بسمالله الرحمن الرحیم
هَا أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ
گیرم در آنچه که از دانش آن سود جستهاید؛ بحث و جدلتان روا باشد! چرا در آنچه که از علم آن بیبهرهاید؛ به گفتگو میپردازید؟!
(سورهی آلعمران. آیهی ۶۶)
آیا دیوار زبان فارسی کوتاه است؟ قسمت (۱)
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
(حافظ شیرازی)
⏺
در آغاز باید عرض کنم که احترام بسیاری برای هموطنان خود و همچنین کلّیهی زبانهای قومی ایران و جهان قائلم و چنانچه اظهار نظری دربارهی برخی از آنها صورت پذیرفته است؛ نه از روی غرضورزی و کینهتوزی بلکه به منظور بیان حقیقت شکل گرفته است.
همواره بر این رای پایدار بوده و هستم: زبان یک جامعه را مردم آن اجتماع میآفرینند و توهین به هر زبان و نقد مغرضانهی آن، اهانت به آفرینندگانش محسوب میشود و کسی که به زبان یا نژادی اهانت روا دارد، در حقیقت خود را کوچک شمرده است.
●
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری
(حافظ شیرازی)
مجری برنامهی یکی از کانالهای ماهوارهای، در روز جهانی زبان مادری، از یک دکتر فارغالتحصیل در رشتهای غیرادبی درخواست کرد تا دربارهی زبان فارسی به اظهار نظر بپردازد و او آنچنان گستاخانه، سخنان سخیف و مغرضانهی شرمآوری دربارهی زبان فارسی بر زبان آورد که اگر بگویم؛ دلم میخواست، از شدت ناراحتی قفسهی سینهام را بشکافد، دروغ نگفتهام!
پس از آن عربزبانی علاوه بر اینکه به تایید کلام ایشان پرداخت، تلاش کرد، با ریختن دوغاب لای درزهای بافتهی همپالگیاش به پوشاندن عیوب آن بپردازد!
این دو درماندهی از خرد جامانده با زبان فارسی علیه زبان فارسی سخن بر زبان رانده و جایجای، همپالگیهایشان آنچنان ناجوانمردانه بر زبان فارسی تاخته و آنچنان بیشرمانه به دروغ و جعل تاریخ ادبی این مرز و بوم پرداخته که دل هر ایرانی را به درد میآورد اما خود بهتر میدانند که تنها خود را رسوای عالم ساختهاند!
از کلامشان بوی تعفن تجزیهطلبی برمیخاست، سرتاسر کرسی بافتههایشان بر پایهی دانش استوار نبود و علاوه بر آن بدون آوردن شاهدمثال و منبعی معتبر بیان میشد که از یک دکتر که در رشتهای غیرادبی تحصیل کرده اما خود را صاحبنظر در امور ادبی میداند، بعید به نظر نمیرسد.
اهل علم آگاه است که یک فارغالتحصیل ولو در رشتهای غیر ادبی، بدون سند، سخن بر زبان نمیراند، جز آوای حقیقت نمیخواند، چنانچه مدرکی معتبر در اختیار نداشته باشد، مهر سکوت بر لب زده، خاموش میماند اما ایشان پردهی حرمت ادبیات مرز و بوم خود را دریده، سوار بر اسب جهالت، در سرزمین پارسی درنَوَردیده و جز اندیشهی ناپاک خود هیچ، ندیده و نشنیده، اضافه بر آن با یاوهگوییهای نامربوط که از غرضورزی سرچشمه میگیرد؛ از شدت دیوانگی لبگزیده، پایبرهنه در میدان زبانشناسی نه دویده بلکه پریده است!
نامنبرده، باید بداند، یک ایرانی چنانچه ادعایش بر این پایه استوار است که خون تعصب ملی در جوی رگهایش میجوشد، برای اثبات این ادعا همواره باید برای حفظ آثار کشور خود سخت بکوشد، به ادبیات مرز و بوم خود خیانت و از اندیشهی دشمنان آن حمایت و در امور ادبی دخالت و در صورت نقد و بررسی، به غلط قضاوت نکند و به بهانههای واهی علیه مردم سرزمین خود نخروشد و اصالت خود را به دشمنان هممرز که چشم طمع به خاک ایران دوختهاند، نفروشد!
دانشجویان اهل مطالعهای که به درجهی دکترا نائل شدهاند؛ یا با دانش، واقعیتی را پذیرفتهاند و یا با استناد به حوادث تاریخی و شاهدمثال به کوی حقیقت راه یافتهاند!
بنابراین کسانی که دارای تحصیلات عالیه هستند و ادعای برخوردار بودن از دانش در زمینههای گوناگون را دارند، به هنگام اظهار نظر نیز میبایست با دلیل و مدرک سخن بگویند!
عزیزانی که با مطالبم آشنایی دارند، تاکنون متوجه شدهاند که در دانش زبان فارسی هیچگونه ادعایی ندارم اما از هیچ جنبندهی داعیهداری نیز کوچکترین هراسی به دل راه نداده و هر چند که از پذیرش اشتباهات احتمالی نیز ابایی ندارم، با اعتماد به نفس کامل به بحثهای ادبی میپردازم و نام کسانی را که بر مرکب غرور سوارند و به دانش نداشتهی خود مینازند و عامداً یا سهواً بر زبان فارسی میتازند، بدون هیچ واهمه ذکر کرده و چنانچه نام داعیهداری را به صورت تکحرف آوردهام و یا اصولاً به نام برخی اشارتی نداشتهام؛ نه از روی ترس بلکه چنین اقدامی به دلیلهای گوناگون صورت پذیرفته است.
اینکه یا او را بهعنوان فردی آگاه در دانش ادبیات بهحساب نیاوردهام یا کلامش، ارزش آن را نداشته که به ذکر نامش بپردازم و یا این که نخواستم، بحث با پاسخگوییهای بیپایهی دوبارهی ایشان یا برخی از همپالکیهایشان به حاشیهپردازی گراییده شود!
فراموش نشود، کلام ایشان و جوان کمتجربهای که بعد از او تلاش میکرد، به تخریب زبان فارسی بپردازد و آنرا جعلی و ناقص، و در مقابل زبان عربی را بینقص جلوه سازد تا حدی غیر علمی، بهدور از منطق و بدون سند بود که اعصابم یاری نمیکند تا بخواهم، همهی ژاژهایشان یعنی؛ جعل تاریخ ادبیات فارسی، عربی، ترکی و دروغگوییهای بیشرمانهی همنظرانشان را یکبهیک پاسخ گویم. هرچند که هر کلام، ارزش پاسخ دادن ندارد و احتمال میرود، گمان کنند که به هذیانهایشان بها داده شده است اما از آنجا که امکان دارد، برخی با شنیدن آن مطالب سخیف، دچار اشتباههای باوری و آزردگیهای روحی شوند؛ گاه صاحبنظران مجبور به پاسخگوییاند تا عدهای را از چاه لغزش و خطا بیرون آورند و من تنها به درخواست دوستان سعی میکنم که به لطف خدا تا آنجا که در توانم هست، به برخی از آنها اشارت کنم!
اتفاقا یکی از دوستان زبانشناس و ادیب من نیز به همین نکته اشاره کرد که: جواب ابلهان خاموشی است! چه لزومی دارد؛ به هر هرزسخنِ سردرگمی که از دهان هر یاوهگویی بیرون میآید، پاسخ داده شود؟
هرچند کلام ایشان کاملا صحیح است اما از نظر من اگر کسی یاوهگویان را بدون پاسخ بگذارد، قطعاً گستاختر شده و گمان میکنند که بافتههای مضحکشان هراسی به دل ادیبان و زبانشناسان وارد ساخته و کسی را یارای پاسخگویی به آن نبوده، بنابراین بر شوخچشمیهای خود افزوده و با بیان مطالب غیرعلمی و بدون سند دیگر افراد بیشتری را گمراه میسازند!
در حقیقت یکی از مواردی که موجب میشود، در یک مرز و بوم، در هر زمینهای پیشرفتی حاصل نشود، همین است که شخصی دربارهی موضوعی به اظهارنظر بپردازد و یا مسئولیتی را برعهده گیرد که در حوزهی تخصصیاش نباشد!
این قاعده در تمامی جهان حکمفرماست، برای نمونه؛ شخصی که معلم، مبلغ مذهبی، پزشک یا دکترای کشاورزی است، نباید دربارهی پرتاب ماهواره، علم موسیقی و ادبیات غنی فارسی به اظهار نظر بپردازد!
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
(مولوی)
روزگاری یک جراح مغز از یک کارگردان که با او دوستی و الفتی دیرینه داشت، درخواست کرد که دخترش را در اولین فیلمی که قرار است، کارگردانی کند؛ بازی دهد، کارگردان از او میپرسد که آیا دخترش دورهی بازیگری دیده است که جراح مغز میگوید؛ نه اما به بازیگری علاقهی زیادی دارد! کارگردان میگوید؛ اگر شرط اصلی وارد شدن به هر حوزهی تخصصی، نداشتن دانش مربوطه بلکه تنها وجود علاقه است، پس شما هم در اولین فرصت دختر مرا در یک جراحی مغز شرکت دهید، چون خیلی به جراحی مغز علاقه دارد!
شما فرض بفرمایید؛ یک جراح مغز که از دانش موسیقی کوچکترین بهرهای نبرده، بخواهد، پیانو یا ویولن بنوازد و همینطور بالعکس آن، یک موسیقیدان بخواهد، مغز بیماری را جراحی کند، چه حادثهای روی خواهد داد!
همانطور که مخاطبان محترم میدانند، همواره تلاشم بر این بوده تا با توجیههای علمی پیامم را افاده کنم و با کسی نیز سر دعوا ندارم اما از کسانی که در هر زمینهی تخصصی به اظهار نظر میپردازند، رویگردانم و دستکم از آنان انتظار میرود که بدون تاثیرپذیری از شکوِهها و عقدههای شخصی تنها در حوزهی تخصصی خود سخن بر زبان برانند!
زبان فارسی یکی از مهمترین رابطهای موثری است که میان ایرانیان پیوستگی مردمی ایجاد کرده است. بسیارخب! این بسیار طبیعی است که دشمنان بخواهند، برای دشمنی با ایران از این راه وارد شوند و نابودی زبان فارسی را حربهی اصلیشان قرار دهند.
من واقعا نمیدانم، آیا درست است با کسانی که بدون دانش و شاهدمثال به صدور فتوای ادبی و جعل تاریخ میپردازند و تفاوتی میان ترکزبانان و نژاد ترک و همچنین عربزبانان و نژاد عرب، قائل نیستند؛ به بحث بپردازم یا نه!
همین را عرض کنم که ایران عزیز از اقوام محترم متعددی شکل گرفته که در آن (آذری. آشوری. ارمنی. باصری. بختیاری. بلوچ. پارس. تات. تالش. ترک. ترکمن. سیستانی. عرب. قشقایی. کرد. گرجی. گیلک. لر. لک. مازنی) بهچشم میخورد و از نظر من همه هموطنان ایرانیاند!
البته دربارهی اهداف شوم و طرز اندیشهی تجزیهطلبان سخن بسیار است و برای اینکه از بحثهای ادبی دور نشوم و ناخواسته به حریم غیرادبی و مباحث سیاسی ورود نکنم، تنها به بخش کوتاهی از آن اشارت میکنم!
تنها خواهشی که از این دکتر پریشاندیش دارم، این است؛ داروهایشان را سر وقت میل بفرمایند تا از سلامت روان بیشتری برخوردار شوند که یک وقت خدای نکرده از ضعفِ روحی، کلام ناپختهای بر زبان نرانند!
ایشان تمام واژگان زبان فارسی را برگرفته از زبانهای دنیا بهویژه زبان عربی و در مقابل همهی واژگان زبان ترکی را اصیل قلمداد کرده و در اصل بهصورت غیرمستقیم معتقد است که زبان ترکی برتر است و میبایست جایگزین زبان فارسی شود و این درحالی است که هیچ زبانی را نمیتوان با دیگر زبان قیاس کرد، چراکه هر زبان معیار خاص خود را دارد. ایشان لطف فرماید، نیمنگاهی به افتخارهای زبان فارسی و پیشینهی آثار ادبی زبان ترکی بیندازد و پس از ملاحظهی آن دو، لب به سخن بگشاید که؛ کهنترین متنهای این زبان مربوط به چه زمانی است؟
من نیز زبان جد پدری و مادری خود "ترکی" را دوست دارم اما به حقیقت بیشتر عشق میورزم، زیرا چیزی در جهان دوست داشتنیتر و ارزشمندتر از حقیقت نیست.
به منظور کوتاهی سخن، برای اثبات اشتباههای فاحش ایشان، تنها به توضیح دو نمونه اکتفا میکنم:
ترکیب "هر زمان" را در نظر بگیرید. "هر" و "زمان" هر دو از واژگان پهلوی هستند. زبان ترکی استانبولی در محاورهها و نوشتارها دقیقا از همین ترکیب (hər zaman) یعنی؛ "هر زمان" یا: "همیشه" یا: (istediğin zaman) بهره میبرد و ترکی آذربایجانی نیز (hər an) یعنی؛ "هر آن" یا "هرلحظه" که ترکیبی از؛ واژگان فارسی و عربی است!
