بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ
لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ
پیچیدگی سخن و رساییِ معنا
پیکر سخن آنگاه جان میگیرد که در مسیر روشنی گام بردارد و درون آن، روح اندیشه و صداقت جاری باشد. گفتار تا زمانی که روح اندیشه، احساس و روشنی معنا در آن دمیده نشود، تنها کالبدی بیجان است. چنانکه جسم بیروح تنها پیکری خاموش است، کلام بیجان نیز ناتوان از تأثیر است.
واژگان تا زمانی که در تپش احساس و روشنی معنا غوطهور نشوند، تنها استخوانهایی بیخون و بیحرکتند اما همین که شاعر یا نویسنده از جان خویش در آن بدمد، سخن از جسم به جان بدل میشود. واژگان باید چون رود روان باشند و معنا را با خود تا کرانهی فهمِ شنونده ببرند. اگر این رود در سنگلاخِ تاریکی و ابهام گرفتار شود، نهتنها از جوشش میافتد که از رسالتِ خود نیز دور میماند. شعر و نثرِ متعالی پردهپوشی نمیکند بلکه با ظرافت، معنا را در پوششی از زیبایی میپراکند تا هم چشم دل را بنوازد و هم اندیشه را به تأمل وادارد. سخن روشن لزوماً ساده نیست، چنانکه پیچیدگی هنری نیز همواره ابهام نمیآورد. میان ایندو، مرز باریکی است که تنها ذهنی هوشیار و زبانی آزموده میتواند بر آن گام زند.
شاعر راستین نه در تاریکی زبان پناه میگیرد و نه از روشنایی معنا میهراسد. او میان این دو قطب، تعادل میآفریند، چنانکه واژه در نگاه نخست ساده بنماید اما در ژرفا لایهلایه معنا برویاند.
اگر قرار است شعر، پلی میان احساس و فهم باشد، باید پرتوان و بر دو پایهی صداقت و روشنی استوار شود. آنگاه که شاعر از ترسِ عریانی معنا، خویشتن را پشت پردهی واژهها پنهان کند، کلامش از شعر به معما بدل میشود و هرچند ذهن را به کوشش وا میدارد، جان را سیراب نمیکند.
در تاریخ ادب شاعرانی بودهاند که درخشندگی نامشان از روشنی زبانشان برخاسته نه از پیچیدگی آن. سعدی که سخنش تا امروز در دهان مردم جاری است، راز ماندگاری را در همین سادگی فاخر یافته بود. نیک میدانست که زبان، اگرچه ابزار اندیشه است، بیتردید باید ابزار پیوند نیز باشد، بدین معنا که پلی میان ذهن شاعر و دل مخاطب ایجاد کند اما آنان که در دخمهی ابهام، خود را به زنجیر بازیهای زبانی میکشند، میپندارند هرچه معنای کلام پوشیدهتر باشد، هنرشان عمیقتر است. در حالیکه ژرفای هنر در پوشاندن معنا نیست، در کاویدن آن است؛ همانگونه که دریا با زلالیاش ژرف مینماید نه با تیرگیاش.
سخن استوار آن است که هر واژه در جای خویش بنشیند و هر تصویر راهی به سوی معنا بگشاید. شاعر اندیشمند ابهام را نه برای پنهانکاری که برای تأمل میخواهد. اگر ابهام را هنر بدانیم، باید چون مهِ صبحگاهی باشد. پردهای نازک که راه دید را نبندد تا افق را دلپذیرتر کند. شعر و نثر والا باید چون آینه باشد، بیرنگ اما دربرگیرندهی همهی رنگها و اگر آینه غبار بگیرد، تصویر را میکُشد و کلام اگر در تیرگی بیهوده فرو رود، معنا را تاریک میسازد.
آری، هنر راستین نه در پوشاندن اندیشه است و نه در فریاد آشوب واژگان، بلکه در توان روشنگری آن چیزی است که ناگفتنی مینماید. شاعر توانا آن است که از روشنترین جملهها ژرفترین معنا را بسازد، نه آنکه با تاریکی سخن، خود را فیلسوف زبان بنماید. واژه، همانند دانهای است که اگر در خاک روشن اندیشه کاشته شود، میروید و گل میدهد اما اگر در تیرگی پیچیدگی و تکلف دفن شود، پیش از آنکه بشکفد، میپوسد. زبان نیز باغ معناست که اگر بیش از اندازه در آن شاخوبرگ استعاره و کنایه بکاریم، نور از ریشهها بازمیماند و میوهی معنا نارس میافتد.
