تعلیل (سببی) در زبان فارسی
"تعلیل" (سببی) در لغت بهمعنای؛ (دلیلآوردن) است و ما در نحو عبارات زبان فارسی برای آفرینش "بیان علت" از حرفهای "ربطی" و "اضافی" و ... : «به»، «چون»، «که»، «تا»، «برای»، «چه»، «از»، «بهر» و ... بهره میبریم و تعابیر ترکیبیِ "سببی" خلق میکنیم! مانند:
«برای همین»، «بهعلت»، «بهسبب»، «بهجهت»، «در اثر»، «بهموجبِ»، «از آنجاکه»، «از آنجهتکه»، «از جهتِ آنکه»، «جهتِ آنکه»، «بدین سبب»، «بهاین سبب»، «بدان سببکه»، «برای آنکه»، «برای اینکه»، «چراکه»، «از آنرویکه»، «از اینروی»، «بهاین منظور که»، «بهاین لحاظ»، «از این لحاظ که»، «زیراکه»، «زیرا»، «بهموجبِ»، «بهدلیلِ»، «بهسببِ»، «بهسبب آنکه»، «از اینجهت»، «بهجهتِ»، «بهجهتِ آنکه»، «جهتِ»، «بدانجهت»، «از آنچه»، «زانچه»، «بهمنظورِ»، «بهلحاظِ»، «از اینلحاظ»، «بهخاطرِ»، «بهواسطهی»، «از آنکه»، «بهعلتآنکه»، «زیرا»، «ازیرا»، «ازیرک»، «ازیراکه»، «بهدلیل آنکه»، «لذا»، «بدان دلیلکه»، «بهخاطر آنکه»، «بدان جهتکه»، «چونکه»، «برای آن»، «بهخاطر آن»، «بهسبب آن»، «بهآن سبب»، «تا آنکه»، «از آنجا»،
اما گاه بهکارگیری حرف ربط یا اضافه در عبارتها و جملهها خود بهتنهایی کفایت میکند که میتوان آنها را بَلاغی نام نهاد. در سرودههای زیر از "تا" معنای "بهدلیل" و "علت" اراده میشود.
●
"تا"ی بَلاغی
در نمونههای زیر "تا" بیانگر "تعلیل" میباشد:
اینکه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
"تا" بدانند این خداوندان ملک [برای اینکه، بهخاطر اینکه]
کز بسی خلق است، دنیا یادگار
(سعدی)
*
این حکایت باز نمودم "تا" دانسته آید که این دولت درین خاندان بزرگ برقرار خواهد ماند. [برای اینکه]
(تاریخ بیهقی)
*
بازگشای ای نگار! چشم به عبرت
"تا"ت نکوبد فلک بهگونهی کوبین [بهخاطر اینکه، برای اینکه]
(خجسته سرخسی)
*
مرا کرد خواهدهمی خواستار
بایران برد "تا" کند، شهریار [برای اینکه]
(فردوسی)
*
چنین است رسم سرای سپنج
بدان کوش "تا" دور مانی ز رنج [بهخاطر اینکه، برای اینکه]
(فردوسی)
*
خیز "تا" گل چنیم و لاله چنیم [بهخاطر اینکه، برای اینکه]
پیش خسرو بریم و توده کنیم
"فرخی سیستانی"
●
"که" بَلاغی
در نمونههای زیر حرفهای "که" بیانگر "تعلیل" میباشد:
همه دیانت و دین جوی و نیکرایی کن
[که] سوی خلد برین باشدت گذرنامه
(شهید بلخی)
*
همیگفت کاین رسم کهبد نهاد
از او دل بگردان [که] بس بد نهاد
(ابوشکور بلخی)
*
به روز معرکه ایمن مشو ز خصم ضعیف
[که] مغز شیر برآرد چو دل ز جان برداشت
(سعدی)
《هنر، چشمهی زاينده است و دولت پاينده و اگر هنرمند از دولت بيفتد، غم نباشد [كه] هنر در نقش خود دولت است، هنرمند در هرجا رود، قدر بيند و بر صدر نشيند و بیهنر، لقمهچينی و سخت بيند》
(گلستان سعدی)
●
اگر حرف اضافهی «از» بهمعنای؛ «بهدلیل»، «برای»، «بهرِ»، «بهعلّت»، «بهسبب»، «بهجهت» و «در اثر» باشد، بر تعلیل یا سببی بودن آن دلالت دارد! (مرحوم دهخدا)
*
"از" بَلاغی
"از" شدت هیجان سکته کرد! یعنی؛ (بهعلت هیجان شدید ...)
زمین "از" زلزله فرو رفت! یعنی؛ (بهعلت زمینلرزه ...)
این درد هم "از" پیری است! یعنی؛ (علت این درد هم ...)