نكتهی جالب اینجاست که عربها واژهی پهلوی "زمان" را بدون ایجاد تغییر در ساختار و حروف، از زبان فارسی وام گرفته و جمع آن را "ازمنه" نام نهادهاند.
مورد دیگری را ذکر میکنم؛ واژهی فارسی "امید" را در نظر بگیرید که در زبان پهلوی به "اُمِت" اشتهار داشته و در زبان ترکی استانبولی به (Umut) تغییر لفظ یافته و در ترکی ایرانی به آن (Ümid) میگویند.
بسیارخب! همپالکیهای ایشان که فرمودهاند؛ صددرصد واژگان ترکی، چه ایرانی و چه استانبولی، اصیل هستند!
یک انسان تا چه حد باید کوتاهفکر باشد که نداند؛ هیچ زبانی را در جهان نمیتوان یافت که واژهای را از دیگر زبانها به عاریت نگرفته باشد.
از واژگان وزین زبان فارسی که به زبان استانبولی راه پیدا کرده، به توضیح چند مورد میپردازم و این در حالی است که گروهی تعداد نمونهها را نزدیک به ۱۴۰۰ واژه تخمین زدهاند!
شایان ذکر است که بالای هشتاد و پنج درصد واژگان ترکی استانبولی، برگرفته از زبان ترکی ایرانی، فارسی و عربی است.
برخی از واژگان، نامهای شخصی است که ممکن است، معنای دیگری نیز داشته باشند. مانند:
[گزیده. آرزو. برگزار. جاویدان. نرگس. نازان. نرمین. جانان. دلآرا. نورگل (ترکیب فارسی پهلوی با عربی) "ستاره" به زبان اوستایی «سِتار» به زبان پهلوی باستانی «ستارک» بعدها انگلیسیزبانها از زبان فارسی، "ستاره" را گرفته و به "star" تغییر لفظ دادند و استانبولیها در زبان خود از همان "star" سود جستند اما در نامگذاری بانوان از همان "ستاره" با زبان فارسی امروزی بهرهور میشوند]
در نمونههای زیر نوع چند واژه ذکر شده و احتمال دارد، برخی واژگان مانند: "آسمان" چند معنا داشته باشند:
(Ahter - اختر "اسم") (Ahu - آهو "اسم" و "ceylan· Karaca· geyik": معنای دیگر) (Afitab - آفتاب) (Agah - آگاه) (معنای دیگر آسمان: gökyüzü" و "Asuman" آسمان) (Arzu - "اسم" و dilek "معنای آرزو") (Aşina - آشنا) (Azad , Azat - آزاد) (Ateş , Ates - آتش. زبان پهلوی) (Ejder - اژدر) (Efruz - افروز) (Ercüment - ارجمند) (Elmas - الماس. زبان پهلوی)
●
(Banu - Banim بانو "اسم و معنا" ) (Baran - باران) (Babür - ببر) (Berfu - برف) (Berna - برنا) (Bihter - بهتر) (Beha - بها) (Bahar - بهار) (Bülent - بلند)
●
(Pakize - پاکیزه) (Polat. "Çelik". Polat. Pulad. Pulat. Polad - پولاد) (Pervin - پروین) (Pertev - پرتو) (Pehlivan - پهلوان) (Piruz - پیروز) (Peri - پری) Perran - پران (پریدن)
●
Taze - تازه
●
(جانان cânân) (جانانه cânâne) (جانباز canbaz -canbaz - cambaz) (جانبازان canbazan) (جانبازخانه canbazhane) (جان _ "jaan انگلیسی" و "لاتین Can" ریشهی اوستایی، پهلوی: گیان. توضیح اینکه واژهی فارسی "جان" با "جان" عربی بهمعنای "پوشاننده" متفاوت است) (Canan - جانان. اسم) (Cavidan -جاویدان. اسم) (Cavit - جاوید) (Cem - جَم) (Cenk - جنگ) (Civan - جوان)(Cihan - جهان) (جهانآرا cihânârâ) (جهانآفرين cihanaferin) (جهانافروز cihânefrûz) (جهانبان cihânbân) (جهانبين cihânbîn) (جهانپناه cihânpenâh) (جهانپيرا cihânpirâ) (جهاندار cihândâr) (جهانديده cihândîde) (جهانسوز cihânsûz) (جهانشمول cihanşümul) (جهانفروز cihânfürûz) (جهانفروش cihânfürûş) (جهانگرد
cihangerd) (جهانمطاع cihânmutâ' ترکیبی فارسی عربی. در فارسی "جهان کالا" کاربرد دارد) (Cihangir - جهانگیر)
●
(Çeşman - چشمان) (Çimen - چمن) (Çinar - چنار)
●
(Hazan - خزان) (Hürrem - خرم) (Hüsrev - خسرو "اسم") (Hürmüz - هرمز "اسم") (Hurşit - خورشید)
●
(Derviş - درویش. "اوستایی driwi" و driyush در زبان پهلوی) (Dilara - دلآرا "اسم") (Didem - دیده) (Derya - دریا) (Dilaver - دلاور) (Dilşad - دلشاد) (Dilruba - دلربا) (Dürdane - دردانه) (Deryace - دریاچه) (Dibace - دیباچه) (Didar - دیدار) (Dildade - دلداده) (Duhter - دختر) (Destan - داستان) (Deste - دسته)
●
(Rahşan - رخشان) (Rengin - رنگین) (Rüstem - رستم "اسم") (Rüşen - روشن) (Ruhsar - رخسار)
●
(Zerdali - زردآلو) (Zerrin - زرین)
●
(Jale - ژاله "اسم") (Jülide - ژولیده)
●
(Serbülent - سربلند) (Serdar - سردار "اسم" و "معنادار") (Serap - سراب) (Sim - سیم. نقره) (Simten - سیمتن) (Suzan - سوزان) (سوگل sogül)
●
(Şadan - شادان) (Şahin - شاهین) (Şahnaz , Şehnaz - شهناز "اسم") (Şadi - شادی) (Şebnem - شبنم "اسم") (Şehsuvar - شهسوار) (Şehrazad - شهرزاد "اسم") (Şehzade - شاهزاده) (Şirin - شیرین "اسم")
●
Gonca - غنچه
●
(Ferda - فردا) (Ferhat - فرهاد "اسم") (Ferzane - فرزانه "اسم") (Feridun - فریدون "اسم") (Firdevs - فردوس) (Firuze - فیروزه "اسم") (Fusun - فسون) (Füruzan - فروزان "اسم" parlak· aydınlık معنای آن)
●
(Kahraman - قهرمان)
●
(Kâkül - کاکل) (Kardide - کاردیده)
●
(گلافشان gülefşan) (گلاندام gülendam) (گلبو gülbu)
(گلبوسه gülbuse) (گلبوى gülbuy) (گلپوش gülpuş) (گلجمال gülcemal ترکیب عربیفارسی) ("احتمالا اسم" Gülbahar - گلبهار) (Gülgün - گولگون) (Gülriz - گلریز) (Güldeste - گلدسته) (Gülçin - گلچین) (Güher - گوهر) (Gülfem - گلفام) (Gülizar - گلزار) (Gül - گل) (Gülnaz - گلناز "اسم") (Gülistan - گلستان) (Gülten - گلتن "اسم") (Gülberk - گلبرگ) (Gülşen - گلشن "اسم") (Güzide - گزیده "اسم")
●
(Lale - لاله "اسم") (Lalegün - لالهگون)
●
(Mehpare - مهپاره) (Mehr - مهر) (Mehtap -مهتاب "اسم") (Mehveç - مهوش "اسم") (Mine - مینا "اسم") (Mihriban - مهربان) (Müjde - مژده "اسم") (Müjdat - مژده "اسم") (Mert - مرد)
●
(Naz - ناز "اسم") (Nazan - نازان "اسم") (Nadide - نادیده) (Nermin - نرمین "اسم") (Nevcivan - نوجوان) (Neriman - نریمان "اسم") (Nergis - نرگس. در زبان پهلوی narkis "اسم") (Nevin - نوین) (Nihan- نهان) (Nigar - نگار "اسم") (Nilüfer - نیلوفر "اسم") (Nihal - نهال "اسم")
●
(Hüner - هنر)
●
(Yaren - یار) (Yekta - یکتا)
●
زبان فارسی، سالها زبان رسمی سلطانهای عثمانی بوده است. ناحیههای کهن شهرها و موزهها و آثار تاریخی ترکیه نمودار صادق این گفتار است. در نامههای شاهان و نقاط مختلف ترکیه خط و زبان وزین فارسی بهچشم میخورد و دو دلیل برای فارسی بودن زبان دوران عثمانی موجود است.
یک- فارسیزبان بودن مناطق مرزی ایران که به تصرف سلجوقیان درآمده بود.
دو- علاقهی عثمانیان به زبان فارسی و رسمی کردن آن در آن حیطه!
اصولا اجتماع ترکیه تماماً از نژاد ترکزبانهای سلجوقی نبوده و در حقیقت زبان، هویت، تاریخ و جغرافیا (مرزبندیها) و حتا نام "ترکیه" جعلی است و میتوان به زبان مردم شهرهای مرزی آسیایی و اروپایی ترکیه نظری دقیق افکند تا حقیقت را به روشنی دریافت!
ایشان گفتهاند؛ بسیاری از واژگان زبان فارسی، وامگرفته از زبان عربی است، چرا نباید بدانند که تمام زبانهای جهان از یکدیگر وام میگیرند؟ حتا زبان عربی هم از فارسی و زبان ترکی نیز از هر دو زبان، واژگانی را به عاریت گرفته، مانند بسیاری از واژگان زیر که در اصل از شاخهی ترکی ترکمنیاند و برخی را ترکزبانهای ما به عاریت گرفتهاند:
(قالتاق. آذری Yaltaq) (دنج: آرام و خلوت "هندی. ترکمنی. "دهخدا: آذری، دینج") (بقچه: جامهدان) (دوقلو: دو بچه که همزمان در شکم یک مادر باشند) (چاخان: "متملق" در تداول: دروغ) (آبجی: آباجی "ترکمنی") (اتاق: خانه. چهار دیواری سقفدار "ترکمنی") (اجاق: آتشدان) (اخته: بیضهی بیرون کشیده شده) (باجناق: همسر خواهرزن) (بنچاق: سند "آذری") (بوران. برف و باران توام با طوفان "ترکمنی") (بشقاب: ظرف. دوری و دیس) (پاتوق: مکان تفریح) (توتون. "آذری") (چاق: خیکی. گامبو "آذری" yag یاگ) (چالش: درگیر "چالشمق") (چپاول: غارت و یغما "ترکمنی") (چپق "ترکمنی") (چخماق: سنگ آتشساز "آذری") (چلاق: لنگ) (چماق: گرز) (خان: بزرگ. سرور) (خانم: "ترکمنی" بانوی بزرگ. مونث خان) (دمار: "ترکمنی" در لغت به معنای: "تنها" در فارسی به معنای: "سیاه کردن روزگار" یا: پدر درآوردن) (سراغ) (سنجاق "ترکمنی") (سوغات: ارمغان) (سوگلی: دلبر. دلبند) (قدغن: غیرمجاز. منع. نهی. ترکمنی Gadagan) (قاب: بشقاب بزرگ و کم و بیش گود. هرچیز نگهدارندهی اشیاء مانند: قاب عینک. قاب عکس و ...) (قابلمه: دیگ کوچک) (قاچاق) (قاراشمیش: در تداول قاتیپاتی) (قرقی: پرندهی شکاری) (قشقرق: سروصدا. آشوب "ترکمنی") (قشلاق: مکان گرمسیر "ترکمنی. مغولی") (قشون: لشکر "ترکمنی") (قلچماق: درشتاندام. هیکلی "آذری") (قلدر: گردنکلفت) (قوطی) (قورت: جرعه. فرو دادن چیزی در گلو) (قیچی: وسیلهی بریدن چیزی "ترکمنی") (یقه: گریبان) (یواش: آهسته) (یورش: تکزدن) (ییلاق: مکان سردسیر "آذری" از ریشهی "ترکمنی")
●
برخی، تعدادی از واژگان را نام برده و گفتهاند؛ از زبان ترکی به فارسی راه یافتهاند و این در حالی است که آن واژگان در زمان گذشته که قشون ایران همه ترکزبان بودند، در زبان فارسی دارای کاربرد بوده اما دهها قرن است که در زبان فارسی مهجور شدهاند که تعدادی از آنها به ترتیب حروف الفبا عبارتند از:
[(بگماز: باده) (چَخماخ: کیسهی پوستی) (ساتگین: ساغر می) (قَرغوی: پرندهی شکاری) (مَنجوق: ماهچۀ درفش) (وُثاق: اتاق، حجره) (بولاغ. چشمه) (یَتاقی: نگهبان) (تُتماج. نوعی آش) (چیچک. جوجه) (خاتون. بانو. خانم) (ایاغ. پیالهی باده) (بَگتَر: نوعی جامۀ جنگی) و ...]
نوع دیگری از این واژهها هستند که فقط در گفتوگوها آن هم گاهی بهکار میروند، مانند:
[تیپا، قاراشمیش، قالتاق و ...] (تیپا tipā: اردنگی) (قاراشمیش: در تداول؛ قاتیپاتی. قمر در عقرب. گرگ و میش) (قالتاق: در تداول؛ آدم عوضی و حقهباز)
فراموش نشود که بسیاری از واژگان ترکی ایرانی سرزمین خودمان نیز برگرفته از زبان فارسی است. مانند: ضمیر "من"
گروهی از پانترکها گفتهاند: این ضمیر از واژگان ترکی است و چگونه میتوانید، ثابت کنید که فارسی است؟
پاسخ؛
در درجهی اول از واژگان زبانهای قدیم و درجهی دوم از متون و اشعار پیشینیان و مشتقها میتوان به اصالت هر واژه پی برد!
تعصبهای زبانی، حد و مرزی دارد، نباید نسبت به واقعیتها بیتفاوت بود و به جعل تاریخ ادبیات پرداخت و یا توهماتی توخالی را به عنوان حقیقت سرهم کرد. در واقع آنچه که بالاتر از تعصبهای زبانی است؛ حقیقتهای مربوط به زبان است!
ضمیر "من" در زبان اوستایی «منه» و در پارسی باستان «منا» و در زبان میانهی پهلوی «مِن» و در کردی «من» بوده است. از اینجا میتوان دریافت که این ضمیر، واژهای فارسی است، نه ترکی آذری! حال ایشان به پیشینهی این ضمیر در دو زبان مذکور مراجعه کنند!
دیگر اینکه پانترکی فرموده:
[اگر واژگان ترکی را از زبان فارسی حذف کنیم، چیزی از زبان فارسی نمیماند]
زهی خیال باطل! این گروه که بدون توجیه علمی و بدون منطق به اظهار نظر نشستهاند و تعدادشان زیاد هم نیست، قبل از سخن گفتن باید به تاریخچهی زبان ترکی و فارسی رجوع کنند و بدانند، چنانچه با ترکمنهای همین مرز و بوم که از اصالت زبانی برخوردارند، به سخن بنشینند، بهتمام و کمال به مفهوم مطالبشان پی نخواهند برد. چون زبان ترکی ایرانی از زبان فارسی، بعد هم اندکی از زبان عربی وامواژه دریافت کرده، در حقیقت؛ ترکی ترکمنی از شاخهی ترکی اوغوز است و زبان ترکی بهوسیلهی سلجوقیان از شرق ابتدا به ایران و بعد از ایران به ترکیهی اکنونی راه یافته است، از اینروی در حقیقت ترکزبانهای عزیزِ آذربایجانی نیز یکی از اقوام سهگانهی ایرانی (مادها) بهشمار میروند!
ببینید؛ عکس این قضیه صادق است. یعنی اگر واژگان فارسی را از زبان ترکی حذف کنیم، چیزی از زبان ترکی نمیماند! چراکه، واژگانی را که ایشان پنداشتهاند، ترکی است، در واقع فارسی است و در سطرهای پایینتر به نمونههایی از آن اشاره شده است!
در ادامه آمده:
[آتيْش= آت (آتماق= انداختن، پرتاب كردن)+ يش (اك مفاعله)= پرتاب دوطرفه، بههم تير انداختن، شليك بههم، جرقّه؛ شايد آتش بهمعنای برافروختهی فارسی باشد ولی در معنای اخير تركی است]
من نمیدانم انگیزهی برخی به منظور ایجاد شجرهنامهی دروغین برای واژگان فارسی چیست؟
پرتاب دوطرفه به ترکی ایرانی میشود: (İki tərəfli atış) و واژهی "آتشِ" نهفته در آن فارسی است.
فرهنگ فارسی معین
آتِش. آتَش
زبان پهلوی. شعله و حرارتی که از سوختن اشیاء حاصل شود. (آذر. آتیش)
رودکی ۱۲۰۰ سال پیش قبل از ورود زبان ترکی به مرز و بوممان، فرموده؛
آتش هجرانْت را هیزم منم
و "آتش" دیگرْت را هیزم پده
(رودکی)
همانطور که ملاحظه فرمودید؛ این واژه مربوط به زبان پهلوی باستان است. "آتیش" هم لفظ عامیانهای از واژهی "آتش" است که دکتر معین در بالاتر بدان اشارت کرده است.
●
چند نمونه واژهی فارسی که به زبان ترکی ایرانی حتا استانبولی ورود کرده است:
[girdä گِرد] [kar کر. ناشنوا] [köhnä کهنه] [mis مس] [payïz پاییز] [šänbä شنبه] [turš ترش] حتا گرتهبرداری نیز صورت پذیرفته است. مانند: (khoš gäldi) "خوش آمدی"] [här هر] [här käs هر کس] [heč هیچ] [hämin همین] و [Her şey هرچیز. همهچیز]
در گذشتهتر گفتیم؛ بسیاری از واژگان زبان عربی در اصل فارسی است، تنها توفیری که وامواژههای زبان عربی با زبان فارسی دارد، در این است که وامگیری زبان عربی بیشتر شباهت به ربودن واژگان فارسی و پنهانکاری ریشهی اصلی آن دارد تا قرض گرفتن و این بسیار طبیعی است، چراکه زبان و فرهنگ هر مرز و بوم رابطهی تنگاتنگی با یکدیگر دارند و این پنهانکاری زبانی نیز از طرز اندیشه و خوی صاحبانش سرچشمه میگیرد. یعنی؛ از آنجا که عربها بهدلیل نداشتن واجهای اصلی، الفبای زبانشان ناقص است و برخی از حروف زبان فارسی را در آن نمیتوان یافت؛ واژگان زبان فارسی را با حروف و اعراب دیگر بیان میکنند و کمتر کسی متوجه میشود که واژهی تغییر کرده، اصولا عربی نبوده و فارسی است.
مانند: ["نظر" و "نگر" در "نگرش" یا مصدر "نگریستن"] و یا با اندک تغییر عمدی بهگونهای دیگر به لفظ درمیآورند. مانند: [شکل دادن به واژگان "برنامج" و "بنفسج" و "نرجس" و "جلاب" از روی واژگان فارسی "برنامه" و "بنفشه" و "نرگس" و "گلاب"]
دیگر اینکه، بعد از تغییر حروفِ واژگان فارسی، بهگونههای مختلف رنگ اشتقاق پذیرفته و چنانچه کسی از ریشهی واژهی فارسی آگاهی نداشته باشد، هرگز نمیتواند، دریابد که ریشهی آنواژه، فارسی است، نه عربی اما فارسیزبانها وقتی واژهای را از زبان عربی وام میگیرند، آشکارا و بدون پنهانکاری به اینکار اقدام میورزند!
البته اگر در واژهی وامگرفته تغییری حاصل شود، خطا نیست. زایایی زبان یعنی همین؛ گرفتن مفردات زبان بیگانه و دخل و تصرف در آن اما آنچه که مهم است، این است که بسیاری از زبانهای دنیا به دلیل باستانی بودن زبان مشترک ایرانیان، از شاخسار درخت تنومند زبان فارسی، گلواژگان بسیاری چیدهاند و آفرینندگان آن زبان به روی مبارکشان نیاورده و صاحبان دیگر زبانها به آن معترف نیستند اما اگر زبان فارسی از زبانهای بیگانه، بهویژه زبان عربی تعدادی وامواژه دریافت کند، همان عدهای که دربارهی وامدهی زبان فارسی سکوت اختیار کرده و مهر خموشی بر لب خود زدهاند، با دمیدن در بوق و کرنا گوش فلک را کر میسازند!
در جهان اصولاً زبان ناقص آنگونه که ایشان فرض کرده و به مبالغه پرداخته؛ وجود ندارد. تمام زبانها برای کاربرانش بلیغ است. در جهان قبایلی وجود دارند که چهارسد واژه بیشتر ندارند. مثلا سرزمینهایی در قارهی آفریقا و استرالیا! آن مردم نه فناوری دارند که واژگان مربوط به آن را داشته باشند و نه دارای طب پیشرفتهاند که بخواهند، برای امور مربوطهاش واژهسازی کنند و نه با نجوم و ریاضیات و ... سر و کار دارند تا نیاز به واژگان مربوطه را در خود حس نمایند.
هر زبان ممکن است، نسبت به علوم و فناوری کاستیهایی داشته باشند و همانطور که در سطرهای پایینتر آمده؛ میان واژگان (کاستی، عیب، نقص و ناقص) تفاوتهای چشمگیری مشاهده میشود. در چنین حالتی یا میبایست معادلی برای کاستیهای واژگان در نظر گرفت و یا بهعنوان وامواژه اصل واژه را پذیرفت. از این روی عدهای که به مبالغه مینشینند و بیتعمقانه و بدون توجیه علمی میگویند؛ فلان زبان کامل و فلان زبان ناقص است، حرفهایشان، حرفهای عامیانه و فاقد هرگونه ارزش علمی است!
●
دکتر کشاورزی و اینگونه افراد چنانچه بر عقیدهی خود پافشاری میکنند و میگویند؛ باید زبان فارسی را به باد فراموشی سپرد و زبان ترکی یا عربی را جایگزین آن کرد، میبایست در وهلهی اول دیوانهای ایرجمیرزا، پروین اعتصامی، میرزاده عشقی و محمدحسین شهریار و همهی شاعران ترکزبان را که به زبان فارسی سرودهاند، بسوزانند و اگر از عهدهی چنین کاری برآمدند که هرگز نمیتوانند برآیند، آنزمان چنانچه توانستند، زبان ترکی را جایگزین زبان فارسی کنند اما بهتر است، این گروه توهمزده بدانند که قرنهای متوالی است که؛ غرش رعدآسای توانمندی زبان پارسی در آسمان ادب جهان طنین افکنده، بهگونهای که گوش فلک را کر ساخته و مغرضانی را که گویی به خواب زمستانی مرگ فرو رفته بودند، بیدار کرده، تا جاییکه تمامی زبانشناسان منصف جهان بر توانایی آن صحّه گذاشتهاند!
در شگفتم! یعنی؛ ایشان هرچند که زبانشناس نیستند اما به عنوان یک تحصیلکرده که داعیهدار زبانشناسی است، نمیداند که زندگی هر زبان مرهون و مدیون پدیدهای بهنام "کاربردی" است، نه "تجویزی"؟
گروهی تجزیهطلب ضد ایرانی دیگری نیز هستند که به دفاع از زبان عربی پرداخته و فردوسی بزرگ را مورد سرزنش و نفرین قرار میدهند که چرا زبان فارسی را زنده کرده است! حتا بارها در حضور خود من چند تن از اینگونه افراد بهطور علنی به فردوسی اهانت کرده که صد البته با واکنش شدید و غیرمنتظرهی من روبرو شدند!
اول اینکه؛ تا کور شود، هر آنکه نتواند دید! یعنی؛ آن دسته کسانی که به زنده کردن زبان فارسی بهوسیلهی ابرمرد ایرانزمین معترض هستند!
دوم اینکه؛ به کوری چشم دشمنان آن بزرگمرد، فارسی، زبان مشترک مردم ایران است و همواره نیز خواهد ماند!
آیا اینان شرم نمیکنند، در این مرز و بوم علیه شاعر بزرگ ایران زمین این چنین به یاوهسرایی میپردازند؟
گروهی از روی عدم آگاهی و تعصب به زبان عربی و اینکه قرآن به آن زبان نازل شده است؛ میپندارند، سخن پروردگار متعال بهخاطر زبان عربی رونق یافته و میگویند: از آنجا که کاملترین زبانهاست و خدا نیز به آن واقف بوده، پیامش را به همین زبان ابلاغ کرده است! از همین روی گمان میکنند که جلالت قرآن کریم از این نظر است که به زبان عربى نازل شده و بنابر همین ملاحظه این اعتقاد در ذهن برخی از مردم تا جایی ریشه دوانده که میپندارند، ایمان داشتن به غنی بودن زبان عربی جزیی از اعتقادهای دینی بهشمار میرود و در حالیکه این چیزی جز گمراهی نیست! چرا که بهجای اندیشیدن به دستورات قرآن کریم به بیراهه رفته و تنها به تعریف و تمجید زبان عربی پرداختهاند!
اینکه خدا قرآن را به زبان عربی نازل کرده؛ برای این بوده که مشرکین عرب از درک معنای آن غافل نباشند. در حقیقت این پیام هشدار بهشمار میرود، نه برتری زبانی، از این روی بسیار طبیعی است که قرآن کریم به زبان قوم عرب نازل شود و چنین سنتی در طول تاریخ پیامبری از زمان حضرت آدم تا پیغمبر خاتم استوار بوده است!
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ
(سورهی ابراهیم آیهی ۴)
[و ما هیچ پیامبرى را فرو نفرستادیم، مگر اینکه به زبان قوم خود سخن گویند]
در حقیقت زبان عربی، جلالت و نفوذ خود را از قرآن کریم بهدست آورده و هدف پروردگار متعال تمجید از زبان عربی نبوده است!
«وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِیًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آیَاتُهُ أَأَعْجَمِیٌّ وَعَرَبِیٌّ»
(آیهی ۴۴ سورهی فصلت)
[اگر قرآن را به زبان عجم (غیر عربی) فرو میفرستادیم؛ (مشرکین دورهی جاهلیت) میگفتند:
خدایا! چرا آیات آن به روشنی بیان نشده است؟ پیامی به زبان عجم (غیر عرب) و پیامبری از قوم عرب؟]
بنابر همین ملاحظه، خدا قرآن را به زبان عربی فرو فرستاد تا حجت را بر مشرکین مکه تمام کرده باشد و در نتیجه، بهانهای به دست آنان ندهد که در قیامت به اعتراض بپردازند و بگویند؛ پیام آسمانی به زبانی جز زبان ما بود!
یک سوال:
اگر زبان مشرکین غیر از زبان عربی بود، آیا خدا پیامبری فرو نمیفرستاد تا آنان را از شرّ بتپرستی و زنده به گور کردن دختران و زناکاری و شرابخواری و بردهفروشی و خوردن گوشت مردار و خرید و فروش زنان برحذر دارد؟
آیا خداوند متعال با زبانهای دیگر در دیگر کتابهای آسمانی به سخن نپرداخته است؟ در حقیقت کسانی که زبان عربی را بخشی از دین فرض میکنند، از گمراهانند!
سوم اینکه؛
صاحبان این اندیشه پاسخ دهند؛ از تمام مشکلهای موجود در زندگی روزمرهی خود، تنها زبان فارسی را سد راه خود میبینند؟
چهارم اینکه؛
درست است که زبان عربیِ بعد از اسلام، بهوسیلهی ایرانیان اصلاح شد و رونق گرفت اما به ما چه مربوط است، چه زبانی بلیغتر است؟ هر مرز و بوم برای خود دارای زبانی است و چنانچه پرتوان باشد، این افتخار نصیب صاحبانش میشود، نه مردمان ممالک دیگر!
پنجم اینکه؛
زبان عربی هم، مانند دیگر زبانها دارای کاستیهای بسیاری است که در سطرهای پایینتر بدان اشاره شده است!
حال چنانچه زبان فارسی امروزی دچار کاستی است و برخی از واژگان، معادل فارسی ندارند، به خاطر این است که ما تقریبا از یک دوم امکانات زبان فارسی استفاده میکنیم! از این روی اینکه گروهی کممطالعه میگویند؛ (زبان فارسی دارای نقص است) باید بدانند؛ معنای (ناقص بودن و کاستی) با (نقص) متفاوت است؛ ("ناقص" یعنی: "کاستی" و "ناتمام" اما "نقص" یعنی: "عیب") هر چند که در تداول به جای یکدیگر بهکار گرفته میشوند.
همانطور که میدانید؛ به لطف تازه به توحید رسیدگان جزیرهالعرب دست و پای زبان فارسی، چند قرن به زنجیر کشیده شد و کتابها در آتش سوختند. زبان فارسی نسلبهنسل، سینهبهسینه، دهانبهدهان حفظ شد و در این راه، بسیاری از واژگان و افعالش از خاطرها محو شد اما باز پرتوان از جای برخاست! در واقع کمتعمقانی که میگویند؛ چرا در زبان فارسی، واژگان عربی یافت میشود، برای این است که عربها زبان فارسی را قرنها به اسارت کشیدند و زبان خودشان را به مردم سرزمین ما تحمیل کردند. بنابر این بسیار طبیعی است که واژگان عربی به زبان فارسی رخنه کند. چنانچه عربها به ایران حملهور نمیشدند و زبان ما را دربند نمیکشیدند، چنین حادثهای روی میداد؟ پس این کاستی [کمبود واژه] ضعف زبان فارسی نیست!
صاحبان هر زبان، هر واژه را هر زمان که بخواهند، میتوانند، بیافرینند و این مورد چرا باید موجبات دغدغه و بهانههای صاحبان دلواپس دیگر زبانها را فراهم سازد؟
حال اگر با دقت بنگریم، درمییابیم که واژگان فارسی هم به زبان عربی نفوذ کردهاند اما مغرضان تنگنظر به روی مبارک خود نمیآورند!
همانطور که میدانید؛ در زمان به قدرت رسیدن حکومت ظالمانهی اعراب در سرزمین خود، گمکردهراهان وابسته به حکومت، زبان عربی را بخشی از دین فرض میکردند، از این روی تلاش کردند که زبان فارسی را نابود و زبان خودشان را جایگزین آن سازند اما هرچند که مقداری شاخ و برگ آن چیده شده بود، رفتهرفته به فصاحت و زیبایی زبان مادری ما پی بردند و در اندک مدتی زبان فارسی توانست، بیشترین تأثیر را بر روی شاعران عرب بگذارد.
آنان بهخوبی دریافتند که سرودههایشان با چیدمان واژگان و عبارات فارسی بسی زیباتر جلوهگری میکند. از این روی در گفتگوی محاوره و سرودههایشان از واژگان و عبارات فارسی بهرهور شدند.
آری، با رونق گرفتن دوبارهی زبان و فرهنگ ما، تازىها سخت تحت تأثير واژگان و عبارات فارسی قرار گرفتند، بهگونهای که نتوانستند از این واقعیت چشم بپوشند و خود دهان به اعتراف گشودند. مانند این قطعهى ابونواس که به فارسیات ابونواس شهره است:
یا غاسل الطرجهار
للخند ريس للعقار
يا نرجسى و بهارى
بده مرا يك بارى
[دربارهی سرودهی فوق رجوع شود، به مجلهى دانشکدهی ادبیات تهران سال اول شمارهى سه مقالهی استاد مجتبی مینوی]
●
مظلوم واقع شدن زبان فارسی در همه دوران
[منّت خدای را عَزَّ و جَلّ که طاعتش موجب قربت است و به شُکر اندرش مزید نعمت!
هر نفسی که فرو میرود، ممد حیات است و چون برمیآید، مُفرِح ذات!
پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شُکری واجب!
سپاس خدای ارجمند و بزرگ را که اگر فرمانش را بپذیری تو را بالا برد و چون سپاسگزارش باشی روزی ترا بیفزاید! (افزون کند)
هر دَمی که فرو میرود، سرچشمهی زندگی است و چون برمیآید؛ شادی جان! پس در هر دَمی دو بخشش هست و بر هر بخشش سپاسی بایسته]
●
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
(سعدی شیرازی)
در برنامهی ماهوارهای مذکور، دکتر کشاورزی که مشخص نیست، چگونه به حیطهی زبانشناسی و تاریخشناسی راه یافته، فرموده: تمام واژگان استخدام شده، در نثر فوق عربی است و در اصل منظور ایشان این بوده که واژگان زبان فارسی در حدی نیست که کسی بتواند، با آن به گفتوگو بپردازد یا مطلبی بنویسد!
(زهی بیشرمی!)
و این در حالی است که این حقیر آن عبارت را با واژگان فارسی معنا کردهام! آیا نامنبرده باز در اینجا احساس کمبود واژهی فارسی میکند؟
(بهتر است؛ این دکتر مغرض کممطالعه بداند که چند هزار از واژگان عربی نیز دارای ریشهی فارسی است که از هر کدام میتواند، مشتقهای بسیاری پدید آید که در سطرهای پایینتر توضیح کامل ارائه شده است.)
حال معناهای گوناگون فارسی واژگان:
منت: لغتنامهی دهخدا "نیکویی" (هممعنی؛ "سپاس")
عزَّوجلَّ: نه واژه است و نه واژهی مرکب بلکه (شبه جمله) است! یعنی معنای آن؛ (گرامی و بزرگ است)
طاعت: بندگی کردن. فرمانبرداری کردن
موجب: انگیزه. برانگیزنده. "انگیزه": سبب و باعث چیزها (برهان قاطع)
قربت: نزدیکی
شُکر: سپاس (سپاس؛ واژهی پهلوی. حمد و شکر و نعمت (برهان قاطع) واژهی "سپاس" دارای چندین معناست و "ستایش" معنای دیگر آن است.
مزید: افزونی. فراوانی
نعمت: دارایی
○
ایشان با زبان بیزبانی میگوید: یا سعدی توانایی آن را نداشته تا بدون بهره بردن از واژگان عربی مقصود خود را بیان کند و یا زبان فارسی دچار نقص است و از این امکان برخوردار نیست تا کسی بدون سود بردن از واژگان عربی بتواند، منظور خود را بیان کند.
اول اینکه؛ زبان فارسی غنی است و این را هر کس که کوچکترین آشنایی با زبان فارسی داشته باشد، میداند و چنانچه بعضی از واژگان را از زبان عربی وام گرفتهایم، دلیلش ضعف زبان فارسی نیست بلکه بر اثر حملهی اعراب آن واژگان امروزه از کاربرد افتاده و واژگان عرب جایگزین آن شدهاند.
دوم اینکه؛ نامگذاری "نقص و عیب" برای "کمبود واژه" ابدا معنای مناسبی نیست، بلکه "کاستی" زیبندهی آن است!
سوم اینکه؛ نثر سعدی را که دکتر نکتهسنج ما بهعنوان ضعف زبان فارسی ذکر کردهاند، در ادبیات تکنیک "ائتلاف" نام دارد که به آن "تطابق" نیز میگویند.
در نثر و شعر، توارد واژگان فارسی با واژگان عربی باعث به وجود آمدن نوعی سبک بیان شده است. نثر سعدی نیز از همین سبک پیروی میکند. در حقیقت سعدی آگاهانه به چنین اقدامی روی آورده، نه از روی ناتوانی و کمبود واژه، آیا اگر سعدی با آن همه توان ادبی میخواست، از واژگان فارسی بهره بَرَد، نمیتوانست؟
در مقالهای به این نکته اشاره کردهام؛ از آنجا که واژگان فارسی و عربی در کنار هم زیبا به نظر میرسند؛ گاه شاعران و نویسندگان ایران و عرب از چنین تکنیکی بهرهمند میشوند!
دکتر کشاورزی، جایجای نیز گفته؛ ما باید به زبان خود تحصیل کنیم که واقعا اگر ایشان خلاف این را سراغ دارد، رو کند. تا آنجا که میدانم، همینگونه است و ایشان خود به آزادی زبان در دورههای آموزشی که در سطرهای پایینتر بدان اشارت خواهد شد، اعتراف کردهاند!
ما در اینجا با دو مسئله روبرو میشویم؛
اول اینکه آیا اقوام مختلف یک مرز و بوم حق دارند که به زبان مادریشان صحبت کنند، بنویسند، شعر بسرایند یا درس بخوانند که قطعا در اینجا بلامانع است و مضاف بر آن طبق اظهارنظر خودشان که در یک مصاحبه با دویچهوله صورت پذیرفته، فرمودهاند: ما در ایران دعوای زبانی نداریم و هر کس به زبان خود درس میخواند و ...
بسیارخب! اگر در این مرز و بوم هرکس در دوران تحصیلی خود از آزادی زبان قومی برخوردار است، پس بهانههای واهی و کلام متناقض ایشان برای چیست؟
دوم اینکه؛ آنچه که مهم است، این است که در تمام کشورهای چند زبانه، یک زبان به عنوان زبان عمومی معرفی شده است و ایران نیز از این قاعده مستثنا نیست.
شاید بهتر بود، بهجای اینکه گفته شود؛ زبان فارسی، زبان رسمی این مرز و بوم است، گفته میشد؛ در ایران تمام زبانها رسمیاند و زبان فارسی، زبان رسمی و عمومی این مرز و بوم است. چون مفهوم مخالف کلام مذکور یعنی؛ جز زبان فارسی باقی زبانها رسمیت ندارند که این درست نیست.
حال چرا در هر کشور چند زبانه یک زبان به عنوان زبان همگانی معرفی میشود!
مثالی ذکر میکنم؛ آیا کسی که به یکی از شهرهای ترکزبان سفر کند و بخواهد، با هموطنانش دربارهی آثار تاریخی به گفتگو بپردازد، باید قبلا زبان ترکی را فرا بگیرد؟
و همچنین در مسافرت به دیگر شهرهای ایران؛ گیلانی. کردی. عربی. بلوچی و ...
این کار که قطعا مقدور نیست. پس میبایست یک زبان به عنوان زبان مشترک تصویب شود که در چنین مواقعی همه بتوانند، با یکدیگر به تفهیم و تفاهم بپردازند و باقی زبانها تا جاییکه امکاناتشان اجازه میدهد، یعنی؛ چنانچه دارای دانشگاه و استاد هستند، ایرادی ندارد که در امر تدریس به زبان خودشان به مکالمه بپردازند و تاکنون نیز همینگونه بوده است! چرا که این حق هر انسان صاحبزبان است اما اعتقاد من بر این است که کتابهای درسیشان میبایست به زبان فارسی نگارش شده باشد.
●
تبرهای کند تجزیهطلبی در کمین درخت تنومند زبان فارسی!
حال گروهی تجزیهطلب که تعدادشان زیاد هم نیست، خود را استقلالطلب فرض کرده، میگویند؛ [چرا افترای تجزیهطلبی به ما میزنید؟]
ترا بهخدا یکی بیاید به ایشان بگوید: دکتر! گیریم، چنان باشد که شما میگویید! گیریم، شما استقلالطلب هستید! چه توفیری میکند؟ چه فرایندی در پی دارد؟ مگر نتیجهی مستقل شدن یک شهر یا یک استان جز تجزیهی خاک سرزمین چیز دیگری را به همراه خواهد داشت؟
هماکنون دشمنان پلید داخلی و خارج از مرز و بوم ما میخواهند، با از بین بردن زبان فارسی، کشور ما را متلاشی و تجزیه کنند که صد البته کور خواندهاند و زهی خیال باطلِ احمقانه و ما نیز به این نکته واقفیم؛ کشورهایی چون: امپریالیسم آمریکا، استعمارگر پیر انگلستان، رژیم جنایتکار صهیونیسم، رژیم افسارگسیختهی اکنونی ترکیه و عربستان فرصتطلب، پشت پردهی تجزیهطلبی پنهان شده و مایلند که یکپارچگی میهنی مردم ایران از میان برود!
هموطنی در صدا و سیما میگفت: کشور هممرز ما "ترکیه" به خاک ما چشم طمع دوخته و شهروندان خود را به سکونت در شهرهای مرزی ما ترغیب میکند تا زبان خود را گسترش دهد و مدتی بعد ادعای مالکیت بخشی از سرزمین ما را داشته باشد.
آری! از زبان میتوان اینگونه سوءاستفادهها را هم به عمل آورد و متاسفانه گروهی میان زبان و نژاد تفاوتی قائل نیستند و تمامی ترکزبانهای جهان را دارای یک نژاد فرض کرده که البته این در مورد عربزبانها نیز صدق میکند. اگر در یک مملکت یک زبان همگانی موجود نباشد، قطعا دچار هرج و مرج خواهد شد. بنابر این کسانی را که در داخل همین مرز و بوم به فردوسی اهانت روا میدارند؛ میبایست جز تجزیهطلبان قلمداد کرد! یعنی؛ آن دسته از اشخاص که رایشان بر این است که چرا فردوسی زبان فارسی را احیا کرد!
اینان نمیدانند که اگر زبان فارسی زنده نمیشد، قطعا یکی از کشورهای عربی ادعای مالکیت سرزمین ما را داشت!
فرض کنید، اگر در یک پادگان، فرمانده، فارسزبان و معاونش کردزبان و افسرش ترکزبان و سرجوخهاش عربزبان باشد و میانشان زبان عمومی یا زبان معیاری هم برقرار نباشد و کلام یکدیگر را متوجه نشوند، این چه گروهان و چه فرماندهی خواهد شد؟
فرمانده اگر فرمان دهد و مقام پایینتر معنای آن را درنیابد، چه حادثهای روی خواهد داد! این قانون در تمام ارتشهای جهان نیز حکمفرماست!
یکسوال:
آنانکه معتقدند زبان ترکی یا عربی میبایست جایگزین زبان فارسی شود، آیا چنانچه این فرضیه تحقق یابد که اندیشیدن به آن هم نشانهی بیعقلی است و هرگز به وقوع نخواهد پیوست، مثلاً اخباری با همین زبان از رادیو پخش شود، اقوام دیگر ایران شامل استانهای (مازندران، کردستان، خوزستان، لرستان، خراسان، سیستان و بلوچستان و ...) به مفهوم آن پی خواهند برد؟ بهعبارتی دیگر؛
زبان فارسی این ویژگی را دارد تا زبان عمومی مردم ایران باشد و همچنان همگانی باقی بماند و تا حدی سلیس و روان است که تمام اقوام ایران معنای آن را کم و بیش میفهمند! حال یکی بگوید؛ ایشان چرا در کانال ماهوارهای با زبان فارسی، علیه زبان فارسی سخن بافته، مگر جز این است که زبان مشترکی جز فارسی در این مرز و بوم نیافته؟
جان کلام اینکه؛
در هر صورت در هر مرز و بوم باید یک زبان به عنوان زبان عمومی معرفی شود، همانطور که زبان انگلیسی به عنوان زبان بینالمللی معرفی و شناخته شد.
آیا اگر در سازمان ملل نمایندهی هر سرزمین به زبان خودش سخن بگوید؛ دیگر نمایندگان کشورها چنانچه با زبانش آشنایی نداشته باشند، میتوانند معنای آن را دریابند و یا با او به بحث و تبادل نظر بپردازند؟
و چنانچه یک زبان را به عنوان زبان بینالملل جهانی گزینش نمیکردند، آیا مردم جهان نمیبایست، برای تفهیم و تفاهم تمام زبانهای دنیا را بیاموزند.
نامنبرده، در ادامهی فرمایشهای بیپایه و اساس خود فرموده: [در فارسی میگوییم؛ "زمین خوردن" و فعل "خوردن" سماعی است. یعنی به معنا نمیخورد اما در ترکی میگوییم؛ "یره دییپ" یعنی؛ "برخورد کردن با زمین"]
پاسخ:
یعنی؛ ایشان نمیداند، در هر زبان اصطلاحهای سماعی وجود دارد؟ از جمله خود زبان ترکی!
پرواضح است، منظور از اصطلاح "زمین خوردن" خوردن زمین نیست بلکه مصدر "خوردن" همان "برخوردن" به معنای: (برخوردار شدن) بوده که به احتمال قریب بهیقین یا از ابتدا پیشوند "بر" از اول آن حذف شده و یا کمکم در گفتارهای محاورهای به خاطر شباهت لفظیاش با "برخورد کردن" به شکل مصدر "خوردن" به صورت خلاصهی (برخورد کردن) مرسوم شده است!
حال گیریم چنین هم نباشد، آیا نباید اصطلاح محسوب شود؟ آیا زبانهای ترکی. انگلیسی. عربی و ... اصطلاح ندارند؟
مگر در زبان ترکی بهجای اینکه بگوییم "جایم را بینداز" نمیگوییم؛ (منیم یریمی سال. Mənim yerimi sal) یا؛ (منیم یریمی یای Mənim yerimi yay) که ترجمهی لفظبهلفظ آن میشود؛ (زمین رو بنداز) در حالیکه منظور این است که (رختخوابم را پهن کن یا بینداز)
آیا از حیث معنوی در واژگان بهکار گرفته شده، همخوانی حس میشود؟ آیا زمین را میتوان انداخت؟
همانطور که "جا" در زبان فارسی در معنای اصلی خود به کار نرفته، "زمین" هم در زبان ترکی مجازی است!
یکی از بهانههای تجزیهطلبان این است که میگویند؛ چون فرزندان ما نمیتوانند، به زبان فارسی درست درس بخوانند لذا آنگونه که باید و شاید پیشرفت کنند، نمیکنند که در پاسخ به اینان میتوان گفت: دستکم بهگونهای بهانهجویی کنید که مرغ پخته از فرمایشهای بدون منطقتان خندهاش نگیرد و کسی نتواند، به راحتی به پاسخگویی بپردازد.
چطور فرزندان خود را به اروپا و آمریکا میفرستید و آنان زبان بیگانه را میآموزند و با امتیازهای بالا قبول میشوند و شما نیز به آن افتخار میکنید اما زبان همگانی کشور ما مانع پیشرفتشان میشود؟
همچنین میگویند؛ برای فرزندان ما سخت است، به فراگیری زبان فارسی بپردازند! باز در پاسخ میتوان گفت؛ چطور آنها را در کلاس آموزش زبان انگلیسی و فرانسوی ثبتنام میکنید اما زبان فارسی مشترک مردم ایران که بسیار سادهتر و سلیس و روانتر از دو زبان مذکور است، روح فرزندان شما را میآزارد؟
در یکی از مطالبِ همپالگیهای ایشان خواندم که نوشته بود:
[زبان ترکی از طرف یکی از زبانشناسان بهعنوان سومین زبان قانونمند و توانمند دنیا شناخته شده است و حتی یکی از زبانشناسان بنام زبان ترکی را اعجاز غیر بشری معرفی کرده است]
و همپالگی دیگرش میگفت:
[یکی از زبانشناسان بنام گفته؛ زبان فارسی ضعیفترین زبان دنیاست!]
به حق چیزهای ندیده و نشنیده و نشناخته!
البته ما کلام سست و مضحکانهی این دو تن را جدی فرض نمیکنیم اما در پاسخ میگوییم؛ کسانی که دربارهی زبان عربی به مبالغه پرداختهاند تا این حد پیش نرفتهاند که آن را وحی منزل معرفی کنند اما ایشان زبان ترکی را اعجاز غیر بشری معرفی میکند! یعنی زبانی را که مردم به روی زمین آفریدهاند؛ ایشان آفرینش آن را آسمانی قلمداد میکند؟ آخر یکی نیست، بپرسد؛ بسیارخب! برای اولین بار به چه کسی ابلاغ شد؟ طبق کدام سند معتبر؟
از ایشان و همپالگیهایشان تمنا میکنم، نفسی عمیق بکشند، خونسردی خود را حفظ و احساسات خود را کنترل کنند! چون خدای ناکرده ممکن است، از شدت هیجان ضربانشان بالا رود و برای قلبشان خطرآفرین باشد!
تا آنجا که میدانم، هیچ زبانی اعجاز خدا نیست. آنچه که در این عصر و همهی دوران اعجاز بهشمار میرود، کلام خدا در قرآن مجید است که یکی از آن معجزات، مربوط به نوع بیان الهی است، نه نوع زبان آن!
قرآن کریم، از بُعدهای گوناگونی معجزهای الهی شمرده میشود که جدا از علمی بودن آن، جنبهی فصاحت و بلاغت کلام آن است. آیات قرآن کریم زمانی به رسول گرامی اسلام وحی شد که برخی از مردم عرب در بیان فصیح و بلیغ به رشد قابل توجهی دست یافته بودند اما با اینهمه باز نتوانستند، قدمی به فصاحت و بلاغت کلام قرآن کریم نزدیک شوند. از این روی؛ امروزه برخی از مردم از روی ناآگاهی، خودِ زبان عربی را معجزه فرض میکنند!
ببینید، اعجاز قرآن کریم بهخاطر عربی بودن زبان آن نیست بلکه معجزههایی چون؛ فصاحت و بلاغت کلام، تفسیر هر آیه به وسیلهی آیهی بعد، در این امر دخیل است. کسانیکه چنین عقیدهای دارند؛ بیآنکه بدانند، توانایی خدای تبارک و تعالی را زیر سوال بردهاند.
معنای چنین طرز اندیشهای این است که اگر قرآن کریم به زبان دیگری جز زبان عربی نازل میشد؛ خداوند تعالی (نعوذبالله) نمیتوانست، با کلامش معجزه کند اما باید دانست که زبان عربی بر قرآن هیچگونه تاثیری نگذاشته بلکه این قرآن بوده که بر زبان عربی تاثیر بهسزایی گذاشته است.
و در مورد زبان ترکی عرض کنم، اینکه زبان خوبی است، تردیدی نیست اما مستشرقین قطعا به پیشینه و لطافت و آثار زبان فارسی واقفند و میدانند؛ در این زمینه هیچ زبانی با زبان فارسی قابل قیاس نیست! اگر کسی کوچکترین مطالعهای دربارهی دانش زبانشناسی داشته باشد؛ میداند که زبان فارسی اصیل و بسیار کهن است و حتا به دیگر زبانها وامواژه نیز بخشیده است.
زبان هر مرز و بوم در وهلهی اول برای رفع نیازهای شخصی و عمومی با آفرینش اسمها و واژگان شکل گرفته و به ایجاد جمله، مختوم شده و بر اثر گذر زمان تکامل یافته است. برای مثال؛ کسی که به آب نیاز داشت و از دور چشمهای میدید؛ در جمع میگفت؛ [اُ، اُ] و همه تکرار میکردند که با گذشت زمان کمکم به "آب" تغییر نام پیدا کرد و همینطور هر واژه در هر زبان دیگر!
اما از نظر ایشان یعنی اینکه؛ بشر دچار تشنگی شده اما ملائکه یا موجودات فضایی به آب چشمه اشاره کرده و آن را مورد خطاب قرار دادهاند!
سنت خدا همواره بر این پایه استوار بوده و است که بنیاد یک زبان بهوسیلهی مردم شکل گیرد!
فرموده:
[زبان ترکی از طرف یکی از زبانشناسان بنام]
بفرماید؛ کدام یک از زبانشناسان؟ نامش چیست؟ در کدام کتاب یا مقاله یا روزنامه چنین چیزی را مطرح کرده است؟ در کدام صفحه؟ چاپ چندم؟ تاریخ نشر؟ کدام انتشارات چاپ کرده تا به آن رجوع و مطلبش را ارزیابی کنیم و ببینیم، در چه مایه و تا چه پایهای قرار دارد؟ آیا ایشان به معنای رفرنس "مرجع" واقف است؟ بسیارخب! هر کس میتواند، بدون ذکر منبع بگوید؛ فلان زبانشناس فلان نظر را داده است!
در ادامه فرموده:
[زبان ترکی (ایرانی) بهعنوان سومین زبان دنیا قانونمند و توانمند دنیا شناخته شده است]
البته به عنوان یک ایرانی از خدا میخواهم، اینچنین باشد که ایشان فرموده اما این خبر کجا ثبت گردیده؟ چرا جز ایشان کسی دیگر نشنیده؟ بدون منبع و توجیه علمی که نمیشود، چیزی را به اثبات رساند!
یکی از همین آقایان پای خود را از مرز زبانشناسی ترکی فراتر نهاده و برای دشمنی با زبان فارسی به زبان عربی اشاره کرده و جایی گفته:
[یکی از نقصهای زبان فارسی در این است که حروف (ض. ظ. ذ. ز) و (ص. س. ث) و امثالهم به یک گونه به لفظ درمیآیند و در اینجا ضعف زبان فارسی مشخص میشود!]
(ارجو من الله لیتهدی الضالین)
البته بهتر بود ایشان، عبارت خود را اینگونه بیان میکرد: چرا زبان عربی از یک حرف اصلی، سه نسخهی فرعی (سه واج دیگر "ض، ذ، ظ") دارد که در هیچ زبانی موجود نیست اما از حروف اصلی (پ. چ. گ. ژ) که در بیشتر زبانهای دنیا موجود است، بیبهره است؟
و اینکه چرا برخی از حروف را ندارند اما در زبانشان به عنوان واج بکار میبرند؟ حال کدام نقطه ضعف و کدام نقطهی قوت بهشمار میرود؟
مگر در زبان ترکی چنین پدیدهای مشاهده میشود که دربارهی زبان فارسی اینگونه بهاعتراض برخاستهاید؟
در زبان فارسی همانند فرانسوی و انگلیسی تنها یک حرف "ز" مشاهده میشود!
یکی از دوستان ادیبم، دکتر مریم مقدم در این زمینه میگوید:
[مصریها که تعداد حروف الفباییشان با مردم عربستان یکسان است؛ "ق" را "گ" بیان میکنند. برای نمونه؛ "قمر" را "گمر" و "قلب" را "گلب" و "قادر" را "گادر" بیان میکنند.
مردم عراق که بهجای بهره بردن از واج "پ" از واج "ب" سود میجویند؛ وقتی میخواهند، به فارسی بگویند؛ "پدر"، "پسر" میگویند: "بدر"، "بسر"
آنان آپاراتی را به زبان فارسی "آباراتی" بیان میکنند اما با اینکه در واجها و الفبایشان "چ" ندارند، آن را مینویسند. برای نمونه بهروی تابلو و شیشهی مغازههایشان نوشتهاند؛ (بنچرچی) آنان بهجای "پ" از "ب" استفاده میکنند. بسیارخب! اگر زبان عربی فاقد حرف "چ" است، پس چرا در نوشتارها از آن بهره میبرند؟ و اگر قرار است، به لفظ درنیاید اما در نوشتار بکار آید، این ضعف زبانی محسوب میشود که زبان عربی از وجود برخی حروف و واج بیبهره است. بنابر اظهارات ایشان که فرمودهاند؛ زبان فارسی ناقص است، چون دارای تلفظ (ظ. ض. ذ) نیست، باید به این نتیجه رسید که تمام زبانهای دنیا ناقص و تنها عربی کامل است. داشتن سه نسخهی فرعی از یک حرف و نداشتن حروف اصلی در یک زبان ضعف است و به این ماننده است که کسی کفش و لباس و شلوار نداشته باشد و با فخر بگوید؛ من چهار نوع کلاه دارم!]
●
به گروه منتقدین زبان فارسی، باید گفت: ترا بهخدا دربارهی چیزی که از علم آن بیبهرهاید، سکوت اختیار کنید و بیش از این آبروی خود را نبرید! مگر کسی شما را مجبور کرده تا نظر خود را که بیشتر به فتوا ماننده است، ارائه دهید؟
اگر شهوت کلامتان مانع سکوتتان میشود و چنانچه مایلید پای در کفش ادبا و زبانشناسان کنید و دربارهی هر زبان به اظهار نظر بپردازید؛ دستکم آن را در مجالس حضوری ادبی مطرح سازید و فضای مجازی را به تباهی نکشید! چرا که ممکن است، عزیزانی مطالب شما را بخوانند و به انحراف گراییده شوند و چنین حرکتی در مذهب ادبیات هر مرز و بوم "ذنب لایُغفر" محسوب میشود.
اصولا نه در زبان فارسی بلکه در تمامی زبانهای دنیا نیاز به حروف مذکور عربی و امثالهم که از حیث تلفظ مشابه هم هستند؛ مشاهده نمیشود، چون، علاوه بر اینکه ارزش برتری آوایی ندارد بلکه به اعتقاد من موجب ایجاد لفظ ویژهای میشود که خارج از تلفظ زبان مرز و بوم ما است! چنین پدیدهای را اگر نقص فرض نکنیم، از محاسن نیز نمیتوانیم، بهشمار آوریم!
مگر در زبان فارسی از حیث لفظی (واحد آوایی) دچار کمبود واج هستیم که بخواهیم از حروف آن بهره بریم؟ این واجها را در زبان فارسی داشته باشیم که چه شود؟ چنانچه آن لفظها را بر زبان خود بیفزاییم؛ چه گوهر ادبی به گنجینهی زبان ما افزوده میشود؟ آیا بر رونق و غنای آن اضافه میگردد یا بر فصاحت و بلاغت آن؟ واقعا نمیدانم، چرا عدهای ناهنجاریهای یک زبان را از محاسن فرض میکنند!
●
چو آب میرود این پارسی به قُوّت طبع
نه مَرکَبیست که از وی سَبَق بَرد تازی
(سعدی بزرگ)
در همان برنامهی ماهوارهای، عربزبانِ ایرانی در زمینهی تحریف تاریخ ادبیات زبان فارسی این مرز و بوم، بدون ارائهی کوچکترین سندی، بسیار بیتعمقانه گفت؛ زبان فارسی تحمیلی است و در دورهی پهلوی به رسمیت شناخته شده است و در گذشته کسی این زبان را نمیدانست.
(لَعْنَتَاللَّهِ عَلَىالْکَاذِبِینَ)
آیا نامنبرده، دیواری کوتاهتر از دیوار زبان فارسی نیافته که دیوانهوار یاوههای تارعنکبوتی بافته و با کینهای چرکین که از بغضها و عقدههای شخصی او سرچشمه میگیرد، از زبان پارسی روی برتافته؟
شاید منظورش این بوده که زبان فارسی میبایست جای خود را به زبان عربی بدهد!
اگر چنین چیزی میسر بود، پس چرا بعد از ۴۰۰ سال که از اسارت و به زنجیر کشیده شدن زبان فارسی میگذشت، دوباره به وسیلهی مردم احیا شد؟ به این نتیجه میرسیم که پذیرش هر زبان هرگز نمیتواند پدیدهای تحمیلی باشد.
ایشان زبان پهلوی (فارسی میانه) را با خاندان پهلوی اشتباه گرفته، گمان کرده؛ زبان فارسی در این دورهی حکومتی شکل گرفته است. آیا این مضحک و خندهدار نیست؟
هنگامیکه ژاژهای بدون سند و دروغ آن جوان عربزبان ایرانی از دهان خارج میشد، دکتر کشاورزی نیز به نشانهی تایید سر خود را تکان میداد که ما آن را نادانی محض نام مینهیم!
اول اینکه زبان فارسی دورههای طولانیای را طی کرده و این موضوع تا حدی (اظهر من الشمس) است که توضیح واضحات در حوصلهی این مقالت نیست! گویاترین شاهد، متون و سرودههای کهن و از همه مهمتر زبان اوستایی، فارسی باستان "پهلوی" و فارسی میانه و فارسی امروزی است که بهدلیل گذشت زمان و تغییراتی که مردم به زبان دادند، سه دوره را طی کرده است.
دوم اینکه؛ به منظور آگاهی ایشان عرض شود که عمومی بودن زبان فارسی در دورهی ساسانی نیز وجود داشته و به رسمیت شناخته شدن آن در مجلس دوران قاجاریه (مظفرالدین شاه) صورت پذیرفته است و قبل از آن هم زبان فارسی عملا مورد استفادهی مردم قرار میگرفت!
ایشان حتا به خود زحمت نداده تا آثار گذشتگان را مطالعه کند و به این واقعیت پی ببرد؟
سوم اینکه؛ حال گیریم که زبان فارسی در همین دهه به صورت عمومی شناخته شده است، بسیارخب! این چه چیزی را ثابت میکند؟ مگر در دیگر کشورهای چند زبانه، چنین نموداری وجود ندارد؟ به هر روی، قانونگزاران هر مملکت چند زبانه، زمانی را در نظر گرفته، و زبانی را رسمی اعلام کردهاند و این بسیار طبیعی است!
ایشان باید بداند که معیار و همگانی بودن هر زبان کاربردی است، نه تجویزی؟
آخر چگونه میشود، بهطور ناگهانی در یکدوره، زبان همهی مردم را عوض کرد؟ آیا جمهور مردم میتوانند، در یک زمان زبانی را یاد بگیرند؟ آیا نیرویی توانایی آن را دارد که مردم را وادار به فراموش کردن زبان مادری کند و آنان را از یک زبان به زبان دیگر رهنمون سازد؟
ضمنا این جوان لگامگسیختهی درس نخوانده میگفت: زبان غیر علمی فارسی ناقص است و عربی کاملترین است!
ببینید؛ هر زبانی که در جهان وجود دارد، هم دارای محاسن است و هم کاستیها! زبان غیرعلمی عربی هم از این قاعده مستثنا نیست. زبانی است، بلیغ و فصیح دارای مشتقات خوب و فراوان، کسی منکر آن نیست اما این را هم باید دانست که اگر زبان نیمهعلمی فارسی امروزی دچار اندکی کاستی است، به این دلیل است که پس از حملهی اعراب به ایران و سوزانده شدن کتابهای علمی، ادبی ایرانیان و پنهان شدن زبان فارسی در سینهها، رفتهرفته بسیاری از واژگان و عبارات ارزشمند ما ایرانیان از میان رفت و اکنون به آنها دسترس نداریم اما با وجود حملهی عربهای بیگانه به ایران، درخت تنومند زبان فارسی دوباره ریشه دواند و شاخ و برگ گرفت! دشمنان از هر سوی به زبان فارسی حملهور شدند اما به نیروی الهی چون سرو ایستادگی کرد!
عربها چهار صد سال بر زبان فارسی تاخت و تاز کردند اما آخر نتیجهاش چه شد؟ باز مردم برگشتند، به همان زبان مادری خود و این بدان معناست که پذیرش زبان تحمیلی نیست! حال چند شوخچشمِ تهیمغز، به زعم باطل خود میخواهند، با اشکالتراشیهای بیمورد و چوب لای چرخ زبان فارسی گذاشتن، آن را از حرکت بازدارند. ببینید، با اینهمه زبان عربی مشکلی دارد که واقعا کاستی زبان فارسی در برابر آن هیچ است و آن "کمبود حروف اصلی" و "جمعهای مکسر" است که همگی بیقاعده و سماعیاند و همچنین "مذکر و مونث قرار دادن اشیا" از دیگر بدیهای این زبان است که البته در سطرهای پایینتر دربارهی هر سه به تفصیل توضیح داده شده است.
در زبان فارسی ما اشیا و جانداران را بهراحتی با "ها" و "آن" جمع میبندیم اما در جمعهای مکسر سماعی عربی که قیاسی بهشمار نمیروند، برای هر واژه میبایست جمع به خصوصی در نظر گرفت و این از محاسن یک زبان به حساب نمیآید، بلکه از بیقاعدگی شمرده میشود!
[اگر شیوهی جمع بستن واژگان عربی قاعدهای اصولی و محکم داشت؛ قاعدتاً میبایست، همانطور که جمع «فکر»، «افکار» میشود، جمع واژهی «قشر» نیز «اقشار» شود (البته فارسیزبانان آن را به قیاس از واژهی "افکار" و امثالهم به "اقشار" جمع میبندند) اما اینگونه نقایص یا نواقص یا کاستی یا هر نامی که دوست دارند، به روی آن بگذارند با تعداد واژگان بالا در زبان عربی موج میزند و حکایت از بیقاعدگی و سماعی بودن آن دارد! چنانچه ملاحظه فرمایید؛ در زبان عربی جمع مکسر «قشر»، «قشور» آمده است. بهعبارتی دیگر؛ بر همان مبنا جمع «فکر» نیز میبایست «فکور» باشد؛ در صورتیکه از «فکور» معنای «متفکر» اراده میگردد!]
همانطور که گفته شد، یکی از موارد ناخوشایند زبان عربی، مونث و مذکر قرار دادن اشیاست که غالبا بیمعناست و از خیالات صاحبان زبان سرچشمه میگیرد! چراکه اشیای گوناگون بر حسب تصورات و خیالات، مرد و زن پنداشته میشوند که این نقیصه در هیچ زبانی معنا ندارد اما گروهی به اسامی مذکر و مونث زبان عربی اشاره میکنند و آن را از محاسن میشمارند که اگر بد هم نباشند، جالب نیز بهنظر نمیرسند.
بهعبارتی بهتر؛ برخی از واژگان در زبان عربی بیانگر جنس مونث از انسان و حیواناند و در حقیقت مخاطب، زن و یا در حیوانات مادهاند اما بعضی هم به گونهی مجازی به صورت مونث بهکار میبرند. یعنی اول عربها آنرا در ذهن و تصورات خود به منزلهی موجودی حقیقی (مذکر یا مونث) ترسیم میکردند و بعد به اصطلاح برایش ضمایر مربوطه را در نظر میگرفتند.
از این روی در ضمایر، فعل، صفت و اسم اشاره و غیره از واژگان مونث بهره میبرند اما حقیقت این است که در اکثر زبانها، واژگان مونث و مذکرشان یکسان است و این یک امتیاز محسوب میشود اما در زبان عربی اختیار از گوینده سلب شده و این واژگانند که بهجای آدمی تصمیم میگیرد. یعنی اینکه گوینده اگر بخواهد جنسیتی را مشخص نکند، غالبا نمیتواند، در عبارت آن را پنهان سازد!
