وصل ع به ماقبل خود در شعر فارسی بخش ۳
وصل "ع" به ماقبل خود در شعر فارسی بخش (۳)
در بحثهای ادبی از دو راه میتوان نگرشی را به درجهی ثبوت رساند و یا به نقد آثاری پرداخت:
یک. توجیه علمی و منطقی یا همان استدلال
دو. آوردن شاهدمثال از صاحبان علم و فن
اما در جایجای تنها ذکر شاهدمثال کارساز نیست و کافی بهنظر نمیرسد. در تمامی علوم، استدلال یا توجیه علمی، پدیدهی اصلی است اما در علوم مختلف، روشها متفاوت است. برای نمونه، در علوم تجربی، آزمایش و در علوم انسانی، منطق نقشی اساسی دارد. در برخی دیگر از علوم نیز، برای بهکرسی نشاندن رای، نیاز بهتحقیق و اکتشاف است اما آنچه که به بحثهای ادبی مربوط میشود، همان دو مورد اول است.
سوم اینکه؛
چه کسی متواضع نیست؟ شما از فروتنی چه میدانید؟ چه مطلب منطقی را ایراد فرمودید که من نپذیرفتم؟ پاسخهای شما به این ماننده است که کسی ثابت کند، انسان زادهی انسان است و منتقدی بگوید؛ خیر! داروین نظریهای دارد، مبنی بر اینکه انسان، نوعی میمون و تکامل یافتهی آن حیوان است! اگر من گفتار بدون توجیه علمی بزرگان را بر زبان آوردم، آن زمان است که شما میتوانید، مانند من عمل کنید و نقل قولهای بدون توضیح علمی بزرگان را یادآور شوید. این حقیر توجیه علمی کردم و از شما توقع دارم، پاسخ مرا علمی بیان کنید! من میگویم؛ فلان استدلال را دارم و لطفا توضیح علمی را مبنای کار قرار دهیم، شما به دروغ میفرمایید؛
((به تصریح بزرگانی چون؛ علامه شفیعی کدکنی وصل حرف عین «که در حقیقت به حذف آن میانجامد» اشتباه محض است!))
بسیارخب! من در برابر یک اظهار نظر ساده و بدون توجیه علمی چه پاسخی میتوانم ارائه دهم؟ نه، شما بفرمایید، این یعنی چه؟ آیا بگویم؛ درست است؟ بگویم؛ نادرست است؟ البته در پیشتر ثابت شد، دکتر شفیعی کدکنی چنین کلامی را در کتاب (با چراغ و آیینه) بر زبان نرانده و شما با تحریف و دخل و تصرف در فرمایش ایشان، چنین کلام ناپسندی را به ایشان نسبت دادهاید که با رندی و شیطنتی ناشیانه بخشی از مطلب ایشان را حذف کرده و بهجای آن بخشی از عقاید فاسد خود را افزودهاید که این اقدام بیشرمانه در جای خود خیانت در امانت کلام به شمار میرود. دکتر تا دوستانی چون شما دارند، دیگر نیاز به دشمن ندارند!
از یک سو به ایشان لقب علامه عنایت میفرمایید و از دیگر سوی دست رد بر سینهی درستی کلامشان زده، به حذف مطلبشان میپردازید و بر ایشان دروغ میبندید؟
شرمتان باد!
«خداوند كسی را كه دروغگو و ناسپاس است، هرگز هدايت نخواهد كرد» (سورهی غافر. آیهی ۲۸)
حال شاید منظور شما این است که در کتابی دیگر چنین بیان متناقضی داشتهاند.
