بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ
لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ
درک واژگان شاهنامه، نشان بالندگی دیروز زبان فارسی است، نه ایستایی آن در زمان امروزی! (بخش اول)
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه تست
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری!
«حافظ شیرازی»

گیرم به آنچه علم دارید، مجادلهیتان روا باشد، چرا دربارهی آنچه علم ندارید، بهگفتوگو میپردازید؟
《آیهی ۶۶ سورهی آل عمران》
یک گفتوگوی تلویزیونی 👇👇👇👇
((چایی را جلوی من میگیرید، «میگویم» یا میپرسد؛ چای میخواهی؟ میگویم؛ متشکرم! خیلی ممنون! این یعنی چه؟ خیلی ممنون، یعنی چه؟ بالاخره آره یا نه؟ خب، یکخرده دقیقتر بگو! از این مثالها زیاد داریم که دوپهلو هستند. حالا ما تشکر میکنیم، یا چای را میآورند یا نمیآورند اما بسته بودن زبان یعنی چه؟ هزار سال است که شاهنامه به این زبان گفته شده، اما من امروز آن را میخوانم میفهمم، در حالی که نباید بفهمم!
الان یک جوان انگلیسی وقتی شکسپیر را میخواند، نمیفهمد. شکسپیر به انگلیسی است ولی باید به زبان امروز ترجمه شود تا بفهمد. پس نسل امروز آنها شکسپیر را نمیفهمد ولی نسل ما فردوسی و مولوی را خوب میفهمد. چه معنی دارد، شما زبانِ هزار سال قبل را بفهمید؟ معنایش ایستایی زبان است، یعنی بسته بوده و چیزی داخلش نیامده، واژه خلق نشده و همان واژهها تا الان استفاده شده است. من تا قبل از این فهم افتخار میکردم که عجب زبان بالغی داریم. اینقدر این زبان بالغ شده که من زبان فردوسی و مولوی را میفهمم و شاید یکی دو درصد کلماتش را نفهمم ولی نود و هشت درصد آن را میفهمم، مولوی را هم همینجور اما حالا میبینم، این نشانهی خوبی نیست، نشانهی فروبستگی است. یعنی این زبان اجازهی تکامل پیدا نکرده و فهمش از دنیا عوض نشده است و مفاهیم مدرن خلق نشده، چون اگر شده بود که باید واژههایش را هم میداشت اما ندارد.
برای دموکراسی و بوروکراسی و دازاین واژهای نداریم. البته این خوب است که همان واژهها را آوردهایم، ولی اگر زبان ما باز بود امروز برای دموکراسی و بوروکراسی واژه داشتیم. یکی از مشکلات و نقدهای من که امیدوارم مقامات و مسئولان بشنوند و عمل کنند، اینکه قانون گذاشتهاند که در اسمگذاری شرکتها و مؤسسات نباید واژهی خارجی باشد، خیانت به زبان فارسی است، در حالی که فکر میکنند، به زبان فارسی خدمت میکنند. شما با این کار درِ زبان فارسی را میبندید. واژهها باید وارد زبان فارسی شوند، آنها را هضم کند و همان واژه را یا عینا استفاده کند یا تغییر دهد و فارسی کند. چرا در فارسی نمیگوییم تلفنیدم؟ عربها میگویند «تَلفَنَ» یعنی تلفن را گرفتند و با آن فعل ساختند. چرا ما در فارسی کلمه نمیسازیم.
اول باید اجازه دهیم، کلمات وارد شوند و واژگان را فارسی کنیم و در فارسی خلق واژهی جدید کنیم. هنوز وقتی میخواهیم بگوییم؛ دموکراسیسازی، این را در فارسی نداریم و اگر هم بخواهیم فارسی کنیم، باید بگوییم؛ مردمسالاریسازی. هنوز میگوییم؛ دموکراتیزاسیون، چرا نمیتوانیم، برای دموکراسی کلمه بسازیم یا همان دموکراسی را فارسی کنیم؟ از این مثالها زیاد است و به تعبیر استاد آشوری نشاندهندهی آن است که زبان فارسی زبانِ زبانبستهای است. فناوری زبانی ما مثل سایر فناوریهایمان در عصر کشاورزی مانده است. بهعنوان کارشناس حوزهی توسعه میگویم؛ این نقطه ضعف بزرگ زبان فارسی است که بسته است. این زبان زایش واژگانی ندارد. نمیتواند واژهها را بگیرد و هضم کند و واژهی جدید خلق کند. وقتی نتوانید، واژهی جدید خلق کنید، نمیتوانید مفهوم جدید خلق کنید. فیلسوفی را تصور کنید که مفاهیم زیادی دارد اما ناگویا است! یعنی؛ حنجرهاش اجازه نمیدهد که حرف بزند و اصطلاحا میگوییم؛ گنگ است. نمیتواند مفاهیم را منتقل کند و به جریان زندگی بریزد، به چرخش دربیاورد و مفهوم جدید خلق کند. حالا یک زبان اگر قدرت خلق واژه نداشته باشد، مفاهیم واردش نمیشوند.
الان بیست سال است که متفکران و مترجمان ما نتوانستهاند، واژهی «دازاین» را ترجمه کنند و بنابراین خیلی از ما معنیِ دازاین را نمیدانیم. وقتی زبان بسته باشد، ناگویا است و در همه عرصههایش امکان خلق مفهوم ندارد؛ بنابراین نظام فکری این جامعه در مقایسه با سرعتی که یک زبان باز میتواند، جامعهاش را جلو ببرد، پیش نمیرود))
«م. ر»
*
فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ!
زبان فارسی را تا چنین دوستانی درونی است، دیگر دشمن بیگانه را نیازی به دسیسه نیست!
مدتی پیش گفتوگوی تصویری یادشده را در سپهر رایانهی نگارهگاه (فضای مجازی اینستاگرام) مشاهده کردم که در آن بزرگواری زبان فارسی را ایستا و راکد معرفی کرده و بر این باور بوده که میبایست آن را از مرداب جُمود بیرون کشید که با خواندن مطلبشان آه از نهادم برآمد! من تاکنون گمان میکردم تنها سپهر رایانه دچار افسارگسیختگی شده است اما میبینم در این زمینه گاه برخی از رسانهها دست بالاتری دارند!
دوست ادیبی که آن گفتوگوی تصویری را به دست من رسانیده بود، گفت: نظرتان دربارهی اظهارات این استادیار گروه اقتصاد دانشگاهی چیست؟ ایشان را میشناسید؟
عرض کردم؛ خیر، با ایشان هیچ گونه آشنایی ندارم اما چند سال پیش یک مناظرهی تلویزیونی سهدقیقهای «در اینستاگرام» دربارهی توسعهی اقتصادی (اگر اشتباه نکنم) از ایشان دیدم که انصافاً باورهای درستی ارائه داده بودند اما گفتوگو دربارهی ادبیات فارسی چیز دیگری است و نباید جوّ دانش اقتصادی آنچنان بر ایشان حاکم میشد که گمان کنند، در تمامی عرصهها صاحبنظرند و میتوانند دربارهی هر دانش و تخصصی، بهویژه ادبیات فارسی اینگونه ناپخته به گفتوگو بپردازند. حال اگر این امر بر شما مشتبه شده که من ارزش سخن را با مدرک و عنوان کارشناسی میسنجم، باید بگویم؛ تیر اندیشهات به خطا رفته است!
تخصص و مهارت ایشان هر چه میخواهد باشد، مرا با حرفهی دیگران کاری نیست اما اگر میخواهید از سر انصاف داوری کنم و باور خود را دربارهی گفتار ایشان عرضه دارم، باید بگویم؛ آنچه روشن است، این است که نه از حرفهی زبانشناسی بهرهای بردهاند و نه از دانش دستوری بویی!
در حقیقت، آن دستگشاده از این دو دانش جز نامی نشنیدهاند و در سستیِ کلام، چنان سنگِ تمام نهاده و با دستی پر از تهی درآمدهاند که هر واژهشان چون تیری بیهدف، بیپَر، بیاثر و بیثمر، از دهان بیرون جهیده است و به جرات میگویم؛ تاکنون دربارهی ادبیات فارسی چنین سخنان سستی نشنیده بودم! البته اگر کسی در سپهر رایانه «فضای مجازی» به جستوجو بپردازد میبیند، هستند افراد بیدانشی که مانند این سخنها را بر زبان میآورند اما از کسی که اهل دانش است، چنین سخنان سستی را نه جایی دیده و نه جایی خواندهام!
دوست ادیبم به این پاسخ کوتاه بسنده نکرد و از من خواست نقدی فراگیر حوالت کنم اما در پاسخ به درخواست ایشان گفتم؛
اولاً من بر این باورم که گفتهی ایشان اصولاً درخور نقد نیست!
ثانیاً گوش سپردن به تراوشهای ذهنی کسانی که از سقف نمزدهی اندیشهیشان دمبهدم قطرههای کدر چکّه میکنند و بر زبان مبارکشان جاری میگردند، بازتاب دلانگیز و روحبخشی در پی نخواهد داشت. عرضاندام هم حدی دارد! من که نباید برای هر داعیهداری که خودی از خود نشان میدهد و در عرصهی ادب فارسی، بیآنکه لحظهای به عمق سخن بیندیشد، دهان باز میکند و هرچه دلش میخواهد بر زبان جاری میکند، پاسخی درخور فراهم آورم!
اگر بنا باشد، پای همهی این گفتوگوهای ریز و درشت غیرکارشناسی که چون سوهانِ روح، آرامآرام روان آدمی را میسایند، بنشینم و به سخنان نازنینانی چون ایشان که هرچه به ذهن مبارکشان میرسد، از دهان بیرون میریزند، گوش فرا دهم، مغزم درهم فرو میریزد و در آن صورت دیگر نه توانی برای نفس کشیدن دارم و نه مجالی برای تعمق و اندیشیدن!
سخن که بدینجا رسید، دوست ادیبم بر پافشاری خود افزود و بهناچار عزم خود را جزم کردم تا رهنمودهای پرمایهی (!) گویندهی محترم را نه به نقد که به پاسخی گسترده باز کنم. پاسخی که مرزهای سستی کلام و شتابزدگی ایشان را روشن سازد و راهی به سوی ژرفای سخن بگشاید!
حال اینکه عرض کردم؛ «سخنان نامبرده درخور نقد نیست» نه اینکه خدای ناکرده با ایشان سر ناسازگاری داشته باشم و از سر تعصب یا کینهتوزی بخواهم، چنین سخنی بر زبان جاری کنم، نه اما مطلبی ارزش نقد دارد که درصد بالای آن درست باشد و بتوان درصد پایین آن را نقد کرد، نه وارونهی چنین پدیدهای!
با عرض تاسف سرتاسر کلام ایشان غیرعلمی است. از این روی، نقد آنجا رواست که بنایی بر پایهای استوار باشد و اندک تَرَکی بر آن عارض شده باشد تا بتوان کاوید و سنجید و آن را ترمیم کرد اما سخنی که از ریشه بیپایه و سست باشد، چه جای نقد دارد؟ در این صورت بیشتر به مردود شمردن یا ابطال ماننده است تا نقد! چراکه؛ بر هیچ نوشتهخرابهای نمیتوان کلنگ نقد زد که خود از آغاز ویرانهسخن بوده است!
در سنت نقد ادبی و فلسفی هم همین دیدگاه موجود است؛ نقد به معنای بر بام درستیها ایستادن و نادرستیها را آشکار کردن است و اگر بنا از نخستین خشت کج باشد، بیشتر به فروریختن و کنار گذاشتن گرایش دارد تا بررسی و ارزیابی!
مرور باورهای روحخراش، روان آدمی را میفرساید و جان را چون سنگی بر دوش مینشاند. گاه از خود در هراسم و بیم آن دارم که در واکنش به برخی از گفتههای غیرکارشناسی دوستان، از کوره بروم و ناخواسته نقدی تند و کوبنده نثارشان کنم که تاب شنیدنش فراتر از بردباریشان باشد و مبادا خداینخواسته از فرط شگفتی تاب و توانشان از کف برود.
با این همه گمان نمیبرم، خود دریافته باشند که چه سخنان بیپایه و بیمایهای بر زبان جاری کردهاند. با اینحال چنانچه بر دانش ادبی خود بیفزایند، دیر یا زود به حقیقت راه خواهند یافت.
به هر روی به درخواست و اصرار بیش از اندازهی دوست ادیبم، بر آن شدم تا باور خود را نه بهگونهی نقد بلکه باطل بودن کلامشان در مقالتی نمایش دهم و فرایند پافشاری ایشان همین است که در حال مطالعهی آن هستید:
شگفتا!
اینهم از همان ماجراهای شگفتانگیز است که وقتی اقتصاددانی که کارش محاسبهی تورم و رکود و منحنی عرضه و تقاضاست، از سر هوس ناگهان استاد زبان، فیلسوف بیان، زبانشناس و ادیب زمان میشوند و بر استاد آشوری دروغ میبندند که نتیجهی آن همین سخنرانی پرطمطراقِ اما تهی، میشود!
ایشان گمان کردهاند؛ زبان هم مانند بازار دلار و بورس است که اگر چند واژهی خارجی وارد نشود، شاخص آن فرو میریزد و یا اگر در زبان رسمی مرز و بوممان واژگان وارداتی نیاوریم، بهای شعر و ادب بهشدت هرچه تمامتر نزول میکند!
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
(مولوی بلخی)
آیا اگر یک ادیب زبانشناس در امور اقتصادی دخالت ورزد و به مسئولان بانک مرکزی پیشنهاد دهد که برای خروج از بحران اقتصادی، بدون اینکه ریالی به تورم بیفزایید، تا در توانتان است، به چاپ اسکناس بپردازید و به هر نفر ده میلیارد تومان بدهید، تا اقتصاد کشور رونق یابد، این بزرگوار به نشانهی اعتراض برنمیخیزند و نمیگویند؛ این دیگر چه سفسطه و چه پیشنهاد بیتعمقانهای است؟
نمیگویند؛ با کدام پشتوانهی مالی دست به چنین کار خطرآفرینِ غیرکارشناسی بزنیم؟
آیا نمیگویند؛ ادیبِ زبانشناس را چه به نسخهپیچی اقتصادی؟ آیا نمیگویند؛ کدام علم و منطقی پشت این فتوا نهفته است؟
اما نامبرده پای از حریم تخصص خود فراتر نهاده و در آن میزگرد یا هر نام دیگری که خود مایلند بر آن بگذارند، با قیافهای حق به جانب به اظهار نظری غیرِ کارشناسانه پرداخته که در حیطهی تخصصیشان نبوده و جز مواردی ناچیز که آنهم محل گفتوگو است، تماما غیرعلمی بهشمار میرود!
آری! فتوا دادن در امور ادبی نیازمند پشتوانهی علمی است.
و قس علی هذا
بخشی از سخنان ایشان را به خودشان حوالت میدهیم و میپرسیم:
چه معنایی دارد کسی که در حوزهی اقتصاد درس خوانده و سرمایهی علمیاش محدود به همان رشته است، دربارهی زبان و ادبیات فارسی نظریهپردازی غیرکارشناسی کند؟
با کمال احترام باید گفت ورود غیرتخصصی به گفتوگوهای زبان و ادب نه چراغی در تاریکی میافروزد و نه راهی میگشاید، بلکه دیواری کور پیش پای زبان میسازد که هیچ روزنی برای روشنایی ندارد و تنها بر سردرگمی شنوندگان و خوانندگان سخنانشان میافزاید.
از این رو پیشنهاد میکنم، ایشان همچنان در همان حوزهی تخصصی خود به فعالیتشان ادامه دهند و داوری در قلمرو زبان و ادبیات را به اهل فن واگذارند و از ورود غیرتخصصی به مباحث ادبی پرهیز نمایند.
حال اینکه کسی گمان کند، به صرف اینکه دارای مدرک دکترای اقتصاد است، میتواند دربارهی تمامی دانشهای جهان هستی؛ زیرزمینی، زمینی، فرازمینی، آسمانی و ... به گفتوگو بپردازد، نشانهی پخته بودن اندیشهای به شمار نمیرود!
البته پذیرفتنی است که یک شخص ممکن است دارای بیش از یک تخصص باشد، این را نمیتوان مردود شمرد اما اینکه یک شخص با یک دانش تخصصی بخواهد، در مورد تمام علوم آفرینش به اظهار نظر بپردازد، چندان جالب بهنظر نمیرسد و میپذیریم، داشتن یا نداشتن مدرک عالیهی تحصیلی، دلیل بر باسواد یا بیسواد بودن آدمی نیست! برای نمونه؛ مرحوم علیاکبر دهخدا دارای مدرک عالیه نبود اما دارای دانش بالای ادبی بود که با دادن مدرک دکترای ادبیات فارسی به بدیعالزمان فروزانفر موجب شد، ایشان بر کرسی استادی ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بنشینند!
این را هم میدانیم، کسی که گواهینامه ندارد و در خیابانها به صورت کاملاً حرفهای به رانندگی میپردازد، در حقیقت این تصدیق رانندگی نیست که ماشین را میراند، بلکه شخص راننده است!
بنابراین این را هم میدانیم، غیر ممکن نیست، کسی با داشتن مدرک دکترای اقتصاد بتواند، در مورد ادبیات اظهار نظر کند، اما باید در نظر داشته باشد که زمینهی تخصصیاش اقتصاد است، نه ادبیات و نمیتواند، در مورد نکتههای ظریف ادبی به صدور فتوا بپردازد. بنابراین چنین شخص میبایست در گفتوگوهایش جانب احتیاط را در نظر بگیرد و با دقت فراوان سخن بر زبان براند.
از آنجا که درک عمیق از ادبیات به مهارتهای خاصی نیاز دارد و معمولاً در چارچوب تحصیلات و نقد ادبی پرورش مییابد، قطعا چنین فردی هنگام اظهار نظر در مورد مسائل ظریف ادبی دچار اشتباههای فاحش و محدودیتهای بسیار شدیدی میشود.
روزگاری یک جراح مغز از یک کارگردان که با او دوستی و الفتی دیرینه داشت، درخواست کرد که دخترش را در اولین فیلمی که قرار است، کارگردانی کند، بازی دهد!
کارگردان از او میپرسد که آیا دختر شما دورهی بازیگری دیده است که جراح مغز میگوید؛ نه اما به بازیگری علاقهی زیادی دارد! کارگردان میگوید؛ باشد اما من هم درخواستی از شما دارم و آن اینکه شما هم در اولین فرصت دختر مرا در یک جراحی مغز شرکت دهید!
جراح میپرسد؛ دختر شما جراح مغز است؟
کارگردان پاسخ میدهد؛ نه اما خیلی به جراحی مغز علاقه دارد! جراح مغز میگوید؛ دخترت که بیماران را به کشتن میدهد!
کارگردان نیز در پاسخ میگوید؛ ورود دختر تو هم به حوزهی هنری سینمایی میتواند، فاجعهبار باشد و هنر سینمایی را به نابودی بکشاند!
مصداق اظهار نظر ایشان است!
هر دم از این باغ بری میرسد
تازهتر از تازهتری میرسد
«نظامی گنجوی»
و این بار هم از باغ سخنان سست و ناسنجیدهی گویندهای که فارسی را «فروبسته» و «زبانبسته» خوانده است.
سخنانِ پرایراد گویندهی گرامی، چنان غیرعلمی و بهدور از مبانی زبانشناختی است که مدتها انگشت به دهان مانده بودم، نقد را از کجا آغاز کنم!
اگر فردی کممطالعه چنین سخنان سستی بر زبان جاری میکرد، چندان دلآزرده نمیشدم امّا از آنجا که این فرمودههای ناسنجیده و بیارتباط از زبان بزرگواری که خود در حرفهی علمی دیگری دستی در دانش دارد، در سپهر رایانه (فضای مجازی) نشر یافته، چون پتکی گران بر سرم فرود آمد و چنان در شگفتی فرو ماندم تو گویی زمان از حرکت بازایستاده و مدتها به نقطهای دور در خیالم خیره شدم!
نامبرده باید میدانستند، اظهار نظر دربارهی نکات ادبی که در حوزهی کارشناسیشان نیست، میبایست با در نظر گرفتن جانب احتیاط صورت پذیرد، نه اینکه بر کرسی زبانشناسان و ادیبان تکیه زنند و بیتامل سخن بر زبان جاری کنند؛
((چایی را جلوی من میگیرید، «میگویم» یا میپرسد؛ چای میخواهی؟ میگویم؛ متشکرم! خیلی ممنون! این یعنی چه؟ خیلی ممنون، یعنی چه؟ بالاخره آره یا نه؟ خب، یکخرده دقیقتر بگو! از این مثالها زیاد داریم که دوپهلو هستند. حالا ما تشکر میکنیم، یا چای را میآورند یا نمیآورند))
اولا؛ فعل «میگویم» که داخل گیومه آمده، زائد و در جایگاه مناسبی به کار گرفته نشده است!
ثانیاً؛ موردی را که ایشان دربارهی دوپهلو سخن گفتن فرمودهاند، ربطی به ضعف زبان فارسی ندارد و مربوط به طرز بیان مردم، آنهم نه تنها مرز و بوم ما بلکه تمامی مردم جهان است!
در بسیاری از زبانهای دنیا مردم برای نپذیرفتن مستقیم یا رد مؤدبانهی پیشنهاد، بهجای «نه» گاه از عباراتی استفاده میکنند که شنونده باید از لحن گوینده معنای مورد نظر او را دریابد. این پدیدهای است که در تمام زبانهای دنیا به آن میگویند؛ "polite ambiguity" یا «ابهام مؤدبانه»
این نوع بیان معمولاً برای حفظ احترام، پرهیز از رودررویی، یا حفظ فضای مثبت در گفتوگو استفاده میشود. برای نمونه؛ وقتی کسی نخواهد، بهگونهی مستقیم «نه» بگوید و در عین حال دروغ هم نمیخواهد بگوید! به عبارت دیگر؛ ؛ این عبارت به حالتی اشارت دارد که فرد بهگونهای صحبت میکند که منظورش را کاملاً واضح بیان نمیکند، اما این کار را به شکلی محترمانه و مودبانه انجام میدهد. معمولاً برای پرهیز از تعارض، رد مستقیم، یا حفظ ادب در موقعیتهای حساس!
برای نمونه؛ اگر کسی میل خوردن ندارد، میگوید؛ نه ممنونم، یا نه متشکرم، یا میل ندارم اما وقتی میگوید؛ ممنون یا متشکرم! از آن بیشتر معنای پاسخ مثبت اراده میشود. یعنی؛ بله، ممنونم!
در فرهنگ ایرانی اگر کسی میل دارد اما نخواهد، دیگری را به زحمت بیندازد، میگوید؛ نه متشکرم! که باید از حالت و لحن گوینده منظورش را دریافت!
ابهام در زبان همواره دارای دو سطح است:
یکی در سطح گفتار و ادب اجتماعی که گاه بهعمد و برای رعایت نزاکت بهکار میرود و نشانهی ظرافت و کارکرد فرهنگی زبان است، نه نشانهی ضعف اما دیگری در سطح گفتار زبانی است که موجب اختلال در فهم آدمی میشود.
