بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ
لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ
درک واژگان شاهنامه، نشان بالندگی دیروز زبان فارسی است، نه ایستایی آن در زمان امروزی! (بخش اول)
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه تست
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری!
«حافظ شیرازی»

گیرم به آنچه علم دارید، مجادلهیتان روا باشد، چرا دربارهی آنچه علم ندارید، بهگفتوگو میپردازید؟
《آیهی ۶۶ سورهی آل عمران》
یک گفتوگوی تلویزیونی 👇👇👇👇
((چایی را جلوی من میگیرید، «میگویم» یا میپرسد؛ چای میخواهی؟ میگویم؛ متشکرم! خیلی ممنون! این یعنی چه؟ خیلی ممنون، یعنی چه؟ بالاخره آره یا نه؟ خب، یکخرده دقیقتر بگو! از این مثالها زیاد داریم که دوپهلو هستند. حالا ما تشکر میکنیم، یا چای را میآورند یا نمیآورند اما بسته بودن زبان یعنی چه؟ هزار سال است که شاهنامه به این زبان گفته شده، اما من امروز آن را میخوانم میفهمم، در حالی که نباید بفهمم!
الان یک جوان انگلیسی وقتی شکسپیر را میخواند، نمیفهمد. شکسپیر به انگلیسی است ولی باید به زبان امروز ترجمه شود تا بفهمد. پس نسل امروز آنها شکسپیر را نمیفهمد ولی نسل ما فردوسی و مولوی را خوب میفهمد. چه معنی دارد، شما زبانِ هزار سال قبل را بفهمید؟ معنایش ایستایی زبان است، یعنی بسته بوده و چیزی داخلش نیامده، واژه خلق نشده و همان واژهها تا الان استفاده شده است. من تا قبل از این فهم افتخار میکردم که عجب زبان بالغی داریم. اینقدر این زبان بالغ شده که من زبان فردوسی و مولوی را میفهمم و شاید یکی دو درصد کلماتش را نفهمم ولی نود و هشت درصد آن را میفهمم، مولوی را هم همینجور اما حالا میبینم، این نشانهی خوبی نیست، نشانهی فروبستگی است. یعنی این زبان اجازهی تکامل پیدا نکرده و فهمش از دنیا عوض نشده است و مفاهیم مدرن خلق نشده، چون اگر شده بود که باید واژههایش را هم میداشت اما ندارد.
برای دموکراسی و بوروکراسی و دازاین واژهای نداریم. البته این خوب است که همان واژهها را آوردهایم، ولی اگر زبان ما باز بود امروز برای دموکراسی و بوروکراسی واژه داشتیم. یکی از مشکلات و نقدهای من که امیدوارم مقامات و مسئولان بشنوند و عمل کنند، اینکه قانون گذاشتهاند که در اسمگذاری شرکتها و مؤسسات نباید واژهی خارجی باشد، خیانت به زبان فارسی است، در حالی که فکر میکنند، به زبان فارسی خدمت میکنند. شما با این کار درِ زبان فارسی را میبندید. واژهها باید وارد زبان فارسی شوند، آنها را هضم کند و همان واژه را یا عینا استفاده کند یا تغییر دهد و فارسی کند. چرا در فارسی نمیگوییم تلفنیدم؟ عربها میگویند «تَلفَنَ» یعنی تلفن را گرفتند و با آن فعل ساختند. چرا ما در فارسی کلمه نمیسازیم.
اول باید اجازه دهیم، کلمات وارد شوند و واژگان را فارسی کنیم و در فارسی خلق واژهی جدید کنیم. هنوز وقتی میخواهیم بگوییم؛ دموکراسیسازی، این را در فارسی نداریم و اگر هم بخواهیم فارسی کنیم، باید بگوییم؛ مردمسالاریسازی. هنوز میگوییم؛ دموکراتیزاسیون، چرا نمیتوانیم، برای دموکراسی کلمه بسازیم یا همان دموکراسی را فارسی کنیم؟ از این مثالها زیاد است و به تعبیر استاد آشوری نشاندهندهی آن است که زبان فارسی زبانِ زبانبستهای است. فناوری زبانی ما مثل سایر فناوریهایمان در عصر کشاورزی مانده است. بهعنوان کارشناس حوزهی توسعه میگویم؛ این نقطه ضعف بزرگ زبان فارسی است که بسته است. این زبان زایش واژگانی ندارد. نمیتواند واژهها را بگیرد و هضم کند و واژهی جدید خلق کند. وقتی نتوانید، واژهی جدید خلق کنید، نمیتوانید مفهوم جدید خلق کنید. فیلسوفی را تصور کنید که مفاهیم زیادی دارد اما ناگویا است! یعنی؛ حنجرهاش اجازه نمیدهد که حرف بزند و اصطلاحا میگوییم؛ گنگ است. نمیتواند مفاهیم را منتقل کند و به جریان زندگی بریزد، به چرخش دربیاورد و مفهوم جدید خلق کند. حالا یک زبان اگر قدرت خلق واژه نداشته باشد، مفاهیم واردش نمیشوند.
الان بیست سال است که متفکران و مترجمان ما نتوانستهاند، واژهی «دازاین» را ترجمه کنند و بنابراین خیلی از ما معنیِ دازاین را نمیدانیم. وقتی زبان بسته باشد، ناگویا است و در همه عرصههایش امکان خلق مفهوم ندارد؛ بنابراین نظام فکری این جامعه در مقایسه با سرعتی که یک زبان باز میتواند، جامعهاش را جلو ببرد، پیش نمیرود))
«م. ر»
*
فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ!
زبان فارسی را تا چنین دوستانی درونی است، دیگر دشمن بیگانه را نیازی به دسیسه نیست!
مدتی پیش گفتوگوی تصویری یادشده را در سپهر رایانهی نگارهگاه (فضای مجازی اینستاگرام) مشاهده کردم که در آن بزرگواری زبان فارسی را ایستا و راکد معرفی کرده و بر این باور بوده که میبایست آن را از مرداب جُمود بیرون کشید که با خواندن مطلبشان آه از نهادم برآمد! من تاکنون گمان میکردم تنها سپهر رایانه دچار افسارگسیختگی شده است اما میبینم در این زمینه گاه برخی از رسانهها دست بالاتری دارند!
دوست ادیبی که آن گفتوگوی تصویری را به دست من رسانیده بود، گفت: نظرتان دربارهی اظهارات این استادیار گروه اقتصاد دانشگاهی چیست؟ ایشان را میشناسید؟
عرض کردم؛ خیر، با ایشان هیچ گونه آشنایی ندارم اما چند سال پیش یک مناظرهی تلویزیونی سهدقیقهای «در اینستاگرام» دربارهی توسعهی اقتصادی (اگر اشتباه نکنم) از ایشان دیدم که انصافاً باورهای درستی ارائه داده بودند اما گفتوگو دربارهی ادبیات فارسی چیز دیگری است و نباید جوّ دانش اقتصادی آنچنان بر ایشان حاکم میشد که گمان کنند، در تمامی عرصهها صاحبنظرند و میتوانند دربارهی هر دانش و تخصصی، بهویژه ادبیات فارسی اینگونه ناپخته به گفتوگو بپردازند. حال اگر این امر بر شما مشتبه شده که من ارزش سخن را با مدرک و عنوان کارشناسی میسنجم، باید بگویم؛ تیر اندیشهات به خطا رفته است!
تخصص و مهارت ایشان هر چه میخواهد باشد، مرا با حرفهی دیگران کاری نیست اما اگر میخواهید از سر انصاف داوری کنم و باور خود را دربارهی گفتار ایشان عرضه دارم، باید بگویم؛ آنچه روشن است، این است که نه از حرفهی زبانشناسی بهرهای بردهاند و نه از دانش دستوری بویی!
در حقیقت، آن دستگشاده از این دو دانش جز نامی نشنیدهاند و در سستیِ کلام، چنان سنگِ تمام نهاده و با دستی پر از تهی درآمدهاند که هر واژهشان چون تیری بیهدف، بیپَر، بیاثر و بیثمر، از دهان بیرون جهیده است و به جرات میگویم؛ تاکنون دربارهی ادبیات فارسی چنین سخنان سستی نشنیده بودم! البته اگر کسی در سپهر رایانه «فضای مجازی» به جستوجو بپردازد میبیند، هستند افراد بیدانشی که مانند این سخنها را بر زبان میآورند اما از کسی که اهل دانش است، چنین سخنان سستی را نه جایی دیده و نه جایی خواندهام!
دوست ادیبم به این پاسخ کوتاه بسنده نکرد و از من خواست نقدی فراگیر حوالت کنم اما در پاسخ به درخواست ایشان گفتم؛
اولاً من بر این باورم که گفتهی ایشان اصولاً درخور نقد نیست!
ثانیاً گوش سپردن به تراوشهای ذهنی کسانی که از سقف نمزدهی اندیشهیشان دمبهدم قطرههای کدر چکّه میکنند و بر زبان مبارکشان جاری میگردند، بازتاب دلانگیز و روحبخشی در پی نخواهد داشت. عرضاندام هم حدی دارد! من که نباید برای هر داعیهداری که خودی از خود نشان میدهد و در عرصهی ادب فارسی، بیآنکه لحظهای به عمق سخن بیندیشد، دهان باز میکند و هرچه دلش میخواهد بر زبان جاری میکند، پاسخی درخور فراهم آورم!
اگر بنا باشد، پای همهی این گفتوگوهای ریز و درشت غیرکارشناسی که چون سوهانِ روح، آرامآرام روان آدمی را میسایند، بنشینم و به سخنان نازنینانی چون ایشان که هرچه به ذهن مبارکشان میرسد، از دهان بیرون میریزند، گوش فرا دهم، مغزم درهم فرو میریزد و در آن صورت دیگر نه توانی برای نفس کشیدن دارم و نه مجالی برای تعمق و اندیشیدن!
سخن که بدینجا رسید، دوست ادیبم بر پافشاری خود افزود و بهناچار عزم خود را جزم کردم تا رهنمودهای پرمایهی (!) گویندهی محترم را نه به نقد که به پاسخی گسترده باز کنم. پاسخی که مرزهای سستی کلام و شتابزدگی ایشان را روشن سازد و راهی به سوی ژرفای سخن بگشاید!
حال اینکه عرض کردم؛ «سخنان نامبرده درخور نقد نیست» نه اینکه خدای ناکرده با ایشان سر ناسازگاری داشته باشم و از سر تعصب یا کینهتوزی بخواهم، چنین سخنی بر زبان جاری کنم، نه اما مطلبی ارزش نقد دارد که درصد بالای آن درست باشد و بتوان درصد پایین آن را نقد کرد، نه وارونهی چنین پدیدهای!
با عرض تاسف سرتاسر کلام ایشان غیرعلمی است. از این روی، نقد آنجا رواست که بنایی بر پایهای استوار باشد و اندک تَرَکی بر آن عارض شده باشد تا بتوان کاوید و سنجید و آن را ترمیم کرد اما سخنی که از ریشه بیپایه و سست باشد، چه جای نقد دارد؟ در این صورت بیشتر به مردود شمردن یا ابطال ماننده است تا نقد! چراکه؛ بر هیچ نوشتهخرابهای نمیتوان کلنگ نقد زد که خود از آغاز ویرانهسخن بوده است!