بسا شاعرانی که از بیم سادگی، به دام دشواری افتادند. میپنداشتند هرچه سخن دور از فهم مردم باشد، مرتبهاش بالاتر است، در حالیکه شعر، هنر نزدیک کردن فاصلههاست نه افزودن بر آن.
شاعر باید چنان بگوید که عامی لذت ببرد و دانا درنگ کند. به عبارتی دیگر عوام معنای آن را بفهمند و خواص از پذیرش آن درمانده نمانند، نه چنان که هر دو سرگردان شوند.
راز زیبایی در هنر گفتار، در همان ظرافت انتخاب است، در اینکه شاعر بداند کجا باید سکوت کند و کجا فریادش گوش فلک را کر کند. گاه یک سکوت رساتر از هزار بیت یا دبیره است.
پیچیدگی بیهوده همان فریاد بیصداست که نه گوش آن را میشنود و نه دل آن را درمییابد. هر واژه در شعر باید چون نت موسیقی باشد و اگر اندکی ناهماهنگ شود، زیربنای آهنگ را برهم میزند. ابهام در سخن همان ناهماهنگی معنایی در میان واژگان است، واژگانی که به جای همنوایی، به هم میپیچند و گوش معنا را خسته میکنند.
آری، زبان باید پُر باشد اما نه پُر از ابهام، غنی باشد، نه دشوارفهم، فخیم باشد نه سنگین!
شاعر کارآزموده کسی است که میان این سه مرز، راهی روشن بگشاید و خواننده را نه در مه معنا گم کند و نه در تابش تند وضوح کور. کلام را اگر آینهای بگیریم که حقیقت را در خود میتاباند، شاعر مبهم آن است که این آینه را در دخمهای بینور پنهان کرده و بر آن گرد فراموشی نشانده است اما شاعر روشننگر، آینه را در برابر آفتاب میگیرد تا هر بینندهای به اندازهی چشمان خود از نور بهرهمند شود. چه بسیار گفتهاند که شعر باید راز داشته باشد اما راز را نباید با ابهام یکی دانست. راز آن ژرفای معناست که در دل سادگی پنهان است، نه در هیاهوی واژگان گنگ. راز آن تبسمی است که در گوشهی لب سخن مینشیند، نه آن فریادی که شنیده نمیشود.
در جهان امروز که واژگان از فرطِ کاربرد بیجان شدهاند، رسالت شاعر از همیشه سنگینتر است. او باید جان تازه در زبان بدمد، بیآنکه زبان را قربانی دشواری و ابهام کند. در زمانهای که ارتباط آسان شده است، پیچیدگی بیدلیل تنها نشانهی گمکردن خویش است. هر نسلی از شاعران باید از نو بیاموزد که چگونه میتوان سادگی را به قداست رساند.
سادگی همواره در ظاهر بیادعاست اما در درون چنان نیرویی دارد که سخن را جاودان میسازد، همانگونه که آب بیرنگ است اما حیات میبخشد. واژه، آینهی اندیشه است؛ اگر اندیشه پاک باشد، کلام نیز شفاف خواهد بود. آنکه در درون خویش غبار تردید و آشوب دارد، هرگز نمیتواند سخنی زلال بر زبان آورد. زبان روشن از دل روشن میجوشد. از همینروست که گفتهاند کلام چهرهی باطن آدمی است. رسایی معنا هنر شاعر نیست، وظیفهی اوست. شاعر نیامده تا خواننده را در هزارتوی واژهها سرگردان کند، آمده تا راهی بگشاید از واژه تا فهم، از معنا تا حقیقت، از ذهن تا دل و این راه تنها با روشنایی ساخته میشود نه با غبار. شاعر، آنگاه که در خویشتن فرو میرود و در آینهی وجدان خویش مینگرد، درمییابد که روشناییِ سخن از بیرون نمیتابد، از درون برمیخیزد. واژهها فرزندانِ اندیشهاند، و اندیشه، اگر در زهدانِ صداقت پرورش نیابد، نوزادی ناقص به جهان میآورد. هر سخنی که از دروغ یا خودنمایی زاده شود، هرچند به زر و زیورِ لفظ آراسته گردد، زود فرو میریزد چون بنایی بر شن. تنها آن کلام ماندگار است که در دل، ریشه دارد و از راستی، آب میخورد.
