تعریف نظم و شعر
از مجموعه مطالب ادبى (هنر چيست و هنرمند كيست)
آفرینش شعر از اندیشهى شاعر فرمان میگیرد و این اندیشه و احساس شاعر است که قالب شعر (وزن و قافیه) را به وجود میآورد و به اصطلاح ظرف را در مظروف مینشاند.
در تعریف دیروز، شعر تنها كلام خیالانگیز موزون بود و حتماً مىبايست در آن اتفاقات شاعری صورت میپذیرفت تا سخن موزون لفظ شعر را زیبندهى نام خود سازد و در نظر صاحبنظران آن روزگار آنچه که شعر را از نظم جدا می ساخت؛ همانا تخیلات شاعرانه بود که امروزه بسیاری از آن اوهام اگر خالی از احساس باشد، نه تنها مطرود و مهجور بلكه منفور به شمار مى رود.
بارها در محافل ادبی به این نکته اشاره کردهام، سرودهاى که دارای وزن اما فاقد تکنیکهای شعرى باشد، نظم است و شعر تلقی نمیشود ولی ارزش يك نظم پرعاطفه بسى بالاتر است از یک شعر خيالانگيزِ بىتعمقِ خالی از احساس و اندیشه که در آن تنها تخیلات شاعری و استعارات و آرايههاى ادبى صورت پذیرفته است! یعنى؛ اگر شاعرى در نظم خود از فنون شعرى بهره نبرده باشد، قطعاً به این دلیل بوده که تحت تأثیر احساس و اندیشه قرار گرفته است و در حقيقت چنین ناظم عملكردى با تعمق روا داشته است. بنابر این بر همین مبنا به کارگیری تکنیک های شعری و آرایه های ادبی منوط به فرمان پذیری از اوامر صدرنشین بارگاه ذهن که همانا احساس و اندیشه است؛ می باشد! در مجموع آرایه های ادبی «صنایع بدیع» منجمله؛ تشخیص، پارادوکس، حسامیزی، جناس و علم و معانی و بیان و قالب شعر و ... میبایست در خدمت بیان احساس و اندیشه باشد. یعنی زمانی که احساس بر شاعر غلبه کرد، بطور خودکار وزن و قافیه ی شعر، در ذهن شکل میگیرد و آرایه های ادبی چون عروس سپید پوشی در ذهن شاعر به رقص در می آیند. فنون شعر در نهایت میبایست به کوتاه شدن سخن «ایجاز و اختصار کلام» و بیان متعالی تر شعر کمک کند.
عدهای به اصطلاح شاعر، گمان میکنند که در هر مصرع، حتما باید از آرایه های ادبی بهره برند تا بتوانند به زايیده ی ذهنشان رونق بخشند، ولو تابع احساس و اندیشه نباشد که این طرز تفکر را می بایست در نطفه خفه کرد.
وقتی آرایه های ادبی در مصاریع به وفور بکار گرفته شود اما سروده فاقد معنا باشد، این بدان معناست که در کلام موزون تنها صنعتگری انجام پذیرفته شده است، نه هنر شاعری!
ممکن است در سروده ای، آرایه ها تک به تک معنا و زیبایی خاصی داشته باشند اما در مجموع از آنها معنایی اراده نشود و این هم بدین معناست که زاینده ی اثر، بی هدف به سرودن و ایجاد کلام موزون پرداخته که در چنین صورتی راه به جایی نخواهد برد!
این نوع سرودن به بازی فوتبال تیم ملی ما مانند است که در زمین خود بازیکنان تیم مقابل را بسیار دریبل میدهیم، بدون اینکه که قدمی به دروازه ی حریف یعنی «هدف» یا حتا به زمینشان نزدیک شویم!
بارها مشاهده شده است که گروهی قبل از بیان احساس، در اندیشه ى به کارگیری آرایه های ادبی اند تا بخواهند گفته ى خویش را زیباتر از آنچه که می بایست در نظر مخاطب تداعی کند، جلوه دهند، ولو بخواهند تکنیکهای شعری را بیمورد و به صورت حشو قبيح در بافته های خويش جاى دهند.
چنين شخص به آن كس ماننده است که گرد خویش سنگهای زیبای مرمرین فراهم می سازد و در عالم خیالات واهی میپندارد، برج عظیمی را بنا کرده است.
ظاهراً تعریف دیروز مورد قبول شعرای آن روزگار نیز نبوده است، در غیر اینصورت فردوسی نمیگفت:
پى افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
و یا :
حافظ نمى فرمود:
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
كه هيچش لطف در گوهر نباشد
بسیاری از شاعران دیروز در مقام عمل تفاوتی میان نظم و شعر قائل نبودند و به نظرهای ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی و رشید الدين وطواط و شمس قيس رازى و ... اهميت چندانی نمیدادند. شعر و نظم مى سرودند و هر دو را هم شعر خطاب مى كردند و هم نظم!