در سنت نقد ادبی و فلسفی هم همین دیدگاه موجود است؛ نقد به معنای بر بام درستیها ایستادن و نادرستیها را آشکار کردن است و اگر بنا از نخستین خشت کج باشد، بیشتر به فروریختن و کنار گذاشتن گرایش دارد تا بررسی و ارزیابی!
مرور باورهای روحخراش، روان آدمی را میفرساید و جان را چون سنگی بر دوش مینشاند. گاه از خود در هراسم و بیم آن دارم که در واکنش به برخی از گفتههای غیرکارشناسی دوستان، از کوره بروم و ناخواسته نقدی تند و کوبنده نثارشان کنم که تاب شنیدنش فراتر از بردباریشان باشد و مبادا خداینخواسته از فرط شگفتی تاب و توانشان از کف برود.
با این همه گمان نمیبرم، خود دریافته باشند که چه سخنان بیپایه و بیمایهای بر زبان جاری کردهاند. با اینحال چنانچه بر دانش ادبی خود بیفزایند، دیر یا زود به حقیقت راه خواهند یافت.
به هر روی به درخواست و اصرار بیش از اندازهی دوست ادیبم، بر آن شدم تا باور خود را نه بهگونهی نقد بلکه باطل بودن کلامشان در مقالتی نمایش دهم و فرایند پافشاری ایشان همین است که در حال مطالعهی آن هستید:
شگفتا!
اینهم از همان ماجراهای شگفتانگیز است که وقتی اقتصاددانی که کارش محاسبهی تورم و رکود و منحنی عرضه و تقاضاست، از سر هوس ناگهان استاد زبان، فیلسوف بیان، زبانشناس و ادیب زمان میشوند و بر استاد آشوری دروغ میبندند که نتیجهی آن همین سخنرانی پرطمطراقِ اما تهی، میشود!
ایشان گمان کردهاند؛ زبان هم مانند بازار دلار و بورس است که اگر چند واژهی خارجی وارد نشود، شاخص آن فرو میریزد و یا اگر در زبان رسمی مرز و بوممان واژگان وارداتی نیاوریم، بهای شعر و ادب بهشدت هرچه تمامتر نزول میکند!
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
(مولوی بلخی)
آیا اگر یک ادیب زبانشناس در امور اقتصادی دخالت ورزد و به مسئولان بانک مرکزی پیشنهاد دهد که برای خروج از بحران اقتصادی، بدون اینکه ریالی به تورم بیفزایید، تا در توانتان است، به چاپ اسکناس بپردازید و به هر نفر ده میلیارد تومان بدهید، تا اقتصاد کشور رونق یابد، این بزرگوار به نشانهی اعتراض برنمیخیزند و نمیگویند؛ این دیگر چه سفسطه و چه پیشنهاد بیتعمقانهای است؟
نمیگویند؛ با کدام پشتوانهی مالی دست به چنین کار خطرآفرینِ غیرکارشناسی بزنیم؟
آیا نمیگویند؛ ادیبِ زبانشناس را چه به نسخهپیچی اقتصادی؟ آیا نمیگویند؛ کدام علم و منطقی پشت این فتوا نهفته است؟
اما نامبرده پای از حریم تخصص خود فراتر نهاده و در آن میزگرد یا هر نام دیگری که خود مایلند بر آن بگذارند، با قیافهای حق به جانب به اظهار نظری غیرِ کارشناسانه پرداخته که در حیطهی تخصصیشان نبوده و جز مواردی ناچیز که آنهم محل گفتوگو است، تماما غیرعلمی بهشمار میرود!
آری! فتوا دادن در امور ادبی نیازمند پشتوانهی علمی است.
و قس علی هذا
بخشی از سخنان ایشان را به خودشان حوالت میدهیم و میپرسیم:
چه معنایی دارد کسی که در حوزهی اقتصاد درس خوانده و سرمایهی علمیاش محدود به همان رشته است، دربارهی زبان و ادبیات فارسی نظریهپردازی غیرکارشناسی کند؟
با کمال احترام باید گفت ورود غیرتخصصی به گفتوگوهای زبان و ادب نه چراغی در تاریکی میافروزد و نه راهی میگشاید، بلکه دیواری کور پیش پای زبان میسازد که هیچ روزنی برای روشنایی ندارد و تنها بر سردرگمی شنوندگان و خوانندگان سخنانشان میافزاید.
از این رو پیشنهاد میکنم، ایشان همچنان در همان حوزهی تخصصی خود به فعالیتشان ادامه دهند و داوری در قلمرو زبان و ادبیات را به اهل فن واگذارند و از ورود غیرتخصصی به مباحث ادبی پرهیز نمایند.
حال اینکه کسی گمان کند، به صرف اینکه دارای مدرک دکترای اقتصاد است، میتواند دربارهی تمامی دانشهای جهان هستی؛ زیرزمینی، زمینی، فرازمینی، آسمانی و ... به گفتوگو بپردازد، نشانهی پخته بودن اندیشهای به شمار نمیرود!
البته پذیرفتنی است که یک شخص ممکن است دارای بیش از یک تخصص باشد، این را نمیتوان مردود شمرد اما اینکه یک شخص با یک دانش تخصصی بخواهد، در مورد تمام علوم آفرینش به اظهار نظر بپردازد، چندان جالب بهنظر نمیرسد و میپذیریم، داشتن یا نداشتن مدرک عالیهی تحصیلی، دلیل بر باسواد یا بیسواد بودن آدمی نیست! برای نمونه؛ مرحوم علیاکبر دهخدا دارای مدرک عالیه نبود اما دارای دانش بالای ادبی بود که با دادن مدرک دکترای ادبیات فارسی به بدیعالزمان فروزانفر موجب شد، ایشان بر کرسی استادی ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بنشینند!
این را هم میدانیم، کسی که گواهینامه ندارد و در خیابانها به صورت کاملاً حرفهای به رانندگی میپردازد، در حقیقت این تصدیق رانندگی نیست که ماشین را میراند، بلکه شخص راننده است!
بنابراین این را هم میدانیم، غیر ممکن نیست، کسی با داشتن مدرک دکترای اقتصاد بتواند، در مورد ادبیات اظهار نظر کند، اما باید در نظر داشته باشد که زمینهی تخصصیاش اقتصاد است، نه ادبیات و نمیتواند، در مورد نکتههای ظریف ادبی به صدور فتوا بپردازد. بنابراین چنین شخص میبایست در گفتوگوهایش جانب احتیاط را در نظر بگیرد و با دقت فراوان سخن بر زبان براند.
از آنجا که درک عمیق از ادبیات به مهارتهای خاصی نیاز دارد و معمولاً در چارچوب تحصیلات و نقد ادبی پرورش مییابد، قطعا چنین فردی هنگام اظهار نظر در مورد مسائل ظریف ادبی دچار اشتباههای فاحش و محدودیتهای بسیار شدیدی میشود.
روزگاری یک جراح مغز از یک کارگردان که با او دوستی و الفتی دیرینه داشت، درخواست کرد که دخترش را در اولین فیلمی که قرار است، کارگردانی کند، بازی دهد!
کارگردان از او میپرسد که آیا دختر شما دورهی بازیگری دیده است که جراح مغز میگوید؛ نه اما به بازیگری علاقهی زیادی دارد! کارگردان میگوید؛ باشد اما من هم درخواستی از شما دارم و آن اینکه شما هم در اولین فرصت دختر مرا در یک جراحی مغز شرکت دهید!
جراح میپرسد؛ دختر شما جراح مغز است؟
کارگردان پاسخ میدهد؛ نه اما خیلی به جراحی مغز علاقه دارد! جراح مغز میگوید؛ دخترت که بیماران را به کشتن میدهد!
کارگردان نیز در پاسخ میگوید؛ ورود دختر تو هم به حوزهی هنری سینمایی میتواند، فاجعهبار باشد و هنر سینمایی را به نابودی بکشاند!
مصداق اظهار نظر ایشان است!
هر دم از این باغ بری میرسد
تازهتر از تازهتری میرسد
«نظامی گنجوی»
و این بار هم از باغ سخنان سست و ناسنجیدهی گویندهای که فارسی را «فروبسته» و «زبانبسته» خوانده است.
سخنانِ پرایراد گویندهی گرامی، چنان غیرعلمی و بهدور از مبانی زبانشناختی است که مدتها انگشت به دهان مانده بودم، نقد را از کجا آغاز کنم!
اگر فردی کممطالعه چنین سخنان سستی بر زبان جاری میکرد، چندان دلآزرده نمیشدم امّا از آنجا که این فرمودههای ناسنجیده و بیارتباط از زبان بزرگواری که خود در حرفهی علمی دیگری دستی در دانش دارد، در سپهر رایانه (فضای مجازی) نشر یافته، چون پتکی گران بر سرم فرود آمد و چنان در شگفتی فرو ماندم تو گویی زمان از حرکت بازایستاده و مدتها به نقطهای دور در خیالم خیره شدم!
نامبرده باید میدانستند، اظهار نظر دربارهی نکات ادبی که در حوزهی کارشناسیشان نیست، میبایست با در نظر گرفتن جانب احتیاط صورت پذیرد، نه اینکه بر کرسی زبانشناسان و ادیبان تکیه زنند و بیتامل سخن بر زبان جاری کنند؛
((چایی را جلوی من میگیرید، «میگویم» یا میپرسد؛ چای میخواهی؟ میگویم؛ متشکرم! خیلی ممنون! این یعنی چه؟ خیلی ممنون، یعنی چه؟ بالاخره آره یا نه؟ خب، یکخرده دقیقتر بگو! از این مثالها زیاد داریم که دوپهلو هستند. حالا ما تشکر میکنیم، یا چای را میآورند یا نمیآورند))
اولا؛ فعل «میگویم» که داخل گیومه آمده، زائد و در جایگاه مناسبی به کار گرفته نشده است!
ثانیاً؛ موردی را که ایشان دربارهی دوپهلو سخن گفتن فرمودهاند، ربطی به ضعف زبان فارسی ندارد و مربوط به طرز بیان مردم، آنهم نه تنها مرز و بوم ما بلکه تمامی مردم جهان است!
در بسیاری از زبانهای دنیا مردم برای نپذیرفتن مستقیم یا رد مؤدبانهی پیشنهاد، بهجای «نه» گاه از عباراتی استفاده میکنند که شنونده باید از لحن گوینده معنای مورد نظر او را دریابد. این پدیدهای است که در تمام زبانهای دنیا به آن میگویند؛ "polite ambiguity" یا «ابهام مؤدبانه»
این نوع بیان معمولاً برای حفظ احترام، پرهیز از رودررویی، یا حفظ فضای مثبت در گفتوگو استفاده میشود. برای نمونه؛ وقتی کسی نخواهد، بهگونهی مستقیم «نه» بگوید و در عین حال دروغ هم نمیخواهد بگوید! به عبارت دیگر؛ ؛ این عبارت به حالتی اشارت دارد که فرد بهگونهای صحبت میکند که منظورش را کاملاً واضح بیان نمیکند، اما این کار را به شکلی محترمانه و مودبانه انجام میدهد. معمولاً برای پرهیز از تعارض، رد مستقیم، یا حفظ ادب در موقعیتهای حساس!