ثالثا؛ نیاز به یادآوری ایشان نیست، قطعا مردم میدانند که چگونه سخن بگویند اما دوپهلو سخن گفتن را که گویندهی محترم به عنوان ضعف زبان فارسی یاد کردهاند، از حیث دانش زبانشناسی بدون ایراد است که در ادبیات بینالمللی به چنین پدیدهای «اصطلاحهای محترمانه» میگویند و در بسیاری از زبانهای دنیا به شیوهی فرهنگ ویژهی هر مرز و بوم چنین پدیدهای موجود است. بنابراین دوپهلو بودن پاسخها مختص زبان فارسی نیست. منتها در زبانهای فرانسوی آلمانی و انگلیسی این نوع پاسخگویی بیشتر در مراسم تشریفاتی بهکار گرفته میشوند و مانند زبانهای فارسی، عربی و ایتالیایی در گفتوگوهای روزمره رواج چندانی ندارد:
در زبان آلمانی؛ «Vielen Dank» یا «Danke schön» گاهی مودبانه گفته میشود، بدون اینکه بله یا نه صریح باشد، فهم دقیق به لحن وابسته است.
در عربی؛ جملهی «شكراً جزيلاً» میتواند به معنای قدردانی واقعی یا حتا طعنهآمیز باشد.
در انگلیسی؛ «thank you very much» گاه حالت صادقانه دارد و گاه کنایهآمیز!
در فرانسوی؛ «merci beaucoup» بسته به لحن میتواند عمیقاً محترمانه یا تلخ و طعنهآمیز باشد!
در زبان ایتالیایی؛ به صورت مودبانه این عبارت «grazie mille» رایج است!
برای نمونه در جملههایشان اینگونه بهکار میروند:
در زبان انگلیسی؛
?Would you like some coffee «آیا قهوه میل دارید؟»
That’s very kind of you «خیلی لطف دارید»
این پاسخ میتواند، بهمعنای؛ «بله لطف دارید» باشد یا «نه ممنون» اما معمولا انگلیسیزبانان آن را به عنوان پاسخی مثبت بیان میکنند. یعنی؛ بله میل دارم! البته بسته به لحن گوینده یا وضعیت اشخاص هم دارد که گوینده با تغییر لحن میتواند، معنای منفی را افاده کند!
?Can I get you something «میتونم، چیزی براتون بیارم؟»
You’re so thoughtful «شما خیلی با ملاحظه هستید»
این هم نوعی تحسین است و پاسخ در حالت ابهام رها شده اما بیشتر از آن برداشت مثبت میشود و در مجموع شنونده خود باید از لحن گوینده مفهوم اصلی را حدس بزند، چون میتواند، حالت طعنه و کنایهی نیشدار هم داشته باشد!!
در زبان فرانسوی؛
Tu veux un peu de café «قهوه میل دارید؟»
C’est gentil, merci «لطف دارید، ممنون»
در اینجا هم پاسخ مثبت یا منفی در پشت پرده ابهام وجود دارد اما بیشتر جنبهی مثبت دارد و صد البته معنای اصلی به نوع لحن گوینده نیز بستگی دارد.
Je te sers un verre «یک نوشیدنی برایتان بریزم؟»
C’est vraiment attentionné «توجهتان دلسوزانه است» و مانند آن!
که معنای مورد نظر گویندهی این مورد نیز مانند نمونههای گذشته در پس پردهی ابهام نهفته است اما بیشتر از آن معنای مثبت اراده میشود که البته در صورت افاده معنای منفی به نوع لحن گوینده نیز بستگی دارد!
دکتر «م.پ» که دارای دکترای ادبیات تطبیقی Comparative Literature است و به زبانهای فارسی، عربی و فرانسوی تسلط کامل دارد، در اینباره میگوید؛ ((پاسخ بیشتر جنبهی مثبت دارد. چراکه؛ اگر نخواهد، بهگونهی مستقیم میگوید؛ خیر!))
در زبان عربی؛
«هل تشرب قهوة؟» «آیا قهوه میل داری؟»
«جزاك الله خيراً» «خدا به تو جزای خیر دهد» یا؛ «خدا خیرت بده» در اینجا ممکن است، پذیرش یا رد محترمانه باشد اما پاسخ بیشتر مثبت است.
منظور مورد نظر گویندهی این مورد نیز مانند نمونههای یادشده، به لحن او بستگی دارد!
در لهجهی مصری یا شام؛
«تحب آجيبلك ميّة؟» «آیا میل دارید برایتان آب بیاورم؟»
«كلك ذوق» «تو خیلی بامعرفتی هستی» یا؛ «سلیقهی خوبی داری!»
مطلب ذکرشده، پاسخی مودبانهست ولی نمیگوید؛ بله یا نه!
منظور مورد نظر گویندهی این مورد نیز مانند نمونههای یادشده، به لحن او بستگی دارد!
حال اینکه ایشان در گفتوگویشان فرمودهاند؛ «حالا ما تشکر میکنیم یا چای را میآورند یا نمیآورند» نشانهی بیدقتی و کمتعمقی در پردازش سخن است.
بسیارخب! این کلام چه ارتباطی به موضوع دارد؟
باید میفرمودند؛ ما تشکر میکنیم، در حالیکه مشخص نکردهایم، منظورمان مثبت است یا منفی! یعنی؛ بله، میل دارم و یا خیر، میل ندارم و یا اینکه میبایست میفرمودند؛ شنونده منظور گوینده را متوجه نمیشود و ممکن است، خلاف خواستهی گوینده را عمل کند!
سخنان نامبرده بیش از آنکه روشنکننده باشد، بر ابهام میافزاید، در حالی که مردم را بهسوی دقیق سخن گفتن فرا میخوانند!
کسی که میخواهد، دیگران را از دوپهلو سخن گفتن برحذر دارد، دستکم میبایست خود به گونهای سخن گوید که منظورش به روشنی افاده شود!
جان کلام اینکه؛ کسی که در پاسخ به این سوال؛ (آیا چای میل دارید؟) میگوید؛ ممنونم! دچار هیچگونه خطای گفتاری نشده است!
نگاه استاد اقتصاد به «بسته بودن» زبان بیشتر به دیدن سایهی خود در آینه و نتیجهگیری از آن دربارهی زمین و آسمانها و مثالشان بیشتر به تلاش یک نقاش برای رنگآمیزی تمام کهکشان با یک قلممو ماننده است! آیا با یک قطره باران میتوان تمامی اقیانوسها را اندازهگیری کرد؟
با این جمله، انگار ایشان دست به یک نمایشنامهی فلسفی روزمره زدهاند و از دریچهی یک نوشیدنی کل فلسفهی زبان فارسی را محک زدهاند.
از نظر این بزرگوار «میل داشتن یا میل نداشتن چای» استعارهای از تمام ابهامات جهان است و پاسخ سادهی «متشکرم» به معمای ارسطویی بدل شده است.
زبان فارسی هزار سال است که توانسته همین ظرافتها و لایههای معنایی را منتقل کند. واژههای دوپهلو و احترامآمیز، انعطاف و توانایی هر زبان را نشان میدهند، نه محدودیت را!
و نکتهی جالب اینجاست که ایشان با تمرکز بر یک نمونهی جزئی، میخواهند نتیجهگیری کلان کنند و زبان را «فروبسته» بنامند اما این همان اشتباهی است که هر منتقد کمدقتی میتواند مرتکب شود، یعنی؛ اشتباه گرفتن محدودیت شخصی با محدودیت زبان!
این دوست گرامی با یک نمونهی روزمره، درست مانند شاعری که از قطرههای باران، بوم نقاشی خود را آغاز میکند، وارد قلمروی زبانشناسی شدهاند و مثالی از چای و تشکر آوردهاند تا به زعم خودشان «زبانی بسته» را نشان دهند. اما اگر کمی تأمل کنند، میبینند که این قیاس، بیشتر از آنکه زبان فارسی را محک بزند، ضعف تحلیل ایشان را نمایان میکند. زبان فارسی زبانی است که از ژرفای تاریخ برآمده و هنوز هم توان گفتوگو با جهان امروز را دارد. هر کس آن را فروبسته بخواند، باید گوش خود را بسته بداند، نه زبان این ملت را!
زبان، ذاتاً برای تفهیم و تفاهم یا انتقال معنا ساخته شده و این معنا گاه دوپهلو و متنوع است، همانطور که یک نقاش میتواند از یک رنگ، دهها حس مختلف بسازد، زبان هم میتواند، از یک واژه، معانی متعدد و ظریف بسازد. وقتی ایشان از «متشکرم» و «خیلی ممنون» بهعنوان نمونهی ابهام یاد میکنند، انگار میخواهند زبان را به اتاقی تنگ محدود کنند که هیچ چیزی در آن نفوذ نکند، غافل از آنکه هر واژهی فارسی، حتا با ظاهری ساده، حامل چندین لایهی معنا و حس است و این همان راز باز بودن و زنده بودن زبان است!
دیگر اینکه؛ گفتوگوی ایشان بیش از هر چیز محل طعنه و کنایه است و از یک «ابهام جزئی» نتیجهی «فروبستگی زبان» گرفتهاند اما اگر بخواهیم علمی نگاه کنیم، ابهام در زبان نشانهی عمق و انعطاف است، نه محدودیت!
همانگونه که نقاش ماهر با سایههای روشن و تیره، توانایی خود را نشان میدهد، زبان با واژههای چندمعنایی، ظرفیت بیپایان خود را آشکار میکند و این دقیقاً و تحقیقاً همان جایی است که قیاس جناب دکتر شکست میخورد!
اینکه کسی نتواند، پاسخی کوتاه را تحلیل کند، ربطی به توانایی زبان فارسی ندارد، بلکه به محدودیت تجربهی شخصی و عجلهی فردی در نتیجهگیری بازمیگردد!
زبان فارسی همچون رودخانهای است که از هزاران شاخه و شاخهریز میگذرد، هر کدام جریان خود را دارند، اما همه به دریا میریزند. ایشان با تمرکز بر یک شاخهی کوچک و مسدود، نتیجهگیری کردهاند که سرتاسر رودخانه خشکیده است! در حالی که همان شاخهی کوچک، نشان از توانایی آب در پیچوتاب و انعطاف دارد. حتا ابهام در تشکر و پاسخ کوتاه، چیزی جز انعطاف و هنر بیان نیست. زبان فارسی میتواند هم ادب و احترام را منتقل کند، هم کنایه و پیامهای دوپهلو و ظریف اجتماعی را، و این نشانهی توانایی زبان فارسی است که این خزانهی سترگ واژگان و استعارهها، هزار سال است که صخرههای زمانه را شکافته و مفاهیم انسانی و کیهانی را در خود جای داده و این بزرگوار با یک قیاس سهلانگارانه آن را به «زبان بسته» تقلیل دادهاند. واقعاً چه دلیلی دارد که کسی فهم فردوسی و مولوی را به منزلهی ایستایی زبان قلمداد کند؟
اگر توانایی درک زبان گذشته نشانهی فروبستگی است، پس زبان انگلیسی نیز چند قرن پیش بسته بوده که شکسپیر امروز برای یک انگلیسیزبان جوان قابل فهم نیست! آیا این منطقی است یا بیتعمقی در استدلال؟
هر زبان زندهای برای واژههای نوظهور علمی و فلسفی نیاز به وامگیری یا واژهسازی دارد. این محدودیت ذاتی نیست؛ این مشکل همهٔ زبانهای بشر است!
اگر در قرن هجدهم ادیبان فرانسوی نتوانستند، برای واژهی انگلیسی «électron» معادلسازی مناسبی کنند و همان را در زبانشان وارد کردند، آیا باید زبان فرانسه را فروبسته نامید؟
این اوج سفسطه است! فهمیدن شاهنامه یا مثنوی مولوی به وسیلهی نسل امروز، نه نشانهی بسته بودن بلکه اثبات زنده بودن و توانایی زبان است، زیرا زبان بسته آن است که نتواند پیام خود را منتقل کند، حال آنکه ایشان قادر به درک نود و هشت درصدی شاهنامهی هزار سال پیش هستند و این همان چیزی است که در زبانهای دیگر هم مشاهده میکنیم، برای نمونه؛ فرانسه با متون رنه دکارت و فارسیزبانان با شاهنامه و ...
همهی این زبانها توانستهاند، متون چندصدساله را منتقل کنند و این نشانهی پایداری و قدرت انعطاف زبانی است.
چو آب میرود این فارسی به قوت طبع
نه مرکبی است که از وی سبق برد تازی
«سعدی شیرازی»
((اما بسته بودن زبان یعنی چه؟ هزار سال است که شاهنامه به این زبان گفته شده، اما من امروز آن را میخوانم میفهمم، در حالی که نباید بفهمم! الان یک جوان انگلیسی وقتی شکسپیر را میخواند، نمیفهمد. شکسپیر به انگلیسی است ولی باید به زبان امروز ترجمه شود تا بفهمد. پس نسل امروز آنها شکسپیر را نمیفهمد ولی نسل ما فردوسی و مولوی را خوب میفهمد. چه معنی دارد، شما زبانِ هزار سال قبل را بفهمید؟ معنایش ایستایی زبان است، یعنی بسته بوده و چیزی داخلش نیامده، واژه خلق نشده و همان واژهها تا الان استفاده شده است. من تا قبل از این فهم افتخار میکردم که عجب زبان بالغی داریم. اینقدر این زبان بالغ شده که من زبان فردوسی و مولوی را میفهمم و شاید یکی دو درصد کلماتش را نفهمم ولی نود و هشت درصد آن را میفهمم، مولوی را هم همینجور اما حالا میبینم، این نشانهی خوبی نیست، نشانهی فروبستگی است. یعنی این زبان اجازهی تکامل پیدا نکرده و فهمش از دنیا عوض نشده است و مفاهیم مدرن خلق نشده، چون اگر شده بود که باید واژههایش را هم میداشت اما ندارد.))
زبان فارسی گویا نیست؟
بسیارخب! راه چاره را بفرمایند! آیا باید زبان مادری خود را رها کنیم و به دیگرزبان روی آوریم؟ آیا باید تن به ستم واژگان و قواعد زبان بیگانه بدهیم و از سرمایههای ملی خویش قطع امید نماییم؟؟
چه میتوان گفت، به کسانی که بیهیچ وقوفی بر رموز و عظمت ادبیات سترگ و غنی فارسی، غیرکارشناسانه میتازند و با داوریهای بیپایه و بیمایه علیه آن سخنانی ناپخته و ناروا بر زبان میرانند و از روی بیدانشی این معدن گوهرزا را عقیم و نازا میخوانند؟
اقتصاددان گرامی، جدا از تعبیرهای به حق نادرستی که بهکار بردهاند، از ترکیبهای نامربوط و نادرستی چون؛ «فروبسته» و «زبانبسته» نیز بیبهره نبودهاند! «فروبسته» بیشتر بهمعنای؛ «گرهخورده» و «زبانبسته» بهمعنای؛ «خاموش، لال و ساکت» است و اساساً در اینجا معنای دیگری از آن دو، جز آنچه مدنظرشان بود، اراده میشود و موجب میگردد، پیام دقیق و درستی افاده نشود.
این بزرگوار گرامی چنانچه اندکی تعمق بفرمایند، به روشنی درمییابند که استخدام این واژگان مرکب، هم توهین به زبان فارسی قلمداد میشود و هم فارسیزبانان علاقمند به زبانشان!
و یک نکتهی بسیار مهم آنکه ایشان جدا از اینکه از دانش زبانشناسی بیبهرهاند، اصولاً لغت نمیدانند و بیملاحظه، واژگان را بیآنکه به معنای دقیقشان واقف باشند، بر زبان میرانند. برای نمونه آنگاه که میفرمایند: «زبان فارسی زبانِ زبانبستهای است» جز سخنی نامربوط بر زبان نراندهاند. «زبانبسته» در فرهنگ فارسی یا به معنای خاموش و ساکت است یا «لال» و «ناتوان از گفتن» که در جملهی ایشان کاربردش حتا در مقام استعاره نیز درست نیست، چون زبان فارسی بسیار گویاست. حال آیا رواست، دربارهی زبانی که قرنها خنیاگر جانها بوده، زبان حافظ و مولوی و سعدی و بیدل را آفریده و تا امروز خروارها گوهر بر دامن ادب ریخته، چنین تعبیر سست و شتابزدهای به کار برند؟ فارسی هر چه باشد، زبانی گویاست؛ و گواه آن هزاران شاهد زنده از دیوانهای سترگ و آثار نثر درخشانش!
شگفتتر از این، سخن دیگر ایشان است که زبان فارسی را «فروبسته» نامیدهاند. در حالی که «فروبسته» در لغت به معنای «گرهخورده» و «چفتشده» است، نه «بسته» به معنای مطلق. بدیهی است که فارسی نه فروبسته است و نه گرهخورده؛ بلکه زبانی است که طی سدهها بیهیچ انسداد و گرفتگی، توانسته مفاهیم لطیف و معانی دقیق را از افقهای دور و نزدیک به دوش کشد و به جانها برساند!
اگر ایشان اندکی با دقت به ظرایف لغوی مینگریستند، درمییافتند که میان «بسته»، «زبانبسته» و «فروبسته» یا «گرهخورده» تفاوتی ظریف اما بنیادین نهفته است و هرگز نمیتوان این واژگان را به جای یکدیگر به کار برد. این لغزش نه فقط نشانهی بیمبالاتی در سخن است، بلکه نوعی بیحرمتی و ستم به خود زبان فارسی نیز تلقی میشود. زبانی که سزاوار ستایش است، نه قربانی چنین تعبیرهای بیخردانه و ناآگاهانه!
لغتنامهی دهخدا
فروبسته
بسته. گرهخورده
بود آیا که در میکدهها بگشایند
گره از کار فروبستهی ما بگشایند؟
«حافظ شیرازی»
بنابراین واژهی مرکب «فروبسته» دارای دو معناست: «بسته» و «گرهخورده» که در گفتوگوهای روزمرهی مردم امروزی، این واژهی مرکب بیشتر بهمعنای «گرهخورده» بهکار میرود، نه «بسته» و صد البته مانند هر واژه یا واژهی مرکب دیگر دارای یک دامنه کاربرد است و در همهی جملات یا موقعیتها رایج نیست و باید با توجه به معنا، ساختار جمله، زمینه، و نحو جمله بهکار گرفته شود.
برای نمونه، مردم در گفتوگوهای خود میگویند: فکرم «بسته» است؛ اما کسی نمیگوید: فکرم «فروبسته» است، مگر آنکه دچار آلزایمر یا اختلالهای روانی باشد. در حقیقت، ترکیب «فروبسته» زمانی بهکار میرود که چیزی هم «بسته» و هم «گرهخورده» باشد.
سرودهی حافظ (گره از کار فروبستهی ما بگشایند) نشاندهندهی درستی این گفتار است که البته در اینجا «بسته» و «فروبسته» به یک معنا آمده است! یعنی کار، «بسته» یا «فروبسته» است اما درِ خانهای که «بسته» باشد، نمیگویند؛ «فروبسته» است اما اگر درِ خانهای هم «بسته» و هم قفل آن از درون شکسته و خراب شده باشد، میتوان درِ خانه را «فروبسته» یا «بستهی فروبسته» خواند!
نمونههای دیگر مانند؛ «چشم فروبستن» و «لب فروبستن» اصطلاحهایی هستند که در زبان فارسی معنای مجازی دارند و معمولاً به شکل کنایی به کار میروند:
چشم فروبستن
یعنی چشم را بستن یا به طور مجازی یعنی:
نادیده گرفتن چیزی
چشمپوشی کردن بر چیزی
چشم بسته قبول کردن چیزی یا چشم بر حقیقت بستن
برای نمونه؛ «فلانی مجبور شد، چشم بر روی انتقادات فرو ببندد» یعنی نقد را نادیده گرفت و برخورد نکرد.
«نباید بر فساد چشم فروبست.» یعنی نباید نادیده گرفت.
لب فروبستن
یعنی دهان را بستن یا به طور مجازی:
سکوت اختیار کردن
حرف نزدن در مورد چیزی
رازدار بودن یا از بیان چیزی خودداری کردن
برای نمونه؛
«در آن جلسه همه لب فروبستند و کسی حرفی نزد»
وقتی کسی میگوید؛ «فلانی چشم از جهان فرو بست»، یعنی شخص دیدن دنیا را برای همیشه از دست داد و مُرد!
از نظر ادبی، «چشم فروبستن» بهمعنای؛ بستن چشمها است و چون وقتی انسان میمیرد، چشمها بسته میشوند، این عبارت بهگونهی استعاری برای مرگ بهکار میرود.
حال جای این سوال باقی است که با اینهمه بیان، آیا زبان فارسی واقعا زبانبسته و فروبسته است؟
با توجه به ریشه و معنای واقعی «فروبسته» یعنی «گرهخورده» اصولاً جملهی این بزرگوار گرامی «زبان فارسی زبان «فروبستهای» است» نه تنها از نظر منطقی و استدلال بلکه از لحاظ لغوی نیز نادرست و گمراهکننده است، چون زبان پرتوان فارسی برخلاف زعم گروهی از بزرگواران علاوه بر این که گرهخورده نیست بلکه به دلیل دارا بودن امکاناتی که در دبیرههای پایینتر آمده، توان و قابلیت بیان و گسترش هرچه بیشتر معادلسازی را دارد. فارسی حتا زبانِ «بستهای» هم نیست چه رسد، به اینکه «فروبسته» باشد و آنچه که بسته، زبانبسته و فروبسته جلوه میکند، نه زبان است و نه حقیقت بلکه حاصل اندیشهی شتابزدهی گروهی سبکخیالِ سطحینگرِِ کمتأمل است که پیش از شنیدن یا سنجیدن هر گفتوگو و بررسی آن با شتاب داوری میکنند و از تفکر عمیق گریزانند و هیچ نمیاندیشند، توگویی فراموش کردهاند، زبان فارسی قرنها خنیاگر جانها و حامل گوهرهای بیپایان ادب بوده و هر سخن ناب و خردمندانهای را تاب آورده است. حال آنکه ذهنهای کمتأمل، چنین ژرفایی را نه میبینند و نه درک میکنند!
زبانشناسان و ادیبان کارکشته بهخوبی میدانند؛ زبان انعطافپذیر فارسی زبانی زنده، باز، گویا و پویاست، نه در بند کشیده شده و غیرقابل دگرگونی!
پس اگر کسی بگوید؛ «زبان فارسی زبان فروبستهای است» از نظر لغوی و منطقی نمیتواند، درست باشد و قریب به یقین اشتباه تعبیر از «زبانِ بسته» است.
حال اگر بگوییم:
«فارسی زبانِ زبانبستهای است»
در فارسی کهن، ترکیب «زبانبسته» معمولاً بهمعنای لال، خاموش، ساکت است؛ و اگر آن را در همان تعریف بگیریم، آنگاه جمله به معنای:
«فارسی زبانی لال است» یا «فارسی سخن نمیگوید» خواهد بود.
