بهار غم
سالی دگر رسید و بهاری دگر رسید
آمد ولی ز نطفهی غم، بارور رسید
عیدی نداشت تا دلی از غم رها کند
آمد بهار و لشکر غم بیخبر رسید
تا خواست پر کشد به سرایم به بال عشق
دیدم غم زمانه ز ره زودتر رسید
آسایشی نداشت دل از دهر کج مدار
هر غم رسید بر دل از آن فتنهگر رسید
یک دم امان نداد که شوری به دل رسد
از ظلم روزگار به دل نیشتر رسید
تا خندهای به روی لب آمد، نهاد دهر؛
غمگین شد از بَرَش به دلم تیر شر رسید
از آتش ستم دل و جانم چو هیمه سوخت!
آمد بهار و از در غم پرشرر رسید
چون قصّه بود عمر من آن هم به غم گذشت
افسانهی زمانهی ما هم به سر رسيد
تهران عید نوروز ۱۳۶۶/۱/۷
فضل الله نكولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
http://nazarhayeadabi.blogfa.com/
*
***