اول اینکه؛ بفرمایید، بهطور دقیق رفرنس (نشانی) دهید که مطلبهای ذکرشده را از کدام کتاب ایشان نقل قول کردهاید؟
دوم اینکه؛ اگر در کتابی چنین بیان متناقضی را فرموده باشند، باید بگویم؛ از آنجا که مطلب ایشان با توجیه علمی همراه نیست، پاسخی هم ندارد و تنها یک سوال دارد و آن اینکه؛ «دکتر! چرا وصل "ع" به ماقبل خود برخلاف قواعد عروضی است؟» باز اگر بهصورت علمی، توجیهی داشتند، دربارهی آن میشد، به گفتوگو پرداخت و چنانچه منظور شما این است که میبایست کلام نامبرده را کورکورانه، بهصورت کلیشهای، با جان و دل پذیرا شد و با چشمان بسته گفت؛ بله، اتصال "ع" بهماقبل خود نادرست است، چون ایشان فرمودهاند، باید خدمتتان عرض کنم؛ نه دوست عزیز، کور خواندهاید، آنهم بهشدت هرچه تمامتر!
ببینم، شما مگر در دوران سیاه قبل از رنسانس سیر میکنید؟ بهتر است، بدانید؛ کهنهسالی است که دوران قرون وسطی سپری شده است!
اصولا این حقیر در ادبیات، بهویژه در دانش عروضی با فتواهای دیگران کاری ندارم، لذا دربارهی آن نیز اظهار نظری نمیکنم، چون دانش عروضی را نه طوطیوار و فتواگونه بلکه با تحقیق و تفحص آموختهام! مگر خود از دانش عروضی بینصیبم که از درک یکی از ابتداییترین و سادهترین موارد عروضی، درمانده باشم و بخواهم به کسی پناه ببرم؟ کسی که دلپیچه میگیرد، میداند، چارهاش خوردن عرق نعناست، بنابراین در خود نیازی نمیبیند تا به پزشک مراجعه کند!
اینگونه موارد عروضی برای من بسیار پیش پا افتاده است و نمیدانم، چرا شما مورد به این سادگی را سخت گرفتهاید! شاید دکتر در مورد خلاف بودن این نوع اتصال توجیهی برای خود داشته باشند اما تا زمانیکه آن را رو نکنند، کسی نه، میداند، دربارهاش چه بگوید و نه میتواند، مطلبی بیان کند لذا توقع نداشته باشید، کسی دربارهی عقیدهای که همچنان در سینه پنهان مانده است، نظری ارائه دهد!
بسیاری از عروضدانان نیز مطالبی را غیر مستقیم ذکر کردهاند اما چون نتوانستهاند، به توجیه دقیق علمی بپردازند، تنها به آن اشارتی کوتاه داشتهاند و یا اینکه جرات این را نداشتند و ندارند، عقایدشان را آشکار سازند تا دچار بیمهریهای از ما بهترانهای هوچیگر نشوند.
به اعتقاد شما چرا دکتر سیروس شمیسا با حروف لاتین به تقطیع عروضی میپرداخته و میپردازند؟
بدیهی است، این عروضدان، وزن شعر عروضی را از دریچهی آهنگ آن مینگرند، نه طرز نوشتار یا نوع خط اما پرواضح است، همین استاد بزرگ مایل نیستند، دربارهی موافقت خود با وصل "ع" به ماقبل خود سخنی بر زبان برانند! ایشان خود در یکی از کتابهای عروضی بهصراحت میگویند؛ عروض دربارهی آنچه که در شعر به گوش میرسد، گفتوگو میکند، نه آنچه که با چشم دیده میشود. اگر عروضشناسان معاصر؛ استاد همایی، دکتر پرویز خانلری، دکتر سیروس شمیسا و ... با وصل "ع" به ماقبل خود مخالف بودند، صریحا اعلام میکردند اما از این میان تنها دکتر ابوالحسن نجفی، ضمن اینکه شاعر نبوده و حتا یک بیت هم نسروده تا بداند، حلقهی عروضی به خودی خود بر گردن شاعر تنگ است و نباید بر تنگتر کردن بیشتر آن اصرار ورزید، بدون کوچکترین توجیه علمی با پیروی از عروض سنتی مخالفت خود را بروز داده است.
