اشک و دود
شاخهی پربرگ را مشکن
رود را از گل مکن سرشار
آسمانها را مکن پردود
این طبیعت را مکن بیمار
این سکوت سبزجنگل را
با صدای تیر خود مشکن
بچه آهو را مکن خونین
این پلیدی را به دور افکن
یک زمان این خاک گرم و خشک
رود پاک سرد جاری بود
این زمین سوخته یک روز
باغ سرسبز بهاری بود
لحظههای سبز پیوستن
لحظههای ناب شیرین است
خاطر مردم ز مرگ باغ
خاطری ناشاد و چرکین است
این درختان را مکن مسموم
آب جاری را مکن مرداب
دم غنیمت میشمار ای دوست!
لحظههای ناب را دریاب
شد لجنزار آب دریاها
باغها در بین آتش سوخت
شهر سربی در سیاهی رفت
آتشی در سینهها افروخت
چشم، چشمی را نمیبیند
چهرهی خورشید ناپیداست
گرچه شهر از دود تاریک است
چشم ما بر دانش فرداست
تهران ۱۳۸۵/۶/۲۲
فضل الله نكولعل آزاد
Www.lalazad.blogfa.com
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
دود و اشک
چشم، چشمی را نمیبیند دگر
آسمان پایتخت آلوده است
شاخهها بشکسته از تیغ تبر
برگهایش بارور از دوده است
تیرگیها، چشمها را کور کرد
ماه را از آسمان، شبها ربود
روزها خورشید، پیدا نیست، نیست
دود و دود و دود و دود و دود و دود
با سیاهیها نبردی تازه کن
رنگ برگ سبز را دزدیدهاند
نهرها بر باغ جاری نیست، نیست
چشمهها از تشنگی خشکیدهاند
باغها در حسرت خورشید سوخت
این درختان کهن را آب نیست
رودها آبستن آلودگی است
آب دریاها به جز مرداب نیست
مهرماه ۱۳۸۵ تهران
Www.lalazad.blogfa.com
فضل الله نكولعل آزاد
*
تقدیم به سیاوش کسرایی
[تو قامت بلند تمنایی ای درخت!
آسمان بالایی ای درخت!
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت!]
دود
آسمان شهر آلوده است
برگها آبستن دود است
چشم، چشمی را نمیبیند
چهرهها در دود مفقود است
آسمان شهر، زیبا نیست
هیچکس در فکر فردا نیست
روزها، خورشید و شبها، ماه
در فراز شهر پیدا نیست
شهر، در دود و سیاهیهاست
دور، دوران تباهیهاست
آب دریاها گلآلودست
روز، روز مرگ ماهیهاست
آسمان تیره مسموم است
قلب دنیا سخت مغموم است
هر نفس خود لحظهی مرگ است
زندگی بر جبر، محکوم است
ساقهها از دود پربار است
شاخهها از هیچ سرشار است
باغها از تشنگی خشکید
آب دریاها لجنزار است
کوه، پشت دود ناپیداست
بازتابش، مرگ انسانهاست
شهر، در تاریکی مطلق
دهر، فکر ظلمت فرداست
ابر بارانزا سترون نیست
بغض آن در سینه بنهفته است
سر به زیر و ساکت و خاموش
نعرهاش از ترس جان خفته است
شاخهها در حال بشکستن
ساقهها در حال یخ بستن
لحظههای سبز جاری کو؟
وان سرود سبز پیوستن؟
سینهها آبستن درد است
خندهها تلخ و نفس سرد است
مردمان غمگین و مقهورند
دهر هم بس ناجوانمرد است
عشق در حال فراموشی است
شمع دل در حال خاموشی است
عصر، عصر انجماد ذهن
مغزها در حال بیهوشی است
حیلههای خصم، پنهانی است
نقشههای شوم شیطانی است
مُهر تایید تو دلگیر است
بازتاب آن پشیمانی است
عمر مردم را مجالی نیست
شادمانی جز خیالی نیست
سایههای روشن فردا؛
جز شب تار و محالی نیست
آسمان شهر آلوده است
چهرهی خورشید ناپیداست
کوهها از دور پیدا نیست
میوهها خشکیده از گرماست
این عروس دهر بیمار است
با همه در حال پیکار است
فرصت خود را مده از دست
زندگی محروم تکرار است
آدمی در فکر پاتختی است
لیک سهمش از جهان سختی است
آنچه میماند بجا از دهر
سایههای شوم بدبختی است
قلبها تاریک و پرکین است
سینهها از عقده چرکین است
هر که دم زد از خدا دیدم
سخت سستایمان و بیدین است
آسمان شهر نازیباست
تیرگی در آسمان پیداست
آنچه پنهان است و پیدا نیست
نعرههای ابر بارانزاست
در فضای شهر، ماهی نیست
آسمانها جز سیاهی نیست
از هوای پاک خالی شد
غیر مردن هیچ راهی نیست
تهران ١٣ فروردین ١٣٧٧
فضل الله نكولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
http://nazarhayeadabi.blogfa.com/
*
***