راهکارهای اساسی واژهسازی در زبان فارسی
(دستمایهها و تواناییهای زبان فارسی)
چو آب میرود این پارسی به قوت طبع
نه مرکبیاست که از وی سبق برد، تازی
(سعدی شیرازی)
در مطلب "آیا دیوار زبان فارسی کوتاه است؟" گفتیم؛ از آنجا که زبان فارسی برخلاف زبان صرفی عربی، زبانی ترکیبی است، جای پرورش دیگر واژگان نوظهور را دارد و چنانچه یک جدولضرب (دهخانه در دهخانه) را در نظر بگیریم، مجموعا صد عدد داریم. حال اگر با اینها بخواهیم، اعداد دیگری بیافرینیم تا بینهایت میتوانیم، خلق کنیم و این در حالی است که در زبان صرفی عربی چنین امکاناتی مشاهده نمیشود اما زبان فارسی از چنین ویژگیهایی برخوردار است که با ترکیبها، پیشوندها، میانوندها و پسوندها میتوان تا بینهایت واژه آفرید، منتها اذهان تنبل ما را حوصلهی چنین آفرینشی نیست و این معادن بکر ادبی، همانند معدنهای زمینی و زیرزمینی طبیعیمان همچنان بدون استفاده مانده است.
برای نمونه؛ میتوان از ترکیب واژهی "باد" و فعل امر "بزن" نام "بادبزن" را تولید کرد و یا از سه نام؛ شتر و گاو و پلنگ (شترگاوپلنگ) را که نام "زرافه" است و مانند اینها!
البته از این واقعیت غافل نیستیم که زبان هر مرز و بوم به صورت کاربردی رونق میپذیرد، نه تجویزی اما هر چند که بیشتر واژگان تجویزی در محاورهها و نوشتارها رایج نمیشوند و واژهی عربی "جمع" در محاورههای هر زمان و شعرها و متون پیشینیان کاربرد داشته، برای نمونه دستکم ادبا میتوانند، "همکردن" یا "همیدن" یا "همآوردن" را بهجای مصدر مرکب "جمعکردن" که بخشی از آن عربی است و صد البته این تصرف جایز و درست است، در کنار معادل (عربیفارسی) آن بهکار گیرند و همانطور که میدانید، فرهنگستان مصادر "همایش" و "هَمآیی" را از همین معنا و واژهی "هم" ساخته و پرداخته است.
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
(حافظ شیرازی)
امروزه اگر گروهی مغرض برای نداشتن معادلی مناسب برای برخی واژگان بیگانه به اعتراض برمیخیزند و فریاد جنونآمیزشان گوش فلک را کر میکند که زبان فارسی چنین است و چنان، این دیگر مشکل زبان فارسی نیست، بلکه معضل اصلی، اذهان یخبسته و تنبل فارسیزبانان است که برای پدید آوردن واژهای مناسب به تکاپو نمیافتند و علاوه بر آن باعث میشوند، زبان به حالت جُمُودیت دچار شود!
در هر صورت بهمنظور [واژهسازی در زبان فارسی] سه راهکار اساسی شناسایی شده است:
●
یک》اشتقاقهای فعلی
زبان فارسی کنونی برای بیان مطالب آموزشی، علمی و همچنین بهمنظور ابراز اندیشهها و احساسها نیازمند واژگانی تازه است و در این زمینه اشتقاق افعال میتواند، در واژهسازی نقش مهمی را ایفا کند!
دانلود (پیدیاف) کتاب مذکور 👆👆👆
در زبان فارسی حدود بیست پسوند اشتقاقی وجود دارد که به فعلهای بسیط (غیرترکیبی) افزوده میشوند و واژگان مورد نیاز مردمِ هر زمان را میآفرینند!
گروهی تعداد افعال بسیط زبان فارسی را در حدود سیسد ذکر کردهاند اما دکتر محمد بشیرحسین در کتاب فهرست فعلهای فارسی چیزی در حدود دوهزار فعل سادهی "بسیط" تاریخ ادبیات فارسی را گردآوری کرده است.
[[فعل ساده یا بسیط فعلی است که مصدر آن تنها از یک واژه "تکواژه" تشکیل شده باشد]]
نامبرده برای فعلیابی به: 《فرهنگ اسدی طوسی، فرهنگ برهان قاطع، فرهنگ آنندراج، فرهنگ نفیسی، لغتنامهی دهخدا، فرهنگ ارمغان آصفی و فرهنگ دکتر حسن عمید》 رجوع کرده و حتا بهمنظور دستیابی بیشتر بهفعلهای بسیط به دیوانهای شعر پیشینیان و متنهای کهن فارسی مراجعه کرده است.
همانطور که میدانید؛ در زبان فارسی هر فعل ساده دارای دهها وجه اشتقاق است. یعنی از هر فعل میتوان دهها مشتق پدید آورد که تا این زمان بسیاری از آنها باکره اما همچنان آمادهی بهرهبرداری بهقوت خود باقی مانده است.
برای نمونه میتوان اسم مصدر را از ترکیب «ریشهی فعل» با پسوند «ش» ساخت. مانند؛
[رزمایش، از ریشهی "رزم"] و [همایش، از ریشهی "هم"] و ...
دکتر ابوالحسن نجفی در نشست «زبان فارسی، سترون يا زايا؟» در مقالهای تحت عنوان؛ زبان فارسی در واژهسازی قدرتمند است، میگوید؛ (((اگر از همان ابتدا از همهی امكانات موجود در زبان استفاده میكرديم، در حال حاضر بهجای واژهی "ذوب"، كلمهی "گدازش" و بهجای "انتصاب"، واژهی "گمارش" و بهجای "فرضيه"، "انگارش" را به كار میبرديم)))
نامبرده در بحث دیگری در همان مقاله میگوید؛
((( زبان عامیانهی فارسی به راحتی از این مصادر قیاسی استفاده میکند. مثل؛ پلکیدن، سلفیدن، چاییدن، چاپیدن، کپیدن، لمباندن و… چرا ما اینقدر از این ساختن میترسیم؟ چنانکه از قدیم هم ساختهاند، مثلاً کلمهی «طلب» را از عربی گرفتهاند و طلبیدن را ساختهاند یا از «فهم»، فهمیدن و از «رقص»، رقصیدن را ساختهاند. پس میتوان این کار را کرد اما ما میترسیم)))
و این دقیقا همان مطلبی است که دکتر محمدرضا باطنی در مقالهی؛ زبان فارسی عقیم؟ میگوید و آنگونه که از کلام برخی از ادبا برمیآید؛ مصدرسازی از اسم، با افزودن پسوند "یدن" که بهقول برخی موجب پدید آمدن مصدر جعلی میشود تا جایی که در درک نحو پیشینیان خطری حس نشود، اشکالی ندارد. (یعنی تا جاییکه بتوان بهراحتی به معانی شعرها و متنهای پیشینیان پی برد)
امروزه برخی در فضای مجازی (پاکیدن) و (زنگیدن) را بهجای (پاک کردن) و (زنگ زدن) بهکار میبرند (که البته از حیث دستوری ابدا غلط نیست) اما این در صورتی است که اصولا نیازی به آن مصادر مذکور نیست. زیرا سالهاست که مصدرهای مرکب آن در نوشتارها و محاورهها بهکار گرفته میشود اما بهمنظور علمی کردن زبان، ساختن برخی از مصادر دارای پسوند "یدن" را نباید اشتباه محض یا گناهی نابخشودنی تلقی کرد.
برای نمونه؛ دکتر (م.باطنی) در مقالهی مذکور میگوید؛
بعضی از ادبای ما وقتی رواج واژههایی نظیر “قطبیدن” را که در برابر polarize بهکار رفته و یا ” قطبش” و نظایر آن را میبینند، دچار تشویش میشوند که این جعلیات زبان شیرین فارسی را خراب میکنند، به گنجینهی پرارزش ادب فارسی لطمه میزنند، رابطهی ما را با بزرگان ادب فارسی چون؛ حافظ و سعدی قطع میکنند، در آثار قدما کی چنین چیزهایی آمده است؟ و نگرانی های دیگری از همین دست!
در پاسخ این بزرگواران باید گفت: اولا ”قطبیدن” از نظر ساخت هیچ فرقی با ”طلبیدن” ندارد که عنصری و ناصرخسرو و خیام و سعدی و مولوی و حافظ و دیگر بزرگان ادب فارسی آن را به کار بردهاند (نگاه کنید به مدخل “طلبیدن” در لغتنامهی دهخدا) ثانیا واژههایی مانند polarize، iodize، ionize و نظایر آن نیز در آثار بزرگان ادب انگلیسی مانند شکسپیر و میلتون و بایرون و جز آن دیده نمیشوند ولی ساخته شدن این مصدرها در زبان انگلیسی و دهها مشتقی که از آنها بهدست میآید، هیچ زیانی بهگنجینهی ادب زبان انگلیسی وارد نکرده است.
پرواضح است که اگر طبق قواعد فارسی از واژهی عربیِ "طلب" بتوان مصدر "طلبیدن" را پدید آورد، قطعا از واژگان فارسی نیز میتوان چنین قیاسی را انجام داد اما بهقول دکتر محمدرضا باطنی و دکتر ابوالحسن نجفی و پروفسور حسابی کسی را یارای انجام چنین کاری نیست.
●
دو》 نقش وندها در واژهسازی
"وندها" نقش مهّمی را در زایایی زبان "واژهسازی" ايفا میكند. در زبان فارسی نزدیک به صد پسوند و پیشوند و میانوند مشاهده میشود که با آن میتوان واژگان گوناگونی آفرید!