در همین مورد؛ مرحوم «محمدتقی بهار» نیز وصل «ع» را بهگونهی نوشتاری و با دید سنتی نگریسته است. نمونهی بارز آن انتقادی است، غیر کارشناسی از سرودهی:
یاران عبث نصیحت بیحاصلم کنید
دیوانهام من عقل ندارم ولم کنید!
«میرزاده عشقی»
در یک جلسهی شعر مرحوم بهار به مرحوم میرزاده میگوید؛
((دریغ از ذوق و طبع شماست که غزلتان در دومین مصرع، به دلیل وجود حرف «ع» در کلمهی «عقل» که زحاف است «در اینجا «زحاف» بهمعنای؛ حذف یک واج و تغییر و تحریف در بهلفظ درآوردن واژه آمده است» حسن مطلع نداشته باشد. بهتر است، بگویید:
دیوانهام که عقل ندارم ولم کنید
مرحوم میرزاده عشقی نیز بهدرستی در پاسخ میگوید:
به شما چه ارتباطی دارد که در شعرِ شاعر بخواهید، دخالت کنید. مخاطب اگر دلش خواست، همینگونه بخواند و اگر هم دلش نخواست، اصلاً نخواند. مگر مولانا در بیتی اینطور بند را آب نداده است:
در خبر آمد که آن معّاویه
خفته بُد در قصر در یک زاویه؟؟؟
«مشدد آوردن «ع» معاویه و تبدیل «بود» به «بد» به ضرورت وزن»
که اگر ما میگفتیم؛ سُرب داغ توی دهانمان میریختند ولی چون مولانا گفته، همه زیرسبیلی رد میکنند.
مرحوم بهار به عشقی میگوید:
شما که بند را بیشتر از مولانا آب دادهاید))
و اما ... ؛
پرواضح است؛ حق با میرزاده عشقی است، چون ایشان از وصل «ع» بهره برده، اتصالی که در آن لفظِ دو واجِ اتصالیافته، بر اساس معیارِ لفظیِ فارسیزبانان یعنی؛ (من عقل = مَنَقل) بنا شده اما مولوی با مشدد کردن «ع» که به تغییر لفظیِ نامِ «معاویه» انجامیده، از خطایی سود جسته که برخلاف لفظ روزمرهی مردمی است که باید گفت؛ در اینجا مرحوم بهار بهشدت دچار لغزش علمی شده و عکس واقعیت را دریافته است.
اولا: در چند قرن، پیشتر بارها چنین پدیدهای از سوی فخرالدین عراقی، مولوی و ... صورت پذیرفته بود که قطعا استاد بهار از آن بیاطلاع بوده، چراکه اگر بر آن اشراف کامل داشت، هرگز چنین کلامی بر لب نمیراند و میرزاده عشقی باید به ایشان میگفت؛ مگر در زمینهی وصل «ع» حضرات سعدی شیرازی و صائب تبریزی و مانند آن دو به مولوی بلخی و فخرالدین عراقی اعتراض کرده بودند که شما اینگونه بدون کوچکترین توجیهی که برگرفته از دانش عروضی باشد، بر من تاختهاید؟
ثانیا؛ اهالی فن از روی سرودههای شاعران به صدور تبصره میپردازند. یعنی؛ اول شاعر میسازد، بعد صاحبنظر به صدور قاعده میپردازد!
حال اینکه مرحوم بهار از حیث دارا بودن اطلاعات ادبی و عروضی یک سر و گردن از میرزاده عشقی بالاتر بود، در آن شکی نیست اما جسارتا بهمعنای واقعی کلمه عروضشناس نبود و بدون آنکه به آثار پیشینیان توجه کند، به اظهار نظر پرداخته بود!
استاد بهار در وهلهی اول میبایست از عراقی و مولوی انتقاد میکرد که چرا در سرودههایشان «ع» را به ماقبل خود وصل کردهاند. بهویژه مولوی که علاوه بر وصل «ع» حتا «ه» را همزه فرض کرده و آن را نیز به ماقبل خود وصل کرده و این بدان معناست که اصولاً انتقاد ایشان از میرزاده عشقی جایز نبود!
