من آن مورم ...

سپاس و شکر بی‌پایان خدا را
برین نعمت که نعمت نیست ما را

بسا مالا که بر مردم وَبالست*
مزید ظلم و تأکید ضَلالست*

مفاصل مُر
تَخی* و دست عاطل
به از سرپنجگی و زور باطل

من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند

کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم

در اواخر دهه‌ی شست، در یکی از جلسه‌های ادبیاتی، یکی از دوستان شاعر (م.طباطبایی) می‌گفت؛ از نظر من این بیت سعدی؛
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند

کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم‌آزاری ندارم

دارای ایرادی جدی است! چراکه این نوع اندیشه، پیشنهاد ستم‌پذیری است. یعنی؛ خدا را شکر که ناتوانم‌ و به کسی ظلم نمی‌کنم، چراکه اگر من هم زور داشتم، به دیگران ستم می‌کردم! خب، این طبیعی است، کسی که زور ندارد، ستم نمی‌کند. این‌که شاهکار نیست! یعنی‌چه؛ من مانند مورچه‌ای هستم که به زیرپا لگدم می‌کنند و سپاس از این‌که زنبور نیستم تا کسی از سوزش نیش من ناله سر دهد! این دیگر چه عقیده‌ی درویشانه‌ای است!

سعدی ظلم‌پذیر است یا ظلم‌ستیز
این حقیر در طول زندگی خود بارها و بارها شاهد اظهار نظرهای بی‌تعمقانه‌ی جمعی از منتقدین بوده‌ام (حشو ملیح در شعر سعدی) (سعدی به روزگاران) که به‌جای غور و غوطه زدن در دریای اندیشه‌ی سعدی و دیگر شاعران بزرگ، با بی‌تعمقی آثارشان را مرور کرده و بدون آن‌که به‌طور دقیق به درک مفاهیم آن رسیده باشند، به‌منظور بدگویی از بزرگان شعر، زبان در کام لرزانده، دست به‌قلم شده، به نقد پرداخته‌اند و برخی چه بسیار راحت گفته‌اند؛ سعدی اشتباه کرده، گفته: (بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران) اشتباه کرده گفته؛ (بنی‌آدم اعضای یکدیگرند) اشتباه کرده، گفته؛ (من آن مورم که در پایم بمالند) حافظ اشتباه کرده، از مصرع یزید استقبال کرده و گفته: (الا یا ایها السَاقی ادر کاسا و ناولها) اشتباه کرده، گفته؛ (شرابی تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش) اشتباه کرده، گفته: (به‌خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را) و ...
اندکی شرم، چیزی از انسانیت آدمی کم نمی‌کند. بدتر از همه اینکه، برخی عقاید فاسدشان را جدا از این‌که در فضای مجازی در معرض دید همگان قرار می‌دهند، فضای حقیقی، یعنی؛ روزنامه‌ها، ماهنامه‌ها، مجله‌ها و کتاب‌های به‌اصطلاح ادبی را نیز از چنین پدیده‌ای بی‌نصیب نمی‌گذارند!
بسیارخب! اگر چنین است، پس توصیه می‌شود، به‌اصطلاح منتقدین گرد هم جمع شوند و یک‌دفعه تکلیف شاعران درگذشته را روشن بفرمایند که چه باید می‌گفتند و از ذکر چه کلامی می‌بایست پرهیز می‌کردند!
برخی آن‌چنان در حریم بزرگان ادب، سعدی و حافظ پای نهاده و می‌نهند، تو گویی دیواری کوتاهتر از آن دو پیدا نکرده‌اند! اصولا کسانی که این‌گونه ناشیانه به نقد شیخ اجل سعدی و هم‌شهری او لسان‌الغیب حافظ می‌پردازند، جز اینکه ندانسته‌های خود را رو می‌کنند، کار دیگری انجام نمی‌دهند!
دانستن این نکته ضروری است؛ هنگامی که سعدی این حکیم بزرگ، این اسلام‌شناس شرق، کلامی بر زبان می‌راند و نظری ارائه می‌دهد، بدون شک تمامی جوانب آن را در نظر گرفته که به پند و اندرز دیگران می‌پردازد.
صاحبان این‌گونه اندیشه که به‌دور از تعمق، بی‌محابا به سعدی حمله‌ور می‌شوند، پاسخ دهند؛
چرا خواجه حافظ شیرازی به تایید سخن سعدی پرداخته و سروده:
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم‌آزاری ندارم؟؟؟؟