زبان، تنها ابزار انتقال واژهها نیست بلکه آیینهی جان و اندیشهی انسان است. هر سخن که از دل برخیزد، میتواند همزمان ذهن را روشن و دل را گرم کند و هر واژه که با جان شاعر آمیخته شود، توان دارد معنای نو در دل مخاطب برافکند. روشنایی در سخن، نه صرفاً وضوح لفظ، بلکه تاباندن اندیشه و احساس در تاریکترین زاویههای دل شنونده است. شاعری که تنها به زیبایی واژه میاندیشد اما روح معنا را نمیبیند، آبی بر زمین خشک سرازیر کرده است. اندیشهی راستین، چون رودی روان، از لابهلای واژگان عبور میکند و حتا کوچکترین ذرهی معنا را در خود میپروراند. این، همان نیرویی است که سخن را جاودانه میکند و خواننده را از خود و جهان پیوند میدهد. هر واژه که در دل روشن اندیشه کاشته شود، میتواند شکوفهای از فهم و مهربانی بدهد و اگر در تیرهنایی و تکلف فرو رود، پژمرده میشود و از معنا تهی میماند. بنابراین رسالت شاعر و نویسنده، نه زیبا کردن صرف واژگان، بلکه دمیدن جان و اندیشه به آن است تا پل میان دل و ذهن، میان گذشته و حال برقرار شود و سخن همواره زنده و اثرگذار بماند.
زبان، همچون باغی است که نیازمند مراقبت و پرورشی مداوم است. هر واژهای که در آن کاشته میشود، تنها در صورتی میتواند شکوفه دهد که از نور حقیقت و آب اندیشه بهرهمند باشد. اگر شاعر یا نویسنده به کوتاهی، به تزیین سطحی واژهها اکتفا کند، باغ سخن خشک میشود و برگها و گلها پژمرده میگردند.
هنر سخن، جادویی است که با اندیشه و احساس پیوند خورده است، و هر واژهای که با بیتوجهی بر زبان آورده شود، نه تنها معنای خود را از دست میدهد، بلکه توانایی برانگیختن اندیشه را نیز از دست خواهد داد.
یک شاعر راستین، آن است که بتواند میان ظرافت و سادگی، میان وضوح و عمق، تعادل بیافریند. واژهها را نه برای پر کردن فضا، بلکه برای رساندن معنا و القای حس به کار گیرد.
زبان، ابزار خلق پیوند میان انسانهاست، نه مانع تفاهم آن. واژهها باید آزاد و روان باشند تا بتوانند مسیر اندیشه را از ذهن به دل منتقل کنند.
هیچ چیز بیشتر از واژگان بیروح و خشک، میان شاعر و مخاطب فاصله نمیآفریند اما هر واژهای که با صداقت و روشنایی جان آمیخته شود توان دارد میان دلها پل بسازد، حتا اگر هزار سال فاصله زمانی میان گوینده و شنونده باشد. زبان، تاریخ اندیشه و فرهنگ را در خود نگاه میدارد و هر سخن زنده، توان دارد بخشی از آن تاریخ را دوباره زنده کند.
سخن روشن و پرتوان، نه تنها بیانگر اندیشه است، بلکه حافظ تجربههای انسانی و نشاندهندهی مسیر رشد و تعالی روح آدمی است. شاعری که توان دارد از واژههای ساده، ژرفترین معانی را بسازد، همانند چراغی است که تاریکیها را میشکند و راه را روشن میکند. هر واژهای که با جان نویسنده درآمیخته شود، توان دارد حس تازهای در دل مخاطب بپروراند و اندیشهای نو برانگیزد.
هر واژه، نه تنها حامل معنا، که حامل نفَس زندگی و حضور انسان است. واژهای که با دیده و دل دریافت شود، میتواند شعلهای در جان مخاطب برافروزد و او را با تجربهای تازه روبهرو سازد.
نویسنده و شاعر با هر جمله، جهانی میآفرینند، جهانی که در آن افکار، احساسات و تخیلات مخاطب جان میگیرند و با زبان پیوند میخورند. توانایی اندیشمندانه در گزینش واژهها، همانند دستآوردی است که نه فقط فهم را روشن میکند، بلکه مخاطب را به همدلی، تأمل و حرکت در مسیر شناخت فرا میخواند. زبان زنده، انعکاس زندگی است؛ زبانی که از دل خالی باشد، پژمرده و بیروح است و زبانی که با اندیشه و شور درآمیخته باشد، همچون درختی بارور، شاخههایش را به سوی افق گسترده میکند و میوههای معنا را به جهان هدیه میدهد.