استاد بهار اگر میتوانست با توجیه علمی به رد عملکرد آن دو شاعر بپردازد، آنگاه اجازه داشت، از میرزاده عشقی انتقاد کند!
هر زمان = هزمان
هنوز = نوز
پادشاه = پادشا
آوَرَد = آرَد
آور = آر
تواند = تاند
توانستن = تانستن
نیاوَرَد = نارَد
مار مرده «ناردش» تعویذ و بند (ناردش=نیاوردش)
روی به شهر «آر» که این است رو (آر=آور)
راستی قیمت پدید «آرد» خشب را بر خشب (آرد=بیاورد)
کرد «نتانست» ز من کس جداش (نتانست=نتوانست)
«ناصرخسرو»
میرزاده عشقی میبایست از محمدتقی بهار درخواست میکرد که با توجیه علمی پاسخ دهد که؛ چرا در سرودههای شاعران کهن «ر» در (هر زمان) و «ه» در واژگان (هنوز، پادشاه، سیاه و ...) یا «و» در (آورد، آور، تواند، توانستن) و «ی» در (نیاوَرَد) حذف شده است و کسی بر آن خرده نمیگیرد؟
اگر ایشان با توجیه علمی میتوانست، به تایید یا رد موارد ذکرشده بپردازد، آنگاه مجاز بود؛ در مردود شمردن وصل «ع» به ماقبل خود به گفتوگو بپردازد!
ایشان که وصل «ع» را حذف «ع» میپنداشته، میبایست اول از قاعدههای «ادغام» و «تخفیف واژگان» انتقاد میکرد که در آن دو بسیاری از واجها به معنای واقعی کلمه حذف شده، بعد بهگونهی علمی به مخالفت با وصل «ع» میپرداخت! همچنین میبایست جلوتر با توجیه علمی قاعدهی ادغام را مردود میشمرد که مثلاً بر اساس هیچ قاعدهای کافِ (یکگانه) را نمیتوان حذف و آن را به (یگانه) بدل کرد و چنانچه اگر از عهدهی چنین کاری برمیآمد، آن زمان مجاز بود، به وصل «ع» در شعر میرزاده عشقی معترض شود!
اصولا استاد بهار، سنتپرست و با نوآوری مخالف بود! تاریخ ادبیات فارسی گواه است، همین ایشان بود که با نیمایوشیج و قالب شعریاش بهشدت به مخالفت پرداخت و او را به باد تمسخر گرفت و این در صورتی است که امروزه بسیاری از شاعران از شیوهی نیمایی پیروی میکنند. ایشان در دو سرودهی خود از کوتاه کردن فعل بهره برده که از نظر بسیاری از ادیبانِ شاعر کار درستی نیست. دلیل اینکه چرا نباید از کوتاه کردن فعل بهره برد، در گذشتهتر دربارهی آن به گفتوگو پرداختهام و توضیح بیشتر در این مقاله نمیگنجد!
مرحوم بهار در سرودههای «کار» و «مادر» میگوید؛
که از یاس جز مرگ «ناید» بهبار
ای پسر مادر خود را «مازار»
در وهلهی اول ایشان میبایست توضیح میداد، طبق چه قاعدهای به حذف «ی» در «نیاید» و «میازار» پرداخته، بعد به وصل «ع» در سرودهی میرزاده عشقی میپرداخت. لابد اگر ایشان میخواست بگوید؛
ای پسر دشمن حق را بیازار
به ضرورت وزن میگفت؛
ای پسر دشمن حق را بازار؟
حال چرا ایشان «ع» عربی را واج میدانست اما واجهای فارسیِ «ر»، «ی»، «و»، «ه» را نه، خدا میداند! دستکم ایشان زمانی مخالفت خود را با وصل »ع» مطرح میکرد که خودش به صورت غلط به حذف واجهای افعال نپرداخته باشد. مرحوم مهدی سهیلی در یکی از کتابهایش «بوسهای بر دست مادر» میگوید؛ این اشتباه از محمدتقی بهار بسیار بعید است. ما نمیتوانیم در شعر خود «میاشوب» را «ماشوب» و «میاویز» را «ماویز» بیاوریم!