برای نمونه؛ اگر کسی میل خوردن ندارد، میگوید؛ نه ممنونم، یا نه متشکرم، یا میل ندارم اما وقتی میگوید؛ ممنون یا متشکرم! از آن بیشتر معنای پاسخ مثبت اراده میشود. یعنی؛ بله، ممنونم!
در فرهنگ ایرانی اگر کسی میل دارد اما نخواهد، دیگری را به زحمت بیندازد، میگوید؛ نه متشکرم! که باید از حالت و لحن گوینده منظورش را دریافت!
ابهام در زبان همواره دارای دو سطح است:
یکی در سطح گفتار و ادب اجتماعی که گاه بهعمد و برای رعایت نزاکت بهکار میرود و نشانهی ظرافت و کارکرد فرهنگی زبان است، نه نشانهی ضعف اما دیگری در سطح گفتار زبانی است که موجب اختلال در فهم آدمی میشود.
ثالثا؛ نیاز به یادآوری ایشان نیست، قطعا مردم میدانند که چگونه سخن بگویند اما دوپهلو سخن گفتن را که گویندهی محترم به عنوان ضعف زبان فارسی یاد کردهاند، از حیث دانش زبانشناسی بدون ایراد است که در ادبیات بینالمللی به چنین پدیدهای «اصطلاحهای محترمانه» میگویند و در بسیاری از زبانهای دنیا به شیوهی فرهنگ ویژهی هر مرز و بوم چنین پدیدهای موجود است. بنابراین دوپهلو بودن پاسخها مختص زبان فارسی نیست. منتها در زبانهای فرانسوی آلمانی و انگلیسی این نوع پاسخگویی بیشتر در مراسم تشریفاتی بهکار گرفته میشوند و مانند زبانهای فارسی، عربی و ایتالیایی در گفتوگوهای روزمره رواج چندانی ندارد:
در زبان آلمانی؛ «Vielen Dank» یا «Danke schön» گاهی مودبانه گفته میشود، بدون اینکه بله یا نه صریح باشد، فهم دقیق به لحن وابسته است.
در عربی؛ جملهی «شكراً جزيلاً» میتواند به معنای قدردانی واقعی یا حتا طعنهآمیز باشد.
در انگلیسی؛ «thank you very much» گاه حالت صادقانه دارد و گاه کنایهآمیز!
در فرانسوی؛ «merci beaucoup» بسته به لحن میتواند عمیقاً محترمانه یا تلخ و طعنهآمیز باشد!
در زبان ایتالیایی؛ به صورت مودبانه این عبارت «grazie mille» رایج است!
برای نمونه در جملههایشان اینگونه بهکار میروند:
در زبان انگلیسی؛
?Would you like some coffee «آیا قهوه میل دارید؟»
That’s very kind of you «خیلی لطف دارید»
این پاسخ میتواند، بهمعنای؛ «بله لطف دارید» باشد یا «نه ممنون» اما معمولا انگلیسیزبانان آن را به عنوان پاسخی مثبت بیان میکنند. یعنی؛ بله میل دارم! البته بسته به لحن گوینده یا وضعیت اشخاص هم دارد که گوینده با تغییر لحن میتواند، معنای منفی را افاده کند!
?Can I get you something «میتونم، چیزی براتون بیارم؟»
You’re so thoughtful «شما خیلی با ملاحظه هستید»
این هم نوعی تحسین است و پاسخ در حالت ابهام رها شده اما بیشتر از آن برداشت مثبت میشود و در مجموع شنونده خود باید از لحن گوینده مفهوم اصلی را حدس بزند، چون میتواند، حالت طعنه و کنایهی نیشدار هم داشته باشد!!
در زبان فرانسوی؛
Tu veux un peu de café «قهوه میل دارید؟»
C’est gentil, merci «لطف دارید، ممنون»
در اینجا هم پاسخ مثبت یا منفی در پشت پرده ابهام وجود دارد اما بیشتر جنبهی مثبت دارد و صد البته معنای اصلی به نوع لحن گوینده نیز بستگی دارد.
Je te sers un verre «یک نوشیدنی برایتان بریزم؟»
C’est vraiment attentionné «توجهتان دلسوزانه است» و مانند آن!
که معنای مورد نظر گویندهی این مورد نیز مانند نمونههای گذشته در پس پردهی ابهام نهفته است اما بیشتر از آن معنای مثبت اراده میشود که البته در صورت افاده معنای منفی به نوع لحن گوینده نیز بستگی دارد!
دکتر «م.پ» که دارای دکترای ادبیات تطبیقی Comparative Literature است و به زبانهای فارسی، عربی و فرانسوی تسلط کامل دارد، در اینباره میگوید؛ ((پاسخ بیشتر جنبهی مثبت دارد. چراکه؛ اگر نخواهد، بهگونهی مستقیم میگوید؛ خیر!))
در زبان عربی؛
«هل تشرب قهوة؟» «آیا قهوه میل داری؟»
«جزاك الله خيراً» «خدا به تو جزای خیر دهد» یا؛ «خدا خیرت بده» در اینجا ممکن است، پذیرش یا رد محترمانه باشد اما پاسخ بیشتر مثبت است.
منظور مورد نظر گویندهی این مورد نیز مانند نمونههای یادشده، به لحن او بستگی دارد!
در لهجهی مصری یا شام؛
«تحب آجيبلك ميّة؟» «آیا میل دارید برایتان آب بیاورم؟»
«كلك ذوق» «تو خیلی بامعرفتی هستی» یا؛ «سلیقهی خوبی داری!»
مطلب ذکرشده، پاسخی مودبانهست ولی نمیگوید؛ بله یا نه!
منظور مورد نظر گویندهی این مورد نیز مانند نمونههای یادشده، به لحن او بستگی دارد!
حال اینکه ایشان در گفتوگویشان فرمودهاند؛ «حالا ما تشکر میکنیم یا چای را میآورند یا نمیآورند» نشانهی بیدقتی و کمتعمقی در پردازش سخن است.
بسیارخب! این کلام چه ارتباطی به موضوع دارد؟
باید میفرمودند؛ ما تشکر میکنیم، در حالیکه مشخص نکردهایم، منظورمان مثبت است یا منفی! یعنی؛ بله، میل دارم و یا خیر، میل ندارم و یا اینکه میبایست میفرمودند؛ شنونده منظور گوینده را متوجه نمیشود و ممکن است، خلاف خواستهی گوینده را عمل کند!
سخنان نامبرده بیش از آنکه روشنکننده باشد، بر ابهام میافزاید، در حالی که مردم را بهسوی دقیق سخن گفتن فرا میخوانند!
کسی که میخواهد، دیگران را از دوپهلو سخن گفتن برحذر دارد، دستکم میبایست خود به گونهای سخن گوید که منظورش به روشنی افاده شود!
جان کلام اینکه؛ کسی که در پاسخ به این سوال؛ (آیا چای میل دارید؟) میگوید؛ ممنونم! دچار هیچگونه خطای گفتاری نشده است!
نگاه استاد اقتصاد به «بسته بودن» زبان بیشتر به دیدن سایهی خود در آینه و نتیجهگیری از آن دربارهی زمین و آسمانها و مثالشان بیشتر به تلاش یک نقاش برای رنگآمیزی تمام کهکشان با یک قلممو ماننده است! آیا با یک قطره باران میتوان تمامی اقیانوسها را اندازهگیری کرد؟
با این جمله، انگار ایشان دست به یک نمایشنامهی فلسفی روزمره زدهاند و از دریچهی یک نوشیدنی کل فلسفهی زبان فارسی را محک زدهاند.
از نظر این بزرگوار «میل داشتن یا میل نداشتن چای» استعارهای از تمام ابهامات جهان است و پاسخ سادهی «متشکرم» به معمای ارسطویی بدل شده است.
زبان فارسی هزار سال است که توانسته همین ظرافتها و لایههای معنایی را منتقل کند. واژههای دوپهلو و احترامآمیز، انعطاف و توانایی هر زبان را نشان میدهند، نه محدودیت را!
و نکتهی جالب اینجاست که ایشان با تمرکز بر یک نمونهی جزئی، میخواهند نتیجهگیری کلان کنند و زبان را «فروبسته» بنامند اما این همان اشتباهی است که هر منتقد کمدقتی میتواند مرتکب شود، یعنی؛ اشتباه گرفتن محدودیت شخصی با محدودیت زبان!
این دوست گرامی با یک نمونهی روزمره، درست مانند شاعری که از قطرههای باران، بوم نقاشی خود را آغاز میکند، وارد قلمروی زبانشناسی شدهاند و مثالی از چای و تشکر آوردهاند تا به زعم خودشان «زبانی بسته» را نشان دهند. اما اگر کمی تأمل کنند، میبینند که این قیاس، بیشتر از آنکه زبان فارسی را محک بزند، ضعف تحلیل ایشان را نمایان میکند. زبان فارسی زبانی است که از ژرفای تاریخ برآمده و هنوز هم توان گفتوگو با جهان امروز را دارد. هر کس آن را فروبسته بخواند، باید گوش خود را بسته بداند، نه زبان این ملت را!
زبان، ذاتاً برای تفهیم و تفاهم یا انتقال معنا ساخته شده و این معنا گاه دوپهلو و متنوع است، همانطور که یک نقاش میتواند از یک رنگ، دهها حس مختلف بسازد، زبان هم میتواند، از یک واژه، معانی متعدد و ظریف بسازد. وقتی ایشان از «متشکرم» و «خیلی ممنون» بهعنوان نمونهی ابهام یاد میکنند، انگار میخواهند زبان را به اتاقی تنگ محدود کنند که هیچ چیزی در آن نفوذ نکند، غافل از آنکه هر واژهی فارسی، حتا با ظاهری ساده، حامل چندین لایهی معنا و حس است و این همان راز باز بودن و زنده بودن زبان است!
دیگر اینکه؛ گفتوگوی ایشان بیش از هر چیز محل طعنه و کنایه است و از یک «ابهام جزئی» نتیجهی «فروبستگی زبان» گرفتهاند اما اگر بخواهیم علمی نگاه کنیم، ابهام در زبان نشانهی عمق و انعطاف است، نه محدودیت!
همانگونه که نقاش ماهر با سایههای روشن و تیره، توانایی خود را نشان میدهد، زبان با واژههای چندمعنایی، ظرفیت بیپایان خود را آشکار میکند و این دقیقاً و تحقیقاً همان جایی است که قیاس جناب دکتر شکست میخورد!
اینکه کسی نتواند، پاسخی کوتاه را تحلیل کند، ربطی به توانایی زبان فارسی ندارد، بلکه به محدودیت تجربهی شخصی و عجلهی فردی در نتیجهگیری بازمیگردد!
