سروش غيب

مخور اندوه که از غیب ندا می‌آید:
نور امید به هر کوی و سرا می‌آید

دست معجز ببرد بر دل بیمار غمین
چون مسیحا ز فلک بهر شفا می‌آید

روی تابنده‌ی او شمع شب راهت باد
از پی روشنی راه شما می‌آید

می‌نوازد دل تو دست نوازشگر دوست
روح امید به شهر دل ما می‌آید

ای عزیز دل من! چشم دلت روشن باد
نور چشم دل تو کامروا می‌آید

ببر ای قاصد شهر این خبر دلکش را:
بوی عطر گل آن روح‌فزا می‌آید

غم مخور ای دل غمدیده، سحر نزدیک است
شب غم می‌رود و نور صفا می‌آید

گرچه تلخ است به کام تو زمانه امروز
با خدا باش، به کام تو روا می‌آید

گر که اقبال تو بسته است، رهت روشن باد!
وقت شادی است کنون، راهگشا می‌آید

اشک بیهوده مریز، آه مکش، شکوه مکن
دل ماتم زده‌ی تو به نوا می‌آید

مخور اندوه که استاد ازل آگاه است
که در این دهر چه‌ها بر سر ما می‌آید

سخن از عشق بگوی و ز حریفان مهراس
گر که سوی تو بسی سیل بلا می‌آید

پند روشنگر جان و دل و لطف سخنش
شمع راهی است که از سوی خدا می‌آید

عشق و امید تو از دولت شبهای دعاست
هر چه آید همه از دست دعا می‌آید

مژده بادا به تو ای رهرو راه شب تار
منجی خلق خدا، راهنما می‌آید

که به اعجاز دل سوخته و اشک سحر
آن نظر کرده‌ی پنهان ز سما می‌آید

این همه درد ستم کز دل من می‌خیزد
قطره اشکی است که از چشم شما می‌آید

تهران ١٣٨٣ آبان ماه
فضل الله نكولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
*


برچسب‌ها: سروده هاى امام زمانى
نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۴ |