وندها از حیث تاثیرگذاری بر واژگان بر دو نوعند:
یک》وندهای تصریفی
کار وندهای تصریفی، ساختن واژگان تازه نیست بلکه این نوع وندها بدون اینکه در معنای واژگان تغییری حاصل کنند، تنها دست به ایجاد صورت تازهای از آن میزنند. یعنی برای نمونه؛ بدل کردن اسم مفرد به اسم جمع، مانند؛ تبدیل "دیوار" به "دیوارها" یا مثلا شناسهی ضمیر پیوستهی فاعلی "ی" در "شنیدی" که بحث اصلی ما مربوط به "وندهای اشتقاقی" است نه "وندهای تصریفی"
دو》وندهای اشتقاقی
این نوع وندها چنانچه به واژهای افزوده شوند، واژهای تازه میآفرینند. مانند:
غمناک= غم+ ناک
آرزومند= آرزو+ مند
انواع وندها از حیث جایگاه خود در اتصال به واژگان
وندها بر سه نوعند: پسوند، پیشوند، میانوند،
پیشوندها پیش از ریشهها و پسوندها بعد از آن ظاهر میشوند و میانوندها نیز در میانهی دو واژه قرار میگیرند!
●
پسوندها
یک》مند (صفتساز) مانند: تنومند، قانونمند، دردمند، توانمند و ...
دو》ین (صفتساز) مانند: دیرین، غمین، چرکین، زرین و ...
سه》ک (اسم کوچکساز) مانند: مردک، شهرک، کلاهک و ...
چهار》ی (اسممصدرساز) مانند؛ بدی، نکویی، نیکی و ...
پنج》ی (صفتساز) مانند: ذاتی، ادبی، علمی، ورزشی، تاریخی و ...
شش》نده (اسمساز و صفتفاعلیساز) مانند: پژوهنده، نگارنده، خواننده، راننده، داننده، شنونده و ...
هفت》ه (اسمساز، صفتنسبیساز، قیدمرکبساز) مانند: تنه، پیکره، بدنه و ... (توضیح اینکه، پسوند "انه" در "ماهانه" و "سالانه" هیچگونه ارتباطی به پسوند "ه" ندارد اما متاسفانه گروهی نیمهادیب به اشتباه هر دو را یکی دانسته و در نمونهها هر دو را در کنار یکدیگر قرار دادهاند. همچنین واژهی هندی "بیمه" ارتباطی به واژهی "بیم" و پسوند "ه" ندارد که گروهی گمان کرده، مردم از بیم و هراس زیان دیدن، به بیمه کردن اشیا متوسل میشوند و نام "بیمه" هم از همین "بیم" و هراس نشات گرفته است)
هشت》ش (اسم مصدرساز) مانند: پژوهش، دانش، آموزش، پرورش و ...
نه》گر (اسم پیشهساز. اسمساز، صفتساز) مانند: مسگر، رفتگر، آهنگر، زرگر، برزگر و ... (در مقام صفت) کارگر، ویرانگر، نابودگر، پژوهشگر،
ده》ناک (صفتساز) مانند: وحشتناک، هراسناک، ترسناک، دردناک، خطرناک، سوزناک، اندوهناک و ...
یازده》آسا[از ادات تشبیه] (صفتساز) مانند: برقآسا، بحرآسا، رعدآسا، اهریمنآسا، مرگآسا (خواب مرگآسا) و ... توضیح اینکه این پسوند خود دارای معناست!
دوازده》نا (اسممرکبساز. حاصلمصدریساز) مانند: ژرفنا، درازنا، فراخنا، تنگنا و ...
سیزده》ا (حاصلمصدرساز، اسمساز) مانند: پهنا، درازا، ژرفا، بلندا، ستبرا، گرما و ...
چهارده》آگین (صفتساز) مانند: گوهرآگین، زخمآگین، عنبرآگین، پندآگین، غمآگین، زهرآگین و ...
پانزده》گین (صفتساز) مانند: اندوهگین، شرمگین، غمگین و ...
شانزده》"وَر" که امروزه به "اور" تبدیل یافته: پسوند دارا بودن است (اسممرکبساز) مانند: گنجور، مزدور، دستور
هفده》مان (اسممصدرساز) مانند: پرسمان، گفتمان،
بهصورت پسوند در کلمات مرکب به معنی خانه و محل و جای: دودمان. گرزمان. کشتمان (فرهنگ فارسی معین)
و (صفتمرکب و قیدمرکبساز) مانند: شادمان
(اسممعنیساز) از ریشهی فعل: زایمان، سازمان، چایمان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) پسوند سازندهی اسم معنی از مصدر مرخم: دوختمان. ریدمان
پسوند سازندهی اسم ذات از مصدر مرخم: ساختمان
(پسوند) مزید مؤخر امکنه: اورامان. برزمان. بیلمان. بیمان. خرمان. ردمان. زرمان. شلمان. شومان. فریمان. فیمان. کلمان. لولمان. مازمان. ندامان. نیرمان و خشمان مخفف ماننده در جاویدمان (دهخدا)
هجده》وار (صفتمرکبساز) مانند: طوطیوار، بندهوار، بزرگوار، سوگوار (وشیوار، خسروی) (آزادهوار، ابوشکور بلخی) (بیچارهوار، فردوسی) (فرستادهوار، فردوسی) (پدروار، فرزندوار، فردوسی) و ...
نوزده》واره "شباهت" (اسمساز) مانند: ماهواره، گوشواره، جشنواره، سوگواره، سنگواره و ...
بیست》وار (قیدساز) مانند: دیوانهوار، فرشتهوار و ...
بیستویک》واری (حاصلمصدرساز) مانند: سوگواری، خوشگواری، زودگواری و ...
بیستودو》وند (اسمساز) مانند: شهروند، دیووند و ...
بیستوسه》وش (صفتساز) مانند: تلخوش، مهوش، شاهوش، پریوش، رستموش، فرشتهوش، سیاهوش و ...
بیستوچهار》ور (صفتفاعلیساز) مانند: دانشور، راهور و ...
بیستوپنج》ا (صفتفاعلیمطلقساز) مانند: بینا، شنوا، گویا، شکیبا، پویا، جویا، زیبا، کوشا و ...
بیستوشش》ه (اسمساز) تبدیل مصدر به اسم ابراز "ماله" از "مالیدن" و یا "رنده" از "رندیدن" و یا "تراشه" از "تراشیدن" و ... [برای نمونه دستگاه غلطکی را که به روی دیوار میکشند و به رنگآمیزی میپردازند، میتوان "غلطاله" نام نهاد اما اذهان تنبل ما بهمنظور نامگذاری ابزارها از روی بیخبری در مبحث دیگری را میگشاید و بهرهبرداری اندک از هر وند نشانهی درجا زدن است. برای نمونه، همین پسوند "اله" چرا باید تنها به الحاق چند واژه محدود شود؟]
بیستوهفت》اده (اسمساز) مانند: سمباده یا سنباده که از مصدر (سنبیدن) میآید. لغتنامهی دهخدا. سنبیدن. سوراخ کردن و سفتن. سنبانیدن
فرهنگ فارسی عمید. سنباده sombāde
(اسم) ‹سمباده، سباده، سمباره› تکهی کاغذ یا پارچه با سطح زبر که بیشتر در کارهای نجاری و نقاشی برای ساییدن چوب و تخته بهکار میرود.
بیستوهشت》ار (اسمساز. صفتساز) مانند: برخوردار، گرفتار، مردار، پرستار و ... (توضیح اینکه "پرستار" از حیث دستوری صفت است اما مردم از آن بهعنوان اسم یاد میکنند. یعنی اینکه "پرستار" اسم کسی است که از بیماران پرستاری و نگهداری میکند. از همین روی نمیتوان بر آن نشانهی "تر" و "ترین" (صفت تفضیلی و صفت عالی) افزود و مثلا گفت؛ "پرستارتر" یا "پرستارترین"
بیستونه》ار (اسممصدرساز) مانند: کردار، نوشتار، دیدار، گفتار، رفتار، شنیدار و ...
سی》ال (اسمساز) مانند: گودال، پیخال، چنگال، تختال، پیچال، (برخال، فراکتال)، (نگارال، گرفتال، گرافتال) و ... ترکیبهایی چون؛ (یخچال، پامچال، سیاهچال و نظایر آن) به پسوند فوق مربوط نمیشود و بحث دیگری است اما متاسفانه گروهی نیمهادیب بهاشتباه آنها را در کنار پسوند "ال" قرار دادهاند)
سیویک》اک (اسمساز) مانند: خوراک، پوشاک، کاواک، نوشاک، رواک، نویساک، آموزاک، گستراک، داراک، سوزاک ("سوزاک" غلط و "سوزاناک" به معنای؛ آنچه سوزانند، درست است. "سیداحمدکسروی") و ...
سیودو》اله (اسمساز) مانند: دنباله، کشاله، تفاله، پیچاله و ... (چگاله. مصوب فرهنگستان، مربوط به شیمی) (زباله، عربی است و مربوط به پسوند "اله" نمیشود، همینطور واژگان "مچاله، پرگاله، چاغاله، چغاله، کلاله، بزغاله) اما متاسفانه تعدادی نیمهادیب اینها را هم از مقولهی پسوند "اله" دانستهاند.
سیوسه》ان (قیدساز) مانند: خیزان، دواندوان، کِشانکشان و ...
سیوچهار》انه (قیدمرکبساز، صفتنسبیساز) مانند: هوشمندانه، هشیارانه، پدرانه، دانشمندانه، پیامبرانه، اندیشمندانه، مردانه، زنانه، جانانه، ماهانه و ... (سرانه، هم اسم است و هم صفت نسبی)
سیوپنج》انه (اسمساز) رایانه، یارانه، پایانه، سامانه، سرانه و ...
سیوشش》سا (صفتساز) مانند: آسمانسا، اوجسا، بندسا، پهلوسا، جبههسا، جبینسا، سرمهسا، سمنسا، فلکسا، گردونسا، مهسا، پریسا و ...
سیوهفت》اینه (صفتنسبیساز، اسمساز) صفت مانند: زرینه، سیمینه، برنجینه، رویینه، چرمینه، مویینه، مسینه، کمینه، گنجینه، دیرینه، سفالینه، کشکینه، نرینه، مادینه، پلنگینه، گرگینه، پارینه، نوشینه، دوشینه، پیشینه، نخستینه و ... اسم مانند: (خاگینه، زرینه، سیمینه، آردینه، "حلوا") [زرینه و سیمینه] هم اسم است و هم صفت!