و اين بدان معناست كه آنان در درجه ى اول به بيان احساسات بسنده میکردند و آنگاه اگر احساسات و اندیشه، پروانهى بکارگیری آرایه های ادبی را صادر مى کرد، از اين آراستگىها بهره مىبردند!
تكرار مىكنم؛ ارزش يک نظم و حتا يك نثر پر احساس بسیار بالاتر از یک شعر تکنیکی بی روح است.
نيما هم سبك خود را بر همين مبنا خلق كرد. یعنی بر اساس ابراز بیان احساسات اندیشه!
بسیاری از تعابیر ممکن است که با افزودن آرایه های ادبی خود حجابی بر احساسات شاعر شوند و یا اینکه، عبارات را نامأنوس سازند و نیر امكان دارد پاره ای از عبارات که در افواه عوام جاری است؛ تنها با افزودن وزن و قافیه تأثیرگذار شوند و به زیبایی و معنویت خاصی نیز دست یابند و در واقع بر رونق سخن هم بیفزایند!
همانگونه كه آگاهى داريد؛ شعر بايد به گونه اى سروده شود كه عوام معنای آن را در یابند و خواص از پذیرش آن معذور نباشند. پس اگر معنای واژگان مناسب سروده اى به وسیلهی عوام دریافت شد؛ همانا دلالت بر سود بردن از آن واژه میکند، نه اينكه آیا آن لغت در محاوره مورد استفاده عوام و یا مورد استقبال شاعران سَلَف و معاصر قرار گرفته و مى گيرد، چرا كه بسيارى از واژگان محاوره نیز کوچه بازاری به شمار میروند و براى شعر ابداً مناسب نیستند. گروهی از عزیزان گمان میکنند تبدیل نثر به نظم کاری بسیار ساده است و اصولاً امری خطا!
این نیز هنر است و گاه برتر از یک شعر پر تکنیک افاده مقصود مىكند. بر همین قاعده، پس از بیان احساسات چنانچه اندیشه امر کرد؛ استفاده از دانش معانی و بیان و بدیع ضروری به شمار میرود.
این درست که زبان شعر باید زبان روز و بقول مرحوم مهدى سهيلى (شاعر باید شاعر زمانهى خویش باشد و نه شاعر زمانهى پیشینیان و نباید به گونهای بسرايد که شعرش در میان سروده هاى سَلَفیان مفقود گردد) اما آيا مى توان تمامى واژگان و اصطلاحات گذشته را کهنه و مطرود شمرد؟ بسياری از واژگان امروز در شعر دیروز هم مورد استفاده قرار میگرفت. پس زمانی از برخی از واژگان نمیبایست بهرهور شد که به گوش نامانوس و در نزد مخاطبين مهجور باشد نه این كه ملاك را بر اين قاعده قرار دهیم که اگر شعراى پيشين از آن سود برده باشند آن واژه كهنه قلمداد میشود.
اميد است؛ فراموش نشود كه عبارات هر چه به کلام گفتگو نزدیکتر باشند، دلنشین ترند و البته این طرز اندیشه پروانه ى ورود هر واژه یا عبارت محاوره ای را به قلمرو غزل یا نظم و شعر صادر نمیکند اما ....
برخی از عزیزان هم که با شعر راستين آشنایی کامل ندارند از واژگان کوچه بازاری كه برای غزل مناسب نیستند، سود میبرند و از ارزش کار خود بشدت مى كاهند كه مى بايست از اين كار اجتناب ورزند !!
❇
شعر و نظم
هنر شعر
«الشعراء امراء الکلام»
سال هاست که دیگر کسی از تفاسیر شمس قیس رازی و رشید وطواط درباره ی شعر و قوالب آن سخن به میان نمی آورد. چرا که دیرسالی است، دیگر دوره ی آن تعاریف سپری شده و امروزه هم هر کس بنا بر ذوق شخصی خود آن را تفسیر می کند. هيچ کس حق ندارد ذوق شخصی خود را برتر از دیگر سلایق بداند اما این ذوق نمی بایست در تفسیر هنر تأثیرگذار باشد، چرا که قواعد و ارزش ها باید بر مبنای معنای واقعی تفسیر گردند.
به عبارتی دیگر؛ هنر را نمی توان بر اساس ذوق شخصی معنا کرد و در حقیقت ذوقی که در تفسیر هنر تأثیر بگذارد؛ نمیتواند سلیم باشد.