حافظ در بیت ذکر شده، می‌گوید؛ از اینکه دارای بازویی ناتوان هستم، خدا را سپاس می‌کنم!
سعدی را به دلیل سرودن ابیات فوق اهل تصوف نامیده‌اند، بیت مذکورِ حافظ را چگونه ارزیابی می‌کنند؟ حافظی که مخالف سرسخت اندیشه‌ی صوفیان بوده است! حافظی که در اعتراض به سروده‌ی صوفیِ پیشگو شاه‌نعمت‌الله ولی؛
ما خاک راه را به‌نظر کیمیا کنیم
صد درد دل به گوشه‌ی چشمی دوا کنیم

می‌گوید:
آنان که خاک را به‌نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند

در این عصر گروهی نیز ناشیانه سخت بر افکار شاه‌نعمت‌الله ولی می‌تازند و دم‌ از اندیشه‌ی الهی راستین می‌زنند و این در صورتی است که پروردگار متعال دانش پیش‌گویی را به این‌ شاعر بزرگ هدیه کرده نه این به‌اصطلاح منتقدین!
اگر هدف سعدی این بود تا با اندیشه‌های شاعرانه‌اش ظلم‌پذیری را رواج دهد، هرگز در این بیت نمی‌فرمود؛
گلّه‌ی ما را گله از گرگ نیست
کاین همه بیداد شبان می‌کند

یعنی؛ ما از گرگ شکایت و گِله‌ای نداریم، چون این شبان است که اجازه می‌دهد، گرگ به حریم گوسفندان تعدی کند و آنها را بِدَرَد و این بدان معناست که این ستم‌ها از سوی شبان است، نه گرگ!
سلطان شعر سعدی در سروده‌ای دیگر می‌گوید:

هر آن کست که به آزار خلق فرماید
عدوی مملکت است او، به کشتنش فرمای

پیام بیت فوق تایید ستم‌پذیری است یا مبارزه با ظلم؟
سعدی در طول زندگی به‌ویژه دوران شاعری‌اش همیشه رئالیستی اندیشیده، نه ایده‌آلیستی! در زمان بیان احساس و اندیشه‌هایش همواره واقعیت‌گرا بوده و به حقایق می‌اندیشیده، نه آرزوهای دست‌نیافتنی دور، مانند ایجاد مدینه‌ی فاضله!
از همین روی، یعنی بنابر اندیشه‌های رئالیستی خود می‌گوید؛
سعدی به روزگاران مِهری نشسته در دل
بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

نمی‌گوید؛ (حتا به روزگاران) زیرا از آنجاکه تنها به واقعیت‌ها می‌اندیشید، به‌خوبی می‌دانست، پس از جدایی، مهر رفته‌رفته در دل آدمی کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود تا جایی‌که دیگر از عزیز دست‌رفته، در ذهن تنها خاطراتی به‌جا می‌ماند که تازه برخی از آن‌نیز کم‌وبیش به باد فراموشی سپرده می‌شود و در یاد مانده‌ها نیز گاه‌گاه به ذهن خطور می‌کند! حال چنانچه کسی خلاف این را عرض کند، به راست‌اندیشی و راست‌گویی روی نیاورده بلکه ایده‌آلیستی اندیشیده است. بنابراین سعدی صوفی نبود، اگر بود، مدعیان افترا زننده پاسخ دهند؛ این سروده‌ی ضد صوفی او را چگونه می‌بایست ارزیابی کرد:
طمع برد شوخی به صاحب‌دلی
نبود آن زمان در میان حاصلی