فضل الله نکولعل آزاد
۱۷ مهرماه ماه ۱۴۰۴ کرج
https://lalazad.blogfa.com/
https://nekooazad.blogfa.com/
https://f-lalazad.blogfa.com/
https://nekoolalazad.blogfa.com/
https://fazlollahnekoolalazad.blogfa.com/
https://faznekooazad.blogfa.com/
☆
بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ
لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ
پاسخی بر یک پرسش!
(یکی از دانشپژوهان گرامی با نگاهی نکتهسنجانه پرسش مطرح فرمودهاند، مبنی بر اینکه چرا گاه در نوشتههای علمیادبی از آرایههای ادبی چون؛ استعاره، تشبیه و ضربالمثل «مثل» بهره میجویم، در حالی که مطلب علمی باید تهی از آرایه باشد، و چرا گاهی مواردی را با عباراتی دیگر بیان میکنم، در حالی که کوتاه بودن مطلب معمولاً مطلوبتر است.
پاسخم به پژوهشگر گرامی آن است که فرمایششان در هر دو زمینه کاملاً متین است و بدان شراف داشتهام اما از آنجا که نوشتههای من در زمینهی ادبیات فارسی است، برای روشنتر شدن موضوع و انتقال دقیق مفاهیم، کمابیش از این آرایههای بهظاهر کوتاه اما بلندمعنا بهره میبرم، چراکه همواره بر این باور بوده و هستم که تاثیر آنها بر خوانندگان محترم میتواند به مراتب ژرفتر، ماندگارتر و دلنشینتر از توجیههای خشک و طولانی باشد.
در پاسخ به پرسش دوم نیز عرض شود که هرگاه دریابم استفاده از تعبیرهای گوناگون فهم و تاثیر بیشتری بر ذهن خوانندگان گرامی بهجای میگذارد، از آن سود میجویم تا رساندن معنا و تجربهی خواندن اثر کاملتر و موثرتر گردد.
در پایان دربارهی نوشتارهای "علمیادبی" و نوشتارهای "علمی" مطلبی را از نظر میگذرانیم تا چنانچه سو تفاهمی وجود دارد، رفع شود!
باشد که این شیوه مورد پذیرش طبع لطیف و نکتهسنج دانشپژوهان گرامی واقع گردد!)
نوشتار علمیادبی، همانگونه که از نامش پیداست، آمیزهای است از دو قلمرو متفاوت: دانش و ادب. دانش، به روشنی، به جستوجوی حقیقت میرود و ادب در پیِ نغزی و زیبایی است.
در نگاه نخست، این دو راه، جدا از هم مینمایند، زیرا علم با برهان و آزمون کار دارد و ادب با احساس و تخیّل امّا در نوشتار علمیادبی، این دو جریان در کنار هم میجوشند؛ خرد، راه را مینماید و دل، آن را به نرمی و زیبایی میپوشاند. چنین نوشتهای، اگر درست پرداخته شود، نه تنها دانشی میافزاید بلکه لذّت خواندن را نیز در جان دوچندان مینشاند.
نوشتار علمیادبی، زاییدهی پیوند خرد و ذوق است؛ جایی که اندیشه و احساس دست در دست یکدیگر میدهند و حقیقت را با زیبایی همآهنگ میکنند. اینگونه نوشتهها نه صرفاً گزارش دادهاند و نه تنها لذت ادبی، بلکه هم دانش میآفرینند و هم جان خواننده را مینوازند. هر نوشتهی علمیادبی باید پایهای استوار داشته باشد، بر پژوهش، استدلال و دادههای قابل اعتماد بنا شود و هر نکتهای که بیان میشود پشتوانهای روشن و مستند داشته باشد. با این حال، این دادهها و استدلالها نباید خشک یا بیروح باشند؛ بلکه با زبانی آراسته، آهنگ جملات، تشبیهها و نگاه شاعرانه، جان میگیرند و خواننده را درگیر میسازند.
ساختار متن، دومین عنصر بنیادین است. بخش آغازین باید موضوع را روشن کند و چرایی پرداختن به آن را آشکار سازد. میانه، بسط اندیشهها و تحلیل دادههاست، نه صرف بازگو کردن و در پایان نیز باید نتیجهای روشن، هماهنگ و درخشان ارائه شود تا هم فهم علمی انتقال یابد و هم حس زیباییشناسانه بر جای بماند. هر جمله در این مسیر باید با خود دقت و زیبایی بههمراه داشته و واژهها دقیق و درست و نثر پرمایه و خوشآهنگ باشد. برای نمونه، در نوشتهی صرفاً علمی میگویند؛ «پدیدهی هنری بازتابی از زیست اجتماعی است» ولی در نوشتهی علمیادبی همان مفهوم میتواند چنین بیان شود: «هنر، آینهای است که زندگیِ جامعه در آن بازتاب مییابد» جایی که معنا پایدار و لحن زنده و جذاب است.
بیطرفی اندیشه و شور در بیان، سومین ویژگی است. نویسنده نه تنها نباید گرفتار تعصّب یا احساس بیپروای شخصی شود، بلکه باید میان داوری خردمندانه و لطافت بیانی، توازن برقرار کند. سخن او باید هم روشن و مستدل باشد و هم پر از جان و زیبایی.
ارجاعدهی دقیق و منبعنویسی درست، چهارمین رکن است که بدون آن، حتا زیباترین نثر نیز از اعتبار علمی تهی میشود. هر واژه باید سنجیده باشد و تفاوت معنایی میان واژهها به دقت رعایت شود؛ «زیبایی» با «نیکویی» و «احساس» با «ادراک» یکسان نیستند و شناخت دقیق تفاوتها، کیفیت متن را میافزاید.
لحن باید خردمندانه، آرام و از گزافهگویی دور باشد اما در عین حال روان و دلپذیر باشد. آرایههای ادبی، مانند استعاره و تشبیه، باید در خدمت معنا باشند، نه زینتالمقالهی بیهدف. چنین نوشتاری هم دانش منتقل میکند و هم لذّت خواندن را و همانگونه که موسیقی شنونده را درگیر میسازد، متن علمیادبی ذهن و جان مخاطب را همزمان تغذیه میکند.
این نوشتههای علمیادبی همچنین باید با زمان و جامعه پیوند داشته باشند و بازتاب زندگی، دغدغهها و دگرگونیهای فرهنگی باشند، نه اینکه در برج عاجیِ نظریههای خشک بمانند. هماهنگی در ریخت زبانی، پیوستگی سبک و ثبات در واژگان، انسجام متن را تقویت میکند و خواننده را در مسیر اندیشهی نویسنده همراه میسازد. در نگاه جامعهشناسان، چنین نوشتارهایی نشانگر بلوغ فرهنگی و توانایی جامعه در آشتی میان عقل و احساس است. زبانشناسان نیز چنین متنهایی را نشانهی زندهبودن زبان میدانند، زیرا زبان زمانی میبالد که هم در اندیشهی علمی کاربرد داشته باشد و هم در بیان احساسات.
نویسندهی علمیادبی، همچون پلی میان عقل و خیال، با خرد جهان را میفهمد و با ذوق، آن فهم را به زبانی دلانگیز درمیآورد. هر جمله، هم معنا دارد و هم طنین. این گونه نوشتهها آینهای است که هم خرد و هم دل در آن دیده میشوند، و اگر نیک پرداخته شود، اثر آن بر خواننده همانند موسیقی است، زیرا او هم میداند و هم حس میکند که علم معنا میآورد و ادب جان، یکی استخوان است و دیگری گوشت و خون. بدون هم، دیگری ناقص است و نوشتهی علمیادبی درست زمانی کامل میشود که هر دو دست به دست با هم باشند، چونان دو نیروی مکمل که متن را زنده، زیبا و استوار میسازند.
این متن به گونهای است که نه تنها معیارهای علمی و پژوهشی رعایت میکند، بلکه در هر جمله از نثر فارسیگرای دقیق، واژههای سنجیده و زیباییهای ادبی بهره گرفته است تا خواننده هم بیاموزد و هم لذّت ببرد، و نشان دهد که علم و هنر، اندیشه و احساس، چگونه میتوانند دست در دست هم، نوشتاری کامل و زنده بسازند.