زبان فارسی همچون رودخانهای است که از هزاران شاخه و شاخهریز میگذرد، هر کدام جریان خود را دارند، اما همه به دریا میریزند. ایشان با تمرکز بر یک شاخهی کوچک و مسدود، نتیجهگیری کردهاند که سرتاسر رودخانه خشکیده است! در حالی که همان شاخهی کوچک، نشان از توانایی آب در پیچوتاب و انعطاف دارد. حتا ابهام در تشکر و پاسخ کوتاه، چیزی جز انعطاف و هنر بیان نیست. زبان فارسی میتواند هم ادب و احترام را منتقل کند، هم کنایه و پیامهای دوپهلو و ظریف اجتماعی را، و این نشانهی توانایی زبان فارسی است که این خزانهی سترگ واژگان و استعارهها، هزار سال است که صخرههای زمانه را شکافته و مفاهیم انسانی و کیهانی را در خود جای داده و این بزرگوار با یک قیاس سهلانگارانه آن را به «زبان بسته» تقلیل دادهاند. واقعاً چه دلیلی دارد که کسی فهم فردوسی و مولوی را به منزلهی ایستایی زبان قلمداد کند؟
اگر توانایی درک زبان گذشته نشانهی فروبستگی است، پس زبان انگلیسی نیز چند قرن پیش بسته بوده که شکسپیر امروز برای یک انگلیسیزبان جوان قابل فهم نیست! آیا این منطقی است یا بیتعمقی در استدلال؟
هر زبان زندهای برای واژههای نوظهور علمی و فلسفی نیاز به وامگیری یا واژهسازی دارد. این محدودیت ذاتی نیست؛ این مشکل همهٔ زبانهای بشر است!
اگر در قرن هجدهم ادیبان فرانسوی نتوانستند، برای واژهی انگلیسی «électron» معادلسازی مناسبی کنند و همان را در زبانشان وارد کردند، آیا باید زبان فرانسه را فروبسته نامید؟
این اوج سفسطه است! فهمیدن شاهنامه یا مثنوی مولوی به وسیلهی نسل امروز، نه نشانهی بسته بودن بلکه اثبات زنده بودن و توانایی زبان است، زیرا زبان بسته آن است که نتواند پیام خود را منتقل کند، حال آنکه ایشان قادر به درک نود و هشت درصدی شاهنامهی هزار سال پیش هستند و این همان چیزی است که در زبانهای دیگر هم مشاهده میکنیم، برای نمونه؛ فرانسه با متون رنه دکارت و فارسیزبانان با شاهنامه و ...
همهی این زبانها توانستهاند، متون چندصدساله را منتقل کنند و این نشانهی پایداری و قدرت انعطاف زبانی است.
چو آب میرود این فارسی به قوت طبع
نه مرکبی است که از وی سبق برد تازی
«سعدی شیرازی»
((اما بسته بودن زبان یعنی چه؟ هزار سال است که شاهنامه به این زبان گفته شده، اما من امروز آن را میخوانم میفهمم، در حالی که نباید بفهمم! الان یک جوان انگلیسی وقتی شکسپیر را میخواند، نمیفهمد. شکسپیر به انگلیسی است ولی باید به زبان امروز ترجمه شود تا بفهمد. پس نسل امروز آنها شکسپیر را نمیفهمد ولی نسل ما فردوسی و مولوی را خوب میفهمد. چه معنی دارد، شما زبانِ هزار سال قبل را بفهمید؟ معنایش ایستایی زبان است، یعنی بسته بوده و چیزی داخلش نیامده، واژه خلق نشده و همان واژهها تا الان استفاده شده است. من تا قبل از این فهم افتخار میکردم که عجب زبان بالغی داریم. اینقدر این زبان بالغ شده که من زبان فردوسی و مولوی را میفهمم و شاید یکی دو درصد کلماتش را نفهمم ولی نود و هشت درصد آن را میفهمم، مولوی را هم همینجور اما حالا میبینم، این نشانهی خوبی نیست، نشانهی فروبستگی است. یعنی این زبان اجازهی تکامل پیدا نکرده و فهمش از دنیا عوض نشده است و مفاهیم مدرن خلق نشده، چون اگر شده بود که باید واژههایش را هم میداشت اما ندارد.))
زبان فارسی گویا نیست؟
بسیارخب! راه چاره را بفرمایند! آیا باید زبان مادری خود را رها کنیم و به دیگرزبان روی آوریم؟ آیا باید تن به ستم واژگان و قواعد زبان بیگانه بدهیم و از سرمایههای ملی خویش قطع امید نماییم؟؟
چه میتوان گفت، به کسانی که بیهیچ وقوفی بر رموز و عظمت ادبیات سترگ و غنی فارسی، غیرکارشناسانه میتازند و با داوریهای بیپایه و بیمایه علیه آن سخنانی ناپخته و ناروا بر زبان میرانند و از روی بیدانشی این معدن گوهرزا را عقیم و نازا میخوانند؟
اقتصاددان گرامی، جدا از تعبیرهای به حق نادرستی که بهکار بردهاند، از ترکیبهای نامربوط و نادرستی چون؛ «فروبسته» و «زبانبسته» نیز بیبهره نبودهاند! «فروبسته» بیشتر بهمعنای؛ «گرهخورده» و «زبانبسته» بهمعنای؛ «خاموش، لال و ساکت» است و اساساً در اینجا معنای دیگری از آن دو، جز آنچه مدنظرشان بود، اراده میشود و موجب میگردد، پیام دقیق و درستی افاده نشود.
این بزرگوار گرامی چنانچه اندکی تعمق بفرمایند، به روشنی درمییابند که استخدام این واژگان مرکب، هم توهین به زبان فارسی قلمداد میشود و هم فارسیزبانان علاقمند به زبانشان!
و یک نکتهی بسیار مهم آنکه ایشان جدا از اینکه از دانش زبانشناسی بیبهرهاند، اصولاً لغت نمیدانند و بیملاحظه، واژگان را بیآنکه به معنای دقیقشان واقف باشند، بر زبان میرانند. برای نمونه آنگاه که میفرمایند: «زبان فارسی زبانِ زبانبستهای است» جز سخنی نامربوط بر زبان نراندهاند. «زبانبسته» در فرهنگ فارسی یا به معنای خاموش و ساکت است یا «لال» و «ناتوان از گفتن» که در جملهی ایشان کاربردش حتا در مقام استعاره نیز درست نیست، چون زبان فارسی بسیار گویاست. حال آیا رواست، دربارهی زبانی که قرنها خنیاگر جانها بوده، زبان حافظ و مولوی و سعدی و بیدل را آفریده و تا امروز خروارها گوهر بر دامن ادب ریخته، چنین تعبیر سست و شتابزدهای به کار برند؟ فارسی هر چه باشد، زبانی گویاست؛ و گواه آن هزاران شاهد زنده از دیوانهای سترگ و آثار نثر درخشانش!
شگفتتر از این، سخن دیگر ایشان است که زبان فارسی را «فروبسته» نامیدهاند. در حالی که «فروبسته» در لغت به معنای «گرهخورده» و «چفتشده» است، نه «بسته» به معنای مطلق. بدیهی است که فارسی نه فروبسته است و نه گرهخورده؛ بلکه زبانی است که طی سدهها بیهیچ انسداد و گرفتگی، توانسته مفاهیم لطیف و معانی دقیق را از افقهای دور و نزدیک به دوش کشد و به جانها برساند!
اگر ایشان اندکی با دقت به ظرایف لغوی مینگریستند، درمییافتند که میان «بسته»، «زبانبسته» و «فروبسته» یا «گرهخورده» تفاوتی ظریف اما بنیادین نهفته است و هرگز نمیتوان این واژگان را به جای یکدیگر به کار برد. این لغزش نه فقط نشانهی بیمبالاتی در سخن است، بلکه نوعی بیحرمتی و ستم به خود زبان فارسی نیز تلقی میشود. زبانی که سزاوار ستایش است، نه قربانی چنین تعبیرهای بیخردانه و ناآگاهانه!
لغتنامهی دهخدا
فروبسته
بسته. گرهخورده
بود آیا که در میکدهها بگشایند
گره از کار فروبستهی ما بگشایند؟
«حافظ شیرازی»
بنابراین واژهی مرکب «فروبسته» دارای دو معناست: «بسته» و «گرهخورده» که در گفتوگوهای روزمرهی مردم امروزی، این واژهی مرکب بیشتر بهمعنای «گرهخورده» بهکار میرود، نه «بسته» و صد البته مانند هر واژه یا واژهی مرکب دیگر دارای یک دامنه کاربرد است و در همهی جملات یا موقعیتها رایج نیست و باید با توجه به معنا، ساختار جمله، زمینه، و نحو جمله بهکار گرفته شود.
برای نمونه، مردم در گفتوگوهای خود میگویند: فکرم «بسته» است؛ اما کسی نمیگوید: فکرم «فروبسته» است، مگر آنکه دچار آلزایمر یا اختلالهای روانی باشد. در حقیقت، ترکیب «فروبسته» زمانی بهکار میرود که چیزی هم «بسته» و هم «گرهخورده» باشد.
سرودهی حافظ (گره از کار فروبستهی ما بگشایند) نشاندهندهی درستی این گفتار است که البته در اینجا «بسته» و «فروبسته» به یک معنا آمده است! یعنی کار، «بسته» یا «فروبسته» است اما درِ خانهای که «بسته» باشد، نمیگویند؛ «فروبسته» است اما اگر درِ خانهای هم «بسته» و هم قفل آن از درون شکسته و خراب شده باشد، میتوان درِ خانه را «فروبسته» یا «بستهی فروبسته» خواند!
نمونههای دیگر مانند؛ «چشم فروبستن» و «لب فروبستن» اصطلاحهایی هستند که در زبان فارسی معنای مجازی دارند و معمولاً به شکل کنایی به کار میروند:
چشم فروبستن
یعنی چشم را بستن یا به طور مجازی یعنی:
نادیده گرفتن چیزی
چشمپوشی کردن بر چیزی
چشم بسته قبول کردن چیزی یا چشم بر حقیقت بستن
برای نمونه؛ «فلانی مجبور شد، چشم بر روی انتقادات فرو ببندد» یعنی نقد را نادیده گرفت و برخورد نکرد.
«نباید بر فساد چشم فروبست.» یعنی نباید نادیده گرفت.
لب فروبستن
یعنی دهان را بستن یا به طور مجازی:
سکوت اختیار کردن
حرف نزدن در مورد چیزی
رازدار بودن یا از بیان چیزی خودداری کردن
برای نمونه؛
«در آن جلسه همه لب فروبستند و کسی حرفی نزد»
وقتی کسی میگوید؛ «فلانی چشم از جهان فرو بست»، یعنی شخص دیدن دنیا را برای همیشه از دست داد و مُرد!
از نظر ادبی، «چشم فروبستن» بهمعنای؛ بستن چشمها است و چون وقتی انسان میمیرد، چشمها بسته میشوند، این عبارت بهگونهی استعاری برای مرگ بهکار میرود.
حال جای این سوال باقی است که با اینهمه بیان، آیا زبان فارسی واقعا زبانبسته و فروبسته است؟
با توجه به ریشه و معنای واقعی «فروبسته» یعنی «گرهخورده» اصولاً جملهی این بزرگوار گرامی «زبان فارسی زبان «فروبستهای» است» نه تنها از نظر منطقی و استدلال بلکه از لحاظ لغوی نیز نادرست و گمراهکننده است، چون زبان پرتوان فارسی برخلاف زعم گروهی از بزرگواران علاوه بر این که گرهخورده نیست بلکه به دلیل دارا بودن امکاناتی که در دبیرههای پایینتر آمده، توان و قابلیت بیان و گسترش هرچه بیشتر معادلسازی را دارد. فارسی حتا زبانِ «بستهای» هم نیست چه رسد، به اینکه «فروبسته» باشد و آنچه که بسته، زبانبسته و فروبسته جلوه میکند، نه زبان است و نه حقیقت بلکه حاصل اندیشهی شتابزدهی گروهی سبکخیالِ سطحینگرِِ کمتأمل است که پیش از شنیدن یا سنجیدن هر گفتوگو و بررسی آن با شتاب داوری میکنند و از تفکر عمیق گریزانند و هیچ نمیاندیشند، توگویی فراموش کردهاند، زبان فارسی قرنها خنیاگر جانها و حامل گوهرهای بیپایان ادب بوده و هر سخن ناب و خردمندانهای را تاب آورده است. حال آنکه ذهنهای کمتأمل، چنین ژرفایی را نه میبینند و نه درک میکنند!
زبانشناسان و ادیبان کارکشته بهخوبی میدانند؛ زبان انعطافپذیر فارسی زبانی زنده، باز، گویا و پویاست، نه در بند کشیده شده و غیرقابل دگرگونی!
پس اگر کسی بگوید؛ «زبان فارسی زبان فروبستهای است» از نظر لغوی و منطقی نمیتواند، درست باشد و قریب به یقین اشتباه تعبیر از «زبانِ بسته» است.
حال اگر بگوییم:
«فارسی زبانِ زبانبستهای است»
در فارسی کهن، ترکیب «زبانبسته» معمولاً بهمعنای لال، خاموش، ساکت است؛ و اگر آن را در همان تعریف بگیریم، آنگاه جمله به معنای:
«فارسی زبانی لال است» یا «فارسی سخن نمیگوید» خواهد بود.
پس در این صورت اگر منظور ما محدودیتهای ساختاری یا چارچوبهای ادبی باشد، عبارت یادشده به هیچوجه معنای «زبان فارسی زبانی محدود است» نمیدهد، بلکه معنی «خاموش بودن زبان» را افاده میکند.
در متون ادبی و تاریخی، وقتی میگویند «فلانی زبانبسته است» منظور این است که ساکت است یا سخن نمیگوید!
عبارت؛ «زبانبسته» در فارسی دارای دو کاربرد است:
یک. معنای قدیمی و اصلی: لال، خاموش، ناتوان از سخن گفتن.
مثلاً در متون قدیم میگفتند: «فلانکس زبانبسته بود» یعنی؛ نمیتوانست حرف بزند.
دو. معنای امروزی (رایج در گفتوگوهای روزمره):
موجود بیگناه و مظلوم، بهویژه دربارهی حیوانات یا کودکان
مثلاً میگویند: «این حیوان زبانبسته چه گناهی کرده؟» یا «این بچهی زبانبسته از کجا بداند؟»
پس اگر کسی بگوید: «زبان فارسی، زبانِ زبانبستهای است» اگر معنای قدیمی در نظر گرفته شود، یعنی؛ فارسی زبان لالی است که توان بیان ندارد ولی اگر با معنای امروزی سنجیده شود، بیشتر تداعی میکند: فارسی زبان بیگناه و مظلومی است و این بدین معناست که «زبانبسته» را باید به جانداران نسبت داد، نه غیرجاندارانی مانند زبان فارسی و دیگر زبانها!
اگر ایشان بخواهند، «زبانبسته» را در مقام آرایهی ادبی «personification» «جاندارپنداری» یا «جاندارانگاری» یا «تشخیص» یا «جانبخشی» به کار ببرند، باید بگویم؛ جایش اینجا نیست!
حال کسی که لغت نمیداند و نمیتواند حتا یک مطلب را درست بیان کند، چگونه میتواند نود و هشت درصد شاهنامه را بفهمد؟ آیا چنین فرد صلاحیت نقد زبان فارسی را دارد؟
اصولاً اینکه هر کوتاهی و ناتوانی را بر گردن زبان فارسی بیندازیم، چیزی جز بهانهجویی و سبکسری نیست و اگر تقصیری در کار باشد، نه از زبان فارسی است که قرنها توانسته از دل یورش دشمنان بیگانه سرافراز بیرون آید بلکه از سخنوران سهلانگار و داعیهداران امروزی است. زبان فارسی در واژهسازی و معادلسازی امکانات فراوان و گنجینهای سرشار دارد. با این همه، برخی از ادیبان بد داوری میکنند و بر این باورند که اگر اندکی از محدودیتهای زبان بکاهیم و برای گسترش بیشتر آن، مصدرهای تازهای که بهگفتهیشان جعلی است، بیافرینیم، ستونهای کاخ زبان شاعرانهی فارسی فرو میریزد و به متون و سرودههای پیشینیان آسیبی جدی میرسد!
عجبا! مگر زبان فارسی از چندین یورش وحشیانهی بیگانگان سربلند بیرون نیامده و نتوانسته، خود را جمع کند که با ساخت چند مصدر تازه با پسوند «ـیدن» بر شعر و متون پیشینیان آن آسیبی سخت وارد شود!
نه تنها چنین رویدادی رخ نمیدهد، بلکه گنجینهی زبان فارسی پربارتر و غنای آن افزونتر میگردد!
در ادامه عرض شود که این بزرگوار بر ما منت نهند و بفرمایند؛ بر اساس کدام پشتوانهی علمیادبی ۹۸ درصد معنای واژگان شاهنامه را درمییابند و این در حالی است که فردوسیشناسان چنین ادعایی ندارند؟
یکی از دوستان ادیب و زبانشناسم دکتر (م. پ) فردوسیشناس برجستهای که بیش از شست سال در حوزهی ادبیات فارسی پژوهش کرده و بیش از هشتاد کتاب در اینباره نوشته و چندی پیش نیز نوشتن یک کتاب دربارهی شاهنامه را به پایان رساند، در اینباره میگویند؛
((با بیش از شست سال مطالعهی ادبیات پارسی و چند دهه تدریس در دانشگاه گاهی مجبور میشوم، برای درک دقیقتر مصاریع شاهنامه، مولوی، سعدی، حافظ و... به لغتنامهها ازجمله «دهخدا» پناه ببرم و هرچه بیشتر در مطالعه غوطهور میشوم، بیشتر از پیش درمییابم که هنوز دریایی از نکتههای ادبی بر من پوشیده مانده و ژرفای نادیدههای آن بر من آشکار میشود که؛ ادبیات فارسی پهنهای است، بیکران و من در کنار ساحل آن ایستادهام))
حال آقای «م. ر» این آمار دروغین را از کجا به دست آورده و چرا تا این حد در فهم معنای نود و هشت درصدی واژگان شاهنامه به مبالغه پرداختهاند، بر کسی روشن نیست!
ایشان به جز موارد ذکرشده، دارای اشتباه گفتاریاند، مانند؛ «دقیقتر بگو» که باید میفرمودند؛ «دقیقتر بگویم» که چنین خطاهایی موجب اختلال در امر پیامرسانی شده و باید عرض کنم که سرتاسر گفتار این بزرگوار گرامی بهطرزی عجیب فاقد دانش زبانشناسی و نکات مهم ادبی است!
اینکه میفرمایند؛ «نباید زبان شاهنامه را بفهمیم!» دقیقاً مانند این است که بفرمایند؛ نباید هنوز نان و دوغ بخوریم و لابد خواهند گفت؛ این از نشانههای عقبماندگی غذایی است!
بله، بسیار شگفتانگیز است، ما هزار سال است زبان شاهنامه را میفهمیم و این در حالی است که برخی هنوز از فهم سادهترین منطق زبانی عاجزند!
شگفتا! گروهی واقعا به چه کشفهای شگرفی نائل میشوند!
این چه کشف قرن بیستویکمی است که «ایکاش ما هم مانند انگلیسیها میراثمان را نفهمیم؟»
لابد بهزودی توصیه میفرمایند؛
برای پیشرفت زبان فارسی باید کاری کنیم که بچههای ما فردوسی را بیگانه ببینند و حافظ را با زیرنویس بخوانند!
آفرین! چه نسخهی اقتصادیادبیِ کارسازی!
اگر جوان انگلیسی امروز شکسپیر را نمیفهمد، این مایهی افتخار است یا مایهی تأسف؟ آیا باید بگوییم: خوشا به حالشان که زبانشان در چهارصد سال چنان دگرگون شده که نسل امروزی میراث ادبی سرزمین خود را نمیفهمد، یا بدا به حالشان که پیوند نامبارکشان با پیشینیان خود گسسته است؟
به حق سخنهای ناشنیده و ناشناخته!
این دیگر چه سخن خطرناکی است که گروهی بر زبان میآورند؟
لابد فردا هم میخواهند، بفرمایند؛ افسوس پس از هزار و چهارصد سال عربزبانان هنوز قرآن، نهجالبلاغه و روایتهای بزرگان دینی را میفهمند، در حالی که نباید بفهمند و ای کاش نمیفهمیدند تا زبان عربی از حالت بسته بودن بیرون آید و کمی باز شود!
ایشان واژگانی مانند؛ «دموکراسی» و «بوروکراسی» را که خود غربیها از یونانی و لاتین دزدیدهاند، سند حیات زبان میدانند. یعنی اگر فردا ما هم بهجای «مردمسالاری» بگوییم؛ «دموکراسی» زبانمان شکوفا میشود؟ پس لابد برای نمونه اگر بگوییم؛ «کراسیکراسی» دیگر به عصر فضا پرتاب میشویم!
برخی از «دموکراسی» و «بوروکراسی» بت ساختهاند، توگویی همان را بر زبان آوریم، به دانش آسمانی دست مییابیم و یا با بر زبان آوردنشان به دروازههای فضای مدرنیته یا مدینهی فاضله وارد میشویم!
اگر زبان با وامگیری واژه شکوفا میشد، تا کنون هندوستان که نصف فرهنگ واژگانش انگلیسی است، باید مرکز تمدن جهانی میبود.
میفرمایند «زبان فارسی بسته است»
خیر! اگر بسته بود، چطور هزار سال شعر، فلسفه، عرفان، ریاضی، نجوم و پزشکی به این زبان نوشته شده است؟
اگر بسته بود، چطور برای اصطلاحهای علمی بینالمللی بهراحتی معادلسازی میکنیم؟
اصولاً بسته، فروبسته و زبانبسته، گفتوگوهای کسی است که مانند قفلهای زنگزده روی ذهنها مینشیند و همانجا جا خوش میکند.