اما بخشی از تفسیری که ادبای معاصر، بر آن اتفاق نظر دارند؛ این است: شعر امروزی کلامی است موزون (آهنگین) که بر مبنای بیان احساس و اندیشه ی شاعر مبتنی است گاه خيال انگيز و هرازگاهی می بایست آهنگ دلنواز و روحبخش قافیه بر روح آدمی طنین اندازد. در این جا بد نیست اشاره ای کوتاه داشته باشیم به کلام ارزشمند شاعر و نقاد نکته سنج انگلیسی (aber) که می گوید:
تاثیر شعر، همانا انتقال تجارب و احساسات است اما این تاثیر به همین جا ختم نمی شود، بلکه هنرمند می بایست با ایجاد هیجان و تنظیم قوه ی تخیل خود شرایطی فراهم آورد که تجربه اش در ذهن شنونده یا خواننده ی اثر تکرار شود و واژگان «خشک و کلیشه ای» که تنها حاکی از تجربه ی شاعر (در سرودن شعر) است، نام شعر به خود نمی گیرد)
شعر، مجموعه ی واژگانی است که می بایست انتقال احساس و تجربه ی شاعر را در مخاطب به گونه ای پدید آورد که گیرنده ی حس بپندارد آن حادثه برای خود او روی داده است و این دقیقاً همان توقعی است که از دیگر وسائل هنری از قبیل: نویسندگی، نقاشی، نوازندگی و... می توان داشت.
شعر، یکی از وسایل ارتباطی میان انسان ها به شمار می رود و قبل از هر هنر دیگر به موسیقی نزدیک تر است. چرا که کلام موزون، دارای وزن آهنگین و بضاعت گرانمایه ی موسیقی هم همانا آهنگ و ریتم آن است. پس موسیقی کلام موزون شباهت خاصی به نقاشی دارد.همان گونه که تصاویر به وسیله ی هنر نقاشی ترسیم می شوند؛ شاعر نیز می تواند با ایجاد فضاسازی مناسب و سود جستن از آرایه های ادبی و مفاهیم عالیه، تصاویری در ذهن آدمی تداعی سازد.
بر همین منوال، هوراس شاعر رومی در کتاب خود «هنر شاعری» شعر را چون نقاشی فرض می کند. بنابر این شاعری غایتی جز انتقال احساس ندارد.
خاصیت یک شعر متعالی در این است که با کمترین کلمات بیشترین مفاهیم افاده شود. به گونه ای که حتا اگر یک کلمه از مصرع کسر گردد، خللی در معنای آن پدید آید.
تلطیف معانی شالوده ی لطافت کلام است. یعنی؛ شعر لطافت خود را از لطف معانی کسب میکند. پس به منظور آفرینش یک شعر متعالی و لطیف، باید از توضیح واضحات، اطناب کلام و حشو قبیح اجتناب کرد تا کلام از گزند هر گونه کلمات مخل و زائد در امان بماند. شعر بدون حشو صافی تر و فصیح تر است. مصاریع می بایست از حیث بافت و ترصیع واژگان و تراش کلمات در اوج زیبایی قرار گیرد. چرا که اعتلای معنوی، لطافت و ظرافت اندیشه و زیبایی های مفاهیم مرهون میناگری در تلفیق واژگان است و کلامی که از دل پر احساس برخیزد و هدفمند باشد؛ در دل و جان مخاطب نفوذ می کند. پس از این روی، گزینش واژه ها می بایست هدفدار باشد تا جملات پر معنا و هدفمندی را تشکیل دهد.
(برای نمونه: آن آهنگ به دل می نشیند که دارای ریتم هماهنگ و در انتقال حس پیشاهنگ باشد. به گونه ای که شنونده بپندارد خود در حال نواختن است. حال اگر پیانیستی بی هدف انگشت خود را به روی کلیدهای پیانو بفشارد و ناهنجار بنوازد، هنرمند به شمار می رود؟ در صورت ایجاد چنین پدیده ای می توان آن ریتم ناهماهنگ را هنر نامید؟ صدایی که هیچ از آن بر نمیخیزد و احساسی را در دل بر نمی انگیزد!)
موسیقی دانان هنرمند خوب می دانند که ریتم ناهماهنگ، آهنگ محسوب نمی شود.
آفرینش شعر از اندیشه ى شاعر فرمان میگیرد و این اندیشه و احساس شاعر است که قالب شعر (وزن و قافیه) را به وجود میآورد و به اصطلاح ظرف را در مظروف می نشاند.