پس در این صورت اگر منظور ما محدودیتهای ساختاری یا چارچوبهای ادبی باشد، عبارت یادشده به هیچوجه معنای «زبان فارسی زبانی محدود است» نمیدهد، بلکه معنی «خاموش بودن زبان» را افاده میکند.
در متون ادبی و تاریخی، وقتی میگویند «فلانی زبانبسته است» منظور این است که ساکت است یا سخن نمیگوید!
عبارت؛ «زبانبسته» در فارسی دارای دو کاربرد است:
یک. معنای قدیمی و اصلی: لال، خاموش، ناتوان از سخن گفتن.
مثلاً در متون قدیم میگفتند: «فلانکس زبانبسته بود» یعنی؛ نمیتوانست حرف بزند.
دو. معنای امروزی (رایج در گفتوگوهای روزمره):
موجود بیگناه و مظلوم، بهویژه دربارهی حیوانات یا کودکان
مثلاً میگویند: «این حیوان زبانبسته چه گناهی کرده؟» یا «این بچهی زبانبسته از کجا بداند؟»
پس اگر کسی بگوید: «زبان فارسی، زبانِ زبانبستهای است» اگر معنای قدیمی در نظر گرفته شود، یعنی؛ فارسی زبان لالی است که توان بیان ندارد ولی اگر با معنای امروزی سنجیده شود، بیشتر تداعی میکند: فارسی زبان بیگناه و مظلومی است و این بدین معناست که «زبانبسته» را باید به جانداران نسبت داد، نه غیرجاندارانی مانند زبان فارسی و دیگر زبانها!
اگر ایشان بخواهند، «زبانبسته» را در مقام آرایهی ادبی «personification» «جاندارپنداری» یا «جاندارانگاری» یا «تشخیص» یا «جانبخشی» به کار ببرند، باید بگویم؛ جایش اینجا نیست!
حال کسی که لغت نمیداند و نمیتواند حتا یک مطلب را درست بیان کند، چگونه میتواند نود و هشت درصد شاهنامه را بفهمد؟ آیا چنین فرد صلاحیت نقد زبان فارسی را دارد؟
اصولاً اینکه هر کوتاهی و ناتوانی را بر گردن زبان فارسی بیندازیم، چیزی جز بهانهجویی و سبکسری نیست و اگر تقصیری در کار باشد، نه از زبان فارسی است که قرنها توانسته از دل یورش دشمنان بیگانه سرافراز بیرون آید بلکه از سخنوران سهلانگار و داعیهداران امروزی است. زبان فارسی در واژهسازی و معادلسازی امکانات فراوان و گنجینهای سرشار دارد. با این همه، برخی از ادیبان بد داوری میکنند و بر این باورند که اگر اندکی از محدودیتهای زبان بکاهیم و برای گسترش بیشتر آن، مصدرهای تازهای که بهگفتهیشان جعلی است، بیافرینیم، ستونهای کاخ زبان شاعرانهی فارسی فرو میریزد و به متون و سرودههای پیشینیان آسیبی جدی میرسد!
عجبا! مگر زبان فارسی از چندین یورش وحشیانهی بیگانگان سربلند بیرون نیامده و نتوانسته، خود را جمع کند که با ساخت چند مصدر تازه با پسوند «ـیدن» بر شعر و متون پیشینیان آن آسیبی سخت وارد شود!
نه تنها چنین رویدادی رخ نمیدهد، بلکه گنجینهی زبان فارسی پربارتر و غنای آن افزونتر میگردد!
در ادامه عرض شود که این بزرگوار بر ما منت نهند و بفرمایند؛ بر اساس کدام پشتوانهی علمیادبی ۹۸ درصد معنای واژگان شاهنامه را درمییابند و این در حالی است که فردوسیشناسان چنین ادعایی ندارند؟
یکی از دوستان ادیب و زبانشناسم دکتر (م. پ) فردوسیشناس برجستهای که بیش از شست سال در حوزهی ادبیات فارسی پژوهش کرده و بیش از هشتاد کتاب در اینباره نوشته و چندی پیش نیز نوشتن یک کتاب دربارهی شاهنامه را به پایان رساند، در اینباره میگویند؛
((با بیش از شست سال مطالعهی ادبیات پارسی و چند دهه تدریس در دانشگاه گاهی مجبور میشوم، برای درک دقیقتر مصاریع شاهنامه، مولوی، سعدی، حافظ و... به لغتنامهها ازجمله «دهخدا» پناه ببرم و هرچه بیشتر در مطالعه غوطهور میشوم، بیشتر از پیش درمییابم که هنوز دریایی از نکتههای ادبی بر من پوشیده مانده و ژرفای نادیدههای آن بر من آشکار میشود که؛ ادبیات فارسی پهنهای است، بیکران و من در کنار ساحل آن ایستادهام))
حال آقای «م. ر» این آمار دروغین را از کجا به دست آورده و چرا تا این حد در فهم معنای نود و هشت درصدی واژگان شاهنامه به مبالغه پرداختهاند، بر کسی روشن نیست!
ایشان به جز موارد ذکرشده، دارای اشتباه گفتاریاند، مانند؛ «دقیقتر بگو» که باید میفرمودند؛ «دقیقتر بگویم» که چنین خطاهایی موجب اختلال در امر پیامرسانی شده و باید عرض کنم که سرتاسر گفتار این بزرگوار گرامی بهطرزی عجیب فاقد دانش زبانشناسی و نکات مهم ادبی است!
اینکه میفرمایند؛ «نباید زبان شاهنامه را بفهمیم!» دقیقاً مانند این است که بفرمایند؛ نباید هنوز نان و دوغ بخوریم و لابد خواهند گفت؛ این از نشانههای عقبماندگی غذایی است!
بله، بسیار شگفتانگیز است، ما هزار سال است زبان شاهنامه را میفهمیم و این در حالی است که برخی هنوز از فهم سادهترین منطق زبانی عاجزند!
شگفتا! گروهی واقعا به چه کشفهای شگرفی نائل میشوند!
این چه کشف قرن بیستویکمی است که «ایکاش ما هم مانند انگلیسیها میراثمان را نفهمیم؟»
لابد بهزودی توصیه میفرمایند؛
برای پیشرفت زبان فارسی باید کاری کنیم که بچههای ما فردوسی را بیگانه ببینند و حافظ را با زیرنویس بخوانند!
آفرین! چه نسخهی اقتصادیادبیِ کارسازی!
اگر جوان انگلیسی امروز شکسپیر را نمیفهمد، این مایهی افتخار است یا مایهی تأسف؟ آیا باید بگوییم: خوشا به حالشان که زبانشان در چهارصد سال چنان دگرگون شده که نسل امروزی میراث ادبی سرزمین خود را نمیفهمد، یا بدا به حالشان که پیوند نامبارکشان با پیشینیان خود گسسته است؟
به حق سخنهای ناشنیده و ناشناخته!
این دیگر چه سخن خطرناکی است که گروهی بر زبان میآورند؟
لابد فردا هم میخواهند، بفرمایند؛ افسوس پس از هزار و چهارصد سال عربزبانان هنوز قرآن، نهجالبلاغه و روایتهای بزرگان دینی را میفهمند، در حالی که نباید بفهمند و ای کاش نمیفهمیدند تا زبان عربی از حالت بسته بودن بیرون آید و کمی باز شود!
ایشان واژگانی مانند؛ «دموکراسی» و «بوروکراسی» را که خود غربیها از یونانی و لاتین دزدیدهاند، سند حیات زبان میدانند. یعنی اگر فردا ما هم بهجای «مردمسالاری» بگوییم؛ «دموکراسی» زبانمان شکوفا میشود؟ پس لابد برای نمونه اگر بگوییم؛ «کراسیکراسی» دیگر به عصر فضا پرتاب میشویم!
برخی از «دموکراسی» و «بوروکراسی» بت ساختهاند، توگویی همان را بر زبان آوریم، به دانش آسمانی دست مییابیم و یا با بر زبان آوردنشان به دروازههای فضای مدرنیته یا مدینهی فاضله وارد میشویم!
اگر زبان با وامگیری واژه شکوفا میشد، تا کنون هندوستان که نصف فرهنگ واژگانش انگلیسی است، باید مرکز تمدن جهانی میبود.
میفرمایند «زبان فارسی بسته است»
خیر! اگر بسته بود، چطور هزار سال شعر، فلسفه، عرفان، ریاضی، نجوم و پزشکی به این زبان نوشته شده است؟
اگر بسته بود، چطور برای اصطلاحهای علمی بینالمللی بهراحتی معادلسازی میکنیم؟
اصولاً بسته، فروبسته و زبانبسته، گفتوگوهای کسی است که مانند قفلهای زنگزده روی ذهنها مینشیند و همانجا جا خوش میکند.
اگر فارسی بسته بود، این استاد گرامی همین گفتوگوی تلویزیونی پر از «دازاین» و «دموکراسیسازی» را چگونه میتوانستند، بلغور بفرمایند؟
حقیقت امر این است که زبان فارسی قرنهاست که پویاتر از بودجهی مملکتهای جهان و زندهتر از نرخ ارز و پرمعناتر از نمودار رشد اقتصادی است!
اینکه کسی با معیارهای حسابداری بخواهد، عظمت یک زبان را بسنجد، دقیقاً مانند این است که با مترِ نجاری بخواهد، ضربان قلب کسی را اندازه بگیرد!
در مجموع سخنان ایشان بیشتر به «تورم گفتاری» ماننده است تا سخنان کارشناسی! یعنی؛ واژگان زیاد اما دارای ارزش واقعی زیر صفر و یا تورم واژگانی با قدرت خرید صفر! استدلالهای ایشان بیشتر شبیه به دستور آشپزی با ماشینحساب است!
بیگمان این اولین بار نیست که کسی پای از گلیم خود فراتر مینهد و خارج از حوزهی تخصص خود باورهایی غیرعلمی ارائه میدهد اما قطعا چنین داعیهداران پرهیاهوی شتابزده نیز بهخوبی میدانند که این آخرین بار هم نخواهد بود که با پاسخهای علمیِ دوستداران زبان فارسی روبهرو میشوند!
برخی چه راحت عِرض خود را میبرند و زحمت نقد سنگین سخنان بیپایه و اساس خود را بر دوش دیگران میگذارند!
گفتههای این بزرگوار مالامال از ایرادهای آشکار است، ایرادهایی که نه تنها موجب شگفتی میشود بلکه بیشتر به یک نمایش فرمالیته ماننده است که با هدف به چالش کشیدن زبانی با پیشینهای عظیم طراحی شده است. ایشان در حالی از "زبان بسته" حرف میزنند که خود زبان فارسی بهوضوح توانسته است، در طول قرنها نه تنها با پیچیدگیهای فرهنگی، بلکه با تحولات علمی و فلسفی جهان خود را همگام و همراه سازد.
واقعا شگفتآور است که اقتصاددان گرامی، به عنوان یک فرد با دغدغههای اقتصادی، اینچنین از تحلیل فرهنگی و زبانی بسیار سطحی برخورد میکند.
دربارهی "واژهسازی" نیز شاید بهتر باشد، یادآوری کنیم که زبان فارسی به هیچ وجه فاقد واژههای مدرن نیست. این زبان درست مانند سایر زبانها همزمان با تحولات دنیای جدید، واژههای جدیدی را به خود جذب کرده و آنها را فارسی کرده است. مثلاً بهجای دموکراسی «مردمسالاری» بهکار گرفته میشود که خود نشانهای از غنای زبانی و توانایی این زبان در پیوند دادن مفاهیم جدید با فرهنگ خود است.
آیا اینکه در زبان فارسی واژگان معادل و بومی برای مفاهیم جدید وجود دارد، به معنای بسته بودن آن است یا بالعکس به معنای توانایی زبان در بازسازی و پذیرش مفاهیم نوین؟
اگر زبان فارسی نتواند، واژگان جدید خلق کند، چرا بهراحتی در دل واژگان قدیمی، معانی تازهتر میسازد؟
زبان فارسی از زمانهای دور تا به امروز هزاران واژه را بهطور مستمر از دیگر زبانها پذیرفته و آنها را بومی کرده است. شاید دکتر گرامی فراموش کردهاند که زبانها با همین تعاملات، پویا و زندهاند؟!
نکتهی آخر که بایستی یادآور شد، این است که نقد ایشان در مورد ممنوعیت استفاده از واژگان بیگانه در نامگذاری شرکتها تو گویی بهجای اینکه نشاندهندهی نگرانی برای زبان فارسی باشد، بیشتر به دفاع از مصرفگرایی و دنبالهروی از فرهنگهای بیگانه میماند. آیا به باور ایشان استفاده از واژههای خارجی نشانهای از مدرن بودن و پیشرفت است؟ آیا زبانهای بومی باید با این تصور که مدرن شدن یعنی واردات، خود را خالی از معنای فرهنگی و اجتماعی کنند؟
نکتهی مهمی که ایشان نمیدانند و با سن وسالشان هم سازگار نیست، این است که دستور نامگذاری شرکتها با واژگان ایرانی اصولاً کار تازهای نیست که چنین برآشفته شدهاند و خوب به خاطر دارم، در دههی پنجاه نیز چنین طرحی ریخته شد و عدهای به اعتراض برخاستند و گفتند؛ نخست نام خیابانها (آناتولفرانس، بلوار الیزابت، آیزنهاور و مانند آنها) را فارسی کنید، بعد به مغازهها بپردازید!
در نهایت، زبان فارسی نه تنها زبانی یخزده و ایستا نیست، بلکه همیشه در حال تحول و انطباق با نیازهای جدید جامعه است. این نظر که زبان فارسی "زبانبسته" است، نشاندهندهی عدم درک عمیق از تواناییهای زبانی و فرهنگی این زبان است و بهوضوح برای کسانی که در حال نوشتن و تحلیل متون زبانی و فرهنگیاند، به ویژه در دنیای امروز، تنها یک اشتباه تحلیلی به حساب میآید.
پروانهی ورود به گفتوگوهای تخصصیادبی!
در وهلهی اول عرض شود که؛ مجوز ورود به حریم گفتوگوهای زبانشناسی، مستلزم دانستن مقدمههایی است که با عرض تاسف چنین دانشی در ایشان دیده نمیشود، چراکه اگر دارای چنین دانشی بودند، نمیفرمودند؛ «ما نباید زبان شاهنامهی فردوسی را بفهمیم» یا؛ «چرا واژگان زبان فارسی از زمان فردوسی تغییر چندانی نکرده است؟» و از ایندست نظرها و پرسشهای نادرست و تا حدودی شک برانگیز!
فهم زبان شاهنامه در این دوره که ایشان بدان معترض بودهاند، نه تنها حاصل دانش زبانشناسی است بلکه فرایند سپری شدن سلسلهای از رویدادهای تاریخی، فرهنگی، سیاسی، لشکرکشیهای دشمنان زبون ایران و فناوریها و نیز پویایی و محدودیتهای خود زبان است. اینگونه نیست که زبانشناسان یا ادیبان بهمنظور سرگرمی، تغییراتی در زبان ایجاد کنند و پندارند که این تغییرها نشانهی پیشرفت شگرف زبان است. هر تغییر لزوماً به معنای پیشرفت زبان نیست؛ بسیاری از دگرگونیها صرفاً بازتابِ نیاز مردم جامعه، فشارهای بیرونی و ضعفهای ساختاریاند، نه فتح قلهای نو در پهنهی زبان!
فشارهای بیرونی مانند؛
هجوم فرهنگی، برنامههای ماهوارهای، رسانهها و ... که واژگان بیگانه را سیلوار وارد زبانها میکنند.
هجوم اقتصادی و فناوری، ورود بیمهار اصطلاحهای فنی و تجاری از زبانی دیگر، بدون فرصتِ بومیسازی!
اینگونه موارد زبانها را دستخوش تغییر میکنند اما نه لزوماً پیشرفت!
برای نمونه؛ پر شدن زبان فارسی با واژگان انگلیسیِ خام، بیش از آنکه نشان بالندگی باشد، نشان فشار فرهنگی و فناوری است.
https://lalazad.blogfa.com/post/993
گویندهی گرامی بخشی از مقالهی «فارسی زبانی عقیم؟» نوشتهی؛ دکتر محمدرضا باطنی را بیآنکه اشارهای به نام آن بزرگوار کنند، به دروغ به نام آقای آشوری نشر دادهاند که در نوع خود کار پسندیدهای نبوده که این هم از عدم رعایت امانت کلام ایشان به شما میرود و به باور من تنها دو درصد مطالب آقای (م. ر) درست است که آن هم از استاد باطنی است. یعنی؛ پیشنهاد بهکارگیری مصدرهایی که از دوران پادشاهی پهلوی اول تا کنون به فتوای گروهی از ادیبان چون؛ محمدتقی بهار، دکتر اسدالله مبشری و مانند آنان جعلی به شمار رفته و به باورشان استخدام آنها در گفتوگوها و نوشتارها بر خلاف سنت ادبیات پیشینیان قلمداد میشود!

البته استاد آشوری دربارهی «زبان باز فارسی» مطالبی ایراد فرمودهاند که با عرض تاسف اقتصاددان گرامی مورد گفتوگو وارونهی سخنان ایشان را نشر داده و از مطالب دکتر محمدرضا باطنی بهره بردهاند که مثال «تلفنیدن» و از اسم، فعل ساختن زبان عربی بهگونهی «تَلفَنَ» نمودار و گویای درستی مطلب این حقیر است.
داریوش آشوری برخلاف اقتصاددان گرامی در مقاله و کتاب خود میگوید؛
((فارسی از نظر امکانات واژهسازی زبانی است، پرمایه و ساختمان ترکیبی واژه در آن مایهی بسیار برای گسترش دامنهی واژگان این زبان فراهم میکند و امروز که ما به هزاران واژهی تازه در زمینهی علم و فن و فلسفه و هنر نیاز داریم، بهرهگیری از این امکانات درونی زبان میتواند، بسیار مشکلگشا باشد.
در زبان فارسی کمابیش همهی عناصر اصلی واژهای زبان (اسم، فعل، صفت، قید) با یکدیگر ترکیب میشوند و معناها و مفهومهای تازه میآفرینند و افزون بر آن در آمدن حروف اضافه (در ترکیبهای فعلی) و پیشوندها و پسوندها بر سر و به دنبال واژههای ساده یا ترکیبی باز هم بر امکان گسترش دامنهی واژگان زبان میافزاید. در واقع در زبان فارسی بسیاری از اسمها و صفتها و قیدها و ریشههای فعل میتوانند، پسوندگونه یا پیشوندگونه در ترکیب شرکت کنند و واژههای تازه بسازند. ما برای مثال چند نمونه را که تنها با کاربرد نام اندامهای بدن ساخته میشود، یادآور میشویم تا گوشهای از دامنهی این امکان یادآوری شود:
سر، پیشوندگونه: سرپا، سرپایی، سردست، سردستی، سرزده، سرزدن، سرخورده، سرمایه، سرباز، سردار، سراسر، سرنوشت، سرکرده، سرگذشت، سرپرست
سر، پسوندگونه: رودسر، کوهسر، گاوسر، بادسر، خیرهسر… (همچنین ترکیبهایی که با صورت دیگر آن، یعنی «سار» ساخته میشود)
دست، پیشوندگونه: دسترنج، دستکرد، دستاورد، دستمزد، دستخورده، دستمال، دستمالی، دستبردن، دستبرد، دستادست، دستوَرز، دسته
دست، پسوندگونه: خوشدست، چربدست، تنگدست، گشادهدست، زیردست، زبردست، چیرهدست، خامدست
پا، پیشوندگونه: پاگیر، پاخور، پاکار، پادار، پاجوش، پاپوش، پایمزد، پارو، پازدن، پاگرفتن، پاچین، پایاپای، پایه
پسوندگونه: تیزپا، هزارپا، خرپا، سرپا
دهن، پیشوندگونه: دهنگشاد، دهنبند، دهنزده، دهنگیر، دهنپرکن، دهنسوز، دهنلق، دهنچاک، دهنه.
دهن، پسوندگونه: بددهن، تنگدهن، شیریندهن، همدهن، غنچهدهن
چشم، پیشوندگونه: چشمنواز، چشمگیر، چشمبند، چشمداشتن، چشمبرگرفتن، چشمدوختن، چشمزدن، چشمغره، چشمه، چشمک، چشمآبی، چشمانداز، چشمباز، چشمپزشک، چشمچران، چشمخانه، چشمداشت.
چشم، پسوندگونه: سیهچشم، بدچشم، سیرچشم، شوخچشم، شورچشم، گاوچشم
گوش، پیشوندگونه: گوشآرا، گوشآزار، گوشبر، گوشبری، گوشبریدن، گوشبند، گوشدار، گوشداشتن، گوشزد، گوشکش، گوشکشی، گوشمال، گوشماهی، گوشوار، گوشوان، گوشی.
گوش، پسوندگونه: خرگوش، درازگوش، چارگوش
بنابراین، آشنایی به چم و خم ساختمان واژه در این زبان درِ امکانات بسیار زیاد آن را به روی ما میگشاید. البته این زبان، بنا به طبع ظریف و شاعرانهاش محدودیتهای خاص خود را نیز دارد. بدین معنا که بسیاری از عناصر زبانی به علت دشواری واگویی (تلفظ) یا همگریزی ِ(تنافر) آوایی در کنار هم نمینشینند و ترکیبشان ناهنجار از آب درمیآید و یا اینکه اگر ترکیب بسیار بلند و بیش از چهار، پنج هجا (سیلاب) باشد به گوش فارسیزبانان گران میآید و مانند زبان آلمانی نیست که ترکیبهای آن محدودیت هجایی نداشته باشد و ...))
جستار؛ «زبان فارسی و کارکردهای تازهی آن»
کتاب؛ بازاندیشی زبان فارسی (ده مقاله) تهران: نشر مرکز
انشاءالله اقتصاددان گرامی، مطالب آقای آشوری و کافنامهی سیداحمد کسروی را بخوانند و به توانایی زبان فارسی واقف شوند!
کافنامهی سید احمد کسروی 👇👇👇
https://lalazad.blogfa.com/post/809/
و اما دربارهی استاد محمدرضا باطنی عرض شود که نامبرده در آن مقاله و یک مصاحبهی دیگر، پیامهای روشنگری ایراد فرمودهاند اما متاسفانه بخشی از آن دو اظهار نظر دارای ایرادهای جدی است که ما تنها به یک مورد از آن اشاره میکنیم و آن اینکه به باور ایشان فقط در زبانهای اشتقاقی مانند؛ عربی، واژهسازی امکانپذیر است و ایشان تا در توانشان بود، در آن مقاله توان واژهسازی اشتقاقی زبان عربی را بر سر زبان فارسی کوفتند که این نظر و طرز برخوردشان با زبان فارسی بهشدت مورد ایراد است و هنوز بر کسی روشن نشده که چرا ایشان با آن همه دانش زبانشناسی و دستوری چنین کلامی غیرعلمی بر زبان راندهاند! در مقالهی مذکور بخشی از سخنان دکتر محمدرضا باطنی تا جایی نادرست بود که صدای زبانشناس نامی دکتر علیمحمد حقشناس را در مصاحبهای که با خبرگزاری فارس تحت عنوان «اعتقاد به برتری زبانی، نوعی نژادپرستی است» صورت داده بود، درآورد. استاد حقشناس در پاسخ به اینکه آیا زبان فارسی گنجایش پذیرش الفاظ و عبارات علمی روز را دارد، تصریح کردند:
((خيلی عجيب است كسانی كه سر و صدای كاستی زبان فارسی برای ترجمهی الفاظ و لغات علمی را به راه انداختند، خودشان (محمدرضا باطنی) زبانشناس هستند و خودشان میدانند كه زبان صرف نظر از اينکه فارسی، چينی، هندی، مغولی، عربی، فرانسه يا انگليسی باشد از امكانات بالقوه، يگانه و كمابيش مساوی برخوردار است. از زبان خودشان يا در آثارشان هم بارها و بارها میتوان شنيد و ديد كه در نظر گرفتن هر تفاوتی بين زبانها متأثر از نوعی نژادپرستی است.