اگر فارسی بسته بود، این استاد گرامی همین گفتوگوی تلویزیونی پر از «دازاین» و «دموکراسیسازی» را چگونه میتوانستند، بلغور بفرمایند؟
حقیقت امر این است که زبان فارسی قرنهاست که پویاتر از بودجهی مملکتهای جهان و زندهتر از نرخ ارز و پرمعناتر از نمودار رشد اقتصادی است!
اینکه کسی با معیارهای حسابداری بخواهد، عظمت یک زبان را بسنجد، دقیقاً مانند این است که با مترِ نجاری بخواهد، ضربان قلب کسی را اندازه بگیرد!
در مجموع سخنان ایشان بیشتر به «تورم گفتاری» ماننده است تا سخنان کارشناسی! یعنی؛ واژگان زیاد اما دارای ارزش واقعی زیر صفر و یا تورم واژگانی با قدرت خرید صفر! استدلالهای ایشان بیشتر شبیه به دستور آشپزی با ماشینحساب است!
بیگمان این اولین بار نیست که کسی پای از گلیم خود فراتر مینهد و خارج از حوزهی تخصص خود باورهایی غیرعلمی ارائه میدهد اما قطعا چنین داعیهداران پرهیاهوی شتابزده نیز بهخوبی میدانند که این آخرین بار هم نخواهد بود که با پاسخهای علمیِ دوستداران زبان فارسی روبهرو میشوند!
برخی چه راحت عِرض خود را میبرند و زحمت نقد سنگین سخنان بیپایه و اساس خود را بر دوش دیگران میگذارند!
گفتههای این بزرگوار مالامال از ایرادهای آشکار است، ایرادهایی که نه تنها موجب شگفتی میشود بلکه بیشتر به یک نمایش فرمالیته ماننده است که با هدف به چالش کشیدن زبانی با پیشینهای عظیم طراحی شده است. ایشان در حالی از "زبان بسته" حرف میزنند که خود زبان فارسی بهوضوح توانسته است، در طول قرنها نه تنها با پیچیدگیهای فرهنگی، بلکه با تحولات علمی و فلسفی جهان خود را همگام و همراه سازد.
واقعا شگفتآور است که اقتصاددان گرامی، به عنوان یک فرد با دغدغههای اقتصادی، اینچنین از تحلیل فرهنگی و زبانی بسیار سطحی برخورد میکند.
دربارهی "واژهسازی" نیز شاید بهتر باشد، یادآوری کنیم که زبان فارسی به هیچ وجه فاقد واژههای مدرن نیست. این زبان درست مانند سایر زبانها همزمان با تحولات دنیای جدید، واژههای جدیدی را به خود جذب کرده و آنها را فارسی کرده است. مثلاً بهجای دموکراسی «مردمسالاری» بهکار گرفته میشود که خود نشانهای از غنای زبانی و توانایی این زبان در پیوند دادن مفاهیم جدید با فرهنگ خود است.
آیا اینکه در زبان فارسی واژگان معادل و بومی برای مفاهیم جدید وجود دارد، به معنای بسته بودن آن است یا بالعکس به معنای توانایی زبان در بازسازی و پذیرش مفاهیم نوین؟
اگر زبان فارسی نتواند، واژگان جدید خلق کند، چرا بهراحتی در دل واژگان قدیمی، معانی تازهتر میسازد؟
زبان فارسی از زمانهای دور تا به امروز هزاران واژه را بهطور مستمر از دیگر زبانها پذیرفته و آنها را بومی کرده است. شاید دکتر گرامی فراموش کردهاند که زبانها با همین تعاملات، پویا و زندهاند؟!
نکتهی آخر که بایستی یادآور شد، این است که نقد ایشان در مورد ممنوعیت استفاده از واژگان بیگانه در نامگذاری شرکتها تو گویی بهجای اینکه نشاندهندهی نگرانی برای زبان فارسی باشد، بیشتر به دفاع از مصرفگرایی و دنبالهروی از فرهنگهای بیگانه میماند. آیا به باور ایشان استفاده از واژههای خارجی نشانهای از مدرن بودن و پیشرفت است؟ آیا زبانهای بومی باید با این تصور که مدرن شدن یعنی واردات، خود را خالی از معنای فرهنگی و اجتماعی کنند؟
نکتهی مهمی که ایشان نمیدانند و با سن وسالشان هم سازگار نیست، این است که دستور نامگذاری شرکتها با واژگان ایرانی اصولاً کار تازهای نیست که چنین برآشفته شدهاند و خوب به خاطر دارم، در دههی پنجاه نیز چنین طرحی ریخته شد و عدهای به اعتراض برخاستند و گفتند؛ نخست نام خیابانها (آناتولفرانس، بلوار الیزابت، آیزنهاور و مانند آنها) را فارسی کنید، بعد به مغازهها بپردازید!
در نهایت، زبان فارسی نه تنها زبانی یخزده و ایستا نیست، بلکه همیشه در حال تحول و انطباق با نیازهای جدید جامعه است. این نظر که زبان فارسی "زبانبسته" است، نشاندهندهی عدم درک عمیق از تواناییهای زبانی و فرهنگی این زبان است و بهوضوح برای کسانی که در حال نوشتن و تحلیل متون زبانی و فرهنگیاند، به ویژه در دنیای امروز، تنها یک اشتباه تحلیلی به حساب میآید.
پروانهی ورود به گفتوگوهای تخصصیادبی!
در وهلهی اول عرض شود که؛ مجوز ورود به حریم گفتوگوهای زبانشناسی، مستلزم دانستن مقدمههایی است که با عرض تاسف چنین دانشی در ایشان دیده نمیشود، چراکه اگر دارای چنین دانشی بودند، نمیفرمودند؛ «ما نباید زبان شاهنامهی فردوسی را بفهمیم» یا؛ «چرا واژگان زبان فارسی از زمان فردوسی تغییر چندانی نکرده است؟» و از ایندست نظرها و پرسشهای نادرست و تا حدودی شک برانگیز!
فهم زبان شاهنامه در این دوره که ایشان بدان معترض بودهاند، نه تنها حاصل دانش زبانشناسی است بلکه فرایند سپری شدن سلسلهای از رویدادهای تاریخی، فرهنگی، سیاسی، لشکرکشیهای دشمنان زبون ایران و فناوریها و نیز پویایی و محدودیتهای خود زبان است. اینگونه نیست که زبانشناسان یا ادیبان بهمنظور سرگرمی، تغییراتی در زبان ایجاد کنند و پندارند که این تغییرها نشانهی پیشرفت شگرف زبان است. هر تغییر لزوماً به معنای پیشرفت زبان نیست؛ بسیاری از دگرگونیها صرفاً بازتابِ نیاز مردم جامعه، فشارهای بیرونی و ضعفهای ساختاریاند، نه فتح قلهای نو در پهنهی زبان!
فشارهای بیرونی مانند؛
هجوم فرهنگی، برنامههای ماهوارهای، رسانهها و ... که واژگان بیگانه را سیلوار وارد زبانها میکنند.
هجوم اقتصادی و فناوری، ورود بیمهار اصطلاحهای فنی و تجاری از زبانی دیگر، بدون فرصتِ بومیسازی!
اینگونه موارد زبانها را دستخوش تغییر میکنند اما نه لزوماً پیشرفت!
برای نمونه؛ پر شدن زبان فارسی با واژگان انگلیسیِ خام، بیش از آنکه نشان بالندگی باشد، نشان فشار فرهنگی و فناوری است.
https://lalazad.blogfa.com/post/993
گویندهی گرامی بخشی از مقالهی «فارسی زبانی عقیم؟» نوشتهی؛ دکتر محمدرضا باطنی را بیآنکه اشارهای به نام آن بزرگوار کنند، به دروغ به نام آقای آشوری نشر دادهاند که در نوع خود کار پسندیدهای نبوده که این هم از عدم رعایت امانت کلام ایشان به شما میرود و به باور من تنها دو درصد مطالب آقای (م. ر) درست است که آن هم از استاد باطنی است. یعنی؛ پیشنهاد بهکارگیری مصدرهایی که از دوران پادشاهی پهلوی اول تا کنون به فتوای گروهی از ادیبان چون؛ محمدتقی بهار، دکتر اسدالله مبشری و مانند آنان جعلی به شمار رفته و به باورشان استخدام آنها در گفتوگوها و نوشتارها بر خلاف سنت ادبیات پیشینیان قلمداد میشود!

البته استاد آشوری دربارهی «زبان باز فارسی» مطالبی ایراد فرمودهاند که با عرض تاسف اقتصاددان گرامی مورد گفتوگو وارونهی سخنان ایشان را نشر داده و از مطالب دکتر محمدرضا باطنی بهره بردهاند که مثال «تلفنیدن» و از اسم، فعل ساختن زبان عربی بهگونهی «تَلفَنَ» نمودار و گویای درستی مطلب این حقیر است.
داریوش آشوری برخلاف اقتصاددان گرامی در مقاله و کتاب خود میگوید؛
((فارسی از نظر امکانات واژهسازی زبانی است، پرمایه و ساختمان ترکیبی واژه در آن مایهی بسیار برای گسترش دامنهی واژگان این زبان فراهم میکند و امروز که ما به هزاران واژهی تازه در زمینهی علم و فن و فلسفه و هنر نیاز داریم، بهرهگیری از این امکانات درونی زبان میتواند، بسیار مشکلگشا باشد.
در زبان فارسی کمابیش همهی عناصر اصلی واژهای زبان (اسم، فعل، صفت، قید) با یکدیگر ترکیب میشوند و معناها و مفهومهای تازه میآفرینند و افزون بر آن در آمدن حروف اضافه (در ترکیبهای فعلی) و پیشوندها و پسوندها بر سر و به دنبال واژههای ساده یا ترکیبی باز هم بر امکان گسترش دامنهی واژگان زبان میافزاید. در واقع در زبان فارسی بسیاری از اسمها و صفتها و قیدها و ریشههای فعل میتوانند، پسوندگونه یا پیشوندگونه در ترکیب شرکت کنند و واژههای تازه بسازند. ما برای مثال چند نمونه را که تنها با کاربرد نام اندامهای بدن ساخته میشود، یادآور میشویم تا گوشهای از دامنهی این امکان یادآوری شود:
سر، پیشوندگونه: سرپا، سرپایی، سردست، سردستی، سرزده، سرزدن، سرخورده، سرمایه، سرباز، سردار، سراسر، سرنوشت، سرکرده، سرگذشت، سرپرست
سر، پسوندگونه: رودسر، کوهسر، گاوسر، بادسر، خیرهسر… (همچنین ترکیبهایی که با صورت دیگر آن، یعنی «سار» ساخته میشود)
دست، پیشوندگونه: دسترنج، دستکرد، دستاورد، دستمزد، دستخورده، دستمال، دستمالی، دستبردن، دستبرد، دستادست، دستوَرز، دسته
دست، پسوندگونه: خوشدست، چربدست، تنگدست، گشادهدست، زیردست، زبردست، چیرهدست، خامدست
پا، پیشوندگونه: پاگیر، پاخور، پاکار، پادار، پاجوش، پاپوش، پایمزد، پارو، پازدن، پاگرفتن، پاچین، پایاپای، پایه
پسوندگونه: تیزپا، هزارپا، خرپا، سرپا
دهن، پیشوندگونه: دهنگشاد، دهنبند، دهنزده، دهنگیر، دهنپرکن، دهنسوز، دهنلق، دهنچاک، دهنه.
