قطره و دریا
ای قطرهای که از دل ابری چکیدهای!
دریا شوی اگر که به دریا رسیدهای!
مایل به رودخانه به دریا نمیرسد
آیا مسیر برتر خود برگزیدهای؟
هرگز به ادعا نتوان شد مرید حق
با بال عشق سوی حقیقت پریدهای؟
بر خاک گور خلق قدم مینهی بهناز؟
ای آدمی* که روی پرند آرمیدهای!
بر مسند غرور نشستی و شر شدی؟
از کبر جان خویش، به چاهی خزیدهای؟
دوران کودکیّ تو در یاد مانده است؟
اکنون چرا ز عاطفت دل، بریدهای؟
گردنکشی مکن بهکسی، بعد مرگ تن؛
در گور تنگ واقعه گردن خمیدهای!
اندیشهای به عاقبت خود نکردهای!
از شاخهی خرد ثمری هم نچیدهای!
هرگز به راه غیر خدا پا منه، بگو!
آیا بزرگتر ز خداوند دیدهای؟
شان تو در صعود روان است و معرفت
گر بگذری ز خود، به خدایی رسیدهای
تهران ۱۳۶۸/۸/۱
فضل الله نكولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
Www.nazarhayeadabi.blogfa.com
☆
عزیزی در ستون نظرها برای این حقیر پیغامی بدین مضمون فرستاده:
با درود فراوان در بیت زیر؛
بر خاک گور خلق قدم مینهی بهناز؟
ای (آدمی) که روی پرند آرمیدهای!
و همچنین در سرودهیتان (مادر):
ای (آدمی) که میروی با ناز از این راه
پا را بهروی خاک گور آرام بگذار
باید عرض کنم "آدم" اسم خاص حضرت آدم ابوالبشر است و با افزودن حرف "ی" به آخر آن به شکل "آدمی" به معنای "انسان" نمیشود و چنین کاری خطا و غلط اندر غلط است. در این زمینه شاهدمثالی هم موجود نیست!
☆
پاسخ؛
نمیدانم، چرا برخی حتا زحمت جستجو را هم به خود نمیدهند. چرا شاهدمثال نیست؟ در متون کهن و جدید و شعرهای پیشینیان و امروزی هست الی ماشاءالله
اما در ابتدا اجازه دهید، کمی دربارهی ساختمان "آدمی" توضیح دهم و سپس ببینیم مرحوم دهخدا در اینباره چه گفته است. چون شما فرمودهاید؛ معنای "انسان" نمیدهد.
•
اول اینکه "آدم" اسمی بیگانه است:
فرهنگ فارسی عمید
آدم 'ādam
اسم و معرب، مٲخوذ از عبری
•
دوم اینکه؛ زایایی زبان یعنی همین؛ گرفتن واژگان و مفردات زبان بیگانه و دخل و تصرف در آن! یعنی؛ همان کاری که عربزبان با واژگان زبان فارسی و دیگر زبانهای جهان کردند. برای نمونه، آنان واژگان؛ (میدان، استاد، دیوان) را از زبان فارسی گرفتند و به؛ (میادین، اساتیذ، دواوین) جمع بستند یا واژهی (قاضی) را از (کادی) اوستایی ما گرفتند و مشتقاتی نظیر (قضاوت) خلق کردند.
بنابر این، گرفتن اسم "آدم" و تبدیل آن به "آدمی" آنهم به معنای "انسان" کار خطایی نیست. به ویژه اینکه از حیث زبانشناسی دارای کاربرد فراوان است.
♡
لغتنامهی دهخدا
آدمی
انسان، بشر
همانطور که ملاحظه فرمودید؛ معنای "انسان" میدهد.