در تعریف دیروز، شعر تنها كلام خیال انگیز موزون بود و حتماً مى بايست در آن اتفاقات شاعری صورت می پذیرفت تا سخن موزون لفظ شعر را زیبنده ى نام خود سازد و در نظر صاحب نظران آن روزگار آنچه که شعر را از نظم جدا می ساخت همانا تخیلات شاعرانه بود که امروزه بسیاری از آن اوهام اگر خالی از احساس باشد نه تنها مطرود و مهجور بلكه منفور بشمار مى رود.
بارها در محافل ادبی به این نکته اشاره کرده ام، سروده اى که دارای وزن اما فاقد تکنیکهای شعرى باشد، نظم است و شعر تلقی نمیشود ولی ارزش يك نظم پر عاطفه بسى بالاتر است از یک شعر خيال انگيزِ بى تعمقِ خالی از احساس و اندیشه که در آن تنها تخیلات شاعری صورت پذیرفته است. يعنى: اگر شاعرى در نظم خود از فنون شعرى بهره نبرده باشد؛ قطعاً به این دلیل بوده که تحت تأثیر احساس و اندیشه قرار گرفته است و در حقيقت چنین ناظم عملكردى با تعمق روا داشته است . بنابر این بر همین مبنا به کارگیری تکنیک های شعری و آرایه های ادبی منوط به فرمان پذیری از اوامر صدرنشین بارگاه ذهن که همانا احساس و اندیشه است، می باشد!
بارها مشاهده شده است که گروهی قبل از بیان احساسات در اندیشه ى به کارگیری آرایه های ادبی اند تا بخواهند گفته ى خویش را زیباتر از آنچه که می بایست در نظر مخاطب تداعی کند؛ جلوه دهند. ولو بخواهند تکنیکهای شعری را بیمورد و به صورت حشو قبيح در بافته های خويش جاى دهند. چنين شخص به آن كس ماننده است که گرد خویش سنگهای زیبای مرمرین فراهم می سازد و در عالم خیالات واهی میپندارد برج عظیمی را بنا کرده است!
ظاهراً تعریف دیروز مورد قبول شعرای آن روزگار نیز نبوده است. در غیر اینصورت فردوسی نمی گفت:
پى افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
و یا :
حافظ نمى فرمود :
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
كه هيچش لطف در گوهر نباشد
بسیاری از شاعران دیروز در مقام عمل تفاوتی میان نظم و شعر قائل نبودند و به نظرهای ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی و رشیدالدين وطواط و شمس قيس رازى و ... اهميت چندانی نمیدادند شعر و نظم مى سرودند و هر دو را هم شعر خطاب مى كردند و هم نظم!
و اين بدان معناست كه آنان در درجه ى اول به بيان احساسات بسنده میکردند و آنگاه اگر احساسات و اندیشه، پروانه ى بکارگیری آرایه های ادبی را صادر مى کرد، از اين آراستگى ها بهره مى بردند!
تكرار مى كنم، ارزش يک نظم و حتا يك نثر پر احساس بسیار بالاتر از یک شعر تکنیکی بی روح است.
نيما هم سبك خود را بر همين مبنا خلق كرد. یعنی بر اساس ابراز بیان احساسات اندیشه !
بسیاری از تعابیر ممکن است که با افزودن آرایه های ادبی نامأنوس شوند و نیز امكان دارد پاره ای از عبارات که در افواه عوام جاری است ؛ تنها با افزودن وزن و قافیه تأثیرگذار شوند و به زیبایی معنویت خاصی نیز دست یابند و در واقع بر رونق سخن بیفزایند.
همانگونه كه آگاهى داريد، شعر بايد به گونه اى سروده شود كه عوام معنای آن را در یابند و خاص از پذیرش آن معذور نباشند. پس اگر معنای واژگان مناسب سروده اى به وسیله ی عوام دریافت شد؛ همانا دلالت بر سود بردن از آن واژه میکند. نه اينكه آیا آن لغت در محاوره مورد استفاده عوام و یا مورد استقبال شاعران سَلَف و معاصر قرار گرفته و مى گيرد. چرا كه بسيارى از واژگان محاوره نیز کوچه بازاری به شمار میروند و براى شعر ابداً مناسب نیستند. گروهی از عزیزان گمان میکنند تبدیل نثر به نظم کاری بسیار ساده است و اصولاً امری خطا !