در يك كلام زبانها به لحاظ توانايی انتقال مفاهيم از امكانات برابری برخوردارند. هيچ برتری بين زبان فارسی و زبانهای ديگر وجود ندارد. اين مسئله به لحاظ زبانشناسی بیاساس است كه بگويند؛ اين زبان توانايی دارد و آن زبان توانايی ندارد. مشكل اصلی از گويشوران و زبانوران است. اين فارسیزبانان هستند كه بايد در يك وضعيت فرهنگی خاص كه قرار گرفتهاند، چارهجويی كنند. زبان فارسی به لحاظ انبوهی از مفاهيم كه در آن پديد نيامده، دچار مشكل شده است. ولی اگر همان كسانی كه با اين تنگناها روبهرو میشوند، بكوشند، مشكل كمبود واژه را مرتفع كنند، مشكل برطرف میشود!
ساز و كاری برای زبان فارسی وجود ندارد. اين زبان متأسفانه در طول تاريخ مورد بیمهری قرار گرفته است. اكنون هم به نظر میرسد كه اين بیمهری ادامه پيدا ميكند. اين از بیمهری ماست كه داريم، زبان فارسی را ناتوان حساب میكنيم. در آغاز ورود اسلام به ايران زبان فارسی از تجربهسازی در زمينهی علوم محروم و علم به عربی نوشته شد. زبان فارسی محدود به شعر و ادبيات شد و گفتند، اين زبان تنها زبان داستانپردازی است. ما به عنوان كسانی كه در يك رشتهی خاص علمی تحصيل كرديم، ناتوانی علمی خودمان برای معادلسازی را برگردن زبان فارسی میاندازيم.
باتوجه به اينكه در حوزهی تدريس زبانشناسی، نقد ادبی و جامعه شناسی فعاليت میكنم، تاكنون مشكلی برای ساخت معادل جهت ارائه به دانشجويان نداشتيم. كمبودهایی وجود داشته اما با اندك تلاش و پرسوجویی میتوان اين كمبودها را حل كرد. زبان فارسی دارای ابزار واژهسازی بسيار بسيار قوی است. فرهنگستان كارهای ارجمندی انجام داده است. ما نبايد در برابر اين كمبود واژگان، زبان فارسی را متهم كنيم، بلكه بايد خودمان را متهم كنيم و بدانيم كه اين ضعف ماست. همه زبانها در قدرت واژهسازی برابرند و اگر در فارسی واژهسازی نشود اين ضعف ماست. استاد «حقشناس» تاكيد فرمودند: تمام ادعاهایی كه من در خصوص عقيم بودن زبان میشنوم، بیاساس است. تعجب میكنم كه چه طور دانشمندان و فرهيختگان مملكت با چنين ادعاهای واهی، تيشه به ريشهی فرهنگمان میزنند. تنها چيزی كه توانسته ما ايرانيان را متحد نگه دارد زبان ما بوده است. زبانی كه وسيلهی انتقال فرهنگ بوده و اشتراك فرهنگی تمام اقوام ايرانی است. نمیتوان كه تمامی هويت و فرهنگ خود را كنار بگذاريم از آن جهت كه عدهای نمیتوانند، به اندازهی كافی واژه بسازند.))
*
هر چه هست، از قامت ناساز بیاندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست!
(حافظ شیرازی)
https://lalazad.blogfa.com/post/1019
ادیبان آگاه به خوبی میدانند؛ زبان فارسی، زبانی ترکیبی است و بسیار بیشتر از زبان اشتقاقی عربی میتواند، به سوی علمی شدن روی آورد. ضمن اینکه؛ زبانهای علمی؛ انگلیسی و آلمانی و فرانسوی نیز اصالتا ترکیبیاند، نه اشتقاقی! زبان فارسی میتواند واژگان بیشماری خلق کند. در مطلب؛ (راهکارهای اساسی واژهسازی در زبان فارسی) و (دستمایهها و تواناییهای زبان فارسی) و (آیا دیوار زبان فارسی کوتاه است؟) گفتیم؛ از آنجا که زبان فارسی برخلاف زبان صرفی و اشتقاقی عربی، زبانی ترکیبی است و به سبب همین ویژگی عرصهای فراخ برای پرورش واژگان نوظهور دارد و چنانچه یک جدولضرب دهخانه در دهخانه را در نظر بگیریم، مجموعا صد عدد داریم. حال اگر با اینها بخواهیم، اعداد دیگری بیافرینیم تا بینهایت میتوانیم، خلق کنیم و همینگونه در زبانهای ترکیبی مانند زبان فارسی و فرانسوی و این در حالی است که در زبان صرفی عربی چنین امکاناتی مشاهده نمیشود. در زبان فارسی با ترکیبها، پیشوندها، میانوندها و پسوندها میتوان تا بینهایت واژه آفرید، منتها ذهن تنبل ما را حوصلهی چنین آفرینشی نیست و این معادن بکر ادبی، همانند معدنهای زمینی و زیرزمینی طبیعیمان همچنان بدون استفاده مانده است.
برای نمونه؛ میتوان از ترکیب واژهی "باد" و فعل امر "بزن" نام "بادبزن" و از ترکیب «دست» و فعل امر «آویز» نام «دستاویز» را تولید کرد و مانند اینها!
بدینسان، باور به ناتوانی فارسی در واژهسازی، نادیده گرفتن تاریخ پویای آن است.
اگر عربی با سازوکار اشتقاق توانسته اندکی واژههای تازه بسازد، فارسی نیز با شیوههای گوناگون ترکیب و وامگیری و آفرینش زبانی، همواره افقهای تازهای گشوده است. نمونههای فراوان از واژههای نو در دوران معاصر نشان میدهد که این زبان، نه تنها در برابر نیازهای علمی و فرهنگی امروز کم نیاورده بلکه میتواند، در رقابت با زبانهای بزرگ جهان همچنان سرپا و بالنده باقی بماند.
اضافه بر این موارد، بهقول پروفسور دکتر محمود حسابی که روزگاری هم عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی بودند؛
((بهاین علت است که در فرهنگهای لغت از یک زبان اروپایی به زبان عربی میبینیم که بسیاری از کلمات بهوسیلهی یک جمله بیان شده، نه بهوسیلهی یک کلمه، مثلا؛ Confrontation که در فارسی آن را میشود، به "روبرویی" ادا کرد، در فرهنگهای فرانسه یا انگلیسی بهعربی چنین ترجمه شده است: ”جعلالشهود و جاهاٌ و المقابله بین اقوالهم” و کلمهی permeability که میتوان آن را در فارسی به کلمهی "تراوایی" بیان کرد، در فرهنگهای عربی چنین ترجمه شده است: ”امکان قابلیه الترشح“
اشکال دیگر در این نوع زبانها این است که چون تعداد کلمات کمتر از تعداد معانی مورد لزوم است و باید تعداد زیادتر معانی میان تعداد کمتر کلمات تقسیم شود، پس به هر کلمهای چند معنی تحمیل میشود، در صورتی که شرط اصلی یک زبان علمی این است که هر کلمه دلالت فقط به یک معنی بکند تا هیچگونه ابهامی در فهمیدن مطلب علمی باقی نماند. بهطوری که یکی از استادان دانشمند دانشگاه اظهار میکردند، در یکی از مجلههای خارجی خواندهاند که در برابر کلمات بیشمار علمی که در رشتههای مختلف وجود دارد. آکادمی مصر که در تنگنای موانع بالا واقع شده است، چنین نظر داده است که باید از بکار بردن قواعد زبان عربی در مورد کلمات علمی صرف نظر کرد و از قواعد زبانهای هند و اروپایی استفاده کرد. مثلا در مورد ce phalopode که به جانوران نرمتنی گفته میشود، مانند octopus که سروپای آنها به هم متصلاند که در فارسی به آنها (سرپاوران) گفته شده است بالاخره کلمه "راس رجلی" را پیشنهاد کردند که این ترکیب به هیچوجه عربی نیست. برای خود کلمه mollusque که در فارسی "نرمتنان" گفته میشود، در عربی یک جمله بهکار میرود: ”حیوان عادم الفقار” و ...))
دکتر محمود حسابی در مطلب یادشده معتقدند، زبان فارسی که زبانی ترکیبی است، بسیار بهتر و راحتتر از زبان اشتقاقیِ عربی میتواند، بهسوی علمی شدن گام نهد!
*
حال اگر مقصود استاد گرامی از «زبانبسته» و «فروبسته» بودن زبان فارسی این است که به دلیل ترکیبی بودن نمیتواند واژگان جدید بیافریند، باید بگویم که در وادی خطا و لغزش گام نهادهاند!
اصولاً آنانکه که بیتعمق و شتابزده زبان فارسی را در واژهسازی ناتوان میشمرند، سخنی میرانند که از آن نه بویی از استدلال برمیخیزد و نه کمترین نشانهای از دانش و معرفت ادبی! این قبیل فرمایشها جز طنین میانتهی چیز دیگری نیست. چنین بزرگواران با این سخنان غیرکارشناسی، خود را بیش از این تباه نسازند و بهتر آن است که دست از این خرافهی علمی بشویند و بدانند که با این قبیل گندهگوییهای نابجا، ذرّهای از توان شگفتآور زبان فارسی کاسته نمیشود و اگر بر این باورند که باید در گفتوگوها و نوشتارها با اینگونه مصدرها کنار بیاییم، آن بحث دیگری است و گمان کنم، میتوان پیشنهادشان را با شرایطی ویژه پذیرفت اما آنچه که مهم است، این است که؛
اولاً؛ این دعوی هیچ تازگی ندارد و نزدیک به یک قرن است که در محافل ادبی و زبانی از آن سخن رفته و بارها محل گفتوگو و کشاکش اندیشهها بوده است.
ثانیا؛ اینگونه مصدرها مانند؛ «طلبیدن، بوسیدن، خندیدن و ...» در زبان فارسی از چند قرن پیش دارای کاربرد بوده و در زبان فارسی همچنان جاری و ساری است. بنابراین از اندیشههای امروزی به شمار نرفته و این بدان معناست که ایشان گمان نکنند، به کشف تازهای دست یافتهاند!
(فراموش نشود که «طلب» واژهای عربی است که با مصدر «ـیدن» فارسی ترکیب یافته است. بنابراین در زبان ترکیبی فارسی حتا نمونههای عربی هم داریم که با پسوند فارسی ترکیب شده است)
ثالثا؛ مصدرهای تازه اگر بناست به گفتوگوهای روزمرهی ما راه یابد، باید در گفتار مردمان و نوشتار نویسندگان پذیرفته شود، نه آنکه عدهای زبانشناس و ادیب و نیمهادیب چون مأموران دیوانی به صدور جواز و پروانهی بهرهگیری از آن را بپردازند! زبان، حاکمیت خود را از گویشوران کسب میکند، نه از دفترچهی مهر و امضای حضرات گرامی!
رابعاً؛ از اسم، فعل ساختن اگر هم ضرورتی بیابد، میباید با نهایت هوشیاری و دوراندیشی انجام شود، که مبادا درک نحوی و معنای آثار پیشینیان دستخوش خطر گردد و خوانندهی امروز از فهم شعر و نثر گذشتگان بازبماند.
دکتر ابوالحسن نجفی در نشست «زبان فارسی، سترون يا زايا؟» در مقالهای تحت عنوان؛ زبان فارسی در واژهسازی قدرتمند است، در میگوید؛
((زبان عامیانهی فارسی به راحتی از این مصادر قیاسی استفاده میکند. مثل؛ پلکیدن، سلفیدن، چاییدن، چاپیدن، کپیدن، لمباندن و… چرا ما اینقدر از این ساختن میترسیم؟ چنانکه از قدیم هم ساختهاند، مثلاً کلمهی «طلب» را از عربی گرفتهاند و طلبیدن را ساختهاند یا از «فهم»، فهمیدن و از «رقص»، رقصیدن را ساختهاند. پس میتوان این کار را کرد اما ما میترسیم))
و این دقیقا همان مطلبی است که دکتر محمدرضا باطنی در مقالهی؛ «زبان فارسی عقیم؟» میگوید و آنگونه که از کلام برخی از ادیبان و زبانشناسان برمیآید؛ مصدرسازی از اسم، با افزودن پسوند "ـیدن" که بهقول برخی موجب پدید آمدن مصدر جعلی میشود تا جایی که در درک نحو پیشینیان خطری ایجاد نکند و موجب عدم درک معانی شعرها و متنهای پیشینیان نشود، اشکالی ندارد!
امروزه اگر گروهی برای نداشتن معادلی مناسب برای برخی واژگان بیگانه به اعتراض برمیخیزند و فریادشان گوش فلک را کر میکند که زبان فارسی چنین است و چنان، این دیگر مشکل زبان فارسی نیست، بلکه معضل اصلی، ذهن یخبسته و تنبل فارسیزبانان است که برای پدید آوردن معادلی مناسب به موقع به تکاپو نمیافتند!
در هر صورت بهمنظور؛ واژهسازی در زبان فارسی سه راهکار اساسی شناسایی شده است:
یک» اشتقاقهای فعلی
دو» نقش وندها در واژهسازی پیشوندها، میانوندها، پسوندها)
سه» ترکیبسازی، استفاده از واژگان مرکب
https://lalazad.blogfa.com/post/1019
راهکارهای اساسی واژهسازی در زبان فارسی
حال عدهای در بوق و کرنا کردهاند که دکتر محمدرضا باطنی در مقالهی خود گفته؛ «فارسی زبانی عقیم است» و این در حالی است که ایشان در عنوان مقالهی خود پرسیده؛ آیا فارسی زبانی عقیم؟
یعنی؛ بعد از «عقیم» علامت سوال قرار داده و میان متن فرموده؛ چنانچه ادیبان اجازه دهند، از اسم، فعل بسازیم، زبان فارسی نوع دیگری از زایایی خود را آغاز میکند که به باور من اگر این چنین هم نکنیم، باز نمیتوان زبان فارسی را عقیم دانست، چون زبان فارسی، زبان توان زایایی بسیاری دارد.
دکتر باطنی در آن مقاله میگوید؛
((در عربی هم از "فلسفه" فعل میسازند و میگویند؛ «تفلسف، یتفلسف» اما ما در فارسی اگر مورد قبول واقع شود، میگوییم؛ ” فلسفه پرداختن” یا “به فلسفه پرداختن” در عربی از »تلفن» فعل میسازند و میگویند؛ «تلفن، یتلفن» اما ما در فارسی از فعل مرکب ”تلفن کردن” استفاده میکنیم. در انگلیسی از واژهی philosophy ”فلسفه” فعل Philosophize و در فرانسه از philosophie فعلphilosopher را ساختهاند.
بعضی از ادبای ما وقتی رواج واژههایی نظیر “قطبیدن” را که در برابر polarize بهکار رفته و یا ” قطبش” و نظایر آن را میبینند، دچار تشویش میشوند که این جعلیات زبان شیرین فارسی را خراب میکنند، به گنجینهی پرارزش ادب فارسی لطمه میزنند، رابطهی ما را با بزرگان ادب فارسی چون؛ حافظ و سعدی قطع میکنند، در آثار قدما کی چنین چیزهایی آمده است؟ و نگرانی های دیگری از همین دست!
در پاسخ این بزرگواران باید گفت: اولا ”قطبیدن” از نظر ساخت هیچ فرقی با ”طلبیدن” ندارد که عنصری و ناصرخسرو و خیام و سعدی و مولوی و حافظ و دیگر بزرگان ادب فارسی آن را به کار بردهاند «نگاه کنید به مدخل “طلبیدن” در لغتنامهی دهخدا» ثانیا واژههایی مانند polarize، iodize، ionize و نظایر آن نیز در آثار بزرگان ادب انگلیسی مانند شکسپیر و میلتون و بایرون و جز آن دیده نمیشوند ولی ساخته شدن این مصدرها در زبان انگلیسی و دهها مشتقی که از آنها بهدست میآید، هیچ زیانی بهگنجینهی ادب زبان انگلیسی وارد نکرده است))
که البته نگرانی ادیبان بیمورد نبوده و میبایست همواره در اندیشهی زنده نگاه داشتن زبان شاعرانهی درگذشتگانمان باشیم تا بر آن خدشهای وارد نشود اما در این بخش میبایست حق را به دکتر باطنی داد و بهگفتهی برخی از ادیبان و زبانشناسان، زبان شیرین فارسی تا حدی پرتوان، گسترده و دلنشین است که بهکارگیری این مصدرها، دستکم برای معادلسازی اصطلاحات علمی، آسیبی به آن نمیرساند همانگونه که امروزه برخی در پیامکهای خود «زنگیدن» را بهجای «زنگ زدن» بهکار میبرند و این کاربرد به سبب پیشینهی زبانی از نظر دستوری خطایی ندارد و نباید بهمنظور علمی شدن زبان، ساختن چنین مصدرهایی با پسوند «ـیدن» را اشتباه محض یا گناهی نابخشودنی تلقی کرد. آیا چنین کاربردهایی واقعاً آسیبی به زبان فارسی وارد ساخته که برخی از ادیبان این مصدرها را جعلی میدانند؟ این دیگر چگونه اندیشهای است؟! اگر زبان فارسی با این شوخیها به لرزه بیفتد، لابد برای هر خندهی نسل جدید هم باید فاتحهای خواند!
فضل الله نکولعل آزاد
کرج ۱۴۰۳/۹/۲۸
https://lalazad.blogfa.com/
ادامهی مطلب در بخش دوم👇👇👇
بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ
لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ
درک واژگان شاهنامه، نشان بالندگی دیروز زبان فارسی است، نه ایستایی آن در زمان امروزی! (بخش دوم)
مصدر جعلی چیست؟
در دستور سنتی فارسی «مصدر جعلی» مصدری است که از اسم، صفت و مصدر ساخته میشود، نه آنکه از آغاز به شکل رسمی و معیار، به عنوان مصدر بنیادین در زبان وجود داشته باشد. اینگونه مصدرها غالباً ریشهی تاریخی گستردهای در فارسی میانه یا باستان ندارند و در سرودهها و متون پیشینیان کمابیش به کار رفتهاند اما امروزه در فارسی نوین اندکی بیشتر رونق یافته و معمولاً با پسوند «یدن»، «اندن» و «انیدن» ساخته میشوند.
در زبانشناسی امروز، برای پرهیز از بار منفی «جعلی» بیشتر از اصطلاح «مصدر ساختهشده» یا «مصدر اشتقاقی» استفاده میشود. واژهی جعلی در اینجا به این معناست که این مصدرها از ریشههای اولیهی فعل بهطور مستقیم نیامدهاند و در دورههای بعد ساخته و پرداخته شدهاند.
بنابراین مصدرهایی مانند «جنگیدن» اگرچه در نگاه برخی ادیبان «جعلی» بهشمار میآیند اما در زبان بهمرور زمان تثبیت شدهاند و امروز بخشی طبیعی از دستور و واژگان فارسیاند. بسیاری از زبانشناسان برخلاف برخی ادیبان، ساخت فعل از اسم را جعلی نمیدانند، ولو در گفتوگوهای روزمرهی مردم رواج نداشته باشد. این مصدرها یکی از راههای پویایی زباناند، زیرا این امکان را فراهم میکنند تا برای مفاهیم تازه یا حالات مختلف فعلهای جدید ساخته شود.
نمونههای کاربردی و غیر کاربردی؛
۱. از اسم (کاربردی)
«بوس»⇢ «بوسیدن» یا «بوس کردن»
«طلب»⇢ «طلبیدن» یا «طلب کردن»
«جنگ»⇢ «جنگیدن» یا «جنگ کردن»
۲. از صفت (کاربردی و غیرکاربردی)
«پاک»⇢ «پاک کردن» مصدری پذیرفتهشده است اما امروزه بسیاری از جوانان در سپهر رایانه (فضای مجازی) از لفظ جعلی «پاکیدن» سود میجویند!
۳. از مصدر (مصدرهای سببی معمولاً کاربردیاند، اما برخی صورتهای فرعیِ آنها مانند «نشانیدن»، «خوابانیدن» کمتر رایجاند)
«نشستن»⇢ «نشاندن» (سبب نشستن) تبدیل به مصدر متعدی (نشانیدن)
«خوابیدن»⇢ «خواباندن» (سبب خواب) تبدیل به مصدر متعدی (خوابانیدن)
«دیدن»⇢ «نمایاندن» (سبب دیده شدن) تبدیل به مصدر متعدی (نمایانیدن)
«دویدن»⇢ «دواندن» (سبب دویدن) تبدیل به مصدر متعدی (دوانیدن)
«چسبیدن» ⇢ «چسباندن» «چسبانیدن»
«چرخیدن» ⇢ «چرخاندن» «چرخانیدن»
چه وقت مصدر ساختگی نادرست است؟
ساخت فعل از اسم، دارای پیشینهای دراز مدت است اما همهی ساختهها همیشه پذیرفته نمیشوند.
مصدرها در صورتی نادرست بهشمار میروند که در گفتوگوهای روزمرهی مردم کاربردی نداشته باشند و صرفاً ساختگی فردی باشد.
مانند: «تلخیدن» به جای «تلخ شدن» که قانون دستوری زبان شکسته شود، مثلاً پسوند بهصورت غلط یا بیقاعده بچسبد!
گردآوری؛
ساخت فعل از اسم، صفت یا فعل همیشه ممکن و طبیعی است. همهی ساختهها پذیرفته نمیشوند؛ آنچه مردم در طول زمان به کار ببرند، جا میافتد و درست و معیار میشود، مانند «دوست داشتن» یا «امیدوار شدن» آنچه بیکاربرد یا غیرطبیعی باشد، «نادرست» شناخته میشود، مانند «تلخیدن» یا «دوواندن» البته برخی هم آرامآرام جا میافتد و معیار میشود!
برای نمونه؛ مصدر «جنگیدن» از ساختارهای خاص زبان فارسی نوین است که بهویژه در زبان گفتاری و در دورههای متأخرتر رواج یافته اما اینکه دقیقاً از چه زمانی ساخته شده، نیاز به بررسی تاریخی کاربرد این واژه داریم اما شواهد نشان میدهد؛ کاربرد مصدرهای ساختهشده (یا بهقول ادیبان جعلی) در فارسی پدیدهای تازه نیست؛ ریشههای آن را میتوان در فارسی میانه و حتی فارسی دری کهن دید (آموختن، خندیدن، شنودن) با این حال، از سدههای متأخر، بهویژه در دوران معاصر، بر اثر نیازهای زبانی و اجتماعی، شمار این مصدرها افزایش یافته و به شکل آگاهانهتر در نثر و شعر وارد شده اما همچنان که میبینیم، دارای کاربرد است و هیچگونه آسیبی به متون و شعر پیشینیان وارد نساخته است!
اگرچه این مصدرها از نظر برخی ادیبان جعلی به شمار میروند اما به دلیل نقش مؤثرشان در زنده نگهداشتن زبان و آسان کردن بیان مفاهیم جدید، به بخشی جداییناپذیر از زبان امروز بدل شدهاند. علاوه بر این ساخت فعل از اسامی و صفات، بهویژه در علوم و فنون، باعث غنای واژگانی زبان فارسی و انعطافپذیری هرچه بیشتر آن گردیده است. در نتیجه مصدرهای جعلی نمایانگر فرایند طبیعی دگرگونی زبان فارسیاند و سهم بسزایی در گسترش، پویایی و تکامل زبان فارسی دارند. همچنین، ساختن فعل از اسم بهویژه در دانش و فنون میتواند، برای علمیتر شدن زبان فارسی مفید باشد و نباید آن را مخل زیباییهای زبان ادبی فرض کرد.
در هر صورت به اعتقاد من فعل ساختن از اسم، برای علمی کردن زبان فارسی بسیار مناسب است، حتا زبانشناسان و ادیبان باید دربارهی فعل ساختن از صفت و افعال نیز نظر خود را بیان کنند چرا که تعداد این گونه مصدر با تعداد کمی تولید میگردد که فقط در اصطلاحات علمی به کار میروند و در حدی نیست که میان تمامی مردم رایج شود. بنابراین گمان نمیرود، آسیبی به زبان شاعرانهی فارسی وارد سازد! و اما ...
https://f-lalazad.blogfa.com/post/193
در زبان فارسی فعلهای سادهی "بسیط" بسیاری داریم که امروزه بهدلایلی کارایی خود را از دست دادهاند اما در صورت نیاز بسیاری از آنها میتوانند، دوباره مورد استفاده قرار گیرند!
در زبان فارسی حدود بیست پسوند اشتقاقی وجود دارد که به فعلهای بسیط (غیرترکیبی) افزوده میشوند و واژگان مورد نیاز مردمِ هر زمان را میآفرینند!
گروهی تعداد افعال بسیط زبان فارسی را سیسد ذکر کردهاند اما دکتر محمد بشیرحسین در کتاب فهرست فعلهای فارسی چیزی در حدود دوهزار فعل سادهی "بسیط" تاریخ ادبیات فارسی را گردآوری و کاری فردوسیگونه و دهخداگونه کرده است.
[فعل ساده یا بسیط فعلی است که مصدر آن تنها از یک واژه "تکواژه" تشکیل شده باشد]
نامبرده برای فعلیابی به: «فرهنگ اسدی طوسی، فرهنگ برهان قاطع، فرهنگ آنندراج، فرهنگ نفیسی، لغتنامهی دهخدا، فرهنگ ارمغان آصفی و فرهنگ دکتر حسن عمید» رجوع کرده و حتا بهمنظور دستیابی بیشتر بهفعلهای بسیط به دیوانهای شعر پیشینیان و متنهای کهن فارسی مراجعه کرده است.
همانطور که میدانید؛ در زبان فارسی هر فعل ساده دارای دهها وجه اشتقاق است. یعنی از هر فعل میتوان دهها مشتق پدید آورد که تا این زمان بسیاری از آنها باکره اما همچنان آمادهی بهرهبرداری بهقوت خود باقی مانده است و اکنون، جای این نکته است که بر قلهی کلام بایستیم و بنگریم که حقیقتاً فارسی، ذُرْوَةُ الِاعْتِلاَءِ در عرصهی زبانهاست: قلهای که هیچ زبان دیگری نتوانسته از نظر انسجام، انعطاف و غنای معنایی بر آن چیره شود. پس، در این میانه شعر و ادب ما، جز در سایهی صداقت، انسجام سخن و احترام به سنتهای ادبی، قابل دستیابی نیست. به هر روی، چه بسیار کسانی که زبان فارسی را «ناتوان از واژهسازی» خواندهاند، و چه نادانسته خود را به دریای مهارت و تواناییهایش ناآگاه کردهاند.
برای نمونه میتوان اسم مصدر را از ترکیب «ریشهی فعل» با پسوند «ش» ساخت!
دکتر ابوالحسن نجفی در نشست «زبان فارسی، سترون يا زايا؟» در ادامهی مطالبی که در گذشتهتر از ایشان نقل کردیم، میگوید؛
((اگر از همان ابتدا از همهی امكانات موجود در زبان استفاده میكرديم، در حال حاضر بهجای واژهی "ذوب"، كلمهی "گدازش" و بهجای "انتصاب"، واژهی "گمارش" و بهجای "فرضيه"، "انگارش" را به كار میبرديم))
اینکه فرمودهاند؛
((امیدوارم مسئولین [و نه مسئولان] حرف مرا بشنوند و عمل کنند)) باید بگویم؛ قبل از ایشان بسیاری از زبانشناسان و ادیبان؛ سید احمد کسروی، دکتر محمد مقدم، دکتر محمود هومن، دکتر ابوالحسن نجفی، دکتر محمدرضا باطنی، دکتر اسدالله مبشری، دکتر علی اشرف صادقی و دکتر علی محمد حقشناس و ... در گذشتهتر در اینباره به گفتوگو و تبادل نظر پرداختهاند و متاسفانه در اینباره میان برخی از ادیبان و زبانشناسان اختلاف نظرهایی جدی وجود دارد.
موضوع مورد اشاره، به شدت تخصصی است و سزاوار است ایشان اجازه دهند تا زبانشناسان و ادیبان خود پیگیر ادامهی گفتوگوهای پیشینشان شوند، چراکه حتا در جایگاهی قرار ندارند تا بتوانند، توفیری میان فارسی و ادیبان قائل شوند که اگر این تمایز را درمییافتند، کوتاهی صاحبنظران را به گردن زبان نمیانداختند و نمیفرمودند؛
((این نقطه ضعف بزرگ زبان فارسی است که بسته است))
دیدگاههای یادشدهی ایشان آنچنان غیرکارشناسی است که میتواند، آدمی را به واکنشی تند وادارد اما من که در هیچ زمینهای نه ادبی و نه غیرادبی هرگز داعیهدار نبوده و نیستم، با خونسردی کامل اذعان میکنم؛
گفتوگوهای این بزرگوار بهشدت هرچه تمامتر محل ایراد و فاقد هرگونه ارزش علمی است.
این بزرگوار به آثار پیشینیان کمترین توجهی نداشته، یکطرفه ترازوی داوری به کار انداخته و بدون کوچکترین تعمقی به صدور فتوا پرداختهاند.
اینکه امروزه در زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی و عربی از اسم، فعل میسازند، کاملا منطقی است و ما هم میتوانیم، چنین کنیم و اگر تاکنون از چنین امکانی بهره نبردهایم، دارای انگیزههای ادبی گوناگونی است که میبایست بسیار هوشیارانه صورت پذیرد. زبانشناسان و ادیبان باید گرد هم آیند و در اینباره راهبردی پیشنهاد دهند و بسنجند که آیا چنین پدیدهای اگر دارای کاربرد زیاد شود، میتواند، به متون و شعر شاعران کهن و زبان شاعرانهی ما لطمهای وارد سازد یا نه؟
این بزرگوار بهجای آنکه بگویند؛ زبان فارسی زبانی بسته، فروبسته و زبانبسته است، میبایست میفرمودند: این نشانهی کم کاری و بیاعتنایی برخی از ادیبان است که نمیگذارند زبان فارسی از همهی امکانات خود سود جوید تا توان زایایی لازم را بهدست آورد و گامی بهسوی علمیتر شدن بردارد. حال که روشن شد ایشان حتا دربارهی سادهترین امکانات ادبیات فارسی دانش کافی برای اظهار نظر ندارند، بهتر است داوری را به کارشناسان ادبیات واگذار کرده، برای همیشه فارسی را ببوسند و به طاقچهی فراموشی بسپارند. به ایشان توصیه میکنم، در بحثهای ادبی اینگونه رویکردها را کنار بگذارند تا گفتوگوهایشان بر محور نقدهای مستند و علمی پیش رود و اینکه فرمودهاند؛ واژهی تازهای به زبان فارسی درنیامده، سخنی است ناصواب! چه بسیار واژگان که در این زبان ساخته و پرداخته شده، منتها در شش دههی گذشته کمتر به واژهسازی پرداخته میشد و این نه از ناتوانی زبان فارسی بلکه از کمکاری ادیبان بود که کمتر به آفرینش واژه همت میگماشتند.
فرهنگستان زبان و ادب فارسی از بیست و شش شهریور هزار و سیسد و شست و نه تاکنون، بیش از شستهزار واژه و ترکیب نو پدید آورده است. اکنون پرسش این است؛ چه شمار از این مصوبهها با گوش مردمان مانوس گشته و در گفتار و نوشتارشان روان و جاری شده است؟
روشن است که تنها در صورتی میتوان به این واژگان جان بخشید که مورد استقبال مردم قرار گیرند وگرنه تحمیلِ واژهی تصویبشده بر زبان روزمره هیچ ثمری در پی نخواهد داشت!
فرمودهاند؛ چیزی داخل زبان فارسی نشده، باید بگویم؛ شده و بسیار هم شده، منتها در پنج یا شش دههی پیش کمتر به تولید واژه پرداخته میشد و این کوتاهی از زبان فارسی نبود بلکه از تنبلی ادیبان بود که کمتر درصدد واژهسازی برمیآمدند! فرهنگستان زبان فارسی از بیست و شش شهریور هزار و سیسد و شست و نه تاکنون شست هزار مصوبه را تولید کرده است. حال یکی پاسخ دهد که چه تعداد از این مصوبهها مورد پذیرش مردم قرار گرفته و با گوشها مانوس و در محاورهها و نوشتارها ساری و جاری شده است؟ بدیهی است که باید مورد استقبال مردم قرار گیرد، وگرنه نمیتوان واژگان تصویب شده را بهروز به مردم تجویز کرد!
آقای دکتر محمد مقدم، ادیب و زبانشناس ایرانی و استاد زبانهای باستانی ایران در دانشگاه تهران در سخنرانی خود به روز دوشنبه سوم دیماه ۱۳۴۱ که بعدها از سوی انتشارات باشگاه مهرگان به صورت کتاب «آیندهی زبان فارسی» درآمد، پیشنهادی بدیع عرضه کرد. او بر آن باور بود که میتوان با افزودن پسوند «ـیدن» بر اسم، مصدر تازه آفرید؛ مشروط بر آنکه ریشهی واژه برگرفته از زبان فارسی باشد، نه از فرانسه و انگلیسی یا عربی و ...
برای نمونه اگر به ion “یون” ((یونها نقش مهمی در انتقال بار الکتریکی و در نتیجه تولید برق دارند. یونها اتمها یا مولکولهایی هستند که یا الکترون از دست دادهاند (یون مثبت یا کاتیون) و یا الکترون به دست آوردهاند (یون منفی یا آنیون). این بار الکتریکی که یونها حمل میکنند، میتواند در مدارهای الکتریکی به حرکت درآید و جریان الکتریکی ایجاد کند.)) پسوند فعلساز «ـیدن» بیفزاییم، مصدر «یونیدن» شکل میگیرد و از آن میتوان؛ یونیدگی، یونیده، یوننده، یونش و ... را تولید کرد اما دکتر مقدم برخلاف گروهی از پیشنهاد دهندگان بر این باور بود که اگر بنا بر این قاعده باشد که مادهی فعل فقط از اصل زبان فارسی پدید آید، پس از «یون» که واژهای فرانسوی است نمیتوان این نوع مصدرها را به وجود آورد.
چند سال بعد دکتر محمود هومن بر این باور پای فشرد که تنها راه برونرفت از دشواری واژههای علمی، آفرینش افعال تازه است. او خود نخستین گام را با ساختن مصدر «فلسفیدن» برداشت و آن را در نوشتههای فلسفی خود به کار بست اما این نوآوری چندان به مذاق اهل ذوق خوش نیامد و آن را ناسازگار با سلیقهی زبانی دانستند. با این همه، پیشگام راستین این اندیشه دکتر غلامحسین مصاحب بود که در دایرةالمعارف فارسی افعالی چون «قطبیدن»، «اکسیدن»، «برقیدن» و «یونیدن» را در متن نشاند و در حقیقت خدمتی درخور ستایش به زبان علمی ما کرد.
یک گفتوگوی دیگری از دکتر محمدرضا باطنی موجود است؛
قسمتی از مصاحبهی سیروس علینژاد با عنوان؛ «هیچ خطری زبان فارسی را تهدید نمیکند؛
((شکاف بین فارسی کنونی و ادبیات کهن ما روزبهروز عمیقتر میشود، و باید هم چنین باشد. فارسی مثل هر زبان دیگری در حال تحول است و با گذشت زمان از ادبیات کهن فاصله میگیرد. اینکه ما هنوز فردوسی و تاریخ بیهقی و دیگر آثار کهن را به این راحتی میفهمیم بیشتر مایهی تعجب است و احتیاج به توجیه و تبیین علمی دارد، وگرنه در زبان انگلیسی امروز کتاب خوانندههای معمولی نیز دیگر آثار شکسپیر را بدون تفسیر نمیفهمند))
و این همان بخش از سخنرانی انتقادآمیز آقای دکتر محمدرضا باطنی است که گوینده آن را اشتباها به استاد آشوری نسبت دادهاند و متاسفانه به تقلید از اشتباه محاسباتی دکتر باطنی پرداخته و میان دگرگونیهای واژگانی و «تفسیر» تفاوتی قائل نشدهاند.
چه خوب بود، قبل از اظهار نظر با یک ادیب زبانشناس مشورت میکردند و یا دستکم پاسخهای استاد حقشناس را مطالعه میفرمودند تا به بیدقتی محکوم نشوند!
ایشان اگر حتا در گوگل به جستوجو و به مطالعهی آثار بزرگان میپرداختند، به بیان چنین سخنان غیرکارشناسانهای تن در نمیدادند و گمان کردهاند، چنین بحث تازه و داغ است و نمیدانند، دیری است که بر پیشانی چنین اندیشه مُهر آندراس خورده و از نیمههای دورهی قاجاریه چنین گفتوگو (استفاده از تمام امکانات زبان فارسی به ویژه فعل ساختن از اسم) رایج بوده است.
آن زمان که فرمودند؛ «و اما زبان بسته یعنی چه» آنچنان با تحکم و قاطعیت به سخن پرداختهاند که هر کس اهل دانش ادبی نباشد، گمان میکند، با یک ادیب کارشناس یا زبانشناس حقیقتیاب برجستهای روبهروست!
بهتر است، منتقدانِ گرامیِ زبان فارسی، قبل از هرگونه نقد در گذشتهتر سخن خود را مزهمزه و ارزیابی کرده، بعد بر زبان جاری سازند تا در سیلابی که خود برای خود فراهم آوردهاند، غرق نشوند!
بسیار روشن است؛ زبان وسیلهای برای تفهیم و تفاهم است و بیهوده دچار دگرگونی بنیادین نمیشود و تا زمانی که نیاز کاربرانش را برطرف میکند، لزومی ندارد واژگانش کمابیش به وسیلهی مردم تغییر یابد و یا ادیبان و زبانشناسان دست به دگرگونی اساسی آن بزنند! تغییر واژگان دارای انگیزههایی است که در بند (شش تحول طبیعی زبان) بدان اشارت شده است!
آیا کسانی که به صدور مانیفست میپردازند و میگویند زبان فارسی چنین است و چنان، نباید از خود بپرسند که آخر به چه انگیزه باید در نوع واژگان تغییر حاصل شود؟
این بزرگوار ناخواسته و ندانسته همگام با مخالفان زبان فارسی، حرفهای پانپسندانه بر زبان جاری میکنند و یکی نیست به ایشان بگوید؛ آقای محترم! آخر تنوع در تغییر واژگان چه نشانهی پیشرفت زبان است و به چه درد زبان فارسی میخورد؟
ایشان توگویی رشته کلام از دستشان در رفته است، نمیدانند در هیچ مرز و بومی تغییر زبان به منظور سرگرمی و تفنن صورت نمیپذیرد بلکه به منظور برطرف کردن نیاز مردم یک جامعه شکل میگیرد، نه بهمنظور هر واژهی بیگانهای چون «دازاین» و مانند آن، که به کار مردم جامعهی ما نمیآید!
این دیگر چه استدلال هولناکی است؟ چنین دیدگاهی میتواند پیامدهایی نادرست و خطرناک برای نگاه ما به زبان فارسی داشته باشد. میفرمایند؛ (نسل ما فردوسی و مولوی را خوب میفهمد. چه معنی دارد، شما زبانِ هزار سال قبل را بفهمید؟ معنایش ایستایی زبان است، یعنی بسته بوده و چیزی داخلش نیامده، واژه خلق نشده و همان واژهها تا الان استفاده شده است)
بد داوری و حقیقت را وارونه کردهاند؟
آیا چنانچه پیشینیان روزی از خاک گور برخیزند و با واژگان تازهی فارسی روبرو شوند، نباید معنای الفاظی چون یارانه، رایانه، پایانه، پیامک، شکلک، هواپیما، ناوگان، نیروگاه، دانشگاه، دانشکده، فرودگاه، راهآهن، موشک، پهپاد و ماهواره را فهم کنند یا ما باید بر این باور باشیم که فرزندان امروزین این کهن مرز و بوم نباید زبان نیاکان خود را دریابند؟
پاسخ روشنتر از آن است که نیازمند اندیشهای درنگآلود باشد! بسیار طبیعی است، آنان نباید معنای این واژگانِ نوپدید را درک کنند، زیرا در روزگار ایشان این افزودنیها هنوز پا به عرصه ننهاده بود اما ما که پس از آنان به این خاکدان گام نهادهایم، میبایست زبان درگذشتگان را کمابیش درک کنیم!
جان کلام اینکه؛ ایشان باید زبان فردوسی را تا جایی که بر واژگان کهن احاطه دارند، بفهمند و جای هیچ اعتراض و تعجبی هم ندارد.
از این روشنتر سخن گفتن در توان من نیست؛ اگر کسی منظور مرا دریافت نمیکند، کوتاهی از من نیست و خود باید بر دانش خود بیافزاید تا به درستی دریابد!
این چه برداشت نادرستی از زبان فارسی است که برخی در معرض دید همگان قرار میدهند؟ این گروه حتا به خود زحمت ندادهاند، در گذشتهتر دربارهی چیزی که میخواهند، بر زبان بیاورند، کمی اندیشه و مطالعه کنند و یا پیش از نقد، چند برگ از لغتنامههای دهخدا و دکتر معین و دکتر عمید را بگشایند و از آن زلال جرعهای بنوشند!
https://lalazad.blogfa.com/post/981
حال چرا زبانها تغییر میکنند؟
زبان هر جامعه پدیدهای تغییرپذیر و پویا است و چون تیرِ از کمان رسته و جویباری روان، پیوسته در جریان است و هیچگاه از حرکت بازنمیایستد و چون انسان در حال پوستاندازی و دگرگونی است تا در زمانهای گوناگون با نیازهای ارتباطی مردم همگام و هماهنگ باشد.
پیدایش فناوریهای نوین، دگرگونیهای سبک زندگی، مهاجرتها، برخورد با دیگر زبانها، تحولات فرهنگی، پدیدهی شهرنشینی و آموزش همگانی باعث میشوند، واژگان و مفاهیم جدیدی وارد زبان شوند و یا واژگان کهن معنای دیگری بگیرند. این تغییرات نه تصادفیاند، نه تفننی و نه بیانگیزه، بلکه بیشتر آنها ریشه در رفتارهای تاریخی گویشوران دارند.
یکی از مهمترین عوامل، میل طبیعی انسان به خوش لفظ کردن واژگان و سادگی ساختارهای نحوی است، از این رو زبانها همواره به سوی روانی گام برمیدارند.
در کنار این، زبان همانند هر سامانهی پیچیدهی انسانی دچار فرسایش درونی میشود، برخی واژگان و قواعد و افعال که دیگر نیازی به آنها نیست آرامآرام فرو میریزند، همچون برگهای زرد پاییزی که درخت را سبکبار میکنند. مانند به زیر غبار فراموشی رفتن برخی افعال یا نامها با انگیزههای گوناگون، مثلا افعالی که بهعلت سختی تلفظ و یا از مد افتادن برخی از اشیا حذف شدهاند. برای نمونه؛ مصدر «فروهلیدن» و همچنین "برقع" در این شعر سعدی؛
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را
امروزه "برقع" مورد استفادهی بانوان قرار نمیگیرد و یا در برخی از نواحی مرز و بوم ما مانند خوزستان بسیار کمتر مورد استفاده قرار میگیرد و این طبیعی است که نامش به همراه خودش نیز از میان برود و اما مصدر "فروهلیدن" تا آنجا که من میدانم از این مصدر تنها معنای (آویختن نقاب و پرده) اراده شده است و این نیز بسیار طبیعی است که آن هم با مهجور شدن واژهی "برقع" به معنای "نقاب" با گوشها نامانوس شود!
بنابراین ما فارسیزبانان نیز گاه برای درک برخی از واژگان شاهنامه و سرودههای پیشینیان مجبوریم به فرهنگ واژهها رجوع کنیم! مانند مصدر؛
آغالیدن
لغتنامهی دهخدا:
آغالیدن
انگیختن و تحریک کردن و شورانیدن بر جنگ و فتنه
لیکن او را بهدروغ بر من آغالیده باشند.
کلیله و دمنه:
سگ، سگ است ار چه بیاغالندش
کاستخوان خوارهی شیر اجم است
(خاقانی)
تو لشکر برآغال (برانگیز) بر لشکرش
به یکبار تا خیره گردد سرش
(فردوسی)
اما خواجه حافظ شیرازی که به زیبایی لفظ میاندیشید، از این واژه بهره نبرد و معادل مناسبتری را بهکار گرفت:
اگر غم لشکر "انگیزد" که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بههم سازیم و بنیادش براندازیم
در بیت فوق حافظ مانند دیگر شاعران نمیگوید:
«اگر غم لشکر آغالد ...»
و بدین صورت کمکم کاربرد مصدر "آغالیدن" از میان رفت. زبان هرگز ساکن نمیماند و پیوسته خود را با زمان و مکان سازگار میسازد. به همین دلیل، هیچزبانی ایستا نیست و همواره در حال هماهنگ شدن با نیازهای گویشوران و شرایط زمانی و مکانی آنهاست. این فرآیند برای بقای زبان طبیعی و ضروری است!
بنابراین زبان فارسی امروزی با فارسی زمان فردوسی (قرن چهار و پنج هجری) دارای اندکی تفاوت است ولی چون شاهنامه اثری بسیار مهم و پراستفاده بوده، مردم به مرور به فهمش عادت کردهاند و با اندکی آموزش میتوانند، آن را بخوانند و بفهمند.