دهن، پسوندگونه: بددهن، تنگدهن، شیریندهن، همدهن، غنچهدهن
چشم، پیشوندگونه: چشمنواز، چشمگیر، چشمبند، چشمداشتن، چشمبرگرفتن، چشمدوختن، چشمزدن، چشمغره، چشمه، چشمک، چشمآبی، چشمانداز، چشمباز، چشمپزشک، چشمچران، چشمخانه، چشمداشت.
چشم، پسوندگونه: سیهچشم، بدچشم، سیرچشم، شوخچشم، شورچشم، گاوچشم
گوش، پیشوندگونه: گوشآرا، گوشآزار، گوشبر، گوشبری، گوشبریدن، گوشبند، گوشدار، گوشداشتن، گوشزد، گوشکش، گوشکشی، گوشمال، گوشماهی، گوشوار، گوشوان، گوشی.
گوش، پسوندگونه: خرگوش، درازگوش، چارگوش
بنابراین، آشنایی به چم و خم ساختمان واژه در این زبان درِ امکانات بسیار زیاد آن را به روی ما میگشاید. البته این زبان، بنا به طبع ظریف و شاعرانهاش محدودیتهای خاص خود را نیز دارد. بدین معنا که بسیاری از عناصر زبانی به علت دشواری واگویی (تلفظ) یا همگریزی ِ(تنافر) آوایی در کنار هم نمینشینند و ترکیبشان ناهنجار از آب درمیآید و یا اینکه اگر ترکیب بسیار بلند و بیش از چهار، پنج هجا (سیلاب) باشد به گوش فارسیزبانان گران میآید و مانند زبان آلمانی نیست که ترکیبهای آن محدودیت هجایی نداشته باشد و ...))
جستار؛ «زبان فارسی و کارکردهای تازهی آن»
کتاب؛ بازاندیشی زبان فارسی (ده مقاله) تهران: نشر مرکز
انشاءالله اقتصاددان گرامی، مطالب آقای آشوری و کافنامهی سیداحمد کسروی را بخوانند و به توانایی زبان فارسی واقف شوند!
کافنامهی سید احمد کسروی 👇👇👇
https://lalazad.blogfa.com/post/809/
و اما دربارهی استاد محمدرضا باطنی عرض شود که نامبرده در آن مقاله و یک مصاحبهی دیگر، پیامهای روشنگری ایراد فرمودهاند اما متاسفانه بخشی از آن دو اظهار نظر دارای ایرادهای جدی است که ما تنها به یک مورد از آن اشاره میکنیم و آن اینکه به باور ایشان فقط در زبانهای اشتقاقی مانند؛ عربی، واژهسازی امکانپذیر است و ایشان تا در توانشان بود، در آن مقاله توان واژهسازی اشتقاقی زبان عربی را بر سر زبان فارسی کوفتند که این نظر و طرز برخوردشان با زبان فارسی بهشدت مورد ایراد است و هنوز بر کسی روشن نشده که چرا ایشان با آن همه دانش زبانشناسی و دستوری چنین کلامی غیرعلمی بر زبان راندهاند! در مقالهی مذکور بخشی از سخنان دکتر محمدرضا باطنی تا جایی نادرست بود که صدای زبانشناس نامی دکتر علیمحمد حقشناس را در مصاحبهای که با خبرگزاری فارس تحت عنوان «اعتقاد به برتری زبانی، نوعی نژادپرستی است» صورت داده بود، درآورد. استاد حقشناس در پاسخ به اینکه آیا زبان فارسی گنجایش پذیرش الفاظ و عبارات علمی روز را دارد، تصریح کردند:
((خيلی عجيب است كسانی كه سر و صدای كاستی زبان فارسی برای ترجمهی الفاظ و لغات علمی را به راه انداختند، خودشان (محمدرضا باطنی) زبانشناس هستند و خودشان میدانند كه زبان صرف نظر از اينکه فارسی، چينی، هندی، مغولی، عربی، فرانسه يا انگليسی باشد از امكانات بالقوه، يگانه و كمابيش مساوی برخوردار است. از زبان خودشان يا در آثارشان هم بارها و بارها میتوان شنيد و ديد كه در نظر گرفتن هر تفاوتی بين زبانها متأثر از نوعی نژادپرستی است.
در يك كلام زبانها به لحاظ توانايی انتقال مفاهيم از امكانات برابری برخوردارند. هيچ برتری بين زبان فارسی و زبانهای ديگر وجود ندارد. اين مسئله به لحاظ زبانشناسی بیاساس است كه بگويند؛ اين زبان توانايی دارد و آن زبان توانايی ندارد. مشكل اصلی از گويشوران و زبانوران است. اين فارسیزبانان هستند كه بايد در يك وضعيت فرهنگی خاص كه قرار گرفتهاند، چارهجويی كنند. زبان فارسی به لحاظ انبوهی از مفاهيم كه در آن پديد نيامده، دچار مشكل شده است. ولی اگر همان كسانی كه با اين تنگناها روبهرو میشوند، بكوشند، مشكل كمبود واژه را مرتفع كنند، مشكل برطرف میشود!
ساز و كاری برای زبان فارسی وجود ندارد. اين زبان متأسفانه در طول تاريخ مورد بیمهری قرار گرفته است. اكنون هم به نظر میرسد كه اين بیمهری ادامه پيدا ميكند. اين از بیمهری ماست كه داريم، زبان فارسی را ناتوان حساب میكنيم. در آغاز ورود اسلام به ايران زبان فارسی از تجربهسازی در زمينهی علوم محروم و علم به عربی نوشته شد. زبان فارسی محدود به شعر و ادبيات شد و گفتند، اين زبان تنها زبان داستانپردازی است. ما به عنوان كسانی كه در يك رشتهی خاص علمی تحصيل كرديم، ناتوانی علمی خودمان برای معادلسازی را برگردن زبان فارسی میاندازيم.
باتوجه به اينكه در حوزهی تدريس زبانشناسی، نقد ادبی و جامعه شناسی فعاليت میكنم، تاكنون مشكلی برای ساخت معادل جهت ارائه به دانشجويان نداشتيم. كمبودهایی وجود داشته اما با اندك تلاش و پرسوجویی میتوان اين كمبودها را حل كرد. زبان فارسی دارای ابزار واژهسازی بسيار بسيار قوی است. فرهنگستان كارهای ارجمندی انجام داده است. ما نبايد در برابر اين كمبود واژگان، زبان فارسی را متهم كنيم، بلكه بايد خودمان را متهم كنيم و بدانيم كه اين ضعف ماست. همه زبانها در قدرت واژهسازی برابرند و اگر در فارسی واژهسازی نشود اين ضعف ماست. استاد «حقشناس» تاكيد فرمودند: تمام ادعاهایی كه من در خصوص عقيم بودن زبان میشنوم، بیاساس است. تعجب میكنم كه چه طور دانشمندان و فرهيختگان مملكت با چنين ادعاهای واهی، تيشه به ريشهی فرهنگمان میزنند. تنها چيزی كه توانسته ما ايرانيان را متحد نگه دارد زبان ما بوده است. زبانی كه وسيلهی انتقال فرهنگ بوده و اشتراك فرهنگی تمام اقوام ايرانی است. نمیتوان كه تمامی هويت و فرهنگ خود را كنار بگذاريم از آن جهت كه عدهای نمیتوانند، به اندازهی كافی واژه بسازند.))
*
هر چه هست، از قامت ناساز بیاندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست!
(حافظ شیرازی)
https://lalazad.blogfa.com/post/1019
ادیبان آگاه به خوبی میدانند؛ زبان فارسی، زبانی ترکیبی است و بسیار بیشتر از زبان اشتقاقی عربی میتواند، به سوی علمی شدن روی آورد. ضمن اینکه؛ زبانهای علمی؛ انگلیسی و آلمانی و فرانسوی نیز اصالتا ترکیبیاند، نه اشتقاقی! زبان فارسی میتواند واژگان بیشماری خلق کند. در مطلب؛ (راهکارهای اساسی واژهسازی در زبان فارسی) و (دستمایهها و تواناییهای زبان فارسی) و (آیا دیوار زبان فارسی کوتاه است؟) گفتیم؛ از آنجا که زبان فارسی برخلاف زبان صرفی و اشتقاقی عربی، زبانی ترکیبی است و به سبب همین ویژگی عرصهای فراخ برای پرورش واژگان نوظهور دارد و چنانچه یک جدولضرب دهخانه در دهخانه را در نظر بگیریم، مجموعا صد عدد داریم. حال اگر با اینها بخواهیم، اعداد دیگری بیافرینیم تا بینهایت میتوانیم، خلق کنیم و همینگونه در زبانهای ترکیبی مانند زبان فارسی و فرانسوی و این در حالی است که در زبان صرفی عربی چنین امکاناتی مشاهده نمیشود. در زبان فارسی با ترکیبها، پیشوندها، میانوندها و پسوندها میتوان تا بینهایت واژه آفرید، منتها ذهن تنبل ما را حوصلهی چنین آفرینشی نیست و این معادن بکر ادبی، همانند معدنهای زمینی و زیرزمینی طبیعیمان همچنان بدون استفاده مانده است.
برای نمونه؛ میتوان از ترکیب واژهی "باد" و فعل امر "بزن" نام "بادبزن" و از ترکیب «دست» و فعل امر «آویز» نام «دستاویز» را تولید کرد و مانند اینها!
بدینسان، باور به ناتوانی فارسی در واژهسازی، نادیده گرفتن تاریخ پویای آن است.
اگر عربی با سازوکار اشتقاق توانسته اندکی واژههای تازه بسازد، فارسی نیز با شیوههای گوناگون ترکیب و وامگیری و آفرینش زبانی، همواره افقهای تازهای گشوده است. نمونههای فراوان از واژههای نو در دوران معاصر نشان میدهد که این زبان، نه تنها در برابر نیازهای علمی و فرهنگی امروز کم نیاورده بلکه میتواند، در رقابت با زبانهای بزرگ جهان همچنان سرپا و بالنده باقی بماند.