حال چرا خداوند تعالی در جملات اخباری برای اشاره به خود از "ضمیر مذکر" استفاده کرده است:
[[لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ
آن خدای یکتا را هیچ مانندی نیست و او شنوا و بیناست]]
(آیهی ۱۱ سورهی شوری)
●
[قل هو الله احد
بگو؛ او خدايى يگانه است]
(آیهی ۱ سورهی اخلاص)
●
انگیزهی اینکه پروردگار بزرگ در قرآن مجید برای اشاره به خود از ضمیر مذکر بهره برده، این است که اولا؛
همانطور که خدای تعالی فرموده:
وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ
[و ما هیچ رسولی را نفرستادیم، مگر آنکه به زبان قومش سخن بگوید]
(آیهی ۴ سورهی ابراهیم)
قرآن کریم را به زبان عربی فرو فرستاده و پرواضح است که استفاده از ضمیر مذکر برای اشاره به خود طبق قاعدههای ادبیات زبان عربی صورت پذیرفته است!
همانطور که میدانید؛ ذات مقدس پروردگار متعال مذکر یا مونث حقیقی یا مجازی نیست، بنابر همین ملاحظه براساس قواعد زبان عربی (برخوردار نبودن زبان عربی از ضمایر غیر جنسیتی) برای ذات اقدس خدای تبارک و تعالی میبایست از ضمیرها، صفتها و نامها بهگونهی مذکر "مجازی" بهره برد!
همانطور که اطلاع دارید، زبان عربى دارای دو نوع ضمیر (مذکّر و مؤنت) است و در قواعد دستوری آن ضمیر خنثی مشاهده نمیشود! پرواضح است که خدا نیز منطبق با قواعد دستوریِ زبان عربی به نزول آیات قرآن کریم پرداخته است. عبارت: (چرا زبان فارسی ضمایر مونث و مذکر ندارد) را میتوان اینگونه هم بیان کرد: (چرا زبان عربی ضمایر خنثی ندارد و اگر نخواهیم جنسیت ضمایر را مشخص نکنیم، چه باید کنیم؟)
آیا زبان انگلیسی به خاطر ساده بودنش بینالمللی نشد؟ آیا بخاطر این نیست که واژگانش جز ضمایر (he و she) برخلاف زبان فرانسه و عربی در اسمها مذکر و مونث ندارد؟ چرا زبان فرانسوی، زبان بینالمللی نشد؟ امتیاز اصلی هر زبان در این است که کاربرانش بتوانند به سهولت آن را فرا بگیرند!
برای زبان عربی و فرانسوی مذکر یا مونث بودن واژگان، هیچ ارمغانی را به همراه ندارد!
در زبان انگلیسی تنها ضمایر دارای جنسیت مذکر یا مونث است اما برخلاف آن در زبان فرانسه و عربی، هر اسم دارای جنسيت مذکر يا مونث است! برای نمونه؛ (le livre کتاب) مذکر و (la chaise صندلی) مونث است! مثلا مونث بیان کردن صندلی و مذکر بیان کردن کتاب چه سود برای ادبیات یک سرزمین دارد؟
شایان ذکر است که قایل شدن جنسیت مذکر و مونث برای اشیا بر توانایی و غنی شدن هیچ زبانی نمیافزاید و هنر به شمار نمیرود و اما زبان فارسی تا آن حد شامخ و استوار هست که زبانشناسان و متخصصین جهان بخواهند، دربارهاش به سخن بپردازند. حال اگر شخصی میخواهد، دربارهی زبان خود مبالغه کند، چرا باید سعی کند تا کاخ زبان دیگران را ویران سازد؟
در سه زبان عربی، انگلیسی و فرانسه، اگر جنسیت سوم شخص مفرد مشخص نباشد، باید از چه راهی وارد شد و مقصود را رساند؟
به عبارتی دیگر؛ اگر گوینده یا نویسنده بخواهد جنسیت را در سوم شخص مفرد پنهان سازد، چه باید بکند؟
اتفاقا اینگونه موارد بسیار روی داده و میدهد، هم بهصورت واقعی و هم بهگونهی غیرواقعی، یعنی در جرمهای روزانهی برخی که واقعیت دارند و یا در دیالوگهای بازیگران در تئاتر و فیلمها که مجازی بهشمار میروند.
برای نمونه در زبان انگلیسی اگر کسی نمیداند، مجرم مرد است یا زن و در صورت تکرار اسم فاعلِ مجرم یا سارق و یا قاتل برای اشاره کردن مجبور به استفاده از ضمایر باشد، معمولا از صورت “he or she” (آن مرد یا آن زن) سود میجوید و در برخی موارد هم از ضمیر مذکر "He" بهره برده میشود که ممکن است، حدسشان اشتباه از آب درآید!
البته در زبان انگلیسی از ضمیر "it" هم برای اشخاص نیز استفاده میشود که در آن زبان کار مودبانهای محسوب نمیشود و این حرکت زشت دقیقا مانند استفادهی مردم ما از ضمیر "این" بهمنظور اشاره کردن به شخصی است.
بنابراین در زبانهای عربی و فرانسوی که گروهی معتقدند؛ برترین زبانهای دنیا بهشمار میرود، این واژگانند که مانند ربات عمل کرده و بهجای آدمی تصمیم میگیرند. یعنی؛ مذکر و مونث بودنِ واژگان، این اختیار را از انسان سلب کرده تا نتواند جنسیت را پنهان سازد!
اگر در زبان انگلیسی جنسیت سوم شخص مفرد مشخص نباشد و بخواهیم، مثلا بپرسیم:
آیا او از این راه وارد شده است؟ همزمان هم از لفظ مذکر باید بهره برد و هم مونث!
?Did he or she enter this way
البته زبان عربی میتواند با حذف ضمیر شخص (Pro-drop) همان مفهوم کلی را انتقال دهد (مانند؛ «جاء من هناك» بهمعنای؛ از آنجا آمد) و این در صورتی است که به ضمیری اشاره نشده اما در عربی، وقتی بخواهند درباره مالکیت چیزی صحبت کنند، ضمایر ملکی سوم شخص همیشه جنسیتدار هستند و نمیتوان بدون مشخص کردن مذکر یا مؤنث نوشت و گاه معمولا در چنین مواقعی در هر سه زبان بنا را بر مرد میگذارند!
بنابراین در اینجا مذکر و مونث بودن ضمیر، دردی را دوا نمیکند و علاوه بر آن از محاسن شمرده نمیشود، بلکه باید آنرا از ایرادهای آن زبان تلقی کرد. چون ممکن است طرف مقابل زن باشد. برای نمونه در ضمایر منفصل زبان عربی
"أنتُما" (شما دو نفر، مثنی. "مذکر و مونث")
و:
(هما: آنها مثنی مذکر)
و:
(هما: او مثنی مونث)
این چه برتری زبانی است؟ در حالیکه ممکن است اصولا نیاز به معرفی جنسیت و تعداد نفرها نباشد.
اما در زبان فارسی هر گاه تعداد و جنسیت پرسیده شود؛ پاسخ لازم ارائه داده خواهد شد. چراکه شاید کسی مایل نباشد، جنسیت کسی را معرفی کند و یا شاید گوینده بخواهد آن را پنهان سازد!
گفتهاند:
[در ضمایر زبان عربی برای دو نفر مثنی در نظر گرفته میشود اما دو نفر بیشتر ضمیر جمع! این را میگویند؛ بلاغت]
بسیارخب! در اینجا سه نفر، چهار نفر و ... آدم به حساب نمیآیند؟
اگر برای دو نفر ضمیر ویژهای در نظر گرفته میشود، خب! میبایست برای بیشتر از دو نفر نیز ضمایر ویژهای در نظر گرفته شود! دستکم به تعداد انگشتان دست!
مگر دو نفر تعداد خاصی است یا در محاورهی روزمرهی مردم کاربرد بیشتری دارد؟ یا در یک جامعه، اجتماع دو نفر، بیشتر از دیگر تعداد جمعیتها است؟
اسم این را بلاغت نمیگذارند که تعداد در ضمیر نهفته باشد. آنهم فقط اجتماع دو نفر!
ما در زبان فارسی بهراحتی میگوییم: (شما دو نفر) یا (شما سه نفر) یا (آن دو نفر) یا (آن سه نفر) و مشکلی هم برای تفهیم و تفاهم نداریم!
آیا در ضمیر "انتما" مشخص است؛ منظور دو مرد است یا دو زن؟ یا یکی مرد است و دیگری زن؟
آیا در ضمیر "انتم" مشخص است که صد در صد همه مرد هستند یا هزاران زن و تنها یک مرد؟
آیا در ضمیر "نحنُ" چیزی مشخص است؟
همچنین ما در زبان فارسی میتوانیم، از ضمیر "او" بهره بریم، بدون اینکه بخواهیم، به معرفی جنسیت آن بپردازیم!
برای نمونه؛ مثلا کسی کتابی مینویسد و میخواهد، نام آنرا بگذارد؛ (او تنهاست) بهگونهای که جنسیت ضمیر را معرفی نکند تا خواننده را به عمق مطلب بکشاند که در متن متوجه شود، جنسیت ضمیر چیست اما در زبان عربی چنین کاری میسر نیست. نویسندگان و گویندگان معمولا وقتی نوع جنسیت کسی را ندانند، از (هو. "مذکر") بهره میبرند و احتمال دارد، اصولا طرف مخاطب مرد نباشد و شنونده به اشتباه بیفتد! از این روی عربزبانها بهگونهای که به جنسیت ضمیر اشاره نشود، نمیتوانند، بگویند: (او تنهاست) و اگر کسی عبارت را بدون ضمیر بیان کند، یعنی بخواهد بگوید؛ (تنهاست) به عربی میگویند؛ (وحده) و امثالهم که هرگز معنای مورد نظر را افاده نمیکند و مضاف بر آن فاقد ضمیر تاکیدی است و نمیتواند، منظور نویسنده یا گوینده را برساند. شاید منظور از "او" کسی باشد که دیگران را از پیش خود میراند. اینکه جنبهی عمومی دارد و شامل مرد یا زن نمیشود.
در زبان آلمانی ماه monat مذکر است و خورشید sonne مونث
و در زبان فرانسوی، خورشید soleil مذکر است و ماه lune مؤنث
اما در زبان عربی، ماه مذکر "قمر" و خورشید مؤنث "شمس" است.
بسیار خب! مسلم است که اینگونه موارد باز میگردد، به اعتقادهای صاحبان آن زبان! این کجایش هنر است که گروهی میگویند؛ یکی از هنرهای زبان عربی این است که برای موجودات غیرجاندار جنسیت قائل است.
زبان یک مرز و بوم بر اثر نیاز به تفهیم و تفاهم شکل میگیرد و تابع مسائل و قوانین اجتماعی و باورهای انسانی است!
در زمانهای دوردست در باورهای مردم ایران میان زنان و مردان فاصلهی طبقاتی نبود. مردم ایران برای زنها احترام بیشماری قایل بودند و آنها را از نگاه جنسیتی بررسی نمیکردند. زنها بردهی مرد نبودند. مردان دخترانشان را زنده به گور نمیکردند. زنهای ایرانی در جامعه حضور داشتند. مانند زنهای عرب و فرانسوی در حاشیه قرار نمیگرفتند. از این روی، هیچ ضمیر یا صفتی که فقط خاص زنها باشد، در محاورههای فارسی زبانها بهکار برده نمیشد.
(در ایران؛ پوراندخت اولین پادشاه بانوی ایرانی است که به مقام سلطنت رسید. او پنجمین پادشاه ساسانی است که بر تخت سلطنت ایران نشست. دو بانوی دیگر نیز به نامهای موزا، شهبانوی اشکانی و آزرمیدخت است!
در لشکرکشی خشایارشاه به یونان "در ۴۸۰ سال پیش از میلاد" فرماندهی نیروی دریایی ایران بانویی بود، به نام آرتیمیس که در تاریخ ایران نظایر اینگونه موارد، جسته و گریخته مشاهده میشود.
منابع؛ تاریخ طبری. ابوجعفر محمدبن جریر و تاریخ هرودوت. ۱۳۵۶. ترجمهی توحید مازندرانی. تهران انتشارات فرهنگستان ادب و هنر ایران)
بنابراین اگر در زبان عربها و اروپاییها مذکر و مونث مشاهده میشود، به دلیل همین رفتارهای اجتماعیشان است و هیچگونه ارتباطی به پرتوان بودن زبان ندارد.
در زبان عربی حتا اگر در یک مکان تعداد بسیار زیادی زن قرار گرفته باشند و تنها یک مرد میانشان باشد، برای جمع بستن آنها از شکل مذکر بهره میبرند! چرا؟ چون در نگاه مردان عرب، زنان اعتبار و ارزش خود را از دست داده بودند. زن برایشان حکم برده را داشت و آنان را به حساب نمیآوردند!
چهارم اینکه؛ بهدلیل حملهی مغولها تعدادی واژه از سوی آنها وارد زبان ما شد که آسیبی به زبان وارد نکرد اما دشمنان زبان فارسی، آن تعداد ولو اندک را ضعف زبان فارسی دانستهاند که در سطرهای پایینتر دربارهی ضعف زبان عربی نیز اشارتی خواهیم داشت و اینکه چه تعداد واژگان فارسی و به چه نحو وارد زبان عربی شده است!