سیوهشت》باز (صفتفاعلیساز) مانند: شعبدهباز، جانباز، سرباز، قمارباز، دلباز، زنباز، شطرنجباز و ...
سیونه》بان (صفتفاعلیساز) در معنای نگهداری، مانند: دروازهبان، شتربان، نگهبان، راهبان، باغبان، پاسبان، دربان، پالیزبان، دژبان (در معنای صاحب): مهربان و ...
چهل》دان (ظرفیتبخش و مکانساز) مانند: سنگدان، روغندان، آبدان، آتشدان، زهدان، آشغالدان، سرمهدان، آفتابهدان، آیینهدان، چایدان، نمکدان، قندان، شکردان، شمعدان، کاهدان، گلدان، یخدان (در مقام دانستن) نکتهدان، قدردان، عروضدان، فیزیکدان، تاریخدان، ریاضیدان،
چهلویک》[چه] و [ژه] (تصغیرساز) مانند: مورچه، باغچه، طاقچه و ... [ "چه" در واژهی "بچه" به پسوند "چه" مربوط نمیشود] در پسوند (ژه) مانند: نایژه، دریاژه [(ژه) در "موژه" ارتباطی به پسوند مذکور ندارد. ضمنا "پروژه" واژهای بیگانه است و با پسوند (ژه) همخوانی ندارد و متاسفانه عدهای نیمهادیب به اشتباه آن دو را نیز مربوط به پسوند مذکور دانستهاند]
چهلودو》بد (بهمعنای؛ صاحب، خداوند) مانند: پسوند بد (بهمعنای صاحب)
آتربد. آذربد. ارگبد. اسپهبد. اندرزبد. باربد. بربد. جوربد. چتربد، دبیربد. درستبد. دهوبد. دهیوبد. ری بد. سپهبد. فهلبد. کاروگبد، کنابد. کهبد. کوهبد. گاهبد. گهبد. جهبد. مانبد. اندرزبد. مؤبد. هربد. هزاربد. هوتخشبد. هیربد. ارتشبد و ...
چهلوسه》دیس (پسوند مانندگی) مانند: تندیس. طاقدیس. ماهدیس. مهردیس. خایهدیس و ... (علامهدهخدا در لغتنامه)
چهلوچهار》"سار" و "ساران" (مکانساز) مانند: کوهسار، گلسار، گرمسار، کوهساران و ... رجوع شود، بهمطلب این حقیر؛ انواع پسوند (ان)
در مقام شکل؛ "سار"
اژدهاسار، اسبسار، گرگسار، خرسسار،
در مقام فراوانی؛
رودسار، سنگسار. شاخسار، کوهسار،
در مقام فراوانی؛ "ساران"
بیشهساران، چشمهساران، کوهساران، اسبساران، سگساران، گرگساران و ...
چهلوپنج》زار (اسممکانساز) مانند: شورهزار، علفزار، لالهزار، گلزار، سبزهزار، چمنزار و ...
چهلوشش》ستان: (مکانساز) مانند: دبستان، دبیرستان، باغستان، سروستان، گلستان، بوستان و ...
چهلوهفت》سان (مانندگی) مانند: گربهسان، آبسان، آینهسان، پیلسان، دیوسان، ذرهسان، شیشهسان، قندیلسان و ... (علامهدهخدا)
چهلوهشت》باره (صفتساز) عشقباره، شاعرباره، زنباره، روسپیباره، اژدهاباره، دخترباره، غلامباره، شبباره، بهمعنی زن بدکاره، غلامباره، هواباره، جامهباره، شکارباره، گلباره (علامه دهخدا در لغتنامه) [توضیح اینکه؛ "کاباره" واژهای فرانسوی است و به پسوند و نمونههای فوق مربوط نمیشود]
چهلونه》سرا (مکانساز) مانند: میانسرا، کاروانسرا، آهنگسرا، فرهنگسرا و ... (توضیح اینکه؛ ترکیب "ترانهسرا" و امثالهم از مقولهی مذکور خارج است، چراکه "سرا" در اینجا بهمعنای سراییدن است، نه بهمعنای پسوند مذکور، اما متاسفانه گروهی نیمهادیب هر دو را از یک گروه دانستهاند)
پنجاه》کار ( اسم و صفتفاعلیساز) مانند: سبککار، طلاکار، مسکار، چوبکار، فولادکار، آهنکار، فریبکار
پنجاهویک》بار (مکانساز) جویبار، رودبار و ... (توضیح اینکه؛ سبکبار، غمبار، اشکبار و امثالهم به پسوند و نمونههای مذکور مربوط نمیشوند)
پنجاهودو》کده (اسممکانساز) مانند: میکده، دهکده، غمکده، دانشکده، پژوهشکده و ...
