زن خیابانی

ناله‌ی يك زن
شب سردی زنی با ناله می‌گفت:
غم آوارگی دل پر ز خون کرد
مرا دیگر امید زندگی نیست
پل امّیدِ دل را واژگون کرد

زمانه خون من چون باده نوشید
دلم را دهر با غصه در آمیخت!
بهار آرزوهایم خزان شد
مرا کاخ سعادت‌ها فرو ریخت!

خداوندا، به فریاد دلم رس
زمستان است بوران است امشب
در این سرما پناهی نیست ما را
که سرمای فراوان است امشب

ز جور دهر می‌نالم شب و روز
دل از اندوه آن فریاد سر داد
درون سینه‌ام اندوه، اندوه ....
گلویم معبر فریاد، فریاد

جوانی شهوت‌آلوده مرا برد
درون خانه‌اش بی‌آبرو کرد
نبخشاید خدا آن رذل نامرد
تو گویی بر دلم خنجر فرو کرد

شدم آلوده‌ی دیوانه‌ای پست
هنوزم* اشک غم از دیده بارد
دلم از غصه لبریز است لبریز
که دریای غمم ساحل ندارد

تو آگاهی خدایا! از دل من
تو می‌دانی گناهی نیست ما را
مرا دیگر امید زندگی نیست
به‌غیر از مرگ راهی نیست ما را

دو صد لعنت بر آن ملعون نامرد
مرا از خانه‌ی مادر جدا کرد
از آن پس من شدم سرمایه‌ی او
چه می‌دانی که او با من چه‌ها کرد!

به دور از خانه‌ی مادر سراسر
گل امید من پژمرد و افسرد
که آن شیاد حیله‌گر دمادم
ز گرمای تن من بهره می‌برد

نرفتم خانه‌ام از روسیاهی
از آن روزی که ما را آبرو رفت
غمی سنگین درون سینه افتاد
تو گویی تیر بر قلبم فرو رفت

غم بی‌مادری سخت است و جانکاه
ولی کس از پدر برتر نباشد
بود دشوار بر ما زندگانی
پدر گر سایه‌اش بر سر نباشد

سرای دل ز غم دریای اشک است
چه دردی را که بر جانم روا کرد
نبودم شاد یک لحظه از آن مرد
مرا غم داد و خود با من صفا کرد

عذابم داد آن آلوده‌ی رذل
مرا با صد فریب او سوی خود خواند
توان تا داشت از من کام بگرفت
پس از لذّت مرا از پیش خود راند

در این دنیای درد‌انگیز پرغم
چراغ شام تاری نیست ما را
همه فقر و همه زجر و همه جبر
خدایا! اختیاری نیست ما را

به‌صد نیرنگ بهر کامیابی
به گوشم ناله‌ی پیوند سر کرد
درون دل امید و آرزو بود
مرا با وعده‌ها از ره بدر کرد

غم نان با دو دست فتنه‌ی خود
مرا آواره‌ی کاشانه‌‌ها کرد
شدم آلوده‌ی مردان نامرد،
چه ظلمی را روا بر جان ما کرد

از آن پس هر زنی با دیگری گفت:
مرو نزدش که این زن تن‌فروش است
کسی هرگز ندانست این زن هرز
ز فقر و بی‌کسی در جنب‌وجوش است

چه امّیدی است بر این زندگانی
که صیادان مرا در دام کردند
مرا در راه کاشانه ربودند
درون خانه‌ای بدنام کردند

شب است و آسمان تاریک، تاریک
زمستان است بوران است امشب
در این سرما پناهی نیست ما را
که سرمای فراوان است امشب

تهران ۱۳٧۷/۳/۷ ساعت ۲۴
فضل الله نكولعل آزاد
http://lalazad.blogfa.com
http://faznekooazad.blogfa.com
http://fazlollahnekoolalazad.blogfa .com
http://f-lalazad.blogfa.com
http://karshenasaneadabiatefarsi.blogfa.com ›
http://www.nekoolalazad.blogfa.com
http://nazarhayeadabi.blogfa.com.
http://nekooazad.blogfa.com
http://www.sadivahaafez.blogfa.com/
اینستاگرام. مطالب ادبی lalazad-40

* در این مصرع استخدام (هنوزم) به‌معنای (هنوز هم) و به منزله‌ی حذف "ه" نیست! منظور از "هنوزم" (هنوز مرا) است!


برچسب‌ها: ناله ى روسپى, تن فروش
نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در پنجشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۴ |