عروضشناس میداند، برای اثبات درستی وصل «ع» توجیههای علمی بسیاری موجود است. اینکه برای نمونه تلفظش مانند همزه است و ... اما ایشان برای حذف واجهای ذکرشده، چه دلیلی را میتوانست، ارائه دهد؟ امکان داشت، مثلا بگوید؛ شاهدمثالهای بسیاری در این زمینه موجود است و در برابر آن میرزاده به راحتی میتوانست بگوید؛ بهره بردن از وصل «ع» نیز در سرودههای شاعران دارای پیشینه است!
اصولاً توصیه به استفاده یا عدم استفاده از وصل «ع» به ماقبل خود، هر دو خطاست و از دخالت بیجای آدمی سرچشمه میگیرد.
اینکه شاعری از وصل «ع» یا «همزه» سود میجوید یا نمیجوید، بستگی به روش و سلیقهی خود شاعر دارد و در این زمینه نباید کسی برای شاعر تعیین تکلیف کند، که چه کند، چه نکند، زیرا قواعد عروضی را شاعران آفریدهاند، نه ادیبان بزرگ و نه داعیهداران کمتعمق! حال اگر در شعری سکتهی قبیحی به چشم خورد، شخص آگاه میتواند، آن را به شاعر سروده گوشزد کند اما وصل «ع» چیز دیگری است!
هرگاه احساس بر شاعر غلبه کرد، تحولات درونی به شاعر فرمان میدهد تا چه قالب شعری را بیافریند. یعنی در صورت دگرگونیهای درونی، واژگان، ترکیبها، آرایهها، وزن، قافیه و اتصال «ع» یا همزه بهماقبل خود، در ذهن شاعر به رقص درمیآیند و آنجاست که شاعر با متحول شدن، به ضرورت بیان و اقتضای احساس «ع» را به ماقبل خود وصل میکند!
دوست گرامی!
تخصص استاد سیروس شمیسا بیشتر در دانش عروضی است، بعد دیگر موارد ادبی اما استاد دکتر شفیعی کدکنی نگاهشان را بیشتر بر آرایههای ادبی معطوف داشته، بعد دربارهی سرودههای پیشینیان معاصر نظرهای قابل توجهی ارائه دادهاند! ادیبان و شاعران میدانند، ایشان در عرصهی ادبیات متحمل زحمتهای بسیاری شدهاند و بدیهی است، کسی که دانش ادبی و زحمات ایشان را نادیده بگیرد، در حقیقت خود را ضایع ساخته و نه تنها بویی از فنون ادبی نبرده، بلکه بویی از منطقپذیری هم نبرده است. در اینکه ایشان در دانش عروضی شخصی آگاهند، کوچکترین تردیدی به چشم نمیخورد اما آیا تاکنون شما ادیب یا شاعری را دیدهاید که در موارد عروضی از ایشان شاهدمثالی آورده باشد؟ پس بدانید تا چه میزان از مرحله پرت هستید! با این ادعاهای پوچتان که گنبد آسمان را سوراخ میکند، حتا نمیدانید، ایشان در چه زمینهی ادبی، فعالیت میکنند! سرتاسر بافتههایتان هم که با فهم هیچ بنیبشری سازگار نیست! آدم بیمنطق که شاخ و دم نمیخواهد. حال اینکه شما چرا خود را پشت ایشان پنهان کردهاید، انگیزهاش کاملا روشن است و جز عدم آگاهی از قواعد عروضی چیز دیگری نیست. شما توانایی توجیه علمی مطلب مورد نظر را ندارید. نمیگویم، از بزرگان شاهدمثال نیاورید، نه، اما طوطیصفت هم نباشید و در کنار شاهدمثالها توجیههای علمی را نیز در دستور کار خود قرار دهید که اصولا شما معنای آن را نمیدانید.