پنجاهوسه》گار (صفتساز، اسمساز) مانند: آفریدگار، آموزگار، پرهیزگار، پروردگار، سازگار، خداوندگار، رستگار، کردگار، خواستگار، ماندگار (در مقام اسم) یادگار، روزگار و ...
پنجاهوچهار》(حاصلمصدرساز) مانند: آهنگری، مسگری، رفتگری، زرگری، ریختهگری و ...
پنجاهوپنج》گون (صفتساز. قیدساز. اسمساز) مانند: گلگون، لالهگون، نیلگون. نقرهگون. واژگون. سرنگون. گوناگون. دگرگون. آبگون. الماسگون، آسمانگون، (در مقام اسمسازی): آذرگون (توضیح اینکه؛ واژهی "دگرگون" هم صفتمرکب و هم قیدمرکب است) و ...
پنجاهوشش》لاخ (مکانساز) مانند: سنگلاخ، دیولاخ، نمکلاخ ، اهرمنلاخ، رودلاخ، آتشلاخ، هندولاخ، کلوخلاخ و ...
پنجاههفت》اد (اسممکانساز) مانند: جنگاد، (جبههی جنگ) نویساد (هیئت تحریریه، گروهی که با هم به نوشتن مطلبی روی آورند. سیداحمد کسروی. زبان پاک صفحهی ۶۸ الی ۶۹) سَگالاد، کناد (انجمن، مکانی برای اندیشیدن و تصمیمگرفتن) نوازاد، (تالار نوازندگی) هَماد (انجمن) چَکاد، (بالای سر) سَبکاد، (سرقلهی کوه) چَهاد، سازاد، (کارخانه) گریزاد، (کمیسیون. سید احمد کسروی. در همان کتاب) (توضیحاینکه، واژهی "مازاد" عربی و "سالاد" واژهای فرانسوی است و هیچکدام ارتباطی به مطلب مذکور ندارند. ضمنا افعال دعایی" کناد" و "مریزاد" از این قاعده مستثنی هستند. چرا که حرف "دال" در هر دو واژه مربوط به فعل است و ربطی به پسوند "اد" ندارد)
پیشوندها
یک》بی (صفتساز، قیدساز) مانند: بیهوش، بیچیز، بیخرد (در مقام قیدسازی) بیجا و ...
دو》نا (صفتساز) مانند: ناپایدار، ناجور، ناساز، نارسا و ...
سه》به (صفتساز) مانند: بهوش، بهموقع، بهجا و ...
چهار》با (صفتساز) مانند: باشخصیت، باخانواده، باهوش، بادلوجرات، باسواد و ...
پنج》هم (صفتساز، حاصلمصدریساز) مانند: همدل، همبستر، همخانه، همراه، همکار و ... (در مقام "ح.م"): همبستگی، همراهی، همکاری، همیاری، همآوایی، همصدایی و ...
شش》ن (صفتساز) مانند؛ ندار، نساز و ...
هفت》باز (مصدرساز، حاصلمصدرساز، صفتمفعولیساز، اسمساز) مانند؛ بازآمدن، بازآوردن، بازخریدن، بازخواندن، بازداشتن، بازدید، بازخرید، بازپخش و ... (در مقام حاصلمصدری): بازشنوی، بازبینی، بازرسی، بازنگری، بازپرسی، بازگویی (در مقام صفتمفعولی): بازبسته، بازگفته و ... (در مقام اسم): بازرس، بازپرس، بازبین، بازنگری و ...
هشت》فرا (مصدرساز، صفتساز، قیدساز، اسمساز، حاصلمصدریساز) [در مقام مصدرسازی] مانند: فراخوان، فرارفتن، فراگرفتن [در مقام صفتسازی] فرارو، فراتاب، فرازمینی، [در مقام قیدسازی] مانند: فراتر، فراهم (هم قید و هم صفت) و ... [در مقام اسمسازی] مانند؛ فراتاب (هم صفت است و هم اسم که بستگی بهنوع کاربرد دارد) فرابنفش، فراطبیعی، فرازمین و ... [در مقام حاصلمصدری]: فراگیری، فرابری، فراخوانی، فرافکنی
نه》پاد (اسمساز) مانند: پادزهر، پادتن، پادآوا، پادآورد، دژپاد، هیرپاد، آتورپاد، آذرپاد، سپاهپاد، «سپهبد» بارپاد،
ارتشپاد، «ارتشبد» (توضیح اینکه؛ "پاد" در جملات گاهی بهعنوان اسم و گاهی بهعنوان پیشوند بهمعنای ضد و گاهی هم بهعنوان پسوند بهمعنای نگهبان ظاهر میشود)
ده》پس (مصدرساز، اسمساز) مانند: پسرفت، پسماند و ...
یازده》(اسمساز) مانند: پیراپزشکی، پیرادندان، پیراشامه و ...