دلایل اصلی این دگرگونیها:
۱. تغییرات اجتماعی و فرهنگی
هرگاه جامعه دگرگون شود، زبان نیز ناگزیر پوست میاندازد اما زبان تنها از درون نمیجوشد و گاه از بیرون نیز مینوشد. پیدایش فناوریهای نوین، سبکهای تازهی زندگی، آموزش همگانی و شهرنشینی واژگان تازهای میآفرینند، واژگانی چون «رایانه»، «فضاپیما»، «هوش مصنوعی» یا «شبکههای اجتماعی» که تنها با دگرگونیهای اجتماعی پدید آمدند. به ویژه ورود فناوری به یک مرز و بوم رهگذر وامگیری است.
۲. سادهسازی در گفتار و دستور
زبان همواره به سوی سادگی و روانی پیش میرود. مردم معمولاً میکوشند واژگان را سریعتر، آسانتر و با کمترین تلاش ادا کنند، و همین باعث میشود که در گذر زمان آواها تغییر کنند، کوتاه شوند یا حتا حذف گردند. هیچکس مایل نیست، دهانش درگیر ساختارهای پیچیده بماند. از اینرو قواعد نحوی بهتدریج فشردهتر میشوند. برای نمونه، فعلهای مرکب جای بسیاری از ساختهای کهن را گرفتهاند و الفاظ سنگین و دشوار آرامآرام کنار رفته و به باد فراموشی سپرده شدهاند. هر زبان دچار دگرگونی میشود اما نه با انگیزهی تنوعطلبی، نه با شیر یا خط انداختن برای پذیرش یا نپذیرفتن واژگان تازه، و نه اینکه چه معنا دارد، معنای واژگان هزار سال پیش را دریابیم!
۳. نوآوری و خلاقیت گویشوران (نوآوریهای صرفی و نحوی در ساخت واژه و جمله)
کاربران زبانی، بهویژه جوانترها، مانند باغبانی هنرمند، دانههای تازهای از واژهها و اصطلاحها میکارند تا در خاک زبان شکوفهای نو جوانه زند. واژههایی چون «باحال» و «خفن» و نیز اصطلاحهای نوظهور که از دنیای مجازی میرویند، مثل «سلفی» و «هشتگ»، نشان میدهند که زبان همچون رودی خروشان همواره در جریان است و به سوی نو شدن گام برمیدارد. این نوآوریها هرگاه ریشه بگیرند و در جامعه رونق یابند و فراگیر شوند، به درخت زبان معیار پیوند میخورند و شاخههای تازهای به آن میافزایند.
۴. نفوذ زبانها و گویشهای دیگر (تأثیر زبانهای دیگر بر واژگان و دستور)
تماس زبانی یکی از دلایل مهم دگرگونی است، با وامگیری واژگان از زبانهای دیگر هیچ زبانی در حصار خود نمیماند. مهاجرتها، تجارتها، رسانهها و اینترنت پلی میان فرهنگها میسازند و واژگان بیگانه را به گنجینهی زبانی میافزایند. همانگونه که واژگان فارسی به دیگر زبانها راه یافتهاند «پاجاما» به انگلیسی، «بازار» به ترکی و فرانسوی، زبان فارسی نیز از این دادوستد بیبهره نمانده است.
۵. فرسایش طبیعی عناصر زبانی کهن (تغییر معنای واژگان در گذر زمان)
همانگونه که باغبان برگهای زرد پاییزی را از شاخهها میچیند، زبان نیز واژگان و ساختارهایی را که دیگر کارکردی ندارند، به مرور از دایرهی گفتوگو کنار میگذارد. واژگانی چون «فَرّه» یا «بُتَر» که در شاهنامه بسامد بالایی داشتند، امروز برای بسیاری نامأنوساند. این فرسایش، بخشی طبیعی از چرخهی زبان است.
۶. تحول طبیعی زبان
زبان همچون جویباری زنده، پیوسته در جریان است و همواره بهسوی سادگی و روانی میگراید. میروید و بال میزند و خود را با شرایط تازه هماهنگ میکند. حتا اگر جامعهای گوشهگیر باشد، باز هم زبان آن جامعه به مرور دگرگون خواهد شد. هیچ زبانی ایستا نیست و همواره در حرکت است تا با نیازهای زمان و مکان گویشوران همگام بماند.
۷. نقش رسانهها و آموزش در گسترش یا تثبیت دگرگونیها
رسانهها (روزنامه، رادیو، تلویزیون، شبکههای اجتماعی) و نظام آموزشی باعث میشوند یک تغییر زبانی سریعتر پخش یا تثبیت شود.
نمونهها:
واژگان رسمی مصوب فرهنگستان که از طریق رسانه جا میافتند: «رایانه» بهجای «کامپیوتر»
اصطلاحات عامیانه که در سریالها یا فضای مجازی رواج یافتهاند: «خفن»، «باحال»
یک نکتهی غیرقابل تابآوری اینکه؛ از نگاه دکتر اگر کسی معنای مصراع «بهنام خداوند جان و خرد» را دریابد، بدین معناست که زبان رسمی مرز و بوم ما راکد و جُمود است و اگر کسی معنای بیت را درنیابد، دلالت بر آن است که فارسی دچار دگرگونیهای زبانی شده و پیشرفتی در آن حاصل گردیده است!
واقعا شگفتانگیز است!
چه استدلال عمیقی!
چه توجیه علمیِ دقیقی!
گویی تمامی دانش هستی در همین یک جمله نهفته است!
چنین دیدگاهی بیش از آنکه ما را به ساحل امن شناخت برساند، خود گرفتار تلاطمهای زبانی میشود! واقعا چه میتوان گفت به کسانی که از دو پهلو سخن گفتن دیگران مینالند و فریاد شکایت سر میدهند، در حالی که خودشان با سخنان نامربوط و بیمعنا نه تنها نمیدانند چه میگویند بلکه زبان فارسی را هم آماج بیمعنایی و لفاظیهای بیسر و ته قرار میدهند و این درست در حالی است که هر خوانندهای تنها با یک بار نگاه به این سخن میتواند، حس کند که عجب کشتی شکستهی بیباری در طوفانِ واژگان، به گل نشسته است!
کاش ایشان میدانستند که سخن گفتن با چنین استدلالهای بیپایه، وارونه، و بیمایه همچون پاشیدن رنگ بر بوم تهی است. همهچیز در نگاه نخست پرزرقوبرق مینماید با این همه هیچ تصویری شکل نمیگیرد. گویی در باغ واژگان، هر درختی را به میل خود شاخوبرگ میدهند، بیآنکه ریشهای استوار در خاک زبان داشته باشد و سپس فخر میفروشند؛ باغ شکوفا شده است!
وقتی سخنان ایشان را خواندم، حس کردم در مِهی سنگین و غلیظ سرگردان شدهام، بدین معنا که برخورد واژگان به یکدیگر مانند سایههایی بیجان بود و بیآنکه رودخانهای از معنا روان شود، دیوانهوار به همدیگر برخورد میکردند! حتا میتوان گفت که این سخنان مانند یک برج شنی است که با وزش نخستین نسیم صبحگاهی فرو میریزد اما ایشان همچنان داعیهدار هستند که بنایی استوار و جاویدان فراهم آوردهاند!
انگشت به دهان ماندهام از برخی اندیشههای دوستداران زبان فارسی که بدتر از هر دشمن بیگانه به زبان رسمی مرز و بوم خود میتازند اما از این نکته غافلاند که نه تنها اعتبار علمی خود را میبازند بلکه برای زبان نیز دیوارهای جدایی، بیاعتمادی و کجاندیشی میسازند.
این دیگر چگونه سخنی است؛ «ما اکنون میبایست دورهای از زبان فارسی را سپری میکردیم که برای فهم سرودههای پیشینیان دست به دامن مترجمان میشدیم»؟
در پاسخ به گویندگان چنین گزارهای باید گفت: آیا این را ایشان تشخیص دادهاند؟ واقعا برخی با کدام دانش زبانشناسی چنین ادعایی مطرح میکنند؟ آخر به چه انگیزهای نباید زبان شاهنامه و متون پیشینیان را دریابیم؟ علمی شدن یک زبان مقولهای دیگری است و بسیار متفاوت است با تغییر و تحول زبانی و ربطی به زبان شاهنامهی فردوسی یا غزلهای حافظ و سعدی ندارد. معادلسازی واژگان بیگانه چه ارتباطی به تغییر واژگان و افعال فارسی دارد؟
برای نمونه، بهخاطر معادلسازی واژگان بیگانه مانند؛
«subsidy → سوبسید → یارانه»
و همچنین؛
«computer → کامپیوتر → رایانه»
آیا فارسیزبانان نباید، معنای مصراع حکیم فردوسی:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
را دریابند؟
اگر برای یک واژهی بیگانه معادلی فارسی بیافرینیم، این چه تأثیری میتواند در درک سرودههای فردوسی، رودکی، حافظ، سعدی، فخرالدین عراقی و دیگر شاعران پیشین داشته باشد؟ آیا شاهنامه بیمعنا میشود و یا معنای مصراعها تغییر میکند؟
حقیقتا این دیگر چه تُرَهات یخِ بیمعنا و بیمحتوایی است که برخی بهعنوان کارشناس ادبیات فارسی بر زبان میرانند؟
این را هر ادیب زبانشناس بهخوبی میداند که ایجاد اصطلاحهای علمی در یک زبان با تغییر و دگرگونی زبانی دارای توفیر بسیاری است!
چنین پدیدهای درست مانند آن است که تفاوت بین چراغی روشن یا شعلهای فروزان را با نسیمی ملایم قیاس کنیم! واقعیت این است که اکثر زبانها در طول قرنها دچار تغییرات قابل توجهی شدهاند، چه از نظر واژگان، دستور زبان، تلفظ و ساختار، و این تغییرات گاه همچون رودخانهای آرام و گاه چون طوفانی خروشان جریان یافته است.
برای نمونه، زبان فارسی امروز با فارسی زمان فردوسی (قرن چهار و پنج هجری) تفاوتهایی دارد ولی شاهنامه، این گنجینهی بیکران ادبیات، همواره چون کوهی استوار بر دل و جان مردم نشسته است. مردم، به مرور زمان، با صبر و حوصله به فهم این اثر بزرگ عادت کردهاند و با اندکی آموزش میتوانند در ژرفای معانیاش فرو روند!
حال اگر روزی فرا رسد که به سبب دگرگونی زبان فارسی، واژگان سرودههای پیشینیان در ذهنها مهجور و نامأنوس گردد و ناگزیر به ترجمه یا تفسیر سپرده شود، ادیبِ آگاه بهخوبی میداند چه فاجعهای روی خواهد داد.
پاسخ بسیار روشن است؛ در صورت پناه بردن به مترجمان، ارتباط مستقیم فارسیزبانان با پیشینیان از هم میگسلد. در آن صورت باید با انتقال بیواسطهی احساس و اندیشهی شاعرانِ کهن وداع کنیم و بیتردید شاعرانِ ادیب چنین جوازی را به تکروانان کمعمقی که ناشیانه واژهسازی یا علمیشدن زبان را عامل عدم درک آثار میپندارند، نخواهند داد.
کسی که نویسنده یا شاعرِ ادیب نباشد، نمیداند که ترجمهی یک سروده، دیگر شعر نیست و باید از ماهیت سروده لذت برد، نه از ترجمهی لفظبهلفظ آن!
هرگز نباید ترجمهی شعر را در مقام جوهر شعر به شمار آورد، زیرا ترجمه نمیتواند همان حسوحال ناب را در جان آدمی پدید آورد. شاعرِ واقعی بهخوبی میداند، هرچه واژگان یک شعر به ذهن شنونده یا خواننده نزدیکتر باشد، احساس او سریعتر و دلنشینتر در دل دیگران مینشیند.
ایشان بفرمایند، دلیل اینکه انگلیسیها تا این حد دشمن زبان فارسیاند، چیست! انگیزهی کینه و دشمنی انگلیسیها با زبان فارسی در این است که زبان فارسی سه دوره دگرگونی را گذرانده و بیش از هزار سال پیش به تکامل رسیده و برای همین است که هنوز زبان فردوسی، حافظ، سعدی و مولوی و دیگر شاعران بزرگ کهن برای مردم ایران قابل فهم است. آنان از زنده بودن زبان شعر شاعران پیشین ما در هراسند آنان از این میترسند که هیچگاه شعر و زبان شعریشان به شاعران درگذشتهی ایرانزمین نمیرسد، آن وقت ایشان بیتعمقانه فتوا صادر میکنند، تغییر در ساختار واژگان دهیم و معنای واژگان کهن را درنیابیم به این گمان باطل که گمان کنیم، پیشرفتی در زبان فارسی حاصل شده است؟ حال برخی ممکن است بگویند؛ چون زبان فارسی در طول هزار سال تغییر چندانی نکرده، پس قطعا پویا نیست و یا ضعیف است. اما در حقیقت، زبان ضعیف زبانی است که نتواند نیازهای زمانه را پاسخ دهد و یا در برابر دگرگونیهای علمی، فناورانه و اجتماعی دچار فروپاشی شود. فارسی نهتنها توانسته خود را با شرایط نو وفق دهد بلکه از رهگذر واژهسازی، ترجمه و گسترش معنایی رشد کرده و بالندگی خود را همواره حفظ کرده است! نمونههایی چون؛ دانشکده، دانشگاه، رایانه، برنامهنویسی و فضاپیما همه زاده و میوهی درخت همین فرایندند.
اگر زمانی فرا برسد که برای درک شاهنامه به ترجمه و تفسیر نیازمند شویم، آیا آن ترجمه میتواند نغمهی جان و دل شاعر را همانند جوهرهی شعر انتقال دهد؟ آیا از سرودهی موزون فردوسی لذت کامل خواهیم برد؟ ترجمه، هرچند با لفظی دقیق همراه باشد، هرگز نمیتواند جان شعر را به دل آدمی بتاباند. شعری که حس و حالش با واژگانی که به ذهن شنونده نزدیکتر باشد، روانتر و لطیفتر در دل و جان آدمی جای میگیرد و این از افتخارهای زبان شاعرانهی فارسی است که تا روز رستاخیز در دل مردم زنده خواهد ماند.
دیگر اینکه؛ اگر واژگان سرودههای پیشینیان مهجور و نامأنوس شود و به لطف مستشاران ترجمه گردد، یک ادیب باسواد بهخوبی میتواند حدس بزند که چه فاجعهای در مسیر ارتباط میان چند نسل بعد رخ خواهد داد. بنابراین فارسیزبانان نباید منتظر روزی باشند که بهدلیل دگرگونی زبانی به مترجمان تکیه کنند، چراکه ارتباط مستقیم با ذهن و روح شاعران پیشین قطع خواهد شد و برای همین است که ادیبان همواره هشدار داده، تأکید میکنند؛ زبان فارسی نباید چنان دگرگون شود که فهم آثار پیشینیان بدون ترجمه میسر نباشد.
آنچه که بسیاری از ادیبان را به واکنش واداشته و وامیدارد، این است که چرا برخی از دوستان هر چیزی را تنها از یک بُعد مینگرند و بیشتر از نوک دماغ خود را نمیبینند و چراغ اندیشهی خود را کمی بالاتر نمیگیرند تا با دید وسیعتری به قلمروِ پیام مورد نظر خود نگاه کنند تا ناشیانه هر سخن نابجایی را بر زبان جاری نکنند؟
البته این چندمین بار است که کسی با گفتوگوهای پریشان عِرض خود را میبرد و با ناشیگریها و گندهگوییهای فراوان، بیگدار به آب میزند و بار زحمت نقد سخنان ناپختهی سنگین خود را بر دوش دیگران میاندازد! همین قدر بسنده بود، ایشان و مانند ایشان قبل از هرگونه اظهار نظر که در نتیجه به زیان خودشان انجامیده، دستکم پاسخهای قانعکنندهی ادیبان و زبانشناسان بهنامی چون؛ دکتر ابوالحسن نجفی، دکتر علیاشرف صادقی، دکتر علیمحمد حقشناس، دکتر محمدجواد شریعت، دکتر میرجلالالدین کزازی، دکتر ژاله آموزگار و ... را که در گذشتهتر به پاسخگویی ترشحات ذهنیشان پرداخته بودند، مطالعه میکردند تا اینگونه بیمحابانه بیگدار به آب نزنند!
علت اینگونه اظهار نظرهای ناشیانه بسیار روشن است؛ عدم آشنایی با ادبیات فارسی و اظهار نظرهای غیرعلمی عجولانه!
اشتباه تحلیلی این دوست بزرگوارمان به روشنی آشکار است! فهم نسبی زبان فردوسی و دیگر شاعران درگذشتهی فارسیزبان بهمعنای «ایستایی زبان» نیست. این فهم که هنوز میتوانیم، زبان کهن فارسی را درک کنیم، هرگز نشانهی «بسته بودن زبان» نیست بلکه نشان میدهد فارسی در سه دورهی تاریخی، فارسی باستان، فارسی میانه و فارسی کنونی به تکامل رسیده است. بنابراین قیاس نادرست فارسی با زبان انگلیسی، بهویژه با زبان شکسپیر، کاملاً نابهجا و گمراهکننده است.
و اما قیاس نادرست زبان زمان فردوسی و زبان زمان شکسپیر؛
واقعا این دیگر چه مقایسهی وحشتناکی است؟ قضیهی شکسپیر چیز دیگری است. مگر خورشید را میتوان با شمع قیاس کرد؟
میگویند: «چرا جوان امروز فارسی فردوسی را بهراحتی میخواند و فهم میکند اما جوان انگلیسی هنوز شکسپیر را نمیفهمد؟»
عجب قیاس معالفاروقی! گویی کسی بخواهد اسب اصیل خراسانی را با الاغی لاغراندام در اصطبلهای لندن همسنگ بگیرد و یا بخواهد تپههای بیابهت انگلستان را به کوه دماوند مانند کند! این قیاس بههیچروی همسنگ نیست و بیشتر به اندازهگیری دو پدیدهی کاملاً نامتجانس شباهت دارد!
قیاس زبان فردوسی با شکسپیر چندان کارشناسی به نظر نمیرسد، زیرا مسیر و سرعت تحول زبانها با یکدیگر یکسان نیست. در انگلیسی، دگرگونیهای آوایی و نحوی با شتاب بیشتری رخ داده، در حالی که در فارسی این دگرگونیها طی بیش از هزار سال آرامآرام شکل گرفته است. از همین رو طبیعی است، کسانی که با تاریخ زبان فارسی آشنایی ندارند، گمان کنند، این زبان در طول تاریخ دچار هیچگونه تحولی نشده است. اولین تناقض بزرگ، مقایسهی زبان فارسی با زبانهای دیگر است. ایشان به شکسپیر اشاره میکنند که جوانان انگلیسی امروز نمیتوانند او را بخوانند، اما فراموش کردهاند که زبان انگلیسی در آن زمان به طور شگفتآوری سادهتر و مستقیمتر از زبان فارسی بود و زبان فارسی همیشه دارای لایههای معنایی بیشتری بوده است. برای مثال، شاهنامه و مولوی نه تنها به دلیل ساختار زبان، بلکه به خاطر لایههای معنایی آنها هنوز هم برای هر نسل جدیدی جذاب و قابل درک هستند. این در حالی است که دکتر عزیز فراموش کردهاند که بسیاری از متون کلاسیک اروپایی برای نسلهای جدید کمابیش جاذبهای نداشته و خود نیاز به ترجمه و بازنگری دارند!
زبان شکسپیر و انگلیسی نوین نخستین
زبان زمان ویلیام شکسپیر (۱۵۶۴–۱۶۱۶ م) بخشی از دورهای به نام Early Modern English یا «انگلیسی نوین نخستین» بود. این دوره، گذر از زبان انگلیسی میانه (Middle English) به زبان انگلیسی مدرن (Modern English) را شامل میشود.
در ادامه، تفاوتهای اصلی زبان شکسپیری با انگلیسی امروزی را در چند دسته بررسی میکنیم:
۱. واژگان (Vocabulary)
بسیاری از واژگان شکسپیر یا منسوخ شدهاند یا معنای متفاوتی پیدا کردهاند.
برای نمونه:
wherefore
در انگلیسی ادبی آن زمان به معنی «به چه دلیل» یا «پس چرا» است، نه «کجا». این واژه بیشتر در ادبیات و نمایشنامهها به کار میرفته است، نه در مکالمه روزمره.
نمونه از Romeo and Juliet:
“Wherefore art thou Romeo?”
«پس چرا تو رومئو هستی؟»
soft
امروزه به معنی «نرم» است، اما در شعر و نمایشنامههای شکسپیر گاهی به معنای «صبر کن!» بهکار میرفته است.
نمونه از Hamlet:
“Soft! What light through yonder window breaks?”
«صبر کن! چه نوری از پنجرهی آنجا میتابد؟»
۲. دستور زبان (Grammar)
برخی ساختارهای گرامری در آن دوره با امروز متفاوت بودند:
صرف افعال شخصی:
«thou dost» = تو انجام میدهی
«he doth» = او انجام میدهد
«thou art» = تو هستی
«thou hast» = تو داری
کاربرد ضمیرها:
«thou» = تو (فاعل، غیررسمی یا صمیمی)
«thee» = تو (مفعولی)
«thy» یا «thine» = مال تو (مالکیت)
«you» = شما (رسمی یا جمع)
در انگلیسی مدرن، همه اینها به «you» و «your» تبدیل شدهاند.
۳. ترتیب واژهها (Word Order)
در انگلیسی شکسپیری، ترتیب واژگان در جمله میتوانست آزادتر باشد تا وزن شعری یا تأکید رعایت شود.
برای مثال، به جای I love you، ممکن بود بگویند: Love I you یا You I love.
این جابهجاییها عمدتاً در شعر و متن ادبی دیده میشدند و در مکالمهی روزمره رایج نبودند.
۴. آواشناسی (Pronunciation)
بازسازی دقیق تلفظ آن زمان دشوار است، اما پژوهشگران از طریق مطالعهی قافیهها و اسناد به چیزی به نام Original Pronunciation (OP) رسیدهاند که با تلفظ مدرن متفاوت است.
نمونهها:
واژهی love در OP نزدیک /lʌv/ تلفظ میشده است.
واژهی time در OP بسته به منطقه و زمان، چیزی شبیه /tiːmə/ یا /taɪmə/ تلفظ میشده است.
۵. جمعبندی
تغییرهای زبانی از دورهی شکسپیر تا امروز عمدتاً معنایی، دستوری و تلفظی بودهاند.
این تغییرها نشاندهندهی «پیشرفت» یا «پسرفت» زبان نیستند، زیرا زبان به طور طبیعی و پیوسته تغییر میکند.
برای مثال، تغییر «luv» به «love» یا تغییر ترتیب جمله از «You I love» به «I love you» تنها بازتاب تغییرات تاریخی و سبک ادبی است، نه بهتر شدن یا علمیتر شدن زبان.