این نیز هنر است و گاه برتر از یک شعر پر تکنیک افاده مقصود مى كند. بر همین قاعده، پس از بیان احساسات چنانچه اندیشه امر کرد؛ استفاده از دانش معانی و بیان و بدیع ضروری به شمار میرود. این درست که زبان شعر باید زبان روز و بقول مرحوم مهدی سهيلى (شاعر باید شاعر زمانه ى خویش باشد و نه شاعر زمانه ى پیشینیان و نباید به گونهای بسرايد که شعرش در میان سروده هاى سَلَفیان مفقود گردد) اما آيا مى توان تمامى واژگان و اصطلاحات گذشته را کهنه و مطرود شمرد؟
بسياری از واژگان امروز در شعر دیروز هم مورد استفاده قرار میگرفت. پس زمانی از برخی از واژگان نمی بایست بهره ور شد که به گوش نامانوس و در نزد مخاطبين مهجور باشد نه این كه ملاك را بر اين قاعده قرار دهیم که اگر شعراى پيشين از آن سود برده باشند آن واژه كهنه قلمداد میشود!
اميد است؛ فراموش نشود كه عبارات هر چه به کلام گفتگو نزدیکتر باشند دلنشین ترند و البته این طرز اندیشه پروانه ى ورود هر واژه یا عبارت محاوره ای را به قلمرو غزل یا نظم و شعر صادر نمیکند اما برخی از عزیزان هم که با شعر راستين آشنایی کامل ندارند از واژگان کوچه بازاری كه برای غزل مناسب نیستند، سود میبرند و از ارزش کار خود بشدت مى كاهند كه مى بايست از اين كار اجتناب ورزند!
قطعه ى كوتاه زير؛ هر چند کودکانه و از آرایه های ادبى و استعارات و علم معانی و بیان بهره اى نبرده و چيزى شبيه نظم است؛ از دهها به اصطلاح شعر بدون احساس و انديشه اى كه فقط داراى فنون شعر و آرايه هاى ادبى مى باشد سرتر است.
جعفر ابراهیمی «شاهد»
(گربه و جوجه)
آه ای گربه ! چرا؟
جوجه ام را بردی؟
رفتی و روی درخت
جوجه ام را خوردی؟
جوجه ى کوچک من
چه بدی كرد به تو
با تو دیگر قهرم
برو از خانه برو
جوجه ى کوچک من
جوجه ى نازی بود
همدم کوچک من
با تو همبازی بود
زود بردی از یاد
دوستی را تو چرا؟
هم شدم من بی دوست
هم تو ماندی تنهای
فضل الله نکولعل آزاد
Www.lalazad.blogfa.com
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
*
تفاوت شعر و نظم
شعر از نظم سرتر و نظم خیال انگیز از نظم ساده بالاتر و نظم ساده از نثر برتر و در اين ميانه نثر مسجع و نثر شاعرانه و نثری که دارای صور خیال و آرایه های ادبی و بیان کننده ی اندیشه و احساسات نویسنده باشد ؛ برتر و شیواتر از نثرهای ساده و معمولی است !
شعر ؛ كلامى موزون و خيال انگيز است كه گروهى از ادبا قافيه را واجب و گروهى ديگر ، جزئى از شعر ندانسته اند .
نيما قافيه را ستون و استخوان بندى شعر مى داند اما در كنار خيال انگيز بودن ؛ شعر بايد داراى آرايه هاى ادبى ( دانش بديع . معانى و بيان ) استعارات و تشبيهات بكر باشد.
هر موزونِ مقفاى داراى تكنيك شعرى خيال انگيز شعر محسوب نمى شود. چه بسا كلام موزون مقفاى خوش قالب، پر تكنيك هست اما شعر نيست!
شعر می بایست علاوه بر داشتن تكنيك ها و ريزه كارى هاى شاعرانه بيان كننده ى احساس و انديشه ی شاعر نیز باشد. يعنى : اگر وزن و قافيه و تكنيكهاى شعرى بر شاعر حكمفرمايى كند و او را به اسارت خود در آورد و نظر شاعر را متغير سازد و به عنوان نمونه شاعر به فرمان قافيه ، گاه غمناک شود و گاه سرمست و شاد ، سروده جز خزعبلات چيز ديگرى را برای مخاطب به ارمغان نخواهد آورد.
مرحوم مهدى سهيلى در مقدمه ى مجموعه شعر (اشك مهتاب) مىگويد :
قافيه بايد مانند برخورد دو جام گوش شنونده را نوازش دهد
و در کتاب هزار و صد غزل در بخش معرفی فروغ فرخزاد میگوید : من سروده ای را که فاقد تکنیهای شعری باشد، شعر نمیدانم و همچنین در جایی دیگر میگوید: سروده ای که دارای قالبی زیبا و تشبیهات و استعارات باشد اما در مجموع حرفی برای گفتن نداشته باشد؛ صنعتگریای بیش نمیدانم!