دوازده》وا (حاصلمصدرساز، مصدرساز) مانند: واکنش، وانمود، وارسی، (در مقام مصدرسازی) واکاوی، وارفتن، وارهانیدن، وارهاندن، وارستن، واماندن [توضیحاینکه؛ در زبان فارسی "باز" دارای معانی گوناگونی است که مهمترین آنها؛ "گشودن" و "دوباره" است که هر دو در معنای "وا" نیز بهکار میروند. مانند: ("بازکردن" و "واکردن") و ("بازرسی" و (وارسی) و این بدان معناست که "وا" در "وارسی" و "وارسته" معنایی مستقل دارد که با ("رسته" و "رسی") و ...ترکیب شده است. (وارستن= رهاشدن، رستن= رهاشدن) اما در فرهنگهای موجود این جداییسازی را مشاهده نکردم)]
سیزده》فر (اسمساز، اسممصدرساز، صفتساز) مانند: [فرایند، اسم و اسممصدر] [فرنشین، اسممرکب] [فراورده، اسم و صفت] [فرآوری، اسم مصدر] [فرخجسته، صفتمرکب] [فرسوده، صفتمفعولی] و ... (توضیح اینکه؛ واژگان "فرمان" و "فردیس" از قاعدههای مذکور مستثنی هستند اما متاسفانه تعدادی نیمهادیب آنها را هم جزئی از موارد فوق تلقی کردهاند)
چهارده》تَرا (اسممصدرساز، مصدرساز، ) مانند: ترابری، تراکنش و ...
پانزده》دِژ و دُژ (اسمساز، صفتساز) مانند: ("دژخیم" صفتمرکب) ("دژبان" هم صفتمرکب و هم اسممرکب) (در مقام اسمسازی؛ دژآوازه، دژبهمن، دژسفید، دژرویین، دژگنبدان) (توضیح اینکه واژگان؛ "دُژآگاه" و "دُژدود" ارتباطی به ساختار مذکور ندارند که گروهی نیمهادیب آنها را در کنار واژگان مذکور ذکر کردهاند. چراکه میان "دِژ" با کسرهی حرف دال و "دُژ" با ضمهی حرف دال تفاوت بسیاری است. [ دِژ. واژهای پهلوی. بهمعنای: قلعه، حصار]
ولی [ دُژ. پیشوندی که قبل از واژگان میآید و به معنای "بد" و "زشت" است: مانند؛ دژآگاه، دژخیم]
[دُژآگاه (صفتمرکب) سهمگین و خشم] و [دُژدود چگالیده
مصوّب فرهنگستان ادب فارسی. مهندسی محیط زیست و انرژی ذرات جامد ریزی که از چگالش دُژدود حاصل میشود] و ...
شانزده》اَبَر (صفتساز) ابرمرد، ابرقدرت، ابررسانا، ابررایانه و ...
هفده》پیش (اسمساز، صفتساز، اسممصدرساز) مانند: (پیشگو، اسم، صفتفاعلی) (پیشگویی، خاصلمصدری) (پیشرفت، اسممصدر) (پیشبرد، اسممصدر) (پیشنمایش، اسممصدرمرکب) (پیشامد، اسم) و ...
هجده》سر (مصدرساز، حاصلمصدرساز، اسمساز، صفتساز) مانند: (در مقام مصدرسازی؛ سرآمدن، سرآوردن، سرپیچی کردن، سررفتن، سر باز زدن) (سرریز، اسم، صفت، اسممصدر) (درمقام اسم، سرکار، سرکارگر) (سرپرست، اسممرکب و صفت) (در مقام حاصلمصدری، سرپرستی)
●
میانوند
(به) مانند؛ (روبرو، روبهرو)، (سربسر، سربهسر) (پابپا، پابهپا)، (لحظهبهلحظه) (دمبدم، دمبهدم)
(ا) سراسر، گرداگرد، دمادم، پایاپای، پیاپی، کشاکش، پایاپای، رنگارنگ
(وا) جورواجور، کشواکش، رنگوارنگ
(تا) سرتاسر
(در) پیدرپی،
(دمیازپیدمی) قدیمی
و ....
●
سه》ترکیبسازی، استفاده از واژگان مرکب
دکتر ابوالحسن نجفی در مقالهی مذکور ادامه میدهد؛
در فرهنگستان اول، دوم و حتا فرهنگستان سوم بیشترین معادلهایی که برای مصطلاحات علمی ساخته شدند، با استفاده از ترکیبسازی زبان فارسی بود. این قدرت نه تنها امروز روشن شده، حتا دو سه قرن پیش هم مستشرقانی که با این زبان مواجه میشدند به این نکته اشاره میکردند؛ از جمله ویلیام جونز که چندین زبان میدانسته، نقل میکند که کلمات مرکب یکی از محاسن بزرگ زبان فارسی است و از این لحاظ فارسی بر عربی رجحان دارد. یک محقق لهستانی به نام خوجکو در کتاب خود در بارهی ترکیبها نوشته است: استعداد زبان فارسی برای ساختن کلمات مرکب شگفتانگیز است. هرکس که با روح این زبان اندک آشنایی داشته باشد خود میتواند آنها را بسازد زیرا فعلها و اجزای فعل، اسمها و صفتها، قیدها و حروف اضافه، همه به مجرد ندای اندیشه از در اطاعت درمیآیند. اندیشه را به همان صورت که صاحب اندیشه میخواهد به عبارت درمیآورند. این توانایی ترکیبسازی بیگمان یکی از سرشارترین و زیباترین گنجینههای زبان فارسی است. از این رو نویسندگان و شاعران به فراوانی از آن بهره میگیرند و چون ما غربیان بخواهیم این ساختهها را به زبانهای خودمان که از چنین روانی و سهولتی بیبهرهاند، برگردانیم، ناچاریم که به عبارتپردازیهای مطول دست بزنیم و این همواره جذابیت و ظرافت ترکیب اصلی را از میان میبرد.
