فروغ

به یاد: فروغ فرخزاد 
روانت شاد باد ای شاعر افسرده‌ی تنها
تو غمگین بودی و روحت
چنان دریای جوشان در تلاطم بود
نگاهت گرم بود امّا
نوای خنده و شادی
درون سینه‌ات گم بود
پر و بال ترا کندند اما روح تو شوق پریدن داشت
دلت دریای ماتم بود ، اما هم چنان شوق تپیدن داشت
سرشک غم درون دیدگانت موج می‌زد، لیک؛
درون قلب صاف تو؛
صفا و عشق مردم بود
صدای عشق در شعر تو پیدا بود، غم در سینه‌ی تنگت؛
هویدا بود
تو بودی یار بیماران محرومی
که دور از خانه و فرزند
به کنج خانه‌ای، پردرد و تنها آرزوی مرگ می‌کردند
دلت از ظلم نامردان
ز هم بگسست
ز هر سو تیر غم تا پر
درون سینه‌ات بنشست
روانت شادمان بادا!
روانت شادمان بادا!
فضل الله نكولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
Www.nazarhayeadabi.blogfa.com
*
فروغ فرخزاد
در هشتم دی‌ماه ۱۳۱۳ در شهر تهران دیده به جهان گشود و ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ با جیپ شخصی خود در جاده‌ی دروس قلهک تصادف کرد و از اتومبیل به بیرون پرتاب شد. سرش به جدول کنار خیابان اصابت کرد و جان به جانان تسلیم نمود.
فروغ در زمستانی سرد زیر ریزش برف، در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد و گویی که زمان مرگ خود را پیش‌بینی کرده باشد؛ می‌گوید:
مرگ من روزی فرا خواهد رسید 
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها 
روز پوچی همچو روزان دگر 
سایه‌ای ز امروزها، دیروزها

(فروغ فرخزاد)
آثار او به چند زبان ترجمه شده است؛ که عبارتند از:
تولدی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، اسیر، عصیان، دیوار

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۱ |

بسم الله الرحمن الرحیم. وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزۡلِقُونَكَ بِأَبۡصَٰرِهِمۡ لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكۡرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجۡنُونٞ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ

گفتم این شرط آدمیّت نیست
مرغ تسبیح‌گوی و من خاموش
(سعدی شیرازی)

شرط آدمیّت

حاجت‌روا شوی تو اگر باخدا شوی
دوری کن از گناه که حاجت‌روا شوی

دستِ دعا به‌سوی خدا کن دمِ سحر
از غم رها شوی، اگر اهل دعا شوی

هرگز وفا نکرده به کس شوکت و مقام
تنها خداست دولت و بی او گدا شوی

از دل اگر برون کنی آفات خدعه را
گنجینه‌ی صداقت و مهر و وفا شوی

شرکِ ریا و راه خدا در تناقض‌اند
از حق جدا شوی، اگر اهل ریا شوی

دل را اگر برهنه کنی از گناه کبر
با جان و دل به عشق خدا مبتلا شوی

پرواز می‌کنی به حریم خدا اگر
بر درد بی‌دوای ستمکش دوا شوی

دینداری من و تو به جز عشق خلق نیست
با خلق باش، خواهی اگر رهگشا شوی

با نام دین روان مکن اشکی ز چشم کس
توبه کن از گناه که مرد خدا شوی

با زور نیزه هر که کند حکم، مرد نیست
حالی بده به غم‌زده تا پادشا شوی

آیا تو گوش جان به کلامی سپرده‌ای؟
در جمع ما نشین که به درد آشنا شوی

شعر از؛ فضل‌الله نکولعل‌آزاد
کرج ۱۳۹۰/۵/۲
http://lalazad.blogfa.com
http://faznekooazad.blogfa.com
http://fazlollahnekoolalazad.blogfa .com
http://f-lalazad.blogfa.com
http://karshenasaneadabiatefarsi.blogfa.com ›
http://www.nekoolalazad.blogfa.com
http://nazarhayeadabi.blogfa.com.
http://nekooazad.blogfa.com
http://www.sadivahaafez.blogfa.com/
اینستاگرام. مطالب ادبی lalazad-40


@
@
@

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در سه شنبه سوم مرداد ۱۳۹۱ |