عروضشناسان معاصری که دربارهی دانش عروضی مطالب قابل توجهی نشر دادهاند، عبارتند از؛ استاد جلالالدین همایی، استاد دکتر پرویز خانلری. استاد دکتر ابوالحسن نجفی. استاد دکتر سیروس شمیسا و استاد دکتر مجید سرمدی و ...
لطفا مطالبشان را مطالعه فرمایید تا دستکم مقدمههای عروضی را فرا گیرید!
بحث در اینباره برای من مسئلهی تازهای نیست که شما گمان میکنید، با چند واژهی توهینآمیزِ حضرت عالی، راه خود را کج میکنم! دیرسالی است که مُهر آندراس بر پیشانی بحث دربارهی اتصال "ع" به ماقبل خود در شعر فارسی خورده است اما نمیدانم، این چرا برای شما تازگی دارد!
شما همین مطلب ارسالی دکتر را (که البته شما آن را از ایشان نقل قول کردهاید و نیاز به ذکر رفرنس «نشانی درج مطلب» دارد) به یک عروضشناس شجاع نشان دهید، ببینید، آیا نمیگوید؛
«ضمن احترام به ایشان این چیزی را ثابت نمیکند، چون فتوایی است، فاقد توجیه علمی»
البته شاید در آن زمان نیاز به توضیح را احساس نکرده بودند و یا شاید هم توجیهشان در حوصلهی آن مقال نبود! به هر حال ما از مبانی توجیه ایشان بیخبریم!
برای بار چندم تکرار میکنم؛ رسمالخط یا صورت نوشتاری "ع" و همزه مربوط به دانش عروضی نمیشود، اگر میشد تا کنون عروضشناسان توضیح عروضی داده بودند. خلاف بودن وصل "ع" به ماقبل خود زمانی توجیه عروضی دارد که "ع" مانند همزه تلفظ نشود (مانند زبان اردو) و شاعران گذشته با علم به اینکه تلفظ عربی "ع" با "همزهی فارسی" متفاوت است، آن را اتصال نمیدادند.
در زبان فارسی آنجا که میبایست استقلال "ع" حتما رعایت شود، در تلفظ "ع" ساکن میان و آخر واژه است. مانند: "ع" در (فعل. سعدی. لعل) و (طلوع. فروع. شروع)
دلیل برحذر داشتن شاعران از وصل "ع" بهماقبل خود همانا «برخلاف ملاک سنتی بودن» آن است، نه چیز دیگر یا بهقول شما؛ برخلاف معیارهای عروضی! اعتقاد من بر این است که امروزه عروضشناسان میبایست گرد هم جمع شوند و نظرهای مخالف و موافق خود را بیان و دربارهی درستی یا نادرستی اتصال "ع" تصمیمی قاطع اتخاذ کنند.
حال این اعتقاد جای شنیدن ناملایمتیها و حرفهای آزاردهندهی شما بزرگوار و دوست گرامیتان را دارد؟
برخی از عروضشناسان این زمان با اتصال "ع" مخالف نیستند اما جرات نمیکنند، نظر خود را بیان کنند تا مبادا مورد بیاحترامی از ما بهترانهای هوچیگر واقع شوند و به ایشان بگویند؛ صفرالید گستاخ! یعنی دقیقا مانند همین کار زشتی که شما بدون هیچ دانش عروضی انجام دادهاید! حتا این عزیزان بهمنظور دور شدن از گفتوگوهای حاشیهای و جنجالبرانگیزِ امثال شما در سرودههایشان از این نوع وصل بهره نمیبرند اما با وجود این ضمن بیادعایی کامل اذعان میکنم، در این زمینه از گفتوگو با هیچ جنبندهای که داعیهدار دارا بودن دانش عروضی است، کوچکترین هراسی ندارم!