مطلب علمی، در بنیاد خود، جستوجوی حقیقت از راه خرد و تجربه است. هر نوشتهای که نام علمی بر خود مینهد باید در سه پایه استوار باشد: روش، دقّت، و آزمونپذیری. علم یعنی کوشش برای دانستن از راهی که دیگران بتوانند همان را بیازمایند و به همان نتیجه برسند. از اینروی؛
نخستین شرط یک نوشتهی علمی، داشتن روش است. نویسندهی علمی نمیتواند تنها بر دریافت شخصی یا شنیدهها تکیه کند. او باید دادههایش را از راه مشاهده، آزمایش، یا پژوهشهای معتبر به دست آورد. هر سخنی که در چنین نوشتهای گفته میشود باید نشان دهد از کجا آمده، چگونه بررسی شده، و چرا پذیرفتنی است.
دومین شرط، دقّت در اندیشه و بیان است. علم با واژههای دوپهلو سر سازگاری ندارد. نویسندهی علمی باید واژهها را به گونهای برگزیند که هیچگونه ابهامی در معنا نماند. اگر سخن از «گرما» میرود باید روشن کند که مقصود گرمای فیزیکی است یا استعاری. اگر از «نیرو» سخن میگوید باید معلوم سازد از چه نوع نیرو. زبان علمی زبانی است که در آن هر واژه تنها یک معنا دارد.
سومین شرط، نظام و سامان در ساختار است. مطلب علمی باید در ساختاری منطقی پیش رود، یعنی؛ آغاز، پیشینه، روش، یافتهها، تحلیل و نتیجهی نهایی آن.
در ابتدا مسئله بیان میشود؛ در پیشینه، پژوهشهای پیشین بررسی میگردد؛ در بخش روش، راه گردآوری دادهها شرح داده میشود؛ در یافتهها، نتایج خام آورده میشود؛ و در پایان، نویسنده از آن دادهها نتیجهگیری میکند. هرگاه یکی از این بخشها سست یا ناپیدا باشد، باید دانست که یک پای نوشته از نبود استواری علمی میلنگد.
چهارمین شرط، بیطرفی است. علم نه با داوری احساسی کار دارد و نه با باور پیشین. نویسندهی علمی باید دل از دلبستگیهای شخصی یا گروهی بکند. او باید تنها به دادهها بنگرد، نه به خواهشها. اگر نتیجه برخلاف انتظار بود، باید آن را همانگونه که هست بنویسد. علم یعنی پذیرفتن واقعیت، هرچند ناخوشایند باشد.
پنجمین شرط، تکرارپذیری است. هر ادّعای علمی باید چنان بیان شود که دیگری بتواند همان راه را برود و همان نتیجه را ببیند. این ویژگی، علم را از هنر و فلسفه جدا میکند. در هنر، تجربهی شخصی مهم است؛ در علم، نتیجهی مشترک. پس نویسنده باید روش کار خود را چنان روشن کند که برای خواننده گنگ نباشد.
ششمین شرط، منبعنویسی و ارجاع است. علم از خلأ پدید نمیآید؛ بر شانهی پژوهشهای پیشین میایستد. هر داده یا نظری که از دیگری گرفته شده باید با نام او یاد شود. فهرست منبعها در پایان نوشته میآید تا خواننده بداند هر اندیشه از کجا برخاسته است. ارجاع درست نشانهی راستی و امانتداری علمی است.
هفتمین شرط، روشننویسی است. گاه نویسندگان میپندارند اگر نوشتههایشان دشوار و پر از اصطلاح باشد، علمیتر است. در حالی که علم برای فهمیدن است، نه برای پنهانکردن معنا. نثر علمی باید روشن، بیپیرایه و سامانمند باشد تا هر خوانندهی دانا بتواند با خواندنش مقصود نویسنده را دریابد.
هشتمین شرط، هماهنگی در سبک زبانی است. نویسندهی علمی باید تا پایان نوشته از یک شیوهی بیان پیروی کند. در یک جمله نمیتواند از نثر ادبی بهره گیرد و در جملهی دیگر به زبان سرد فنی بازگردد. این هماهنگی سبب میشود متن انسجام یابد و خواننده بتواند با ریتم فکری نویسنده همراه شود.
نهمین شرط، انتقادپذیری است. مطلب علمی نباید چنان نوشته شود که گویی حقیقتی ابدی و بیچونوچراست. علم همواره در حرکت است. هر یافته، موقّت و بازنگریپذیر است. نویسندهی علمی باید بداند که پژوهش او بخشی از گفتوگویی بزرگتر است و دیگران حق دارند در آن چونوچرا کنند.