مقایسهی زبان فردوسی با شکسپیر تنها زمانی معتبر است که به تفاوت مسیرهای تحول این دو زبان توجه کنیم. انگلیسی در چهار سدهی اخیر دگرگونیهای آوایی و نحوی گستردهای را از سر گذرانده و به همین دلیل زبان شکسپیر برای خوانندهی امروز دشوارتر است. در مقابل، فارسی دری بهرغم تغییرات طبیعی، ثبات نسبی بیشتری در دستور و واژگان نشان داده است. از این رو فهم شاهنامه برای فارسیزبان امروز آسانتر از درک متون انگلیسی هماندوره برای انگلیسیزبان معاصر است.
دلیل اینکه ما زبان فردوسی را میفهمیم، این است که فردوسی شاعر آیندهی زمان خود و همهی دوران است، شاعر قرون است! در واقع، این زبان فردوسی است که امروزی و تازه است و اوست که به زبان امروزی سخن گفته است، نه اینکه ما به زبان گذشته صحبت میکنیم. اما در انگلستان قرنهاست که دیگر شاعری به نام شکسپیر که بتوان بهراحتی و بدون آموزش مربوطه، معنای شعرش را دریافت کرد، وجود ندارد.
وقتی زبان شاعری تضعیف شود و نتوان بهراحتی معنای شعرش را دریافت، احساس شاعری او به خوبی به شنونده یا خواننده انتقال نمییابد؛ توگویی زبان اندیشه و احساس شاعر مرده است، چون زبانش کمابیش زبان دیروز است و دیگر به معنای واقعی کلمه توان انتقال احساس و اندیشهای را ندارد. بنابراین ترجمه و تفسیر این توانایی را دارد تا حجابی شود میان شعر سراینده و دل آدمی، تا جاییکه جلوی انتقال احساس شاعر را بگیرد!
اما برخلاف فردوسی حکیم، شکسپیر شاعر زمان خود بود، نه دوران! از شاخصهای شاعری آن است که شعر سراینده، بیپرده، بیحجاب یا بدون واسطه به وسیلهی مردم هر زمان درک شود. شاعر راستین کسی است که با مردمِ امروز، با زبان امروز، بینیاز از مترجم، سخن بگوید و در این معیار، فردوسی هنوز زنده است، اما شکسپیر در موزههای ذهنی و دانشگاهی زندگی میکند. فردوسی بدون ترجمه با مردم امروز سخن میگوید و این رویداد، حادثهای شگرف و نادر است که در تاریخ ادبیات دنیا کمتر شاعری با آن روبرو شده است؛ و این یعنی زنده بودن زبان فردوسی، که احساسش دستنخورده انتقال مییابد و هنوز مردم کوچه و بازار میتوانند شعری از او بخوانند و در دلشان او را حس کنند.
فردوسی برخلاف شکسپیر پیام دارد، نه درام! شعر فردوسی حاوی نظام اخلاقی، فلسفهی سیاسی، آرمانهای انسانی و نوعی جهانبینی عمیق ایرانی-انسانی است و واژگانش باید زنده بماند. در شعر او؛ خرد، عدل، جوانمردی، پاکی و آزادی ستایش میشود، بیآنکه ایدئولوژیک باشد. زبان فردوسی هنوز زنده است و باید زنده بماند؛ احساسش بیواسطه منتقل میشود و باید همینگونه هم بماند.
این خودش نشانهای از صدق شاعر و ریشهداری شعر او در جان مردم است. شکسپیر هنرمند بزرگی است که انسان را کاوید، اما فردوسی انسان، تاریخ و زبان را نجات داد. بنابراین از نظر عمق وجودی، اثرگذاری ماندگار و رسالت شاعرانه، فردوسی بالاتر است و بر همین مبنا آثارش بهصورت دستنخوردهی زبانی در دل و جان مردم ریشه کرد و جاوید ماند و باید بماند!
شکسپیر شاعر درام «نمایش» است، بنابراین توفیری ندارد که آثارش با ترجمه به نمایش درآید یا بیپرده، اما فردوسی شاعر بیداری است، شاعر زنده کردن زبان است، باید زبانش زنده بماند و اندیشمندان میدانند که بیداری و بیدارسازی بسیار عمیقتر از نمایش است.
اینکه امروز زبان شاهنامه تا حد زیادی برای ما قابل فهم است، نشانهی ضعف زبان فارسی نیست؛ بلکه نشانهای از پایداری و ثبات تاریخی این زبان است. شرقشناسان میگویند یکی از برتریهای ادبی زبان فارسی همانا به تکامل رسیدن آن در سه دورهی فارسی باستان یا پهلوی، فارسی میانه و فارسی امروزی و درک سرودههای پیشینیان بهوسیلهی فارسیزبانان است که زبان فارسی را تازه نگاه داشته است. اما نامبرده فتوا میدهند که میبایست تا حدی زبان فارسی را تغییر دهیم که توان درک معنوی واژگان سرودههای فردوسی را نداشته باشیم و برای فهم آن و دیگر آثار پیشینیان مجبور به استخدام مترجم باشیم، یعنی همانگونه که در گذشتهتر برای خواندن دبیرههای سنگنبشتهی کهن از بیرون از مرز و بوم مستشار آوردیم. همان سنگنبشتهی معروف دعای داریوش شاه کبیر در بیستون که میگوید: خدا این کشور را از دشمن، خشکسالی و دروغ حفظ کند!
قابل فهم بودن شاهنامه برای فارسیزبان امروز نشاندهندهی قدرت، تداوم و انعطافپذیری زبان فارسی است، نه ضعف آن. این یک ویژگی مثبت است که کمتر زبانی در دنیا از آن برخوردار است.
همانگونه که پیشتر اشارت رفت، دگرگونیهای زبانی فرایندی پویاست، رودخانهای زنده که بر بستری گسترده روان میشود و در چرخههای علمی، ورود واژگان بیگانه و معادلسازی آنها و نیز در گردونهی عوامل اجتماعی، سیاسی، دینی، عقیدتی، تاریخی، فرهنگی و فناوری موج برمیدارد و بدینگونه، کسی جز مردم توانایی هدایت این جریان را ندارد. از همین روی این پندار که زبان فارسی از هزار سال پیش تاکنون میبایست، به وسیله ادیبان و زبانشناسان تغییر زیربنایی یافته باشد، چیزی جز سخنی ناشیانه و خام نیست!
زبان فردوسی، دریای ژرفی است که هر موج آن صخرهای از معنا را در هم میشکند و همچون شمشیری هزار ساله که زنگ نزده، هنوز برنده و آمادهی نبرد است و در روزگار شاعر روزنهای بود، برای دمیدن روح ملی در ملتی ستمدیده که باید آنقدر ستبر و سترگ باشد تا هزار سال بعد هم پابرجا بماند اما زبان شکسپیر، بیشتر بازیچهای بود، دربارپسند، همچون پردهای رنگارنگ برای سرگرمی، نه طوفانی که کاخها را بلرزاند که چنین زبان به برکهای ماننده است با نیلوفرهای خوشرنگ و یا شومینهای در خانههای لندن، زیبا و دلپذیر به نظر میآید اما انگلیسیها اگر مراقب زبان شاعرشان نباشند، آب برکهی آن حتا تا زانوهایشان هم نمیرسد و آتش آن شومینه نیز خاموش خواهد شد.
حال از اینها که بگذریم، اینکه جوان انگلیسی نمیتواند شکسپیر را بدون اندکی آموزش فهم کند و ما با کمی آموزش میتوانیم شاهنامه را عمیقتر و بهتر دریابیم، از ضعف زبان فارسی نیست بلکه برای آن است که زبان فردوسی، چون بنای کهنی بر قلهی کوه، هزار طوفان را پشت سر گذاشته و هنوز فرو نریخته است. زبان فارسی هزار سال پس از فردوسی کمابیش هنوز همان خون تازه را در رگهای ملت جاری میکند اما زبان انگلیسی چهار قرن پس از شکسپیر، نفسنفسزنان باید زیر بغل مترجمهای تازهکار راه برود.
زبان فردوسی چون دریای ژرف است که موجهایش هنوز سینهی کشتیها را میشکافد اما زبان شکسپیر بیشتر به برکهای میماند که برای پاکیزگیاش ناچارند هر چند وقت یک بار جلبکها را با تور جمع کنند و یا مانند خانهای کهن است که باید گاهگاه گرد از در و دیوار آن بزدایند. زبان فردوسی کوه دماوند است، از دور باشکوه، از نزدیک نفسگیر اما پابرجا و استوار اما زبان شکسپیر شومینهای در خانهی انگلیسی است که گرما میدهد و باید مدام چوبی تازه در آن انداخت تا خاموش نشود و به همین دلیل است که از یکسو ادیبان نباید اجازه دهند، زبان فردوسی از یادها فراموش شود و از دیگر سوی باید راه علمی شدن فارسی را هموار کنند.
پس هرکه بخواهد زبان شاهنامه را با زبان شکسپیر مقایسه کند، باید نخست بداند که در یک سو کوهی آتشفشان خفته و در دیگر سوی اجاقی کوچک در خانهی لندنی نهفته که هر دو گرما میدهند اما دماوند کجا و شومینهی عصر ویکتوریا کجا! یکی آذرخشیست که چشمها را خیره میکند، دیگری فانوسی کمنور که در نخستین باد خاموش میشود!
گفتار این دکتر گرامی همانند نقشهی گنجی است که مسیرش پر از خطا و دوراهیهای بنبست است و پیروان آن هرچه بیشتر پیش میروند، بیشتر در باتلاق بی معنایی فرو میروند و تنها فرایند این ماجرا سردرگمی و لبخند تمسخرآمیز طبیعت زبان است.
ای کاش میدانستند، توجیههایشان نه از روی علم شکل گرفته و نه از روی منطق و فلسفه و نه حتا حالتی شاعرانه دارد و تو گویی میخواهند، با قلابی پر از طنابهای گره خورده دریاچهای آرام را از موج پر کنند و بعد با غرور فریاد برآورند؛ دیدید که قلهی پیروزی را فتح کردیم!
آخر یکی نیست به ایشان بگوید؛ این دیگر چه سخن غریبی است که امروزه انگلیسیها زبان شکسپیر را نمیفهمند؟ ترجمهی دوبارهی سرودههای شکسپیر بیشتر برای سادهسازی جملههای آن است، نه لزوماً بهخاطر نافهمی کامل آن!
دیگر آنکه؛ ابزار کهن زمان شکسپیر جای خود را به فناوری نوین داد، بنابراین قطعاً انگلیسیزبانهای این زمان نباید به معنای ابزارها به ویژه ابزارهای جنگی آن دوره واقف باشند. همچنان که چنین پدیدهای در شاهنامهی فردوسی نیز صادق است.
همانگونه که در گذشتهتر بیان کردیم؛ انگلیسیهای این دوره هم کمابیش میتوانند، با اندکی آموزش معنای سرودههای شکسپیر را دریابند اما برخلاف مردم ایران و خواندن شاهنامهی فردوسی، آنان علاقهی چندانی به خواندن آثار شکسپیر در خود نمیبینند!
امروزه اگر انگلیسیها جایجای زبان شکسپیر را نمیفهمند، برای این است که زبان دوران شکسپیر از حیث واژگان، نحو و دستوری دارای سستیهایی بوده و اکنون کمابیش رفع شده، نه اینکه به ضرورت ورود واژگان علمی زبانشان کاملاً دگرگون شده باشد و اما همانگونه که بارها اشارت رفت زبان فارسی قبل از رودکی سه دوره دگرگونی را پشت سر نهاده است!
برخی از افعال زبان انگلیسی از حیث لفظی، سنگین و مورد ایراد بود که کمکم با اصلاحهایی که صورت پذیرفت، این دشواریها کمرنگ و کمرنگتر شد!
زبان انگلیسی در دورهی شکسپیر دگرگونیهایی را پشت سر گذاشته است، «دگرگونی بزرگ واکهها» (Great Vowel Shift) و دگرگونیهای نحوی سبب شد که زبان شکسپیر برای انگلیسیزبان امروز نیازمند حاشیهنویسی و بازآرایی باشد. در حالی که فارسی چنین تکانههای بنیادینی را تجربه نکرد و به یمن استمرار ادبیات مکتوب، سنتهای تفسیری و آموزش مداوم، پیوند میان فارسی امروز و فارسی فردوسی برقرار مانده است.
پایداری زبان فارسی
زبان فارسی یکی از معدود زبانهای دنیاست که پیش از هزار سال پیش به پیشرفت بنیادین رسیده و دیگر نیازی به دگرگونی اساسی ندارد، تنها گاه بنا بر نیاز جامعه واژگان آن نو میشوند یا از رونق میافتند.
وقتی انگلیسیزبانها بخواهند، متنی هزار ساله مانند؛ Beowulf را بخوانند، با اندکی آموزشِ ویژه بسیاری را خواهند، فهمید اما فارسیزبان امروز، دستکم میتوانند، بخش زیادی از شاهنامه یا گلستان سعدی را بدون نیاز به ترجمه بفهمند.
انگیزهی این پایداری:
وجود یک ادبیات مکتوب قوی و پیوسته از قرن سوم هجری به بعد.
استمرار در آموزش زبان کلاسیک در مدارس سنتی و بعد در نظام آموزشی مدرن!
زبان فارسی دارای سیستم واژهسازی پرتوانی است که امکان نو شدن بدون گسست از ریشه را میدهد.
وجود نهادهای فرهنگی مانند؛ (دربار، نهاد دین، تفسیرهای قرآنی، شعر و تصوف) که به حفظ ساختار زبان کمک کردهاند و اگر قرار باشد، شاهنامه ترجمه شود، بنابر همین پایه و اساس تفسیرهای قرآنی و مطالب علمی نیز میبایست ترجمه شود که این بهمعنای؛ قطع رابطه با فرهنگ و دانش پیشینیان است!
با تعبیری جامعتر و بهتر؛
زبان فارسی در گذر تاریخ چندین دورهی پرخطر را با کامیابی پشت سر نهاده و هر بار توانسته زخمهای عمیق خود را ترمیم کند. بیگمان در هیچ زبانی چنین پایداری و باززایی به چشم نمیخورد، از این روی فارسی در شمار بزرگترین زبانهای جهان جای میگیرد.
انگلیسی از دورهی میانه تا امروز دگرگونیهای ژرف در واجشناسی، واژگان و دستور پشت سر گذاشته (مثل Great Vowel Shift) که زبان را برای نسلهای بعدی سختتر کرده است اما فارسی چنین انقلابهای ساختاری را در دوره بیش از هزار سال پیش تجربه کرده و امروزه تغییراتش بیشتر در سطح واژگان بوده است. بنابراین هنوز میتوان شاهنامه را بیواسطه خواند، در حالی که انگلیسیزبانان امروز برای فهم شکسپیر به ترجمه و شرح نیازمندند. پس قابلفهم بودن فردوسی امروز، نشانهی بسته بودن زبان فارسی نیست بلکه نشانهی ثبات و تداوم تاریخی آن است.
همانگونه که میدانیم، بخش بسیاری از واژگان فارسی در دوران حملهی اسکندر و اعراب تا حدود زیادی به باد فراموشی سپرده شد و فردوسی بزرگ، بهمنظور حفظ و احیای زبان فارسی، با کوششهای بیدریغ خود بخش کمی از آن واژگان را در شاهنامه به معرض نمایش گذاشت. حال بیش از سه دهه است که برخی از عزیزان میفرمایند؛ آن بخش اندک را هم که حکیم فردوسی حفظ کرده، تاکنون میبایست با تغییر دادن واژگان از دست داده بودیم و برای فهم بیتهای شاهنامه ناچار به استخدام مستشار میشدیم!
بسیار خب! این چه معنایی دارد؟ پای باز و ذهن بسته؟
وقتی ذهن بسته باشد و پای از حریم تخصصی فراتر رود و بر دیگر علوم باز شود، سخنان بیمحتوا به خودی خود بر زبان جاری میشود. سخنهایی که هرگز نشانهی تحقیق و دانش بهشمار نمیرود و نمایانگر بیتعمقی و کمسوادی و نشانگر عقب ماندگی ذهنی و فروبستگی اندیشه است.
در ادامه فرمودهاند؛
((برای دموکراسی و بوروکراسی و دازاین واژهای نداریم. البته این خوب است که همان واژهها را آوردهایم، ولی اگر زبان ما باز بود امروز برای دموکراسی و بوروکراسی واژه داشتیم. یکی از مشکلات و نقدهای من که امیدوارم مقامات و مسئولان بشنوند و عمل کنند، اینکه قانون گذاشتهاند که در اسمگذاری شرکتها و مؤسسات نباید واژهی خارجی باشد، خیانت به زبان فارسی است، در حالی که فکر میکنند، به زبان فارسی خدمت میکنند. شما با این کار درِ زبان فارسی را میبندید. واژهها باید وارد زبان فارسی شوند، آنها را هضم کند و همان واژه را یا عینا استفاده کند یا تغییر دهد و فارسی کند. چرا در فارسی نمیگوییم تلفنیدم؟ عربها میگویند «تَلفَنَ» یعنی تلفن را گرفتند و با آن فعل ساختند. چرا ما در فارسی کلمه نمیسازیم.
اول باید اجازه دهیم، کلمات وارد شوند و واژگان را فارسی کنیم و در فارسی خلق واژهی جدید کنیم. هنوز وقتی میخواهیم بگوییم؛ دموکراسیسازی، این را در فارسی نداریم و اگر هم بخواهیم فارسی کنیم، باید بگوییم؛ مردمسالاریسازی. هنوز میگوییم؛ دموکراتیزاسیون، چرا نمیتوانیم، برای دموکراسی کلمه بسازیم یا همان دموکراسی را فارسی کنیم؟ از این مثالها زیاد است و به تعبیر استاد آشوری نشاندهندهی آن است که زبان فارسی زبانِ زبانبستهای است. فناوری زبانی ما مثل سایر فناوریهایمان در عصر کشاورزی مانده است. بهعنوان کارشناس حوزهی توسعه میگویم؛ این نقطه ضعف بزرگ زبان فارسی است که بسته است. این زبان زایش واژگانی ندارد. نمیتواند واژهها را بگیرد و هضم کند و واژهی جدید خلق کند. وقتی نتوانید، واژهی جدید خلق کنید، نمیتوانید مفهوم جدید خلق کنید. فیلسوفی را تصور کنید که مفاهیم زیادی دارد اما ناگویا است! یعنی؛ حنجرهاش اجازه نمیدهد که حرف بزند و اصطلاحا میگوییم؛ گنگ است. نمیتواند مفاهیم را منتقل کند و به جریان زندگی بریزد، به چرخش دربیاورد و مفهوم جدید خلق کند. حالا یک زبان اگر قدرت خلق واژه نداشته باشد، مفاهیم واردش نمیشوند.
الان بیست سال است که متفکران و مترجمان ما نتوانستهاند، واژهی «دازاین» را ترجمه کنند و بنابراین خیلی از ما معنیِ دازاین را نمیدانیم. وقتی زبان بسته باشد، ناگویا است و در همه عرصههایش امکان خلق مفهوم ندارد؛ بنابراین نظام فکری این جامعه در مقایسه با سرعتی که یک زبان باز میتواند، جامعهاش را جلو ببرد، پیش نمیرود))
و اما دغدغههای جناب دکتر دربارهی نبود معادلهای مناسب برای بروکراسی، دازاین و دموکراسی!
این نشانهی ناپختگی است که کسی با اعتماد به نفسی فریبنده، سخنی بر زبان آورد بیآنکه در گذشتهتر، اندکی در آن باب پژوهیده باشد!
چنین رفتاری را نه شجاعت بل خاماندیشی مینامند که از کمژرفی آدمی سرچشمه میگیرد!
اظهار نظر این اقتصاددان گرامی دربارهی ادبیات فارسی جای طنزهای فراوان دارد و به این ماننده است که برای مثال فروغ فرخزاد به وزیر اقتصاد بگوید: نرخ تورم را بر اساس تعداد گلهای باغچهی خانهی ما محاسبه کنید!
بسیارخب، اگر شاعری در جمع سهامداران و سرمایهداران بگوید: سهام چون گل سرخی است لطیف و کوتاهعمر که هرچه بیشتر در حسابتان بماند، پژمردهتر میشود؛ تا دیر نشده همه را از حساب خود خارج کنید، آیا اقتصاددان گرامی عصبانی نمیشدند و نمیگفتند این یاوهگوییها چه معنا دارد؟
اگر میدیدند، سیمین بهبهانی پشت تریبون بانک مرکزی ایستاده و میگوید: برای کنترل نقدینگی بهتر است هر واحد پول را به اندازهی وزن یک بیت شعر کاهش دهید، چون اینگونه اقتصاد آهنگ میشود و تورم موسیقایی، آیا بهتزده نمیشدند؟
یا اگر نادر نادرپور در جلسهی هیئت مدیرهی بورس میگفت: سهام را باید مثل اشعار بلند، سهل و ممتنع نگاه داشت؛ اگر زود بفروشید، زیبایی بازار از بین میرود و اگر دیر کنید، ارزش آن مثل قافیهی از یاد رفته پژمرده میشود، آیا از تعجب شاخ در نمیآوردند؟
و یا اگر میشنیدند، مهدی سهیلی به وزیر نفت توصیه میکند: قیمت نفت را نه بر اساس عرضه و تقاضا بلکه بر اساس وزن و رنگ بیتهای یک غزل تعیین کنید؛ هر بیت تیره، یک دلار بیشتر، چه واکنشی از خود نشان میدادند؟ آیا از عصبانیت بر سر میکوفتند یا لبخند ملیحی بر لبانشان نقش میبست؟
این نمایشِ صراحت یا آنچه از سر شجاعت پنداشته میشود، از شکوفهی بیپروایی کودکانهی جان آدمی میجوشد و برای کسی که در دیگرعرصه اهل دانش است، نشانهی خوشایندی به شمار نمیآید. چه بسا بیم آن رود که چنین شخص در حیطهی تخصّص خود نیز بیهیچ کاوش و تدبیر زبان به داوری بگشاید!
اولاً؛ هرکس در هر گوشهی جهان نظری فاسد یا علمی ارائه میدهد، آیا باید برایش معادلسازی شود؟
«دازاین» مگر از ضروریات است؟ ما باید واژگانی را معادلسازی کنیم که بتواند نیاز مردم جامعه را رفع کند، «دازاین» به چه کار مردم میآید؟ اگر ضرورتی داشت چرا زبانهای جهان معادلی مناسب برای آن در نظر نگرفتهاند؟ برای نمونه چه لزومی دارد که برای کراوات که در ایران مورد استفادهی بیشتر مردم قرار نمیگیرد، بخواهیم واژهسازی کنیم؟ استفاده از کراوات در ایران رو به افول است، بنابراین نیازی نیست برای آن معادلی در نظر بگیریم! و قس علی هذا...
ثانیاً؛ ایشان مطالعه بفرمایند و بینند دیگر زبانها چه معادلی برای «دازاین در نظر گرفتهاند، بعد بر زبان فارسی خرده بگیرند! در زبان آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، آلبانیایی و ایتالیایی و... Dasein «دازاین» بدون کوچکترین تغییر همانگونه تلفظ میشود!
