کبوتر بچه ای بودم که صیاد

روزگار پرتپش

روزگار تلخ از بند غم آزادم نكرد
دشمنی کرد و ز فتنه خصم را آدم نکرد

هيچ‌دم ساز موافق با دل و جانم نزد
ديد اندوه مرا و لحظه‌اى شادم نكرد

سيلِ دهرِ ظلم، بنياد مرا ويرانه كرد
هیچ رحمی ترکه‌ی دوران به بنیادم نکرد

دهر صیاد است و صیدش قلب پر‌اندوه من
سوخت جانم را و بر من رحم صیادم نکرد

دوست با من بود، هرلحظه ولى وقت نياز
از كنار من گذشت و لحظه‌اى يادم نكرد

در زمان بی‌کسی فرياد من بشنيد و رفت
گوش بر نجوای دردآلود و فريادم نكرد

تا خدا را دارم از هيچ آدمى ترسم مباد
گرچه مهری با دلم صياد همزادم نكرد

آدميت را ز ياد آشنايانم زدود
دشمن جان و دلم را روزگار آدم نكرد

فضل الله نكولعل آزاد
تهران. مرداد. ١٣٦۱

www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶ |