حشو چیست و حشو ملیح در سروده‌های استاد مسلم ادبیات فارسی "سعدی"

حشو
خاصیت یک شعر یا یک نثر متعالی در این است که با کمترین کلمات بیشترین مفاهیم افاده گردد، به گونه‌ای که اگر یک کلمه را از آن کسر کنیم؛ از حیث معنوی، در مصرع یا بیت یا عبارت، خللی حاصل شود و اگر در معنا اختلالی پیش نیاید؛ به این نکته پی می‌بریم که آن واژه زاید بوده است!
حشو، در اصطلاح علم بدیع، عبارت است: واژه یا عبارت زائد که در میان جمله قرار گیرد و از حیث معنا و مفهوم نیازی به آن نباشد، به گونه‌ای که اگر آن را از جمله‌ی اصلی حذف کنیم؛ در معنای جمله‌ی اصلی خللی وارد نشود. چنان چه عبارت دارای فعل باشد، حشو را جمله‌ی معترضه یا اعتراض‌الکلام نیز می‌نامند.
حشو ، بر سه نوع است:
۱ حشو ملیح
۲ حشو متوسط
۳ حشو قبیح
*

حشو ملیح:
کلمه یا جمله‌ای است که در عبارت اصلی به وجود آن نیازی نیست اما وجودش به زیبایی و رونق و تأثیر سخن می‌افزاید!
مانند این شعر از حافظ:
دی که پایش شکسته باد، برفت
گل که عمرش دراز باد آمد
در عبارت فوق (که پایش شکسته باد) و (که عمرش دراز باد) حشو ملیح محسوب می‌شو‌ند و این در حالی است كه جمله‌ی اصلی (دی برفت) و (گل آمد) می‌باشد. حافظ ضمن این‌که پیام اصلی را بیان کرده نظر خود را درباره‌ی بهار و زمستان نیز ابراز نموده است.
حشو متوسط:
حشوی است که نبود آن ضرری را متوجه جمله‌ی اصلی نمى‌سازد و وجود آن نيز بر رونق و زيبايى سخن نمى‌افزايد.
مانند: اين مصرع ايرج ميرزا
(اى دوست) به ذات حق تعالى سوگند
كه در مصرع فوق (اى دوست) حشو متوسط است. چرا که نه به رونق سخن افزوده و نه زیانی را متوجه مطلب نموده است!
حشو قبیح، حشوی است که در معنای جمله، خلل وارد می‌سازد و از عیوب سخن است!
مانند این شعر از صائب تبریزی:
گر می‌نرسم به خدمتت معذورم
زیرا رمد چشم و صداع سرم است
که در عبارت فوق (چشم) و (سر) هر کدام حشو قبیح به‌شمار می‌روند، چون این دو اسم در واژگان (رمد) و (صداع) نهفته است و ذکر مجدد آن به دور از فصاحت و بلاغت است.
«رمد» به‌معنای چشم‌درد و «صداع» به‌‌‌معنای سردرد است.
شایان ذکر است که «همی» نشانه‌ی استمرار، تنها قبل یا بعد از فعل می‌آید و در غیر این صورت حشو قبیح قلمداد می‌شود! مانند این مصرع از لبیبی:
کاروانی همی از ری به سوی دسکره شد
همان‌طور که ملاحظه فرمودید در اینجا این نشانه قبل از حرف اضافه‌ی (از) آمده که غلط و حشو قبیح به‌شمار می‌رود.
فراموش نشود که در دیوان شعر حکیم ناصر خسرو، این اغلاط و حشوهای قبیح فراوان به‌چشم می‌خورد. مانند: (همى) قبل از كلمات غيرمرتبط يا به‌كارگيرى (مر) قبل از اسم و ... که البته ممکن است کاربرد آن و امثالهم در آن‌ زمان بدون عیب باشد اما امروزه به‌کارگیری آن نادرست است.
كلمات مترادف يا معادل در كنار يكديگر و واژگان مركبى كه معناى كلمه‌اى در آن نهفته است و دوباره به لفظ درمى‌آيد، نيز مى‌‌تواند (حشو قبيح) باشند. مانند:
(مقابله‌به‌مثل. پس‌بنابراين. مثمرثمر. سوال‌پرسيدن. سقوط در سراشيبى)
و همين طور كلمات عربى كه هم معنى با واژگان فارسى باشند و در كنار يكديگر قرار گيرند! مانند:
(شب و روز) و (ليل و نهار) ...
(دكتر رضا عطار كرمانی) در مقدمه‌ی کتاب تصحیح غزل‌های حافظ
حشو، جمله‌ى معترضه يا اعتراض‌الكلام مانند:
استاد سعيد نفيسى (كه اميدوارم روحش قرين رحمت باشد) انسان وارسته‌اى بود.
عبارت داخل پرانتز جمله‌ى معترضه يا حشو مليح است!
نهفته بودن واژه‌ای در واژه‌ی قبل و در کنار هم قرار گرفتن دو واژه‌ی هم‌معنی نیز حشو قبیح محسوب می‌شود:
مثمرثمر. که کاربرد زیادی دارد. به‌ویژه در فرهنگ دهخدا آمده است: مثمرثمر؛ بافایده. (ناظم الاطباء) مثمرثمر بودن؛ فایده داشتن. (ناظم الاطباء)
رطب تازه
وارث ارث
مقابله به مثل
نمک شور
شکر شیرین
صُداع سر
رمد چشم
سقوط در نشیب
اوج در فراز
پس بنابر این
تنها فقط
ولی امّا
عسل شیرین
شب و روز و لیل و نهار
پرسیدن سوال
سمت و سو
نصفه و نیمه
(غم و اندوه)، (مکر و حیله) و امثالهم، از آن‌جا که این دو اسم مرکب و نظایر آن دو در محاوره‌ها و گفتگوها و نوشتارها دارای کاربرد فراوان است؛ گروهی از ادبا به‌کارگیری‌‌شان را (مانند قید مرکب "نیزهم") بلامانع دانسته‌اند!
شاعر یا نویسنده اگر می‌خواهد، ببیند که کلامش دارای حشو است یا نه، می‌بایست از اول سطر به‌ترتیب واژه‌ها را حذف کند، چنانچه آسیبی متوجه مطلب شد، پرواضح است که آن واژه زاید یا حشو نبوده است و اگر عکس چنین پدیده‌ای روی داد، بدانید که حشوی صورت پذیرفته است.
*
کلام هر چه ناب‌تر باشد، متعالی‌تر است اما گاه حشوهای ملیحی هستند که دیگر نمی‌توان به آن حشو گفت!
سعدی (رحمت الله علیه) حشوهای ملیحی دارد، علاوه بر این‌که زاید به نظر نمی‌رسند بلکه چنان‌چه حذف شوند، به معنا آسیب جدی وارد می‌سازند تا جایی‌که دیگر نمی‌توان آن را حشو نامید:
هر بد که به خود نمی‌پسندی
با کس مکن "ای برادر من"
گر مادر خویش دوست داری
دشنام مده به مادر من
(سعدی شیرازی)
همان‌طور که ملاحظه می‌فرمایید، در سروده‌ی فوق (ای برادر من) حشو است و همان‌طور که آگاهی دارید؛ حشو آن است که چنان‌چه از جمله یا عبارت اصلی حذف شود؛ زیانی به اصل مطلب وارد نسازد!
اما دانستن این نکته نیز ضروری است که سعدی از چه نوع حشوی بهره برده است!
اگر به‌‌معنای سروده توجه کنیم؛ درمی‌یابیم که سعدی به گونه‌ای خواسته با ذکر لفظ (ای برادر من) همه‌ی مردم را اعضای یک خانواده معرفی کند!
همان‌گونه که در سروده‌ای دیگر می‌گوید:
بنی‌آدم اعضای یک‌دیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
از این روی سعدی، مخاطب خود را "برادر" می‌نامد تا این نکته را تفهیم کند که همه با هم برابر و برادرند و در قاموس برادری، مادر هر فرد، مادر دیگری نیز است و با مورد خطاب قرار دادن طرف مقابل با لفظ (برادر) به گونه‌ی غیرمستقیم همین موضوع را به صورت کامل بیان کرده و بلافاصله می‌گوید:
گر مادر خویش دوست داری
دشنام مده به مادر من
در حقیقت "حشو ملیح" استاد سخن سعدی شیرازی به کمک معنا آمده است که نشان از توانایی سعدی در سرودن شعر و نظم دارد.
ملاحت حشو در این سروده‌ی سعدی تا حدی است که دیگر نمی‌توان آنرا حشو نام نهاد.
چرا که اگر حشو ملیح نیز از عبارت اصلی حذف شود، زیانی به اصل مطلب وارد نمی‌سازد اما اگر در این سروده‌ی سعدی حشو ملیح حذف گردد، جداً معنای اصل مطلب را مختل می‌سازد!
سعدی از یک حشو ملیح تکامل کلام آفریده است.
*

حشو ملیحی دیگر:
بشوی ای خردمند! از آن دوست دست
که با دشمنانت بود هم نشست
فرهنگ فارسی عمید (خردمند)
معنی: دارای خرد. عاقل. دانا. هوشیار
مترادف: باخرد، باشعور، حکیم، دانا، دانشمند، دانشور، زیرک، صاحبنظر، عاقل، عالم، فاضل، فرزانه، فهمیده، فهیم، هوشمند، هوشیار
در بیت مذکور منادای (ای خردمند) نیز حشو ملیح قلمداد می‌شود اما در وهله‌ی اول ممکن است؛ ذهن مخاطب یا شنونده را با اشکالات یا تناقض‌هایی درگیر سازد و مورد خطاب سعدی (ای خردمند) در زمره‌ی حشو متوسط یا حشو قبیح به‌شمار رود!
دور از ذهن نیست که امکان دارد گروهی گمان کنند؛ مخاطب سعدی تنها "یک‌ فرد خردمند" بوده و نه "یک شخص بی‌خرد" و یا "عموم مردم" اما باید اذعان کرد که این نظر قابل پذیرش نیست و شیخ اجل راه هرز نپیموده است! چرا که اگر سعدی به‌جای (خردمند) از واژه‌ای دیگر که معنای (بی‌خرد) را افاده کند؛ بهره می‌برد؛ می‌شد آن را این‌گونه توجیه کرد که تنها به نصیحت فردی (بی‌خرد) پرداخته تا او را از اشتباهی آگاه سازد. آن وقت می‌شد این نتیجه را حاصل کرد که خردمندان نیازمند پند نیستند و از همه‌چیز آگاهی دارند و این غیرممکن است.
این نظر از سه حیث مردود است:
اول این‌که؛ فرد بی‌خرد یعنی؛ فردی که کودن است و از عقل و فهم و دانش بهره‌ای نبرده؛ از نصیحت نیز به‌دور است و در نتیجه پند دادن به چنین شخصی فایده‌ای در پی ندارد! چرا که بی‌خردان در پی دانش‌اندوزی نیستند و اگر قرار بود به پیشرفتی دست یازند؛ زودتر از این‌ها به حوزه‌ی خردمندان راه پیدا کرده بودند!
دوم این‌که؛ در سروده‌های سعدی هیچ نکته‌ای مبتنی به‌دشنام بر عوام مشاهده نمی‌شود؛ چرا که سعدی در سروده‌های خود از واژه‌های مودبانه و مثبت بهره می‌برده، نه منفی و بی‌ادبانه! (که البته با برخی از سروده‌‌هایش کاری نداریم)
سوم این‌که؛ سعدی با بهره‌گیری از واژه‌ی (خردمند) ضمن احترام به‌عوام پندپذیر همه را باخرد دانسته است.
بنابر این می‌توان این نتیجه را گرفت که لفظ (خردمند) شامل جمهور مردم و حشو ملیح تلقی می‌شود!
*

حشو ملیحی دیگر:
جهان ای پسر! ملک جاوید نیست
ز دنیا وفاداری، امید نیست
معنای بیتی که سعدی آن را به صورت نظم در آورده؛ پرواضح است (گیتی، سرایی نیست که بتوان در آن به‌طور دائم زیست کرد. چراکه از آن امیدی به‌وفاداری نیست)
اگر منادای "ای پسر" حذف شود؛ در معنای مصرع هیچ خللی پدید نمی آید! (جهان ملک جاوید نیست)
حال چرا سعدی از این منادا بهره برده است؟
شاعر خود را در مقام پدر پیر جهاندیده‌ای فرض می‌کند که در حال نکوهش فرزندش است و او را نصیحت پدرانه می‌کند! از این‌روی، حشو ملیح " ای پسر " بهترین گزینه‌ی سعدی به‌شمار می‌رود!
حال اگر سراینده به‌جای آن مثلا از منادای (ای بشر) بهره می‌برد؛ حشو ملیح شمرده می‌شد یا حشو متوسط؟
بنابر این به‌این نتیجه می‌رسیم که استاد بزرگ در انتخاب مناداهای خود دقتی فراوان داشته است!
*

دیگر حشو ملیح:
صاحبا! عمر عزیز است غنیمت دانش
گوی خیری که توانی ببر از میدانش
در بیت فوق منادای "صاحبا" حشو ملیح به‌شمار می‌رود! بدین منظور که آدمی مالک عمر و زندگی خود است؛ می‌تواند با شیوه‌ی زندگی‌اش هر گونه که می‌خواهد سرنوشت خود را رقم بزند و آن‌ را رهبری کند!
صاحب عمر می‌تواند، فرصت‌های مهم زندگی خود را از دست بدهد و عمر خود را به بطالت بگذراند و هم می‌تواند، بهترین بهره را از آن به عمل آورد!
می‌تواند با افکار نومیدانه، روح خود را آزار دهد و عمر خود را کم کند و می‌تواند با درست‌اندیشی و شادکامی بر طول عمر خود بیفزاید! بنابر این منادای فوق دقیقا مربوط به مفهوم مورد نظر عبارت است. حال اگر سعدی تنها برای پر کردن وزن از منادای دیگری مثلا؛ (ای بشر) بهره می‌برد؛ حشو "ملیح" به حشو "متوسط" بدل می‌شد!
اگر به سروده‌های برخی نظر افکنید؛ مشاهده می‌کنید برای پر کردن وزن شعر از مناداهایی نظیر: ای‌دوست. ای‌بشر. ای‌عزیز. عزیزا. نازنینا. جانا. ای‌مهربان. مهربانا و ... بهره برده‌اند که هیچ‌کدام با معنای بیت هم‌خوانی ندارد.
این‌جاست که توان سعدی در سرودن غزل‌های ناب مشخص می‌شود!
*

ضمیر اشاره‌ی تاکیدی (تو)
نجس ار پیرهن شبلی معروف بپوشد
همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی
گرگ اگر نیز گنه کار نباشد به حقیقت
جای آن است که گویند که یوسف (تو) دریدی
"سعدی شیرازی"
یعنی: (اگر گرگ گناهکار هم که نباشد، باز می‌توان دریدن یوسف را به‌گردنش انداخت و گفت: تو یوسف را دریدی!)
در بسیاری از سروده‌ها مشاهده می‌شود که شاعران از ضمیر دوم شخص مفرد به عنوان (حشو متوسط) استفاده می‌کنند و جنبه‌ی تاکیدی و اشاره هم ندارد اما شیخ سعدی به‌جا و به‌بهترین نحو از این ضمیر بهره برده است که در این‌باره نیاز به توضیح بیشتر نیست!
*

اعجاز و هنر ادبی سعدی شیرازی
هنر سعدی نه در تخیلات و اتفاقات شاعرانه، تصویرسازی، تشبیهات، استعارات بکر، صنایع، آرایه‌های ادبی، بلکه در انسجام سخن، پختگی کلام، بلاغت، فصاحت و بیان ناب اندیشه‌‌های حکیمانه نهفته است. از این‌ روی سعدی شاعر و ناظمی هنرمند و حکیمی خردمند به‌شمار می‌رود که ابیات محکمش بر غزل‌های برخی از شاعران متقدم و متاخر (که از معانی و خیال‌پردازی‌های دروغین، استعارات و تشبیهات مضحک و بارد بهره برده‌اند) برتری دارد!
به ابیات ناب زیر توجه فرمایید:
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
بنی‌آدم اعضای یک‌پیکرند
که در آفرینش ز یک‌گوهرند
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
تن آدمی شریف است به‌جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
این دغل‌دوستان که می‌بینی
مگسانند گرد شیرینی
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی در افتی به‌پایش چو مور
گرفتم ز تو ناتوان‌تر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است
و ...
نمونه‌های فوق را باید با خط زرین نوشت و آن را قاب طلا گرفت و در نمایشگاه‌‌های جهانی در معرض دید همگان قرار داد!
*
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای‌پرستی هواپرست مباش
در سروده‌ی فوق، منظور سعدی از عبارت "عبادت‌ فاش" این نیست که عابد می‌بایست در پنهان و دور از چشم مردم نماز خود را به جای آورد تا کسی به عبادت او پی نبرد بلکه منظور او "ریاکارانی" اند که با سوءاستفاده از نام دین و اعمال به‌ظاهر عبادی می‌خواهند، توجه دیگران را نسبت به‌خود جلب کنند تا از این رهگذر به سودجویی بپردازند. این عمل ضررهایی را متوجه اطرافیان خواهد کرد که مشاهده‌کنندگان پس از دیدن عبادت شخص ریاکار و سوءاستفاده‌های شخصی او از عبادت دروغین از جاده‌ی دیانت منحرف می‌شوند و از دین و عبادت، منظره‌ی بدی در ذهن‌شان متصور می‌شود. چرا که می‌پندارند، تمام عابدان چنینند و ریاکاری از خصلت آنان به‌شمار می‌رود اما اگر آدمی در پنهان، به گناه کردن خصوصی بپردازد؛ به‌گونه‌ای که ضررش تنها متوجه خودش شود؛ بهتر از آن شخص ریاکاری است که به دیگران زیان می‌رساند.
از این روی در ادامه می‌گوید: اگر خداپرست واقعی هستی نفس خود را مپرست!
همان‌طور که ملاحظه فرمودید؛ پیوند عمیقی میان دو مصراع برقرار است که از شاهکارهای این هنرمند به‌شمار می‌رود!
*
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
یعنی: اگر می‌خواهی از دشمن نادان گزندی به تو نرسد با او دوستی و مدارا کن! فروتنی پیشه کن و بزرگ‌منشی!
همان‌طور که حافظ شیرازی در نظم خود می‌فرماید:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
سعدی به‌خوبی می‌داند که می‌بایست با دشمن نادانی که صاحب قدرت است و می‌تواند به‌مخالفان خود آسیبی جدی وارد سازد؛ از در دوستی، مدارا و خردمندی وارد شد و او را با زبان نرم و آرام، رام ساخت، نه این‌که از روی حماقت او را تحریک کرد! چرا که از دشمن نادان، جهالت و دشمنی برمی‌خیزد و از شخص فهیم، بنده‌نوازی و خردمندی! و اگر قرار باشد شخصی که ادعای فهم و دانش دارد؛ همانی را مرتکب شود که دشمن نادانش می‌کند؛ چه تفاوتی را می‌تواند میان خود و دشمنش حس کند؟ در حقیقت این بدان معناست که پاسخ جهالت و دشمنی شخص متخاصم را نمی‌بایست با جهل و خصومت داد! چرا که (آتش را با آتش خاموش نمی‌کنند) و اگر کسی چنین کنند، به‌مراتب از دشمن نادانش، نادان‌تر است!
همان‌گونه که مطلع‌اید؛ سعدی بسیاری از مضامین و معانی مطالب خود را از قرآن کریم الهام گرفته و قطعا به این آیه‌ی مبارکه توجهات لازم را داشته است:
(ای موسا نزد فرعون برو که طغیان کرده است. با او به نرمی و آرامی سخن بگوی. شاید موثر واقع شود!