تعریف شعر از زبان بزرگان سخن :
از لحاظ ماهیت نظر در وزن حقیقی تعلّق به علم موسیقی دارد و به حسب اصطلاح و تجربه تعلق به علم عروض دارد و نظر منطقی خاص است به تخیّل !
اعتبار وزن از این جهت است که به گونه ی تخیّلی است . پس شعر در عرف منطقی ، کلام مخیل است و در عرف متاخران ، کلام موزونِ مقفّی !
اما قدما ، کلام مخیل را شعر گفتهاند و اگر چه موزون حقیقی نبوده است !
« خواجه نصیرالدین طوسی »
★
شعر اولین فعالیت زیبا شناختی ذهن آدمی است !
« س . اسپرگ »
★
شعر موسیقی روحهای بزرگ و حساس است .
« ولتر »
★
شعر یک نقاشی است که زبان دارد و یک زبان است که نقش می انگارد . « مارمونتل »
★
شعر ، نغمه ی درونی و زبان فراغت و احلام است .
« لامارتین »
★
شعر آن موسیقی است که هر کس در درون خود دارد .
« شکسپیر »
★
شعر را ادواتی است و شاعری را مقدماتی که به هیچ کس! شعر در اصل لغت، دانش است و ادراک معانی به حدس صائب و استدلال درست و از روی اصطلاح سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخر آن به یکدیگر ماننده است!
«شمس قیس رازی»
★
شعر گرهخوردگی عاطفه و تخیل است !
شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و در حقیقت گوینده ی شعر با شعر خود عملی در زبان انجام می دهد که خواننده میان زبان شعری او و زبان روزمره ی عادی تمایزی احساس کند .
« محمدرضا شفیعی کدکنی »
★
[ شعر کلامی است مخیل و موزون ] و از دید آنها که حضور وزن را در شعر ضروری نمیدانند و اصل موزون بودن را از شعر حذف میکنند ؛ شعر ،کلام مخیلی است که متضمن هنجار گریزی های شاعرانه است اما واقعیت این است که امروز دیگر نمیتوان «شعر» را به درستی تعریف کرد .
« کورش صفوی »
★
برای فهمیدن شعر خوب باید هویت شعر را تحلیل نمود . شعر نتیجه عواطف و انفعالات و احساسات رقیق یک انسان حساس متفکر است . شعر خوب آن چیزی است که از احساسات، عواطف و انفعالات و از حالات روحی صاحب خود، از فکر دقیق پر هیجان و نگاه گرم تحریک شده یک مغز پر جوش و یک خون پر حرارت حکایت کند!
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
شاعر آن افسونگری کاین طرفه مروارید سفت
صنعت و سجع و قوافی هست نظم و شعر نیست
ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز بر دل ها نشیند هر کجا گوشی شنفت
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
« ملک الشعرا بهار »
★
شعر بدون رسالت و غیر متعهد به اجتماع است
« ژان پل سارتر »
★
مایه ی اصلی اشعارم رنج من است. به عقیده ی من، گوینده ی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر می گویم . فرم و کلمات و وزن و قافیه در همه وقت برای من ابزارهایی بوده اند که مجبور به عوض کردن آنها بوده ام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد!
« نیما یوشیج »
★
شعر خوب، شعری است که حاوی معنای تازه و زیبایی باشد و این معنی در مناسب ترین و زیباترین قالب بیان ریخته شده باشد. همین که معنی به قالب درآمد، طبعاً تابع قیودی است. شرط اصلی در این قیود آن است که قواعد و حدود آنها برای شنونده قابل ادراک باشد.
اگر کسی شعری بی وزن بگوید و معنی و مقصود را آنچنان که باید زیبا و دلکش و تمام جلوه بدهد ، به گمان من بر کار او ایرادی نمی توان کرد .
« پرویز ناتل خانلری »
★
شعر محصول بی تابی آدمی است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته است . حاصل بی تابی در لحظاتی که آدم در هالهای از شعور نبوت قرار گرفته است . شاعر بی هیچ شک و شبهه طبعاً و بالفطره باید به نوعی ، دیوانه و زندگی غیر معمول داشته باشد و این زندگی های احمقانه و عادی که غالبا ما داریم ، زندگی شعری نیست . باید همه ی عمر ، هستی ، هوش ، همت ، خانمان و خلاصه تمام بود و نبود وجود را بخشید !
« مهدی اخوان ثالث »
★
شعر دارای ماده و صورتی است . ماده ی آن معنا و مضمونی است که اساس آن را تشکیل می دهد و صورت آن وزن و آهنگی است که شعر را از انواع دیگر سخن جدا می سازد و ترکیب این دو را شعر می نامند .