کمر بند و دستش تهی بود و پاک
که زر برفشاندی به‌رویش چو خاک

برون تاخت خواهنده تیره‌روی
که نکوهیدن آغاز کردش به کوی

که زنهار از این کژدمان خموش
پلنگان درنده‌ی صوف‌پوش

که چون گربه، زانو به دل برنهند
و گر صیدی افتد، چو سگ درجهند

سوی مسجد آورده دکان شید
که در خانه کم‌تر توان یافت صید

ره کاروان شیرمردان زنند
ولی جامه‌ی مردم اینان کنند

سپید و سیه، پاره بردوخته
بضاعت نهاده، زر اندوخته

زهی جوفروشان گندم‌نمای
جهانگرد شبکوک خرمن گدای

مبین در عبادت که پیرند و سست
که در رقص و حالت جوانند و چُست

عصای کلیمند، بسیار خوار
به ظاهر چنین زردروی و نزار

نه پرهیزگار و نه دانشورند
همین بس که دنیا به دین می‌خرند

عبایی بلیلانه در تن کنند
به دخل حبش جامه‌ی زن کنند

ز سنت نبینی در ایشان اثر
مگر خواب پیشین و نان سحر

شکم تا سر آکنده از لقمه تنگ
چو زنبیل دریوزه، هفتاد رنگ

نخواهم در این وصف از این بیش گفت
که شنعت بود سیرت خویش گفت

[بوستان، باب چهارم در تواضع]

همان‌طور که مشاهده فرمودید، سعدی صوفیان را گندم‌نمای جوفروش، درنده‌خوی و ... معرفی کرده است. به‌ظاهر منتقدین راستین باید به این امور واقف باشند تا بتوانند، درباره‌ی سروده‌های شیخ سعدی افاضه‌نظر کنند!
سعدی قطعا درک و شعور و عقلش می‌رسیده که کوتاهی در پاسخ به ستمگران، ظلم بیشتری را به ارمغان خواهد آورد اما از طرفی این را هم خوب می‌دانست، قدرت و ثروت نیز می‌تواند، فسادآور باشد و دور از انتظار نیست تا آدمی را هرچند که حکیم، عارف و خداپرست باشد، از جاده‌ی اعتدال خارج و به‌سوی انحراف و دنیاطلبی رهنمون سازد. از این روی در همین سروده‌ی مورد بحث گفته است؛
بسا مالی که بر مردم وبالست
مزید ظلم و تأکید ضلالست

حکیم دانشمند، حضرت سعدی علیه‌الرحمه به‌خوبی می‌دانست:
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
آری، به این امر واقف بود، بسیاری که ادعاهایشان هفت‌آسمان را پاره می‌کند، با به‌قدرت رسیدن در هر امر، جسمی، مالی، لشکری، قضایی و ... از بندگی خدا سر باز زده و بی‌آنکه خود بدانند، اندک‌اندک به سوی شیطان گام برداشته‌اند!
قطعا موارد ذکر شده این توانایی را دارد تا رفتار آدمی را تغییر دهد و خداپرستان را از فراز به فرود و از افلاک به خاک بکشاند و به‌سوی دنیاپرستی سوق دهد!
چرا سعدی و حافظ شاکر نباشند؟
صد البته، شاهکار آن است که انسان توانمند باشد و زورگویی نکند اما چه کس چنین می‌کند؟ چه کسانی را سراغ داریم که با توانمند شدن خود فریب دنیا را نخورده و راهشان را از جاده‌ی الهی کج نکرده‌اند؟ در طول تاریخ بشری چه کس و کسانی چنین کرده‌اند و به داد ضعیفان و بینوایان رسیده‌اند؟ چه تعداد به قدرت رسیدند و توانستند، بر نفس سرکش خود غلبه کنند و به زورگویی نپردازند؟ صاحب ثروت و قدرت شدن مستلزم مبارزه‌ی شدید با وسوسه‌های فتنه‌انگیز است. چرا آدمی خود را درگیر این‌گونه موارد کند، در حالی‌که این احتمال را می‌دهد، نتواند، به‌خوبی از عهده‌ی وظیفه‌ی خود برآید؟ در سخن به‌خدا رسیدن بسیار راحت است اما در مقام عمل هرگز کار آسوده‌ای نیست.
از این روی سعدی در مصاریع قبل‌تر می‌گوید؛
مفاصل مُرتَخی و دست عاطل
به از سرپنجگی و زور باطل

یعنی؛ مفاصل سست بهتر از دستان قوی و سالم است که در راه باطل یا زورگویی به‌کار رود!
پس بیت‌های؛

من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند


کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم

به‌معنای؛ مور بودن و له شدن، بهتر از زنبور بودن و نیش زدن است. نه اینکه حتما می‌بایست این‌گونه بود و این‌گونه زندگی کرد. این‌هم، مانند همان سوءتعبیر (انسان جایز الخطاست یا ممکن الخطا) می‌باشد!
در مورد اول، تنها یک انسان یعنی خود شخص ستم می‌بیند اما در مورد دوم عرض شود، از ظلم یک نفر دیگران آسیب می‌بینند. حال یک‌نفر آسیب ببیند، بهتر است یا چند نفر؟ کدام‌یک بار گناهی دارند؟ چه‌کس می‌بایست به کرم‌الکاتبین حساب و کتاب پس دهد؟ کسی که ستم می‌بیند و توانایی مقابله با ستمگر را ندارد یا شخص ستمگر که توان زورگویی دارد؟ در اینجا سعدی درباره‌ی شخص خود و جثه‌ی نحیف خود سخن بر زبان رانده، نه اینکه بخواهد آن را به‌عنوان یک اصل یا یک قاعده‌ی کلی مطرح سازد و توصیه کند، آدمی باید مانند مور باشد و مورد آزار دیگران قرار بگیرد!
خدا را شکر می‌کند، از این‌که ظلم می‌بیند و گناهی مرتکب نمی‌شود. سپاس از اینکه، حرف زور می‌شنود و توانایی این را ندارد تا از پس ستمگر برآید و می‌داند که این برایش بسیار بهتر است، تا اینکه، توانا باشد و بر دیگری ستم روا دارد و در روز رستاخیز روسیاه گردد!
سعدی اگر ظلم‌ستیز نبود و مردم را به ستم‌پذیری فرمان می‌داد، هرگز نمی‌گفت:
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستمکاری بود بر گوسپندان

و یا:
رحم آوردن بر بدان ستمست بر نیکان
عفو کردن از ظالمان جورست بر درویشان

من خود بارها با زورگویانی مواجه شدم که می‌دانستم، در آن برهه از زمان نمی‌توانم، حقم را از آنان بگیرم و ممکن است، به نزدیکانم آسیب وارد سازند، واگذارشان را به‌خدای انتقام‌گیرنده دادم، کوتاه آمدم و از حقم گذشتم! خدا را شکر کرده و سپاس می‌گویم، به کسی ظلم نکرده و ستم نمی‌کنم و از دیگر سوی توانایی زورگویی را نیز ندارم و صد البته این بدان معنا نیست که اگر زور داشتم، ظلم می‌کردم اما از طرفی، کسی چه می‌داند، شاید من هم اگر توانایی آزار رساندن را داشتم، تا کنون به بسیاری ظلم کرده بودم! همیشه گفته‌ام، خدایا اگر ثروت زیاد موجب می‌شود که از تو دور شوم، این ثروت را از من دریغ بدار و این در حالی است که برای روزی خانواده و انجام کارهای خداپسندانه نیاز به ثروت دارم و در طول زندگی خود نیز به این نتیجه رسیده‌ام که خداوند حد و مرز دارایی کسی را بر اساس حکمت خود تعیین می‌کند و اگر به‌این‌حقیر و امثال من ثروتی قابل توجه نمی‌دهد، قطعا دلیلی دارد! بسیارخب، آیا این اعتقاد من بدان معناست که از صوفیان پیروی کرده‌ام؟
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند:
هر كه رياست و مسئوليتی را بپذيرد و بداند كه توانایی آنرا ندارد تا از عهده‌ی آن برآید؛ در قيامت جايگاه او پر از آتش خواهد شد.
منبع: تاریخ اسلام جلد ۱۲۰، ۱۰۱ صفحه‌ی ۲۸۵

(خود را مثال می‌زنم تا جای شکوه و شکایتی برای همیشه مخالفینِ معترض باقی نماند. اگر کسی بخواهد، مسئولیتی به این‌حقیر واگذار کند و بدانم، این توانایی را ندارم تا از عهده‌ی آن برآیم و از طرفی موجب دردسر نیز می‌گردد، نمی‌پذیرم، چراکه قدرت و ثروت داشتن بی‌شمار در افراد گوناگون می‌تواند، به‌شدت هرچه تمام‌تر فسادآور باشد!
صریح بگویم، کسی ظرفیت و جنبه‌ی آن را ندارد، با به‌قدرت رسیدن و به ثروت دست یافتن رفتارش تغییر نکند و هر کس درباره‌ی خود خلاف این را عرض کند، بدانید که حیله‌گری شیاد است که جز کلاف دروغ نمی‌بافد!)