نامبردهی مذکور همچنین در مقاله مذکور ادامه میدهد؛
تعداد واژههای مرکب در فارسی به تعداد واژههای بسیط است. اگر به فرهنگ لغت مراجعه کنیم حدود ۵۵ درصد کلمات بسیطاند و ۴۵ درصد کلمات مرکب هستند. تا حالا هم برای ساختن اصطلاحات جدید علمی در فرهنگستانها بیشترین استفاده از کلمات مرکب شده است.
دکتر حسابی رئیس سابق فرهنگستان ادب فارسی در مقالهی علمی (توانمندیهای زبان فارسی در برابر عربی) میگوید؛
[[[به این علت است که در فرهنگهای لغت از یک زبان اروپایی به زبان عربی میبینیم که بسیاری از کلمات بهوسیلهی یک جمله بیان شده، نه یک کلمه، مثلا Confrontation که در فارسی آنرا میشود، به (روبرویی) ادا کرد، در فرهنگهای فرانسه یا انگلیسی بهعربی چنین ترجمه شده است: ”جعلالشهود و جاهاٌ و المقابله بین اقوالهم” و کلمهی permeability که میتوان آن را در فارسی به کلمهی (تراوایی) بیان کرد، در فرهنگهای عربی چنین ترجمه شده است: ”امکان قابلیه الترشح“
اشکال دیگر در این نوع زبانها این است که چون تعداد کلمات کمتر از تعداد معانی مورد لزوم است و باید تعداد زیادتر معانی میان تعداد کمتر کلمات تقسیم شود، پس به هر کلمهای چند معنی تحمیل میشود، در صورتی که شرط اصلی یک زبان علمی این است که هر کلمه فقط به یک معنی دلالت کند تا هیچگونه ابهامی در فهم مطلب علمی باقی نماند. بهطوری که یکی از استادان دانشمند دانشگاه اظهار میکردند، در یکی از مجلههای خارجی خواندهاند که در برابر کلمات بیشمار علمی که در رشتههای مختلف وجود دارد، آکادمی مصر که در تنگنای موانع بالا واقع شده، چنین نظر داده که باید از به کار بردن قواعد زبان عربی در مورد کلمات علمی صرف نظر کرد و از قواعد زبانهای هند و اروپایی استفاده کرد. مثلا در مورد ce phalopode که به جانوران نرمتنی گفته میشود. مانند؛ octopus که سروپای آنها به هم متصلند که در فارسی به آنها (سرپاوران) گفته شده است، بالاخره کلمهی (راس رجلی) را پیشنهاد کردند که این ترکیب به هیچوجه عربی نیست. برای خود واژهی mollusque که در فارسی (نرم تنان) گفته میشود در عربی یک جمله بکار میرود: ”حیوان عادم الفقار”]]]
استفاده از واژگان مرکب بدینگونهها میتواند، صورت پذیرد؛
ترکیب اسم و فعل امر: بادبزن. یخشکن. سرباز. دلگیر. جانباز. دلباز. چشمانداز
ترکیب صفت و اسم: (تهویه) خنککن. (لباس) گرمکن تنگدل. تنگنفس
ترکیب دو اسم: سنگدل. رختخواب، چراغخواب
ترکیب اسم و صفت: دلسرد. دلگرم. خونگرم.
ترکیب قید و اسم: شببو
ترکیب ضمیر و اسم: خودنویس، خودخواه، خودپسند
ترکیب ضمیر و صفت: مندرآوردی
و ...
گاه با افزودن یک واژه به دیگر واژه معانی دیگری پدید میآید. مثلا مکان برخی از چیزها، مانند؛ یخچال، پامچال، توچال، سیاهچال، آهکچال، نفتچال
●
چهار》 گویشهای قومی
بهاعتقاد من زمانیکه کار معادلسازی سخت شود، میتوان از گویشهای قومی بهره برد و چون تعدادشان اندک است، علاوه بر اینکه، خللی در زبان معیار بهوجود نمیآورند، بلکه موجب غنای زبان فارسی نیز میشوند!
البته اینها (اشتقاقهای فعلی. وندها. ترکیبها. گویشهای قومی) که عرض کردم، نمودار کوچکی از دریای بیکران دستمایههای زبان فارسی به منظور واژهسازی است و پرواضح است، این تواناییها بسیار گستردهتر از چیزی است که در سطرهای پیشین ملاحظه فرمودید.
کرج آبانماه ۱۴۰۰
فضل الله نکو لعل آزاد
گنجور شعر
●
●