« عبدالحسین زرین کوب »
★
شعر كلامی موزون و پر محتوا و زیبا است که میبایست همواره دارای پيامی مثبت باشد كه اگر مثبت نباشد ؛ ديگر زيبا نيست . شعر ، هنر است ، و هنر يعنی : زيبايی !
« سیاوش کسرایی »
★
شعر یک زبان کامل است . زبان عالی که به طور ناگهانی شخصیت آدمی را تحت تاثیر خود قرار میدهد. روح او را از جنبهی حساس به تصرف در می آورد . گوش او را چون آهنگ موسیقی نوازش میدهد و قوه ی تخیل او را به منتها درجهی عنان گسیخته میسازد.
«لامارتین»
★
شاعر از یک جهت با احساسات و از جهتی دیگر با قوهی مخیله درگیر است! جهان را همواره با نیروی تخیل و با عینک احساسات و تمایلات ویژهی خود مینگرد.
به عبارتی دیگر افکار شاعرانه انعکاسی واقعیت خارجی نیست بلکه انعکاس احساسات درونی خود شاعر است.
« مرتضی مطهری »
★
هنرمند به واقعیت بی اعتنا است و از جنون چندان دور نیست !
«فروید»
★
شعر تقلید عمل انسان است که با هم آهنگی کلمات و الفاظ و وزن اظهار می شود !
« ارسطو »
★
و اما نظم ؛
به اعتقاد من یکی از شروط نظم این نیست که حتماً منظومه ای داستانی ، حماسی ، اخلاقی و ... باشد بلکه غالباً اینگونه منظومه ها در قالب نظم بکار می روند !
گروهی نظم را تنها منظومه و فاقد تخیل و آرایه های ادبی قلمداد میکنند اما به اعتقاد من نظم نیز می تواند رنگ تخیل بپذیرد و کلامی خیال انگیز باشد . در نثر معاصر ما حتا آمیزشی از خیال و هنر مشاهده می شود !
« بوف کور » شاهکار استاد بی بدیل صادق هدایت ، نمودار صحیح این گفتار است.
تصاویر خیالی در مثنوی های بلند نظامی بسیار گسترده و برجسته است، به گونه ای که فهم پاره ای از ابیات دیوانش به درک صور خیال آن وابسته است و همین آرایه ها یعنی : تشبیهات و استعارات بکر، کلام او را از نظم متمایز می سازد !
منظومه ی خسرو و شیرین و هفت پیکر نظامی نمودار سالم این واقعیت است !
برای نمونه :
خط هر اندیشه که پیوسته اند
بر پر مرغان سخن بسته اند
و یا :
دو پستان چون دو سیمین نار نوخیز
بر آن پستان گل بستان درم ریز
به مروارید دندانهای چون نور
صدف را آب دندان داده از دور
شب افروزی چو مهتاب جوانی
سیه چشمی چو آب زندگانی
امروزه در گروههای ادبی مرسوم شده که کلام فاقد آرایه های ادبی یا صنایع بدیع و تکنیک های شعری را بی ارزش می شمارند و هنگام نقد به فحوای نظم نظاره نمی کنند و تنها می گویند : فاقد آرایه های ادبی است . در حالیکه بیشتر سروده های سعدی نظم است و برخی از ابیاتش را با هزار شعر خیال انگیز نمی توان عوض کرد !
مانند :
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
« حافظ شیرازی »
در عفو لذتی است که در انتقام نیست
«ناشناس
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
« حافظ شیرازی »
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
« سعدی شیرازی »
با کدام آرایه های ادبی می توان بهتر از مصاریع فوق سرود ؟
از نظر من باید زمانی از آرایه های ادبی بهره برد که برای بهتر ادا کردن احساس و اندیشه بدان نیاز باشد . یعنی ایجاد آن به اقتضا و فرمان احساس و اندیشه صورت بپذیرد و گرنه شعر خیال انگیز دارای آرایه های ادبی که بویی از بیان احساس و اندیشه نبرده باشد ؛ صنعتگری ای بیش نیست و چنین سروده از درجه ی اعتبار ساقط است ! در حقیقت اینجاست که ارزش یک نظم پر احساس مشخص می شود !
چه بسا نظم هايى هستند كه ارزششان بيش از يك شبه شعر است ! چرا كه شعر واقعى می بایست بيان كننده ى احساس شاعر باشد ! يعنى اينكه تمام قواعد و تكنيكهاى شعرى را مى بايست جلوى احساس سر بريد ! البته اين بدين معنا نيست كه آرايه ها و تكنيكها بى ارزش هستند نه، ابداً ! در نظر من سروده های فاقد تكنيكهاى لازمه ، شعر محسوب نمى شوند اما تمامى آن مى بايست در خدمت بيان احساس و انديشه باشد . يعنى احساس بر قلمرو فنون و علوم شعرى حكومت كند .
