ترانهی دیگر
بگو از آینهی دل، بخوان! ترانهی دیگر
بریز طرح غزلهای جاودانهی دیگر!
به طبع گرم سلیمت، پناه ده سخن عشق
به درّ واژه بزن نقش آشیانهی دیگر
هر آنکه شعر تو خواند، به دام طبع تو افتد!
بپاش حافظ شیراز باز دانهی دیگر
که بندبند کلامت در انتهای دل ماست
بزن به روح غزلهای ما جوانهی دیگر
سرود خوش بنواز از درون سینهی پرسوز
بگو کلام گهربار عاشقانهی دیگر
هزار تیر کلامت به قلب من بنِشسته است
به تیر لطف معانی، بزن نشانهی دیگر
هزار نقش دلانگیز از کلام تو برخاست
ز قعر خاک برون آ، بگو ترانهی دیگر
ز شاعران معاصر منم مرید سهیلی
منم مرید ره حافظ زمانهی دیگر
بده به مرد سخنساز، عمر تازه خدایا!
که آتش دل گرمش کشد زبانهی دیگر
تهران ١٣٨٣/٢/١
فضل الله نكولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
http://nazarhayeadabi.blogfa.com/
نقدها و سوالهای دوستان
آقای (غ. س) بیآنکه به نمونهها و شاهدمثالها در شعرهای پیشینیان و متاخران توجه کند، خطاب به اینحقیر که گوئی مرا در امور شعری کمتر از خود فرض کرده، مطالبی عرض کرده و معترض شده که چرا قافیهی فرد اولین مصراع را در بخشهای پایانی قطعه یا غزلگونهی فوق تکرار کرده و در مجموع چرا شعر را باختهام!!
پاسخ:
اول اینکه؛ اکثر شاعران و ادبا معتقدند که همواره قافیهها در مصاریع زوج ظاهر میشوند، نه فرد! [این مورد را میتوان از بسیاری از غزلهای غزلسرایان متقدم و متاخر دریافت] چرا که قافیهی مصرع اول فقط برای قافیهی مصرع دوم منظور میشود. بنابراین برخلاف فتواهای غیرعلمی و غیرکارشناسانهی این دوست عزیز، این حقیر شعر را نباختهام و اصولا اینگونه اظهارنظرها را باید (بازندگی) نام نهاد، چراکه غالبا قالب «قطعه» یا «غزلگونه» برای همین منظور خلق شده تا نشان دهد، قافیهی مصرع اول فقط برای زیبایی و ملاحت مصرع دوم است و در حقیقت چاشنی غزل بهشمار میرود، نه نجات شعر از منجلاب نابودی!
آیا از نظر این دوست گرامی از آنجا که قالب قطعه در مطلع قافیه ندارد، باختن شعر محسوب میشود؟ اینحقیر هم به مطلع قطعهام، قافیه دادهام و در آخرین مصرع آنرا تکرار کردهام! آیا در مذهب شعری گناه کبیرهای انجام دادهام؟ هرچند که سرودهام از حیث قالب، «غزل» است اما چون از حیث مضمون عاشقانه و عارفانه نیست؛ آنرا قطعه یا غزلگونه نامیدم.
انتظار میرود، به غزلهای پیشینیان و معاصرین بیشتر دقت کند تا واقعیت را بهتر دریابد.
اصولا؛ منتقد گرامی سرودهی فوق را بهعنوان قطعه بپذیرد، نه غزل! آیا باز جای اعتراض است که چرا قافیهی اولین مصرع فرد در بخشهای پایانی شعر تکرار شده است؟
برای همین است که کسی نمیتواند از تکرار اولین قافیهی مصرع فرد در پایان هر شعر ایراد بگیرد، چون سراینده بلافاصله میتواند بگوید؛ این غزل نیست بلکه غزلگونه یا قطعه است و دوست داشتم، اولین قافیهی تزیینی شعر را در آخرین مصرع سروده تکرار کنم.
در ادامه نطق فرموده؛ چرا در بخش پایانی سروده، لااقل برای جلوگیری از تکرار قافیه از واژهی «افسانه» به جای «ترانه» بهره نبردهام!
پاسخ:
جل الخالق و آفرین!