اکنون به شاهدمثالها توجه فرمایید:
دمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
حافظ
☆
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
رسد آدمی بهجایی که بهجز خدا نبیند
تن آدمی شریف است به جان ادمیت
سعدی
☆
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی بتو اندر بشیب و تیب
رودکی
☆
هر آنکو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمرش زآدمی
فردوسی
☆
خرد اصل و مایهی امتیاز آدمی از دیگر جانوران است
☆
آدمی جائزالخطاست؛ همهکس را سهو و خبط و گناه بیاراده تواند بودن
☆
آدمی چون بداشت دست از صیت
هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت
سنائی
☆
مردم را صفات آدمی باید
آدمی را از مرگ چاره نیست
(تاریخ بیهقی)
☆
همهکس را مرگ دریابد
آدمی را بتر از علت نادانی نیست
سعدی
☆
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشایدکه نامت نهند آدمی
سعدی
☆
هر آنکو گذشت از ره مردمی
ز دیوان شمر مشمرش زآدمی
فردوسی
☆
نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی فرکند
عباس (از فرهنگ اسدی، خطی)
☆
جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است
(تاریخ بیهقی)
☆
آدمی را از مرگ چاره نیست
(تاریخ بیهقی)
☆
و این است عاقبت آدمی
(تاریخ بیهقی)
☆
چه از سلطان کریمتر و شرمگینتر آدمی نتواند بود
(تاریخ بیهقی)
☆
آدمی معصوم نتواند بود
(تاریخ بیهقی)
☆
آدمی از چهارچیز ناگزیر بود، اول نانی، دوم خلقانی، سوم ویرانی، چهارم جانانی
(قابوسنامه)
☆
هر آنکس که پیدا شود زآدمی
فراوان نماند بروی زمی
شمسی (یوسف و زلیخا)
☆
هرگز من و پدران من بهمثل مورچهای را نیازردهایم تا بههلاکت آدمی چه رسد
(تاریخ برامکه)
☆
آدمی بهعیب خویش نابینا بود
(کیمیای سعادت)
☆
آدمی را [لذات] بیهوده از کار آخرت بازمیدارد.
(کلیله و دمنه)
☆
بشناختم که آدمی شریفتر خلائق و عزیزتر موجودات است.
(کلیله و دمنه)
☆
و آدمی در کسب آن چون کرم پیله است.
(کلیله و دمنه)
☆
زآدمی ابلیس صورت دید و بس
غافل از معنی شد آن مردود خس
مولوی
☆
قیمت هر آدمی بهاندازهی همت اوست.
(تاریخ گزیده)
☆
امثال:
آدمی از زبان خود ببلاست.
مکتبی
☆
آدمی از سنگ سختتر و از گل نازکتر است.
آدمی از سودا خالی نباشد؛ هر کسی را هوسی خاص است.
آدمی به امید زنده است؛ امید مایهی تشویق بهکار و تحمل مشقات حیات باشد.
☆
آدمی بیخرد ستور بود
سنائی
☆
خرد اصل و مایهی امتیاز آدمی از دیگر جانوران است.
آدمی جائزالخطاست؛ همهکس را سهو و خبط وگناه بیاراده تواند بودن
☆
آدمی چون بداشت دست از صیت
هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت
سنائی
☆
آدمیخوارند اغلب مردمان
مولوی
☆
آدمی در عالم خاکی نمیآید بهدست
آدمی از نو بباید ساخت وز نو عالمی
حافظ
☆
آدمی را آدمیت لازم است
☆
مردم را صفات آدمی باید
☆
آدمی را از مرگ چاره نیست
(تاریخ بیهقی)
☆
آدمی را بتر از علت نادانی نیست
سعدی
☆
آدمی را به رسن دیو فرا چاه نباید رفت. (مرزبان نامه)
☆
آدمی را در این کهن برزخ
هم ز مطبخ دری است در دوزخ
سنائی
☆
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار
سعدی
☆
آدمی را عقل میباید نه زر
(جامعالتمثیل)
☆
آدمی را کس کجا گوید بپر
یا بیا ای کور و در من درنگر؟
مولوی
☆
آدمی را نسبت بههنر باید نه بهپدر
☆
آدمی سربهسر همه عیب است
پردهی عیبهاش برنائی است
مسعودسعد سلمان
☆
آدمی فربه ز عز است و شرف
مولوی
☆
آدمی فربه شود از راه گوش
مولوی
☆
آدمی گرچه بر زمانه مه است
زآدمی خام دیو پخته بِه است
سنائی
☆
آدمی مخفی است در زیر زبان
مولوی
☆
آدمی یک بار پایش بهچاله میرود؛ از تجارب پند و عبرت گیرند
☆
آن به که خود آدمی نزاید
مسعودسعد سلمان
☆
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی
یک شکم در آدمی نگذاشتی
سعدی
☆
اگر آدمی بهچشم است و دهان و گوش و ابرو
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت؟
سعدی
☆
بهشهر خود است آدمی شهریار
نظامی
☆
به صورت آدمی بودن بیسیرت آدمی بهچیزی نیست
☆
به صورت آدمی کرده ست نقاش
☆
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی
☆
در زمانه ز هرچه جانور است
تا نشد پخته آدمی بتر است
سنائی
☆
ده آدمی بر سفرهای بخورند و دو سگ بر جیفهای بسر نبرند
(گلستان)
☆
سر نهد از دامن پر آدمی
پله چو پر گشت ببوسد زمی
امیرخسرو دهلوی
☆
سگ بدان آدمی شرف دارد
که دل مردمان بیازارد
سعدی
☆
آدمی بعض مردم دوستی قدیم فراموش کنند
☆
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
پروین اعتصامی