پنجم اینکه؛ منظور ایشان از علمی بودن زبان کدام علم است؟ اگر علوم انسانی و ادبی و ... باشد که خیر! زبان فارسی از حیث علمی تا آن حد که ایشان فرمودهاند؛ ناقص نیست و اگر منظور علم فیزیک و شیمی باشد، هرچند که زبان فارسی به منظور علمی شدن همچنان رو به جلوست و از دیگر امکانات زبانی بهره میجویند اما از سوی دیگر عدهای به اصطلاح دلسوز ادبیات، کمابیش جلوی علمی شدن زبان را گرفتهاند، آنهم به بهانهی اینکه، زبانمان با زبان دورهی چند قرن پیش تفاوت نکند و به راحتی بتوانیم، معنای متون و سرودههای پیشینیان را دریابیم و برای درک آن نیاز به مترجم نداشته باشیم و این در حالی است که زبان فارسی بهقول دکتر باطنی آن بیدی نیست که به این بادها بلرزد اما با اینهمه تمام اصطلاحهای علمی، بینالمللی است. البته نیاز چندانی هم در افراط بهمنظور علمی شدن زبان حس نمیشود، چون برای نمونه؛ (اسید سولفوریک) در تمام جهان همینگونه به لفظ درمیآید!
ششم اینکه؛ یعنی این شخص عربزبان ایرانی که با سخنان غیرعلمی خود روح بسیاری را آزار داده تا اینحد اهل دانش است که مثلا علمی نبودن زبان فارسی آزارش داده و معتقد است؛ باید زبان رسمی فارسی تغییر کند؟ یعنی؛ واقعا تمام مشکل ادبی ایشان در همین (علمی نبودن زبان فارسی) خلاصه میشود؟ برای تخریب زبان فارسی بهانهای بهتر از این نیافته است؟ چرا دربارهی علمی نبودن زبان مادری خود یعنی عربی به سخن نمیپردازد که به هیچ طریق نمیتواند علمی شود؟ مگر فارسیزبانها از گل نازکتر چیزی به زبان عربی گفتهاند؟ کتابهای فاخر به زبان عربی را مگر فارسیزبانهای ایرانی ننوشتهاند؟ آیا اگر در زبان عربی افتخاری هم کسب کردهاید، مدیون فارسیزبانها نیستید؟
به ایشان تذکر میدهم؛ بهتر است، دربارهی زبان عربی به جستجو و تکاپو بپردازد و مشکل آن زبان را بیان و حل کند! مثلا؛ جمعهای مکسر که همگی نیاز به حفظ کردن دارد و یا؛ نوشتن (الشّمس) و خواندن آن به شکل (اشّمس) و امثالهم!
زبان وسیلهای است، برای انتقال و دریافت احساس و اندیشه! وسیلهای است، برای تفهیم و تفاهم! علمی بودن یا نبودن هر زبان در مرحلهی بعد قرار دارد!
●
در زبان عربی چندین هزار واژه وجود دارد که آن را ”معربات“ مینامند. یعنی آن دسته از واژگان فارسی که به عربی تغییر و بدل یافتهاند.
به هر روی؛ تعداد این واژگان تا حدی است که بخشی از سازمان فرهنگستان عرب تلاش خود را صرف ریشهیابی و شناسایی اینگونه واژگان کرده و میکند.
از آنجا که در فرهنگ عرب، معربات رنگ اشتقاق پذیرفتهاند و از لحاظ تلفظ و ساختاری دچار تغییرات اساسی شدهاند لذا شناسایی و ریشهیابی بیشتر این نوع واژگان دشوار به نظر میرسد و جای تعمق فراوان دارد!
تنها در کتاب واژگان فارسی در فرهنگ واژگان عرب «الکلمات الفارسیه فیالمعاجم العربیه» بهطور تقریبی سه هزار از «معربات» با ذکر دلیل و توضیحهای فراوان شناسایی شده است و چند پژوهشگر ادیب ایرانی دیگر نزدیک به دو هزار معرب دیگر را یافتهاند و این بدان معناست که اگر این پنج هزار معرب در دهها قالب (مشتق) گرد هم آیند؛ رقمی باور نکردنی در تعداد واژگان معرب بهدست میآید و این در حالی است که گروهی از ادبای زبانشناس تعداد واژگان معرب را بیشتر از واژگان کنونی کشف شده تخمین زدهاند! در زبان عربی واژگان از قوالب مفعول. تفعیل. استفعال. افعال. مفاعله. فعال. تفعل. فعله و ... شکل میگیرند! مانند: مأمور. تعمیر. استخدام. انکار. مکالمه. کلام. تکلم. کلمه
بنابر این زبان عربی این قابلیت را دارد که به راحتی با تغییر لفظ و مشتق کردن واژگان بیگانه به آنها شناسنامهی عربی بدهد، به گونهای که حتا تمیز دادن آن برای زبانشناسان حرفهای نیز دشوار بهنظر رسد!
کمبود واژگان عربی موجب ایجاد معربات میشود و بهجز اشتقاق واژگان، راه دیگری موجود است که به عربی شدن واژگان فارسی کمک میکند و آن کمبود حروف عربی است. مانند این حروف [به ترتیب الفبا] که عربها از آن بیبهرهاند: (پ. چ. ژ. گ)
و ما تنها به ذکر چند نمونه اکتفا میکنیم:
«آذربایگان» اگرچه «آذربایجان» نام استانی در ایران است و در زبان عربی کاربردی ندارد اما چون در زبان عربی حرف «گ» موجود نیست؛ در حضور ۴۰۰ سالهیشان در سراسر ایران، اندکاندک تلفظ «آذربایگان» به «آذربایجان» و «گرگان» به «جرجان» تغییر یافت!
دیگر واژهی مهم، لفظ «پارسی» است که در زمان حملهی اعراب به ایران مورد استفادهی مهاجمان قرار میگرفت و در نتیجه به «فارسی» بدل شد!
*
«چغندر» معرب آن «شمندر» است.
لغتنامهی دهخدا
شمندر [شَ. مَ. دَ] (معرب، اسم) شمندور. معرب چغندر و به همان معنی است
*
حال به نکتهی زیر توجه فرمایید:
واژهی «قاضی» که ریشهی آن «کادی» اوستایی است!
*
لغتنامهی دهخدا
قاضی
(عربی. صفت) داور. (فرهنگ نظام) حکم کننده
*
فرهنگ فارسی معین
قاضی
[عربی. اِسم فاعل] داور و حکم کننده
*
فرهنگ فارسی عمید
قاضی
(اسم، صفت. عربی) حاکم شرع؛ دادرس. رواکنندهی حاجت
*
همانطور که ملاحظه فرمودید؛ هر سه فرهنگنویس بزرگ معاصر، واژهی قاضی را عربی دانسته و به ریشهی آن اشارتی ولو مختصر نداشتهاند اما تا آنجا که من به تکاپو پرداختهام؛ واژهی «قاضی» معرب واژهی باستانی اوستایی «کادیک» یا به لفظی دیگر؛ «کاتیک» است که از «کاد» یا «کات» معنای «واقعیت، حقیقت، راستی» اراده میگردد! بنابراین بر همین ملاحظه واژهی «قاضی» یا ریشهی اوستایی آن «کادی» معنای «واقعیتیاب» یا «راستآزما» یا «حقیقتجو» را افاده میکند.
من معتقدم از آنجا که قبائل عربِ دوران جاهلیت، قرنهای متمادی، با یکدیگر درگیر جنگهای قبیلهای بودند و بدون منطق قتلهای بسیار میکردند و برای پایان دادن به جنگ، هیچ ریشسفیدی را بهعنوان داور برنمیگزیدند لذا ضرورت آفرینش واژهای با نام «قاضی» یا «داور» را در خود نمیدیدند!
نکتهی جالب اینکه خدا نیز در قرآن کریم از این واژه حتا به عنوان معرب نیز بهره نبرده است و به نظر میرسد که مردم عرب پس از پذیرفتن آیین اسلام که تلاش بر ایجاد عدالت در عربستان میکردند، این واژه را در زمان حمله به ایران از مردم ما فرا گرفتند و به گونهی معرب در کشور خود رواج دادند و برایش مشتقات فراهم آوردند!
تنها در دعاها واژهی مرکب [قاضیالحاجات] بهچشم میخورد که از آنهم معنای [رواکنندهی نیازها] اراده میگردد، نه داور!
*
البته به عاریت گرفتن واژگان از مرز و بومی دیگر و تصرف در آنها علاوه بر اینکه ننگ نیست بلکه نشانهی پیشرفت و روابط بینالملل است!
از نظر من تمام زبانهای دنیا میتوانند، بر یکدیگر تأثیر بگذارند و اگر زبانی بر زبانهای دیگر تأثیرگذار نباشد؛ نشاندهندهی آن است که مردم آن سرزمین عمر خود را در بطالت و جمودیتِ اندیشه بهسر بردهاند و با هیچ کشور روابطی که بتواند موجب پیشرفتشان شود، نداشتهاند! از همینروی کشورهایی که زبانشان بر دیگر کشورها تأثیر نگذاشته و یا از زبان دیگر ممالک تأثیرپذیر نبوده، جزء سرزمینهای عقبمانده محسوب میشوند!
*
«نظر» واژهای است که تردیدی ندارم، معرب است و ریشهی فارسی دارد! زیرا بهاعتقاد من از (نگرش. نگریستن. نگر بهمعنای؛ "بنگر") میآید و از آنجا که عربها در زبانشان حرف "گ" ندارند آنرا به "نظر" تغییر لفظ دادهاند و از آن مشتقاتی چون (مناظره. منظور. ناظر. نظاره. نظریه. منظر. منتظر. انتظار. انظار و ...) بهوجود آوردهاند!
★
«نرجس» معرب «نرگس» (پهلوی) و «جُلاب» معرب «گلاب» است و پرواضح است که حروف (ج) در دو واژهی معرب و هممعنا بودن آن با واژگان فارسی نشانگر معرب بودن آن است!
«بنفسج» را دکتر معجم گفته از «بنفشه» میآید و این نام زیبای دیگری است که مورد توجه مردم عرب قرار گرفته است!
★
«برنامج» واژهی معرب دیگری است که از واژهی فارسی «برنامه» گرفته شده است!
●
برخی گمان میکنند، به صرف اینکه اگر کسی به زبان عربی صحبت کند، معنای آن را میفهمند و میتوانند، به عربی پاسخ دهند؛ در شناخت این زبان در حد متعالی قرار دارند اما حقیقت این است که یک کودک چهار، پنج ساله هم که در یکی از کشورهای عربی بدنیا آمده، هم عربی میفهمد و هم میتواند به آن زبان صحبت کند. آیا باید او را ادیب نام نهاد؟
وقتی گفته میشود کسی در زبان عربی صاحب نظر است، بدان معناست که ادیب و زبانشناس باشد، نه اینکه شخصی چند حدیث و روایت به زبان عربی حفظ و دورهای را به منظور فراگیری مشتقات و علم صرف و نحو طی کند و به زعم باطلش صاحبنظر و متخصص در زبان عربی است!

جوان عربزبان ایرانی در ادامه به نقل قول از دکتر باطنی پرداخت و گفت:
دکتر باطنی در کتاب (زبان فارسی عقیم است) میگوید: زبان فارسی ناقص است و علمی نیست. همینطور در ادامه گفت: زبان فارسی در زمان پهلوی ساخته و به مردم تحمیل شده است.
(لَعْنَتَاللَّهِ عَلَىالْکَاذِبِینَ)
دکتر باطنی چنین چیزی نگفتهاند. واقعیت این است؛ جوان عربزبان که از دانش زبانشناسی و دستوری کوچکترین اطلاعی نداشت، ندانست که وارد چه حیطهی خطرناکی شده است. اضافه بر آن حتا نتوانست جان کلام را دریابد!
ایشان که زبان فارسی را علمی نمیداند، پاسخ دهد؛ مگر زبان عربی علمی است؟ از مستشرقین و زبانشناسان بپرسد؛ فارسی علمیتر است یا عربی؟ البته در هر مرز و بوم باید به اندازهی ورود فناوری به تولید واژگان علمی دست یازید! از این روی زبان عربی هیچ نیازی به علمی شدن ندارد! علمی شود که چه شود؟ ایشان تحقیق کند و ببیند که از سوی زبانشناسان جهانی، زبان فارسی چندمین زبان علمی دنیا معرفی شده تا دریابد که نمیتواند به تخریب فارسی بپردازد!
برخی معتقدند که تغییر در زبان فارسی به منظور علمی کردن آن برای زبان پارسی خطرساز است و زبان تغییریافته با زبان شاعرانی چون فردوسی و حافظ و سعدی فاصله میگیرد و با علمی شدن زبان فارسی مخالفت میورزند اما دانستن این نکته لازم است که راه علمی شدن زبان فارسی هموار است، منتها ادیبان با زبانشناسان میبایست دست به دست هم دهند و با پیشنهاد دادن راههای گونهگون، زمینهی علمی شدن زبان فارسی را فراهم کنند.
●
کرج. ۱۳۹۴
فضلالله نکولعل آزاد
Www.lalazad.blogfa.com
ادامهی مطلب 👎👎👎👎 لطفا کلیک کنید.
http://lalazad.blogfa.com/post/993