شگفتا! یعنی ایشان به عنوان یک شاعر مدعی هنوز نمیداند که واژهی «افسانه» از حیث معنا و مضمون نمیتواند، بهجای «ترانه» بیاید؟ حافظ افسانهسرا بود یا شاعر؟ و یا اگر منظورش این است که مضمون بیت را با آوردن قافیهی (افسانه) تغییر دهم، باید بگویم که نامبرده بویی از شاعری نبرده است. چراکه سرودن شعر، مسخرهبازی و تفننی نیست! یک شاعر واقعی بهخوبی میداند که قافیه میبایست در خدمت بیان احساس باشد، نه بیان احساس در خدمت قافیه! این جوان کمتجربه با سرودن سرودههای تفننی خود که از دلش برنخاسته، رسالت شاعری را باخته است!
آیا نمیداند در صورت چنین پدیدهای در شعر، سکتهی قبیح هم صورت میپذیرد؟
و اگر میخواهد حرف خود را تغییر دهد و بگوید: منظورم «فسانه» بود، باید عرض کنم که به دو دلیل فتوای ایشان مردود است.
نخست اینکه:
چرا «فسانه»؟ در حالیکه واژهی «ترانه» مدنظر من و فراگیرندهی اندیشهام بوده است.
دوم اینکه:
«فسانه» در گذشته کاربرد داشته و این واژه امروزه کاملا مهجور است. من که نمیخواهم، واژهپردازی یا قافیهپردازی کنم تا بهجای معنا به قافیه بیندیشم!
در ادامه گفته: یعنی شما تا این حد در تنگنای قافیه قرار داشتید که از همان ابتدا به خلق قافیهی تکراری پرداختهاید؟
پاسخ:
سوالی بسیار مسخره و بیربط!
از این سوال چه معنایی اراده میشود؟
من در پایان تکرار کردهام نه ابتدا!
یکبار واژهی «ترانه» را برای حافظ بکار بردم و یکبار دیگر برای یک شاعر معاصر دیگر!
و چنانچه از عملکردم پیداست، در تنگنای قافیه قرار نگرفته بودم.
یکی میبایست به این جوان بیتعمق بگوید؛ آخر مگر هر دو در یک بیت یا دو بیت متوالی بهکار رفته که این سوال ناشیانه را مطرح میسازد! چرا سرودههای بزرگان را نمیخواند؟
دیگر اینکه در پایان گفته است: چرا حرف رَوی در قافیهی «جاودانه» تغییر کرده است؟
پاسخ:
البته درست میگویند تغییر کرده اما چه اشکالی دارد؟ آنچه که به عنوان قافیه به گوش شنونده میرسد؛ «جاودانه و آشیانه و ...» است که زییا و گوشنواز است. شنونده چه کار دارد که به تجزیهی قافیه بپردازد تا به جایگاه حرف «روی» پی ببرد! این حقیر به ضرورت بیان احساس، با فاصلهی چند بیت، یکبار از قافیهی الحاقی «انه» در «عاشقانه و جاودانه» بهره بردهام و این حرکت در شعر معاصر و حتا سلفها پیشینه دارد. به شعر هوشنگ ابتهاج (ای عشق همه بهانه از توست) توجه کنید و قافیهها را بنگرید و ببینید که ایشان به ضرورت بیان احساس، علاوه بر اینکه؛ جایگاه حرف روی را تغییر دادهاند بلکه به تکرار آن در واژگان «شبانه و شادمانه» نیز پرداخته است:
بهانه، آستانه، کرانه «شبانه، شادمانه» و ...
ای عشق!
ای عشق، همه بهانه از توست
من خامشم، این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه شبانه، از توست
من انده خویش را، ندانم
این گریهی بی بهانه، از توست
ای آتش جان پاکبازان
در خرمن من زبانه، از تست
افسون شده، تو را زبان نیست
ور هست، همه فسانه از تست
کشتی مرا، چه بیم دریا؟
طوفان، ز تو و کرانه از تست
گر باده دهی و گرنه غم نیست
مست از تو، شرابخانه از تست
می را، چه اثر، به پیش چشمت؟
کاین مستی شادمانه از تست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟
رام است که تازیانه از تست
من میگذرم، خموش و گمنام
آوازهی جاودانه از تست
چون سایه، مرا ز خاک برگیر
کاینجا سر و آستانه از تست
(هوشنگ ابتهاج)