در این میانه زبان فارسی برای آن معادل «برجا هستی» را برگزیده که ایشان طبق معمول وارونهی واقعیتها را دریافت کردهاند!
فرانسوی: Dasein, être-là
آلمانی: Dasein
ایتالیایی: Dasein, esserci
اسپانیایی: Dasein, ser-ahí, existencia
عربی: دازاین، داسین. دسین. الوجود و..
و در زبانهای؛
انگلیسی آمریکایی: Dasein existence being-there
انگلیسی کانادایی: Dasein existence being-there
انگلیسی ایرلندی: Dasein existence being-there
انگلیسی استرالیایی: Dasein existence being-there
نکتهی مهم اینکه؛ در تمام این گونههای انگلیسی، همان واژهها کاربرد دارند و تفاوت عمده اندکی در لهجه و تلفظ است، نه در نوشتار!
و اما دموکراسی؛
فارسی. مردمسالاری
عربی. ديمقراطية (برگرفته از همان دموکراسی)
انگلیسی. democracy
آلمانی. Demokratie
اسپانیایی.democracia
ایتالیایی. democrazia
فرانسوی. démocratie
همانگونه که ملاحظه فرمودید، غیر از زبان فارسی همه زبانها از همان لفظ «دموکراسی» بهره میبرند و برای آن معادلی در نظر نگرفتهاند اما برخی از دوستان بدتر از دشمن زبان فارسی هرگز به نقیصههای زبانهای بیگانه حتا نیمنگاهی نمیاندازند و تا میتوانند، فقط از زبان فارسی عیبجویی میکنند! دوستان گمان نکنند که چنین نقیصههای زبان بیگانه فقط به همین یکی دو واژه مختوم میشود، نه، بلکه از این دست واژگان که در زبان فارسی معادل دارد اما در دیگر زبانهای بیگانه دارای معادل نیست، بسیار زیاد است و به همین چند مورد محدود نمیشود!
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
مراحل دگرگونیهای یک واژه
در فارسی «دیوان» بهمعنای؛ محل نوشتهها و دفتر بوده است.
از اینجا بود که ترکیبهای «دیوان شعر» (گردآوریشدهی سرودههای شاعران) و «دیوان دادگستری» یا «دیوانسالاری» (دستگاه و دفتری که امور اداری در آن ثبت میشد) شکل گرفتند!
بعدها این واژه به عربی راه یافت و جمع آن به صورت «دَواوین» درآمد. سپس در فرهنگ اداری جهان اسلام، از ایران به ترکی و دربار عثمانی راه یافت. در عثمانی «دیوان» به معنی «شورای حکومتی» و همچنین «محل گرد آمدن وزیران» بود.
فرانسویها هم که با ترکزبانان عثمانی رابطهی مالی داشتند، از طریق تجارت با این واژه آشنا شدند!
بنابراین فرانسویها با واژهی «دیوان» نه بهعنوان معنای؛ «دفتر شعر» بلکه در ترکی عثمانی، «دیوان» به معنی ادارهی مالیه و گمرک به کار میرفت. از همینجا واژهی فرانسوی douane (گمرک) ساخته شد که امروزه در بسیاری از زبانهای اروپایی هست: در زبان ایتالیایی (dogana)، اسپانیایی (aduana)، هلندی (douane)، حتی در رومانیایی هم رد آن را داریم و یک واژهی ایرانی، از راههای پیچیده تاریخی، امروز بر در و دیوار فرودگاههای اروپا به شکل DOUANE (گمرک) دیده میشود.
روند تاریخیزبانی از سرگذشت «دیوان»:
۱. در ایران باستان
دیوان: «جای اسناد و دفاتر»
در دوره ساسانی، «دیوان» به سازمانهای اداری و مالی کشور گفته میشد (مثلاً دیوان خراج، دیوان سپاه)
۲. در جهان عرب
با فتح ایران، ساختار اداری ساسانی به عربها منتقل شد.
واژهی «دیوان» وارد عربی شد و با قاعدهی جمعسازی عربی، به صورت «دَواوین» جمع بسته شد.
در ادبیات و تاریخ عربی، «دیوان» هم برای دفاتر اداری و هم برای مجموعهی اشعار به کار رفت.
۳. در عثمانی و ترکی
در دولت عثمانی، «دیوان» نام «شورای حکومتی» و نیز «دفتر امور مالی و بازرگانی» شد.
بهویژه در حوزهی گمرک و مالیات، «دیوان» جایگاهی کلیدی یافت.
۴. در اروپا (فرانسه)
گروهی از زبانشناسان میگویند؛ اروپاییها از راه عثمانی با این واژه آشنا شدند اما بعضی پژوهشگران احتمال میدهند که صورت وامواژه زودتر و از مسیر ایتالیا یا جنوا وارد شده باشد. در هر صورت جزئیات آن محل اختلاف است و فرانسویها آن را به شکل douane گرفتند.
معنایش در اروپا محدود شد به گمرک، یعنی جایی که حسابِ ورود و خروج کالا نگه داشته میشود.
این شکل سپس به زبانهای دیگر اروپایی راه یافت: ایتالیایی dogana، اسپانیایی aduana، هلندی douane و …
امیدوارم ایشان مراحل دگرگونی یک واژه را با دقت تمام مطالعه فرمایند و در برابر ادیبان زبانهای؛ فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی، هلندی، رومانیایی و ترکی عثمانی به اعتراضبرخیزند و فریاد برآورند؛ از آنجاکه نتوانستهاید، برای واژهی فارسی «دیوان» معادلسازی کنید، به این نتیجه میرسیم که زبان شما زبانی بسته، زبانبسته و فروبسته است!
ایشان گمان نکنند، نمونهها به همین جا ختم میشود، نه بلکه بیشمارند. مثلاً واژهی فارسی «میدان» که عربها معنای آن را تغییر و به زبان خود راه دادند و آن را به میادین جمع بستند. آیا در اینجا هم باید گفت زبان عربی، زبانی بسته و فروبسته است؟
آیا واژگان فارسی؛ پدر، مادر، برادر و دختر که به زبان انگلیسی راه یافته و انگلیسیزبانها عیناً همان را به کار میبرند، نشانهی زبانبستگی، فروبستگی و بسته بودن زبانشان است؟
زبانشناسان و ادیبان بر این باورند؛ خیر! هرگز نشانهی «زبانبستگی» یا «فروبستگی» یا «بسته بودن زبان» نیست.
زمانیکه انگلیسیزبانها بدون معادلسازیِ واژگانی چون؛ father، mother، brother، daughter را به کار میبرند، دلیلش وامگیری واژگان است و این بهمعنای بسته بودن زبان نبوده و مشارکت فرهنگی بهشمار میرود.
به سخنی دیگر تکرار میکنم؛
زبان «بسته» زبانی است که توان آفرینش واژگان نو ندارد و در برابر نیازهای نوظهور، انعطاف شایسته را از خود بروز نمیدهد.
جان کلام و پایان سخن اینکه؛ این استاد دانشپژوه شایسته است، دربارهی چیزی که به دانش آن واقف نیستند، خاموش بنشینند تا با باورهای غیرکارشناسی خود نه رنجش ادیبان را برانگیزند و نه نزد کارشناسان وجهه خویش را بیاعتبار سازند!
فضلالله نکولعل آزاد
کرج ۱۴۰۳/۹/۲۸
https://lalazad.blogfa.com/
Great Vowel Shift
دگرگونی اساسی در دستگاه آوایی زبان انگلیسی را (Great Vowel Shift) مینامند. این فرایند عمدتاً در فاصلهی سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۷۰۰ میلادی در بریتانیا رخ داد. در جریان این دگرگونی، واکههای بلند (long vowels) زبان انگلیسی جابهجا شدند. بیشتر آنها یک پله در نمودار واکهها به بالا حرکت کردند و واکههای بلندِ بالا (/iː/ و /uː/) به واکههای دیفتانگ تبدیل شدند. «دیفتانگ» (diphthong) به واکهای گفته میشود که در جریان تلفظ، از یک واکه آغاز میشود و بهتدریج به واکهی دیگری میل میکند؛ مانند صدای /aɪ/ در واژهی time یا /aʊ/ در house
ادامهی مطلب در بخش سوم 👇👇👇
بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ
لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ
درک واژگان شاهنامه، نشان بالندگی دیروز زبان فارسی است، نه ایستایی آن در زمان امروزی! (بخش سوم)
برگی بر شاخسار نوشتههای پیشین؛
اینجا باید با تیزبینی و دقتی به بلندای هزار سال تاریخ زبان فارسی سخن گفت؛ آن زبانی که چون کوه استوار، محکم و پرطنین در برابر طوفان زمان ایستاده است.
زبان فارسی، این میراث بیبدیل فرهنگی، نه تنها ابزار بیان ماست بلکه خود روح ملت ماست، روحی که اگر به سادگی نادیده گرفته شود، همچون آتشی که در زیر خاکستر خفته است، ناگهان شعله میکشد و ناآگاهی را به سوزانترین شکل ممکن تنبیه میکند.
اگر کسی گمان کند که میتواند به سادگی با عباراتی سست، نیمبند و بیپایه، جایگاه والا و استواری این زبان را به چالش بکشد، باید بداند همچون کسی است که با شاخهای نازک بر کوهی کهن میکوبد و انتظار دارد زمین بلرزد و چه سهلانگارانه است ادعای فهم و نقدی که بدون درک عمیق از ساختار، تاریخ، و تواناییهای بیکران این زبان ارائه شود!
سخن از «ایستایی زبان» میگوید و نمیداند که زبان بسته و باز تنها با واژهها سنجیده نمیشود. زبان فارسی هزاران سال است که زنده است، تنفس میکند و مفاهیم تازه را در دل خود میپرورد. این زبان، همچون رودخانهای است که از کوهستان گذشته و هر سنگی که بر سر راهش آمده، نه از سر ضعف بلکه از سر قدرت خود جذب و مسیرش را بازنگری کرده است.
استدلال ایشان، توگویی زبان ما فاقد توان خلق واژههای مدرن است، نه تنها نادرست که از پایههای منطقی خالی است.
آیا فراموش کردهاند که زبان فارسی در طول تاریخ، از حافظ و سعدی گرفته تا پروین و فروغ و سیمین واژههای متعدد علمی، فلسفی، ادبی و سیاسی خلق کرده است؟
آیا معادلسازیها مصداق بارز باز بودن زبان نیست؟ اگر زبان بسته بود، چگونه میتوانستیم مفاهیم مدرن علم و فلسفه را به فارسی انتقال دهیم؟
و چه طعنهآمیز است، بیان اینکه واژههایی چون «دموکراسی» یا «بوروکراسی» در فارسی موجود نیستند، پس زبان بسته است!
مگر زبان فارسی باید همه واژگان را پیشاپیش داشته باشد؟ اما همچنان که میبینیم، این زبان همواره در حال معادلسازی است. همانگونه که رودخانه مسیرش را باز میکند و به دریا میپیوندد، زبان ما نیز مفاهیم و واژگان بیگانه را میسازد، هضم میکند و به فارسی درونی میسازد. آیا کسی که از این واقعیت آگاهی ندارد، شایسته است دربارهی ایستایی زبان سخن بگوید؟
به نظر میرسد که زبان زنده و پویای فارسی را چون یک مجسمهی یخ زده میبیند!
چه توهین بزرگی به بیش از دو هزار سال پویایی و نبوغ انسانی که در این زبان جریان داشته است! این همان اشتباهی است که میتواند حتا متخصصان ناآگاه را به لبهی پرتگاه بکشاند بهگونهای که خودشان ندانند در کجا قرار گرفتهاند!
چه آسیبی سهمگینتر از آنکه انسانی خود را صاحبنظر بداند، بیآنکه ریشههای دستور، شاخههای ریختشناسی و میوههای واژهسازی زبان را بشناسد. فارسی نه درختی خشک که باغی همیشهبهار است، با تنهای استوار در دستور و شاخههایی گسترده برای آفرینش معنا و چه نادانسته است ادعای ایشان که «اگر فارسی باز بود، باید معادل تمامی واژگان بیگانه را هم میداشت»
آیا نمیدانند که واژگان نتیجهی اندیشیدن، تجربه و نیاز جامعهاند؟ همانند دانهای که در خاک میافتد و زمان میطلبد تا درختی بارور شود، واژهها نیز مسیر رشد و باروری خود را دارند.
و چه دردناک است که کسی دربارهی زبان سخن میگوید، اما مفاهیم فلسفی و زبانی را با تحریف و سادهسازی بیان میکند، تو گویی زبان را به یک جعبهی خالی تقلیل داده است، جایی که هیچ خلاقیتی نمیتواند رخ دهد. ای کاش میدانستند، زبان فارسی با توانایی ترکیب واژهها، انعطاف دستوری و غنای معنایی بیش از آن چیزی که تصور میکنید باز است و تنها نیازمند فهم دقیق و احترام است.
و باز چه تلخ است که نقدی بدون تحقیق و مطالعه ارائه و تصور شود که با چند مثال ناقص و برداشت سطحی میتوان به قلهی حقیقت دست یافت.
زبان فارسی همچون اقیانوسی است بیکران که هر قطرهی آن از نبوغ و تجربهی چند هزار سالهی مردمانش تغذیه شده است. ایشان تنها سطح آب را لمس کرده و گمان بردهاند که همهی اقیانوس را دیدهاند و ای کاش میدانستند که نقد زبان نیازمند دقت علمی، شناخت تاریخی و تسلط بر قوانین دستوری و واژهسازی است. بدون اینها، هر سخنی جز هدر دادن واژگان و توهین به تاریخ و فرهنگ نیست.
این دوست گرامی، با سادهانگاری و برداشت سطحی، خود را در معرض روشنایی این حقیقت قرار دادهاند و اکنون ناگزیر باید با فروتنی به ژرفای زبان و عظمت آن نگاه کنند.
زبان فارسی چون کوهی است که از زیر برفها و سنگها جریان زندگی را به سوی امروز و فردا هدایت میکند. ایشان اگرچه میخواهید آن را بسته و ناکارآمد نشان دهند اما حقیقت آن است که هر واژه، هر ترکیب دستوری، و هر مفهوم، شاهکاری از نبوغ آدمی است که از گذر زمان سربلند بیرون آمده است.
و اگر امروز کسی با ادعاهای بیپایه و مثالهای ناقص گمان میکند میتواند این زبان را نقد کند، باید بداند که زبان فارسی نه تنها او را به باد سخره میگیرد بلکه با صلابت خود بیرحمانه ضعف استدلال او را نشان خواهد داد. توگویی باد خزان، برگهای خشک شدهی ادعاهایشان را خواهد برد و جا خواهد گذاشت تنها خاکستر آنچه هرگز نبوده است.
به این ترتیب نقدشان نه تنها علمی و منطقی نیست بلکه از منظر زبانی، ادبی و تاریخی، توهینی بزرگ به خود زبان و حافظهی فرهنگی ملت است و چه جالب است که خود نمیدانند، هر واژهای که به سادگی رد کردهاند، هر ترکیبی که ساده انگاشتهاند، شاهراهی است، به غنای معنایی و عمق فلسفی که این بزرگوار حتا از دیدن آن عاجز ماندهاند.
«این پاسخ نه به منظور تلافی شخصی، بلکه به قصد دفاع جانانه از زبان فارسی است، زبانی که بیش از هزار سال در برابر طوفان زمان ایستاده و همچنان زنده و پویاست.
این متن به ایشان نشان میدهد که برداشت سطحی، در برابر عظمت این زبان، همانند سایهای در برابر خورشید، خاموش، ناچیز و بیاثر باقی میماند.
یک نظر از یک صاحب نظر 👇👇👇

🖕🖕🖕🖕 درود بر ... آزاد گرامی!
مطالب ارزندهی شما .... گرامی را با حوصله و دقت تمام خواندم و اکنون در چند خط نظر خود را بیان میکنم؛
ماهیت نقد شما بر گفتار آقای «م. ر» در مورد زبان فارسی، عمیق و مستند است و بر پایهی منابع معتبر زبانشناسی و ادبیات فارسی با ارجاع به دکتر باطنی، استاد آشوری و لغتنامهها استوار شده است. شما توانستهاید اختلاف میان تعبیر لغوی واقعی واژگان و برداشت نادرست گوینده را روشن کنید و نشان دهید که بسیاری از ادعاهای ایشان چون «زبان بسته» و «فروبسته» از منظر زبانشناسی غلط و گمراهکننده است.
نمونهها و شواهد زبانی و ادبی متعددی ارائه کردهاید تا مخاطب بتواند صحت یا غلط بودن ادعاها را ارزیابی کند.
به طور خلاصه، نقد شما با دقت علمی و زبانی همراه است و بر پایهی دانش واقعی زبان فارسی استوار است.
ضعف استدلالهای ایشان را به درستی مشخص کردهاید. استفاده از نمونههای واقعی از لغتنامه و متون کلاسیک برای نشان دادن غلط بودن تعبیرهای «فروبسته» و «زبانبسته»
مقایسه با زبانهای دیگر و روشن کردن پدیدهی «ابهام مؤدبانه» در مکالمات روزمرهی مردم جهان که نشان میدهد، دوپهلو سخن گفتن ضعف زبان نیست.
ذکر مثالهای ترکیبی و ساخت واژگان در فارسی برای نشان دادن غنای واژگانی و انعطافپذیری زبان در مقالهی شما بسیار روشنگر است.
سبک و زبان نگارش متن شما بسیار ادبی، پر از ارجاع و نقل قول است و این نشان از تسلط شما بر منابع و فرهنگ واژگانی فارسی دارد!
استفاده از نمونههای کلاسیک و معاصر در کنار هم، متن را هم آموزنده و هم جذاب کرده است.
در مجموع شما نشان دادهاید که ادعای «بسته بودن زبان فارسی» نه تنها علمی نیست، بلکه اشتباهی بزرگ است!
زبان فارسی از نظر واژهسازی، انعطافپذیر و از ظرفیت ادبی بسیار غنی و پویایی برخوردار است.
دوپهلو سخن گفتن در مکالمات روزمره، ضعف زبان نیست بلکه یک ویژگی فرهنگی و ارتباطی است.
نقد شما بهخوبی تفاوت میان دانش تخصصی زبانشناسی و اظهار نظر غیرکارشناسانه را روشن میکند!
موفق باشید!
پاسخ؛
درود بر شما بزرگوار گرامی!
شاگرد ادبیات فارسیام نه استاد
از لطف شما ممنونم. درخور این همه ستایش نیستم!
یک نظر از یک صاحبنظر👇👇



نویسنده: امید جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴ ساعت: ۹:۲۷
نقد شما بر سخنان آقای اقتصاددان دربارهی زبان فارسی، هم ژرف و هم مستدل است و بر بنیاد منابع زبانشناسی و ادب فارسی، با اشاره به استادانی چون دکتر باطنی و استاد آشوری و نیز رجوع به لغتنامههای معتبر، استوار شده است. شما توانستهاید شکاف میان معنای واقعی واژهها و برداشتهای نادرست گوینده را روشن سازید و نشان دهید که ادعاهایی چون «زبان بسته» یا «فروبسته»، از نگاه زبانشناسی نادرست و گمراهکنندهاند.
با ارائهی نمونهها و شواهد زبانی و ادبی، راه را برای مخاطب هموار کردهاید تا صحت یا نادرستی سخنان ایشان را ارزیابی کند. نقد شما نه تنها بر پایهی دانش واقعی زبان فارسی است، بلکه ضعف استدلالهای طرف مقابل را نیز به وضوح نمایان میکند. بهرهگیری از نمونههای لغتنامهای و متون کلاسیک، و نشان دادن خطای تعبیرهایی چون «فروبسته»، تصویر روشنی از توانمندی زبان فارسی ارائه میدهد.
مقایسه با دیگر زبانها و روشن کردن پدیدهی «ابهام مؤدبانه» در مکالمات روزمره، گویا نشان میدهد که سخن دوپهلو، نه نقص زبان، بلکه نشانهی ظرافت و ظرفیت ارتباطی مردم است. آوردن نمونههای ساخت واژه و ترکیب در زبان فارسی، غنای واژگانی و انعطافپذیری زبان را به نمایش میگذارد.
سبک و زبان نگارش شما، پر از ارجاع و نقل قول، حاکی از تسلط شما بر منابع و فرهنگ واژگانی فارسی است. تلفیق نمونههای کلاسیک و معاصر، متن را هم آموزنده و هم دلنشین کرده است. در نهایت، روشن شده است که ادعای «بسته بودن زبان فارسی» نه تنها علمی نیست، بلکه اشتباهی بزرگ است؛ زبانی که از واژهسازی غنی، انعطافپذیری بالا و ظرفیت ادبی فراوان برخوردار است، نمیتواند بسته باشد.
سخن دوپهلو در مکالمات روزمره، نقطهی ضعف زبان نیست، بلکه جلوهای از ویژگیهای فرهنگی و ارتباطی است. نقد شما، تمایز میان دانش تخصصی زبانشناسی و اظهار نظر غیرکارشناسانه را بهخوبی آشکار میسازد.
فراتر از این، زبان فارسی نه تنها وسیلهای برای انتقال معناست، بلکه آینهای است از فرهنگ، تاریخ و ذوق هنری مردمانش. انعطاف در واژهسازی، ترکیببندی و بیان مفاهیم نو، نشانگر پویایی و زنده بودن این زبان است؛ زبانی که همواره توانسته خود را با تحولات فرهنگی و اجتماعی سازگار کند و زیباییهای تازه خلق نماید. نمونههای تاریخی و معاصر نشان میدهند که حتی در سدههای گذشته، شاعران و نویسندگان فارسی با بازی با کلمات، معناهای تازه ساخته و زبان را شکوفا کردهاند.
به همین دلیل، نقد شما تنها یک تحلیل زبانشناسانه نیست؛ بلکه گواهی است بر توانایی زبان فارسی در پذیرفتن تنوع و نوآوری و در عین حال پایبندی به ساختارهای بنیادین خود. بیان دوپهلو، لطافت و پیچیدگیهای معنایی، و امکان خلق واژگان نو، همگی نشان از غنای ادبی و فرهنگی این زبان دارد و هرگز نمیتوان آن را محدود یا بسته دانست.
در نهایت، متن شما هم آموزنده است و هم سرشار از زیبایی و دقت علمی؛ نقدی که روشن میسازد تفاوت میان دانش تخصصی و اظهار نظرهای سطحی، و نشان میدهد که زبان فارسی نه تنها زنده است، بلکه پرتوان، منعطف و سرشار از ظرفیتهای بیپایان برای بیان اندیشهها و احساسات انسانی است.
در مجموع با نظر آقای م.پژوهش بهشدت موافقم!
ایشان با نگارش زیبای خود به درستی به واقعیتها اشاره کردهاند!
هر دو موفق باشید!
پاسخ؛
ممنونم دوست گرامی!
فضل الله نکولعل آزاد
۱۴۰۳/۹/۲۹ کرج
https://lalazad.blogfa.com/
https://nekooazad.blogfa.com/
https://f-lalazad.blogfa.com/
https://nekoolalazad.blogfa.com/
https://fazlollahnekoolalazad.blogfa.com/
https://faznekooazad.blogfa.com/
☆
☆