پس نظم دارای احساس شاعرانه مى تواند ؛ از به اصطلاح شعر سبقت گيرد .
مانند نظم ساده ى ابراهيمى شاهد كه اشك از ديدگاه بر گونه های هر پدر و مادر دلسوخته ى فرزند از دست داده اى روان مى سازد !
جعفر ابراهیمی ( شاهد ) ⏬
( گربه و جوجه )
آه ای گربه ! چرا ؟
جوجه ام را بردی ؟
رفتی و روی درخت
جوجه ام را خوردی؟
جوجه ى کوچک من
چه بدی كرد به تو
با تو دیگر قهرم
برو از خانه برو
جوجه ى کوچک من
جوجه ى نازی بود
همدم کوچک من
با تو همبازی بود
زود بردی از یاد
دوستی را تو چرا ؟
هم شدم من بی دوست
هم تو ماندی تنها !
ظاهراً نظر شعراى پيشين در مقام عمل با نظرهاى عالى جنابان خواجه نصير الدين طوسى ؛ ابونصر فارابى . ابن سينا . شمس قيس رازى . رشيد وطواط ، متفاوت بوده و ميان نظم و شعر تفاوتى قائل نبودند . چرا كه فردوسى با به كارگيرى اينهمه آرايه ى ادبى لف و نشر و ايهام و استعاره و.... نمى فرمود :
پى افكندم از نظم كاخى بلند
كه از باد و باران نيابد گزند
و يا همين گونه حافظ :
كسى گيرد خطا بر نظم حافظ
كه هيچش لطف در گوهر نباشد
و ...
اگر بافته هاى بسيارى از معاصرين را كه سروده هايشان را به چاپ رسانيده اند و يا در همين گروههاى ادبى نشر مى دهند ؛ بخوانيد مى بينيد تكنيكهاى شعرى بكار برده اند اما ابيات بدون بيان احساس و انديشه خلق شده اند و از لحاظ معنوى مانند زنجير به يكديگر متصل نيستند و فقط مشتى آرايه هاى ادبى پوچ و بى روح و بى معنا هستند كه در اين زمينه نمونه بسيار است .
شايان ذكر است كه سبك نيمايى نيز بر همين اساس (بيان احساس و انديشه) پديد آمده است و اين بدين معناست كه شعر بدون احساس، بازى با آرايهها است و شعر دروغين محسوب مىشود.
براى مثال خود در قطعه شعر جدايى از زبان يك دختر كه از درد قهر كردن مادر خود مىنالد، در قالب نيمايى گفتهام؛
اميد رفته از دستم؛
تو چون از من رفتی
کدامین دست گرمى را
به جای دست تو بر سينه بگذارم
اگر حمل بر خودنمايى و تعريف پنداشته نشود ؛ نوشته ى فوق به ساده ترين و مأنوس ترين و بهترين شيوه ى ممكن بيان شده حال با كدام تكنيك شعرى و آرايه ى ادبى مى توان سرود كه لطيف تر و دلنشين تر و گوياتر از اين بيان باشد؟
در پایان نتیجه میگیریم؛
سروده های بدون آرایه های ادبی را نظم مینامند اما این بدان معنا نیست که نظم بی ارزش و کم بها تلقی شود بلکه در جای خود گاه از یک شعر رفیعتر و برتر است. شعر بدون پیام، صنعتگریای بیش نیست و در برابر آن نظمی که بیان کنندهی احساس باشد؛ جایگاه ویژهای را در ادبیات به خود اختصاص میدهد.
*
جان کلام اینکه؛
آرایههای ادبی مصنوعی موجود در سرودهها که در جهت بیان احساس و اندیشهی بافندگانشان تحقق نپذیرفته و در نتیجه از زور زدن شاعران شعرنشناس پدید میآید، به مدفوع افرادی ماننده است که یبوست دارند و به زور به دفع فضولات میپردازند!
تنها تفاوتی که میان دو عمل موجود است؛ این است که در نمونهی دوم؛ شخص با رنج و سختی به دفعِ مدفوع میپردازد اما در نمونهی اول سرایندهی اینگونه آثار بهراحتی به دفع موالید خود تن در میدهد و هیچگونه رنجی را متحمل نمیشود.
فضل الله نکولعل آزاد
تهران ۱۳۶۵. کرج ۱۳۹۴
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
Www.nazarhayeadabi.blogfa.com