همان‌طور که ملاحظه فرمودید: خدای خالق مهربان به پیامبر خود می گوید:
"ای موسا نزد فرعون برو"
یعنی دعوت به‌خیر، درستکاری و دوستی، در وهله‌ی اول می‌بایست از سوی شخص درستکار صورت پذیرد! چرا که انجام چنین عملی از سوی فرد بدطینت متخاصم، غیرممکن و بعید است!
"که طغیان کرده است"
خدا از دشمنی سخن به میان می‌آورد که ستمگری زورگو و توانمند است و به موسا هشدار می‌دهد که با دشمنی پرقدرت روبرو است!
"با او به‌نرمی سخن بگوی. شاید دست از ستم بردارد"
یعنی با زبان نرم و آرام ممکن است، بتوان دشمن توانمند زورگو را رام کرد اما با زبان تند و تهدید آمیز هرگز چنین عملی میسر نیست!
از همین‌روی سعدی و حافظ معتقدند که انسان خردمند می‌بایست شیوه‌ی مدارا کردن با دشمنان آسیب‌رسان را پیشه‌ی خود گرداند.
از معنای بیت فوق هنر سعدی شیرازی اراده و از تک بیت او بلاغت و فصاحت ادبی افاده می‌گردد!
*
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
در بیت فوق حکیم خردمند سعدی دانا درس انسان‌سازی می‌دهد. ارتباط دو مصراع بسیار محکم است! در حقیقت می‌خواهد،بگوید احترام آدمی از رفتارهای درونی و باطن پاک و انسانیت‌اش سرچشمه می‌گیرد، نه ظاهر دروغین!
*
این دغل‌دوستان که می‌بینی
مگسانند، گرد شیرینی
در بیت فوق ارتباط دو مصراع با یک‌دیگر بسیارعمیق است و حکایت از چاپلوسان در تملق دارد و می‌خواهد بگوید، همان‌طور که مگسان بیهوده و بدون‌ نفع خصوصی، گرد شیرینی نمی‌نشینند؛ سودجویان متملق نیز اگر در اطراف سودرسان‌ها پرسه می‌زنند؛ به‌خاطر منافع شخصی خودشان است، نه دوست داشتن توانمندان!
سعدی می‌خواهد به آنان این پیام را برساند که فریب تملق چاپلوسان را نخورند!
*
روزی در سایتی اینترنتی به جستجوی مطلبی بودم که عنوانی نظرم را به خود جلب کرد‌. دیدم ادیبی محترم به‌نام؛ "ع.پ" نوشته‌ است:
در دیباچه‌ی گلستان سعدی که حجم چندانی هم ندارد و خیلی هم موجز نوشته شده است، حدود بیست مورد حشو در نثر و شعر‌های آن هست. حتا جمله‌ی اول این دیباچه یک حشو در خودش دارد: ‌«منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت»
در واقع حرف اضافه‌ی «اندر» در این جمله زائد یا حشو است و حذف آن هیچ آسیبی به معنای جمله نخواهد زد. زیرا حرف اضافه‌ی «به» در این جمله به معنای همان «اندر» یا «در» است. در فارسی قدیم حرف اضافه «به» و «در» (یا اندر)‌ مترادف هم بوده‌اند و زیاد به جای یکدیگر به کار رفته‌اند. خود سعدی هم بارها آن‌ها را به جای یکدیگر به کار برده است. مثلا در مصرع‌های زیر حرف اضافه‌ی «به» معنی «در» می‌دهد:
زبان بریده به کنجی نشسته صُم و بُکم
(گلستان)
مگر به ماتم حسنم سیاه پوشیده است
(گلستان)
و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته
(گلستان)
و در جمله‌های زیر «در» معنی «به» ‌می‌دهد:
و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته
(گلستان)
دشمنی ضعیف که در طاعت آید و دوستی نماید
(گلستان)
گر گدا پیشرو لشگر اسلام بود
کافر از بیم توقع برود تا در چین
(گلستان)
*
در طول مطالعات ادبی‌ام بارها از خود پرسیده‌ام؛ به راستی چرا برخی سعی دارند تا این حد با نقدهای بی‌تعمقانه، بزرگان را از اندازه‌ی واقعی خود کوچکتر جلوه دهند و در ارزیابی سروده‌های‌شان این‌گونه به‌داوری غلط بنشینند!
واقعا برخی به دنبال چه هستند و چه چیزی را می‌خواهند، به اثبات برسانند؟ آیا قصد دارند، از طریق نقد کوته‌نظرانه‌ی آثار بزرگان، به‌زعم باطلشان، خود را بالا کشند یا به خیال خام‌شان از ارزش استاد سخن سعدی شیرازی بکاهند؟
آیا ایشان گمان کرده‌اند که این‌گونه موارد را تنها خود کشف کرده‌اند؟
(سعدی به روزگاران) (من آن مورم ...)
جز این، نمونه‌های دیگری را هم در سروده‌های سعدی و حتا چند شاعر بزرگ دیگر سراغ دارم که ان‌شاءالله در سطرهای پایین‌تر به‌ترتیب ذکر می‌شود اما باید به عرض ایشان برسانم که هیچ‌کدام‌، در آن زمان حشو متوسط یا حشو قبیح نبوده‌اند، چرا که در آن دوران همین شیوه‌‌‌ی سخن، در سروده‌ها و نوشتارها رایج بوده که پایین‌تر توضیح داده شده است:
(به) دریا (در) "منافع" بی‌شمار است
(سعدی شیرازی)
البته برخی به جای "منافع" می‌گویند: "جواهر"
به گردن درش مهره بر هم فتاد
(سعدی شیرازی)
در حقیقت (به ... اندر) و امثالهم، آوردن دو حرف اضافه برای تأکید بیشتر محسوب می‌شود که این گرامی نیز در ادامه‌ی مطلب خود با ذکر شاهدمثالی از محمدتقی بهار، بدان اشارت داشته است!
*
گویا منتقد عزیز، زمان مطالعه نداشته‌اند؛ چراکه، در آغاز مطلب خود مغرضانه، مرقوم فرموده‌اند:
(((در دیباچه‌ی گلستان سعدی که "حجم چندانی" ندارد و خیلی هم "موجز" نوشته شده است، حدود بیست مورد حشو در نثر و شعرهای آن هست)))
منظور این عزیز گرامی از (نداشتن حجم چندان) و (نوشته شدن موجز) این است که سعدی در یک مطلب کوتاه بیست حشو دارد. یعنی ایشان با زبان بی‌زبانی فرموده‌اند؛ آقای سعدی یک اثر کوتاه و این همه حشو؟!
و این در حالی است که سعدی خطایی مرتکب نشده و این نوع اظهار نظر مغرضانه درباره‌ی استاد سخن "سعدی شیرازی" نقدی کوتاه‌نظرانه است که البته سعدی خود در گذشته‌‌تر پاسخ منتقدین مغرض خود را داده است:
شب‌پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نکاهد
*
از قضا روزی از دوستی ادیب زبان‌شناس شنیدم: حاتم طایی را برادری بود، محتاج توجه و نیازمند احترام دیگران و از این‌که می‌دید، مردم برادرش را محترم می‌شمارند و به او عنایتی خاص روا می‌دارند، از بی‌نامی و مهجوری خود رنج می‌برد و در این راه یعنی؛ برای رسیدن به آرزوی دیرینه‌ی خود، از هیچ کوششی دریغ نمی‌کرد و دست به کارهای محیرالعقول می‌زد، از این روی؛ برای به شهرت رسیدن، در چاه مقدس زمزم ادرار کرد و در نزد حاکم شرع، شروع به توجیه اقدام احمقانه‌ و ناشیانه‌ی خود که بیشتر به عذر بدتر از گناه ماننده بود، نمود!
برهان را بر پایه‌ی اشتهار نهاد و اعلام کرد؛ از پس کاری که از عهده‌‌ی کسی برنمی‌آمد و تنها در انحصار من بود، برآمدم تا نامم بلندآوازه شود و بر شهره‌‌ی شهر شدنش افزون!
*
در ادبیات سبک خراسانی که ویژگی‌هایش در آینده‌تر اندکی نیز به سبک عراقی نفوذ کرده، شاعران برای متمم‌ها دو حرف اضافه در جمله‌های خود استخدام می‌کردند. یکی قبل از (متمم) و یکی هم بعد از آن!
یعنی؛ این قبیل ترکیب‌ها یک ساختار بیشتر ندارند. یک حرف اضافه مانند: به، از، در، اندر، اندرون و ... قبل و یک حرف اضافه نیز بعد از اسم یا اسم مصدر و ... می‌آید که از آن‌ها معنای: "در، بر، به" افاده می‌شود، مثل: (به‌خانه‌درون) یعنی: (در خانه)، (به‌زین‌بر) یعنی: (بر روی زین) و ...
در مجموع؛ عبارات (به ... در) به معنای؛ "درون" یا "در" چیزی است و خلاف آن‌چه‌ که دکتر منتقد فرموده‌اند؛ هیچ‌گونه ربطی به معنای لفظ‌به‌لفظ واژه‌ی "به" به‌معنای "در"، "اندرون" و "درون" که در سروده‌های سعدی نیز وجود دارد، ندارد!
به‌عبارتی دیگر: یعنی مثلا از دو حرف اضافه‌‌ی (به ... اندرون)، در پس و پیش یک‌ متمم، معنای "درون" اراده می‌گردد.
منظور خود را با عبارات متعدد بیان کردم تا به بهترین نحو پیام خود را افاده کنم و امیدوارم‌ منتقد عزیز که جسارت به‌خرج داده و سروده‌های‌ خداوند سخن، سعدی شیرازی را به باد انتقاد گرفته‌اند، به معنای مطالب مذکور این حقیر واقف شده باشند!
حال خدمتتان عرض کنم که در شاهنامه‌ی فردوسی هم این‌گونه موارد کراراً مشاهده می‌شود:
(به) بزم (اندرون) آسمان سخاست
*
(به) بزم (اندرون) تیز‌چنگ اژدهاست
فردوسی
*
(به‌)خواب (اندرون) بود با ارنواز
فردوسی
*
(به) خاک (اندر) آرد سر و بخت تو
فردوسی
*
که البته نظایر آن در شاهنامه بسیار موجود است و گمان کنم که ذکر همین چند شاهد و مثال کافی به نظر رسد.
حتا در سروده‌های رودکی، فردوسی، ناصرخسرو، اسعدگرگانی، خاقانی که ردپایی از این سبک مشاهده می‌شود، نظایر چنین حرکتی مشاهده می‌گردد:
*
(به) دل (در) صبر کشتم تا به من بر
ناصرخسرو
*
(به) دل (در) خواص بقا می‌گريزم
خاقانی
*
(به) دریا (در) گهر جفت نهنگ است
اسعد گرگانی
*
در گروه‌های ادبی تلگرام زیاد مشاهده کرده‌ام که بعضی از این منتقدان برای مطرح کردن خود یا جلب توجه دیگران، می‌خواهند با نقد‌های‌شان، اشعار پیشینیان را کم‌ارزش جلوه دهند تا اندکی بر شهرت‌شان افزوده گردد!
مخاطبین محترم!
کار امروزی برخی از عزیزان معاصر ما این‌گونه است که بی‌محابا به نقد آثار بزرگان پرداخته و می‌پردازند و می‌خواهند تا با به لجن کشیدن شاهکارهای پیشینیان پله‌های ترقی خود را فراهم کنند، بر آثار بزرگان تاخته و می‌تازند اما غافل از این‌که تنها خود را رسوا ساخته و می‌سازند. این عزیزان با نطق‌‌های نادرست‌شان که به اصطلاح توانایی نقد سروده‌های بزرگانی چون؛ حکیم فردوسی، سعدی شیرازی، حافظ شیرازی و ... را دارند (که اگر حمل بر بی‌ادبی پنداشته نشود) همانند برادر حاتم طایی عمل کرده، دست به اعمال غیرمعقول می‌زنند و کارشان بی‌شباهت با ادرار کردن نامبرده در چاه مقدس نیست که البته امیدوارم‌ خدای متعال همه‌‌شان را از حیث روان و روح سلامت‌ بدارد!
*
خانمی حافظ را به سرقت ادبی از شاعران، عراقی و عطار نیشابوری و خواجوی کرمانی و ... متهم ساخته بود که در مقاله‌‌ی هنرهای پرظرافت حافظ گفتیم: هدف حافظ از به عاریت گرفتن سروده‌های دیگران‌ سرقت ادبی نبوده، بلکه خواجه حافظ خواسته بگوید: آقایان؛ خواجو، عراقی، عطار! درست عرض کردید اما باید این‌گونه می‌‌فرمودید!
*
چندین عزیز دیگر در گروه‌های تلگرامی گفته‌اند: در شعر زیر (دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا) واژه‌ی "پنهان" حشو قبیح است. چون مسلما هر رازی نهان است و کلمه‌ی "پنهان" در ‌واژه‌‌ی "راز" نهفته و نهان است و این در صورتی است که ایشان معنای نهایی مصرع را متوجه نشده‌اند و ندانسته‌اند که منظور حافظ از به‌کارگیری عبارت "راز پنهان" این است؛ (رازی که تا کنون در سینه پنهان بوده افشا خواهد شد) و یا (رازی که می‌بایست هم‌چنان در سینه پنهان باقی بماند، روزی آشکار خواهد شد) که در اینجا هرگز واژه‌ی "پنهان" حشو نیست! این‌گونه حشوها جنبه‌ی تاکیدی دارند؛
من با همین چشم‌هایم دیدم که آمد.
تو روز روشن اموال خانه‌اش را به سرقت بردند.
یعنی؛ در روشنایی روز دست به سرقت
زدند.
*
این عزیزان حتا قید مرکب "نیزهم" را در شعر حافظ حشو شمرده‌اند که این حقیر پاسخ‌شان را در مطالب ادبی "نیزهم" داده‌ام!
*
خانمی دیگر در یک سایت اینترنتی از سعدی اشکال گرفته که (اولی‌تر) غلط و (اولی) درست است.
ایشان باید بدانند که غیر از سعدی، مولوی و عطار و ... نیز از لفظ (اولی‌تر) بهره برده‌اند و دلیلش هم زایایی زبان در آن زمان بوده‌ است. یعنی؛ "زایش زبانی" تولید واژگان مرکب و تصرف در مفردات است!
برای نمونه؛ صاحب‌‌نظران از واژه‌ی "دوست" که از حیث دستوری "اسم" است، اراده‌ی "صفت ساده" کنند و آن را با نشانه‌ی تفضیلی "تر" درآمیزند و یا حتا بر صفات تفضیلی عربی، نشانه‌ی تفضیلی "تر" فارسی قرار دهند‌ که در قدیم (اولی‌تر) رایج بود و اکنون نیز (ارجح‌تر) و یا از نظر معنوی "منازل" را به عنوان جمع "منزلت" بکار برند و همین‌طور جمع بستن واژه‌ی بیگانه‌ی "حور" با "ان" و امثال آن! هم چنین (ترکیب مفردات) و ساختن (واژه‌های مرکب نو) با افزودن پسوند "مند" و "وند" و امثالهم به اسامی که کلمات مرکب آفریده می‌شوند!
و حال برهان اقدام سعدی و مولوی و عطار و ...
در زمان گذشته خاصیت تفضیلی (اولی) از میان رفته بود و شاعران و نویسندگان با اضافه کردن نشانه‌ی تفضیلی "تر" در صفات عربی تصرف می‌‌کردند. اما اکنون صفت "اولی" خاصیت تفضیلی خود را باز یافته و در مقابل امروزه "ارجح" خاصیت تفضیلی خود را از دست داده است.
در هر صورت به‌کارگیری هر واژه یا عبارتی ممکن است در زمانی رایج و درست باشد و در زمانی دیگر غلط، چراکه زبان وحی منزل نیست و دائما در حال تغییر و تحول است. از این روی نمی‌توان بر متقدمین و حتا متاخرین خرده گرفت و آنان را به غلط‌گویی متهم ساخت.
در ضمن، شبیه به عبارت سعدی را که دکتر (ع.پ) حشو دانسته‌اند، در دوران‌ این شاعر بزرگ شیرازی که هیچ، حتا در دوران فردوسی و قبل‌تر از آن نیز رایج بوده‌ و مضاف بر آن رد پایش تا دوره‌ی قاجاریه هم مشاهده شده و این دور از عقل و ادب و نزاکت است که گستاخانه بر پیشینیان بتازیم و آنان را به حشوگویی متهم سازیم.
*
در پایان امیدوارم که این بزرگوار، تکرارهای کلام مرا به حساب حشو نگذارند و در نوشته‌‌های این حقیر ...
*
در کشورهای بیگانه شاعران ایرانی را در حد پرستش دوست دارند اما متاسفانه در این مرز و بوم برخی کم‌لطف و قدرنشناس هستند.
روزی یکی از دوستان ادیب من گفت: یکی از شاعران دوره‌ی قاجاریه که در ایران ناشناخته است؛ در ایتالیا به‌عنوان شاعری بزرگ، معروف است.
دوست ادیب زبان‌شناسم در ادامه فرمودند؛ هم‌چنین امکان ندارد، یک فرد آمریکایی، خیام را نشناسد‌ و در آمریکا به‌منظور آمارگیری، از بیست شهروند درباره‌ی شهرت خیام به جستجو و تکاپو پرداختم و جای تعجب اینجاست که هر بیست نفر خیام را به‌خوبی می‌شناختند و ترجمه‌ی چند رباعی او را برایم خواندند.
*
در فرانسه لازار کارنو (۱۷۵۳ - ۱۸۲۳) به‌علت علاقه‌ی بیش از حدش به شاعر بلندآوازه‌ ایران، (سعدی شیرازی) نام فرزند خود را سعدی گذاشت.
Nicolas Léonar "Sadi" Carnot
تاریخ میلاد: اول ژوئن سال ۱۷۹۶ میلادی در کشور پاریس و تاریخ درگذشت نیز ۲۴ ماه اوت سال ۱۸۳۲ میلادی!
هم‌چنین برادرزاده‌‌ی این مرد یعنی؛ (ماری فرانسوا سعدی کارنو) به ریاست جمهوری فرانسه برگزیده شد.
نام: ماری‌فرانسوا سعدی‌کارنو (Marie François Sadi Carnot)
تاریخ میلاد؛ ۱۱ ماه اوت سال ۱۸۳۷
تاریخ وفات: [نوع مرگ: قتل] ۲۵ ماه ژوئن سال ۱۸۹۴
*
یوهان ولفانگ گوته، حکیم و شاعر آلمانی، در وصف استاد حافظ شیرازی می‌گوید:
[[حافظا!
دلم می‌خواهد از شیوه‌ی غزل‌سرایی تو به تقلید بپردازم، چون تو قافیه سازم! سراسر غزل خویش را با نازک‌اندیشی و ریزه‌کاری‌های کلام دل‌نشین تو بیارایم. نخست به معنی بیندیشم، سپس بدان لباس الفاظ بپوشانم! هیچ کلامی را دوبار در قافیه به کار نگیرم، مگر با ظاهری یکسان و معنایی جدا! حافظا! خویش را با تو برابر نهادن نشانی جز دیوانگی نیست!]]
اما به اصطلاح منتقدان ما سروده‌های حافظ و سعدی را به‌راحتی در بوته‌ی نقد قرار می‌دهند و خود را تباه می‌سازند.

فضل الله نکولعل آزاد. تهران. ۱۳۶۷ و فردیس کرج ۱۳۹۵
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com

@
@@
*****
*****
****

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در چهارشنبه نهم آبان ۱۳۹۷ |