اضافه بر این موارد، بهقول پروفسور دکتر محمود حسابی که روزگاری هم عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی بودند؛
((بهاین علت است که در فرهنگهای لغت از یک زبان اروپایی به زبان عربی میبینیم که بسیاری از کلمات بهوسیلهی یک جمله بیان شده، نه بهوسیلهی یک کلمه، مثلا؛ Confrontation که در فارسی آن را میشود، به "روبرویی" ادا کرد، در فرهنگهای فرانسه یا انگلیسی بهعربی چنین ترجمه شده است: ”جعلالشهود و جاهاٌ و المقابله بین اقوالهم” و کلمهی permeability که میتوان آن را در فارسی به کلمهی "تراوایی" بیان کرد، در فرهنگهای عربی چنین ترجمه شده است: ”امکان قابلیه الترشح“
اشکال دیگر در این نوع زبانها این است که چون تعداد کلمات کمتر از تعداد معانی مورد لزوم است و باید تعداد زیادتر معانی میان تعداد کمتر کلمات تقسیم شود، پس به هر کلمهای چند معنی تحمیل میشود، در صورتی که شرط اصلی یک زبان علمی این است که هر کلمه دلالت فقط به یک معنی بکند تا هیچگونه ابهامی در فهمیدن مطلب علمی باقی نماند. بهطوری که یکی از استادان دانشمند دانشگاه اظهار میکردند، در یکی از مجلههای خارجی خواندهاند که در برابر کلمات بیشمار علمی که در رشتههای مختلف وجود دارد. آکادمی مصر که در تنگنای موانع بالا واقع شده است، چنین نظر داده است که باید از بکار بردن قواعد زبان عربی در مورد کلمات علمی صرف نظر کرد و از قواعد زبانهای هند و اروپایی استفاده کرد. مثلا در مورد ce phalopode که به جانوران نرمتنی گفته میشود، مانند octopus که سروپای آنها به هم متصلاند که در فارسی به آنها (سرپاوران) گفته شده است بالاخره کلمه "راس رجلی" را پیشنهاد کردند که این ترکیب به هیچوجه عربی نیست. برای خود کلمه mollusque که در فارسی "نرمتنان" گفته میشود، در عربی یک جمله بهکار میرود: ”حیوان عادم الفقار” و ...))
دکتر محمود حسابی در مطلب یادشده معتقدند، زبان فارسی که زبانی ترکیبی است، بسیار بهتر و راحتتر از زبان اشتقاقیِ عربی میتواند، بهسوی علمی شدن گام نهد!
*
حال اگر مقصود استاد گرامی از «زبانبسته» و «فروبسته» بودن زبان فارسی این است که به دلیل ترکیبی بودن نمیتواند واژگان جدید بیافریند، باید بگویم که در وادی خطا و لغزش گام نهادهاند!
اصولاً آنانکه که بیتعمق و شتابزده زبان فارسی را در واژهسازی ناتوان میشمرند، سخنی میرانند که از آن نه بویی از استدلال برمیخیزد و نه کمترین نشانهای از دانش و معرفت ادبی! این قبیل فرمایشها جز طنین میانتهی چیز دیگری نیست. چنین بزرگواران با این سخنان غیرکارشناسی، خود را بیش از این تباه نسازند و بهتر آن است که دست از این خرافهی علمی بشویند و بدانند که با این قبیل گندهگوییهای نابجا، ذرّهای از توان شگفتآور زبان فارسی کاسته نمیشود و اگر بر این باورند که باید در گفتوگوها و نوشتارها با اینگونه مصدرها کنار بیاییم، آن بحث دیگری است و گمان کنم، میتوان پیشنهادشان را با شرایطی ویژه پذیرفت اما آنچه که مهم است، این است که؛
اولاً؛ این دعوی هیچ تازگی ندارد و نزدیک به یک قرن است که در محافل ادبی و زبانی از آن سخن رفته و بارها محل گفتوگو و کشاکش اندیشهها بوده است.
ثانیا؛ اینگونه مصدرها مانند؛ «طلبیدن، بوسیدن، خندیدن و ...» در زبان فارسی از چند قرن پیش دارای کاربرد بوده و در زبان فارسی همچنان جاری و ساری است. بنابراین از اندیشههای امروزی به شمار نرفته و این بدان معناست که ایشان گمان نکنند، به کشف تازهای دست یافتهاند!
(فراموش نشود که «طلب» واژهای عربی است که با مصدر «ـیدن» فارسی ترکیب یافته است. بنابراین در زبان ترکیبی فارسی حتا نمونههای عربی هم داریم که با پسوند فارسی ترکیب شده است)
ثالثا؛ مصدرهای تازه اگر بناست به گفتوگوهای روزمرهی ما راه یابد، باید در گفتار مردمان و نوشتار نویسندگان پذیرفته شود، نه آنکه عدهای زبانشناس و ادیب و نیمهادیب چون مأموران دیوانی به صدور جواز و پروانهی بهرهگیری از آن را بپردازند! زبان، حاکمیت خود را از گویشوران کسب میکند، نه از دفترچهی مهر و امضای حضرات گرامی!
رابعاً؛ از اسم، فعل ساختن اگر هم ضرورتی بیابد، میباید با نهایت هوشیاری و دوراندیشی انجام شود، که مبادا درک نحوی و معنای آثار پیشینیان دستخوش خطر گردد و خوانندهی امروز از فهم شعر و نثر گذشتگان بازبماند.
دکتر ابوالحسن نجفی در نشست «زبان فارسی، سترون يا زايا؟» در مقالهای تحت عنوان؛ زبان فارسی در واژهسازی قدرتمند است، در میگوید؛
((زبان عامیانهی فارسی به راحتی از این مصادر قیاسی استفاده میکند. مثل؛ پلکیدن، سلفیدن، چاییدن، چاپیدن، کپیدن، لمباندن و… چرا ما اینقدر از این ساختن میترسیم؟ چنانکه از قدیم هم ساختهاند، مثلاً کلمهی «طلب» را از عربی گرفتهاند و طلبیدن را ساختهاند یا از «فهم»، فهمیدن و از «رقص»، رقصیدن را ساختهاند. پس میتوان این کار را کرد اما ما میترسیم))
و این دقیقا همان مطلبی است که دکتر محمدرضا باطنی در مقالهی؛ «زبان فارسی عقیم؟» میگوید و آنگونه که از کلام برخی از ادیبان و زبانشناسان برمیآید؛ مصدرسازی از اسم، با افزودن پسوند "ـیدن" که بهقول برخی موجب پدید آمدن مصدر جعلی میشود تا جایی که در درک نحو پیشینیان خطری ایجاد نکند و موجب عدم درک معانی شعرها و متنهای پیشینیان نشود، اشکالی ندارد!
امروزه اگر گروهی برای نداشتن معادلی مناسب برای برخی واژگان بیگانه به اعتراض برمیخیزند و فریادشان گوش فلک را کر میکند که زبان فارسی چنین است و چنان، این دیگر مشکل زبان فارسی نیست، بلکه معضل اصلی، ذهن یخبسته و تنبل فارسیزبانان است که برای پدید آوردن معادلی مناسب به موقع به تکاپو نمیافتند!
در هر صورت بهمنظور؛ واژهسازی در زبان فارسی سه راهکار اساسی شناسایی شده است:
یک» اشتقاقهای فعلی
دو» نقش وندها در واژهسازی پیشوندها، میانوندها، پسوندها)
سه» ترکیبسازی، استفاده از واژگان مرکب
https://lalazad.blogfa.com/post/1019
راهکارهای اساسی واژهسازی در زبان فارسی
حال عدهای در بوق و کرنا کردهاند که دکتر محمدرضا باطنی در مقالهی خود گفته؛ «فارسی زبانی عقیم است» و این در حالی است که ایشان در عنوان مقالهی خود پرسیده؛ آیا فارسی زبانی عقیم؟
یعنی؛ بعد از «عقیم» علامت سوال قرار داده و میان متن فرموده؛ چنانچه ادیبان اجازه دهند، از اسم، فعل بسازیم، زبان فارسی نوع دیگری از زایایی خود را آغاز میکند که به باور من اگر این چنین هم نکنیم، باز نمیتوان زبان فارسی را عقیم دانست، چون زبان فارسی، زبان توان زایایی بسیاری دارد.
دکتر باطنی در آن مقاله میگوید؛
((در عربی هم از "فلسفه" فعل میسازند و میگویند؛ «تفلسف، یتفلسف» اما ما در فارسی اگر مورد قبول واقع شود، میگوییم؛ ” فلسفه پرداختن” یا “به فلسفه پرداختن” در عربی از »تلفن» فعل میسازند و میگویند؛ «تلفن، یتلفن» اما ما در فارسی از فعل مرکب ”تلفن کردن” استفاده میکنیم. در انگلیسی از واژهی philosophy ”فلسفه” فعل Philosophize و در فرانسه از philosophie فعلphilosopher را ساختهاند.
بعضی از ادبای ما وقتی رواج واژههایی نظیر “قطبیدن” را که در برابر polarize بهکار رفته و یا ” قطبش” و نظایر آن را میبینند، دچار تشویش میشوند که این جعلیات زبان شیرین فارسی را خراب میکنند، به گنجینهی پرارزش ادب فارسی لطمه میزنند، رابطهی ما را با بزرگان ادب فارسی چون؛ حافظ و سعدی قطع میکنند، در آثار قدما کی چنین چیزهایی آمده است؟ و نگرانی های دیگری از همین دست!
در پاسخ این بزرگواران باید گفت: اولا ”قطبیدن” از نظر ساخت هیچ فرقی با ”طلبیدن” ندارد که عنصری و ناصرخسرو و خیام و سعدی و مولوی و حافظ و دیگر بزرگان ادب فارسی آن را به کار بردهاند «نگاه کنید به مدخل “طلبیدن” در لغتنامهی دهخدا» ثانیا واژههایی مانند polarize، iodize، ionize و نظایر آن نیز در آثار بزرگان ادب انگلیسی مانند شکسپیر و میلتون و بایرون و جز آن دیده نمیشوند ولی ساخته شدن این مصدرها در زبان انگلیسی و دهها مشتقی که از آنها بهدست میآید، هیچ زیانی بهگنجینهی ادب زبان انگلیسی وارد نکرده است))
که البته نگرانی ادیبان بیمورد نبوده و میبایست همواره در اندیشهی زنده نگاه داشتن زبان شاعرانهی درگذشتگانمان باشیم تا بر آن خدشهای وارد نشود اما در این بخش میبایست حق را به دکتر باطنی داد و بهگفتهی برخی از ادیبان و زبانشناسان، زبان شیرین فارسی تا حدی پرتوان، گسترده و دلنشین است که بهکارگیری این مصدرها، دستکم برای معادلسازی اصطلاحات علمی، آسیبی به آن نمیرساند همانگونه که امروزه برخی در پیامکهای خود «زنگیدن» را بهجای «زنگ زدن» بهکار میبرند و این کاربرد به سبب پیشینهی زبانی از نظر دستوری خطایی ندارد و نباید بهمنظور علمی شدن زبان، ساختن چنین مصدرهایی با پسوند «ـیدن» را اشتباه محض یا گناهی نابخشودنی تلقی کرد. آیا چنین کاربردهایی واقعاً آسیبی به زبان فارسی وارد ساخته که برخی از ادیبان این مصدرها را جعلی میدانند؟ این دیگر چگونه اندیشهای است؟! اگر زبان فارسی با این شوخیها به لرزه بیفتد، لابد برای هر خندهی نسل جدید هم باید فاتحهای خواند!
فضل الله نکولعل آزاد
کرج ۱۴۰۳/۹/۲۸
https://lalazad.blogfa.com/
ادامهی مطلب در بخش دوم👇👇👇