دندانهایش "از" پیری ریخته بود! (بهعلت پیری)
(بوسلیک)
*
همیداشتی تا برآورد پر
شد "از" مهر شاه از در تاج زر
(فردوسی)
*
روز من گشت "از" فراق تو شب
نوش من شد "از" اندهانْت گبست
(اورمزدی)
*
"از" گهر گرد کردن به فخم
نه شکر چید هیچکس نه درم
(عنصری)
*
شب "از" حملهی روز گردد، ستوه
شود، پَرّ زاغش چو پَرّ خروه
(عنصری)
*
بهخارپشت نگه کن که "از" درشتی موی
بهپوست او نکند طَمْع پوستین پیرای
(کسائی)
*
خواجه ابوالقاسم "از" ننگ تو
برنکند سر بهقیامت ز گور
(رودکی)
*
هر آن کریم که فرزند او فلاده بود
شگفت باشد و آن "از" گناه ماده بود
(رودکی)
●
"از آن"
"از آن" پروریدم من این تار را
که تا دستگیری کند یار را
(فردوسی)
*
بنگه "از آن" گزیدهام این کازه
کمعیش نیک و دخل بیاندازه
(رودکی)
*
اَندوهم "از آن" است که یک روز مفاجا
آسیبی از این دل بفتد بر جگر آید
(فرخی سیستانی)
●
"از آنکه"
از من خوی خوش گیر "از آنکه" گیرد
انگور از انگور رنگ و آرنگ
(مظفری)
*
نمتک و بُسَّد نزدیکشان یکی باشد
"از آنکه" هر دو بگونه شبیه یکدگرند
(قریع)
*
بروز کرد نیارم بهخانه هیچ مقام
"از آنکه" خانه پر از اسپغول جانور است
(بهرامی)
*
و این بیابان را کرکسکوه خوانند، "از آنکه" یکی کوهی است، خرد اندر مغرب این بیابان که آنرا کرکسکوه خوانند و این بیابان را بدان کوه بازخوانند!
(حدود العالم)
●
"از آنچه"
با قاضی شیراز هم بد بود، "از آنچه" باری چند، امیر محمود گفته بود که قاضی را وزارت شاید
(تاریخ بیهقی. چاپ ادیب. صفحهی ۴۰۷)
●
"بدان" بلاغی
که افراسیاب آن بداندیش مرد
بسی پند بشنید و سودش نکرد
"بدان" تا چنین روزش آید بسر
شود پادشاهیش زیر و زبر
(فردوسی)
*
نه بگریست بر وی کسی هیچ زار
"بدان" کش بدی بود آیین و کار
(فردوسی)
*
به مصر اندرون بود یکسال شاه
"بدان" تا بیاسود شاه و سپاه
(فردوسی)
*
همیخواهد از شاه ایران نبرد
"بدان" تا کند روز ما پر ز گرد
(فردوسی)
*
کس از ما نبینند جیحون بخواب
وز ایران نیایند "از این روی آب"
(فردوسی)
●
"چراکه"
بهترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
[چراکه] مصلحت خود در آن نمیبینم
(حافظ شیرازی)
*
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
"چراکه" حال نکو در قفای فال نکوست
(حافظ شیرازی)
●
"از چه"
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
"از چه" با یار کار گست کنی
(عماره)
●
"چونکه"
سیرت او وحینامه به کسری
"چونکه" به آیینش پندنامه بیاکند
(رودکی)
*
سایهی زلف تو چون فر همایست به فال
"چونکه" فال من دلخسته همایون نکند
(فلکی شیروانی)
*
"چونکه" محمول بهی نبود لدیه
نیست ممکن بود محمول علیه
(مولوی)
●
"زیرا"
جهان را نام او "زیرا" جهان است
که زی هشیار چون رخش جهان است
(ویس و رامین)
●
در حکم (درخواست تعلیل) یعنی، پرسش دربارهی دلیل امری
تو گرد "چون و چرا" گر همی نیاری گشت
"چرا و چون" ترا ما بهجان خریداریم
(ناصرخسرو)
*
"چرا و چون" نرسد دردمند عاشق را
مگر مطاوعت دوست تا چه فرماید
(سعدی)
*
مزن ز "چون و چرا" دم که بندهی مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
(حافظ شیرازی)
●
در حالت سوالی نیز؛ «برایچه»، «برایچه منظور»، «بهچهعلت»، چرا»، «از چه»، «از چه روی»، «به چهمنظور»، «از چه لحاظ»، «از چه جهت»، «بهچهدلیل»، «بهر چه»، «بهموجب چه»، بهچه سبب»، از برای چه، به چه جهت، رو چه حساب، که دربارهی موارد فوق نیازی بهذکر شاهدمثال نیست!
*
امروزه در نوشتارها و گفتارها اسم "راز" بهجای "دلیل" بهکار گرفته میشود و یکی دیگر از نشانههای تعلیل بهشمار میرود که توضیح آن را نه جایی خواندهام و نه از زبان کسی شنیدهام. مثلا امروزه در محاورهها و نوشتارها اگر کسی بخواهد بگوید؛
(دلیل اینکه دیشب تا صبح بیداری بودی، چیست)
از معنای مجازی "علت" بهره برده و میگوید؛
(راز اینکه دیشب تا صبح بیداری بودی، چیست)
در حالیکه اصولا طرف مقابل قصدش این نبوده تا آن را در سینهی خود پنهان نگاه دارد و پرسشکننده نیز بدان امر نیز واقف و تنها هدفش دانستن علت بوده است.
شایان ذکر است که تعداد واژگان و ترکیبهای "تعدیل" یا "سببی" و همچنین شاهدمثالها بیش از اینهاست و من تا آنجا که در توانم بود، تنها تعدادی از آنها را در این مجموعه گردآوری کردم!
در پایان باید یادآوری کنم که برای جمعآوری شاهدمثالها از فرهنگ شادروان علامه دهخدا بهره بردهام.
روح بلندش شاد!
فضل الله نکولعل آزاد
کرج ۲۵ مهرماه ۱۴۰۰