دهمین شرط، پیوند با واقعیت و تجربه است. نوشتهی علمی هرچند در حوزهی نظری باشد، باید ریشه در واقعیت داشته باشد. مفاهیم باید در جهان بیرونی نشانی داشته باشند، و اگر سخن از فرضیهای است، باید امکان آزمودن آن در آینده وجود داشته باشد.
یازدهمین شرط، سامان منطقی در استدلال است. علم بر پایهی پیوستگی و منطق میایستد. هر جمله باید بر پیشین استوار باشد. نویسنده نمیتواند از نتیجه آغاز کند و سپس دلیل بیاورد؛ باید پلهپله از داده به داوری برسد. چنین ساختاری سبب میشود خواننده مسیر اندیشه را گامبهگام دنبال کند.
دوازدهمین شرط، پرهیز از داوری ارزشی است. در نوشتهی علمی نمیتوان گفت «این یافته زیباست» یا «آن نظریه زشت است». ارزشهای زیباشناسانه یا اخلاقی جای خود را دارند، اما علم بر پایهی درستی یا نادرستی سنجیده میشود، نه بر پایهی خوب یا بد.
سیزدهمین شرط، تازگی است. نوشتهی علمی باید چیزی نو در خود داشته باشد، خواه اندیشهای تازه، خواه روش یا دادهای تازه. بازگویی دانستههای پیشین، هرچند درست، نوشته را از نوآوری تهی میکند.
چهاردهمین شرط، بهرهگیری از آمار و دادههای روشن است. سخن علمی اگر تنها بر گفتار تکیه کند، استوار نیست. باید بتوان با عدد، اندازه، و نمودار از آن پشتیبانی کرد. عدد، زبان بیطرف علم است.
پانزدهمین شرط، پرهیز از تقلید و رعایت امانت فکری است. نویسندهی علمی باید اندیشهی دیگران را با نامشان یاد کند و از رونویسی پرهیز نماید. هر اندیشهی بینام، دزدی دانایی است و علم با دروغ نمیبالد.
شانزدهمین شرط، نگاه انتقادی است. نویسنده باید تنها گردآورندهی داده نباشد، بلکه باید آن دادهها را بسنجَد، تناقضها را بیابد و پرسشهای تازه پدید آورد. علم از پرسش زاده میشود، نه از حفظِ بیچونوچرا.
هفدهمین شرط، پیوستگی با دیگر شاخههای دانش است. هیچ علمی جدا از دیگر دانشها نمیماند. فیزیک از ریاضی نیرو میگیرد، روانشناسی از زیستشناسی، و جامعهشناسی از تاریخ. نویسنده باید بداند جای پژوهش او در شبکهی بزرگتر دانایی کجاست.
هجدهمین شرط، رعایت اخلاق پژوهش است. نویسنده نباید دادههای خود را دستکاری کند یا نتیجه را به دلخواه خویش دگرگون سازد. راستی، بنیاد علم است و هر دروغی، هرچند کوچک، اعتماد را فرو میریزد.
نوزدهمین شرط، نگهداشت زبان زنده است. زبان علمی نباید چنان خشک شود که خواننده را براند، و نه چنان آشفته که معنا گم شود. باید میان رسمیبودن و روانی، تعادل برقرار شود.
بیستمین شرط هدفمندی است. هر نوشتهی علمی باید بداند برای چه و برای که نوشته میشود. آیا برای پاسخ به پرسشی نظری است؟ یا برای حلّ مشکلی کاربردی؟ هدف، راه را روشن میکند و از پراکندگی میکاهد.
در پایان میتوان گفت نوشتهی علمی آیینهی خرد است. در آن نه باید اغراق باشد و نه احساس بیمهار. نویسندهی علمی با گامهای سنجیده پیش میرود، دادهها را میسنجد، نتیجه میگیرد و در برابر خواننده مسئول میماند. نوشتهای که این ویژگیها را در خود گرد آورد، نوشتهای است که میتوان آن را «کاملاً علمی» نامید؛ نوشتهای که هم روش دارد، هم راستی، و هم فروتنی در برابر حقیقت.
فضل الله نکولعل آزاد
۱۳ مهرماه ماه ۱۴۰۴ کرج
https://lalazad.blogfa.com/
https://nekooazad.blogfa.com/
https://f-lalazad.blogfa.com/
https://nekoolalazad.blogfa.com/
https://fazlollahnekoolalazad.blogfa.com/
https://faznekooazad.blogfa.com/
☆
☆