در هر صورت تنور نقد آثار بزرگان هنوز داغ و آتشین است و منتقدین خیره‌سر خمیر نقدهایشان را می‌چسبانند و می‌چسبانند!
دوستان گرامی، به سروده‌ی زیر توجه فرمایند:
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا

اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از در بخشندگی و بنده‌نوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

قسمت خود می‌خورند مُنعِم و درویش
روزی خود می‌برند پشّه و عَنقا

حاجت موری به علم غیب بداند
در بن چاهی به زیر صخرهٔ صَمّا

جانور از نطفه می‌کند، شکر از نی
برگِ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا


شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه‌ی خرما

معنای بیت سوم این است؛ پرندگان در آسمان و ماهی در دریا از رحمت و بنده‌نوازی خداوند متعال برخوردارند!
برخی اینگونه خوانده‌اند؛
(از در بخشندگی و بنده‌نوازی
مرغ هوا را نصیبِ ماهی دریا
) با کسره‌ی "ب"
یا؛
(از در بخشندگی و بنده‌نوازی
مرغ هوا را نصیب ماهی دریا
) با ساکن بودن "ب"

و گفته‌اند؛ یعنی چه؛ مرغ هوا نصیب ماهی دریا می‌شود و یا ماهی دریا نصیب مرغ هوا می‌شود، بسیارخب! این چه جای شکرگزاری دارد؟
این مصرع به چند معنای مختلف قابل تفسیر است اما اصل معنا همان است که بالاتر ذکر شده است.
آن‌چه که مهم است، این است که این‌گونه نقدهای ناشیانه، نشانه‌ی بی‌تعمقی است، در درک معنای شعر!
به‌سال ۱۳۶۷ در بخش ادبی دفتر روزنامه‌‌ی اطلاعات گفتگویی داشتم، با آقایان زاهدی و مرحوم ناصر محمودی!
خاطره‌ی جالبی که از آن بحث دارم، این بود که صحبت از درست بودن یا ایراد در قوافی "طیبات" و "ممکنات" و "مشکلات" و "معجزات" و "طیبات" در این سروده‌ی سعدی به‌میان آمد:
دیدار تو حل مشکلاتست
صبر از تو خلاف ممکناتست

دیباچه‌ی صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذاتست

لبهای تو خضر اگر بدیدی
گفتی لب چشمه‌ی حیاتست

بر کوزه‌ی آب نه دهانت
بردار که کوزه‌ی نباتست

ترسم تو به‌سحر غمزه یکروز
دعوی بکنی که معجزاتست

زهر از قِبَل تو نوشداروست
فحش از دهن تو طیباتست

چون روی تو صورتی ندیدم
در شهر که مبطل صلاتست

عهد تو و توبه‌ی من از عشق
می‌بینم و هر دو بی‌ثباتست

آخر نگهی به‌سوی ما کن
کاین دولت حسن را زکوتست

چون تشنه بسوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فراتست؟

سعدی غم نیستی ندارد
جان دادن عاشقان نجاتست

و مرحوم ناصر محمودی کلام‌ جالبی بر زبان راندند و آن این‌که؛ (ما حق نداریم، بر مرجع ادبی سعدی شیرازی کوچکترین خرده‌ای بگیریم!) حال هرچه زمان بیشتر سپری می‌شود، بیشتر متوجه می‌شوم که واقعا کسی حق ندارد، بر بزرگان سخن فارسی ایرادی وارد سازد!
یادش گرامی باد!
جان کلام این‌که؛
نقد بی‌تعمقانه‌ی آثار مراجع ادبی نوعی بی‌گدار به آب زدن است و موجب از دست رفتن آبروی منتقدین دروغین!
فضل‌الله نکولعل‌آزاد
کرج. تابستان ۱۳۹۷

http://lalazad.blogfa.com
http://faznekooazad.blogfa.com
http://fazlollahnekoolalazad.blogfa .com
http://f-lalazad.blogfa.com
http://karshenasaneadabiatefarsi.blogfa.com ›
http://www.nekoolalazad.blogfa.com
http://nazarhayeadabi.blogfa.com.
http://nekooazad.blogfa.com
http://www.sadivahaafez.blogfa.com/
اینستاگرام. مطالب ادبی lalazad-40




* لغت‌نامه‌ی دهخدا
وَبال
دشواری. عذاب

* لغت‌نامه‌ی دهخدا
ضَلال
گمراه شدن


* لغت‌نامه‌ی دهخدا
مفاصل مُرتخی
مفصل‌های سست شده. نرم گشته

مفصل؛ محل اتصال دو یا چند استخوان به یکدیگر


* لغت‌نامه‌ی دهخدا
عاطل
بیکار. بیهوده

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در یکشنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۰ |