بدیهی است، منظور از عروضشناس کسی است که به دانش عروضی احاطهی کامل داشته باشد، نه داعیهداران تهیدست که از حیث دارا بودن دانش عروضی عدد قابل ملاحظهای بهشمار نمیروند!
زمانیکه عرض کردم، اگر بتوانید، به اینحقیر مطلبی بیاموزید، دورادور دستتان را میبوسم اما چنانچه بخواهید، مغرضانه دانش عروضی مرا زیر سوال ببرید، در حقیقت خود را تباه ساختهاید، فرمودید؛ گویا ادعایتان خیلی زیاد است!
آقای گرامی! این را نمیگویند، ادعای بیجا، میگویند؛ اعتماد به نفس کامل! به اعتقاد من؛ صفت ترکیبی «داعیهدار» شایسته و برازندهی شخصیت شماست که به من نسبت دادهاید!
در ضمن کسی که در زمینهای دارای دانش مربوطه باشد، چه اشکالی دارد، مدعی هم باشد؟ کدام بزرگواری فرموده؛ داعیهداریِ بجا و بیغرض خلاف ادب است؟ هرچند که بارها عرض کردهام، هیچگونه ادعایی ندارم!
گیرم داعیهدار بدون دانش باشم، شما با توجیه علمی اثبات کنید؛ طرز اندیشهی من دربارهی اتصال "ع" نادرست و خلاف قواعد عروضی است!
اما اینکه عروضشناسان امروزی میبایست این نوع وصل را جایز بدانند یا نه، باید گفت؛ عروض، خود جلوتر داوری این ماجرا را بهعهده گرفته و توجیه علمی خود را صادر کرده است. قواعد عروضی با زبان بیزبانی میگوید؛ شنیداری هستم و ربطی به خط ندارم و تلفظ "ع" و همزه در زبان فارسی یکی است و اتصال "ع" به ماقبل خود خلاف نیست! در اینجا دیگر من گستاخ نیستم، عروض مودب نیست!
فرمایش دکتر قابل احترام اما این نشد آن پاسخ علمی که از شما درخواست کرده بودم! من از شما توجیه علمی خواستم، نه نقل قول این و آن را، استدلالتان چه شد؟ توجیه عروضیتان کجا پرواز کرد؟
کسی که در دانشگاه تحصیل کرده باشد، قطعا این نکتهی ارزشمند را از استاد خود شنیده است که؛ فتوای ادبی بدون توضیح علمی فاقد هرگونه اعتبار ادبی است و پسیژی ارزش ندارد و چنانچه از دکتر هم بپرسید، همین را خواهند گفت! این یک واقعیت است، نه بهقول عدهای اهانتی بزرگ! خدای ناکرده نباید حمل بر غرور گوینده یا اهانت به بزرگان تلقی شود! این نکتهای است که هر کس به محض ورود به دانشکدهی ادبیات از زبان استادش میشنود اما اینطور به نظر میرسد، شما در محیطی درس خواندهاید که به شما تفهیم کردهاند؛ باید فرمایشهای مثلا ابوعلی سینا و مانند او را کورکورانه بپذیرید و حق ندارید، برخلاف کلامشان سخنی بر لب برانید!
بسیارخب! از دکتر کدکنی و یا از هر شخص محترم دیگر بخواهید که با توجیه علمیعروضی پاسخ دهد که چرا در دو بیت یادشده، وصل همزهی "آری" و "آلی" به ماقبل خود اشکالی ندارد اما وصل (ع) "عاری" و "عالی" به ماقبل خود دارای اشکال است و این درحالی است که هر دو به یک گونه به لفظ درمیآیند و هر دو جز به خط فارسی، به یک صورت نوشته میشوند! هرگاه با توجیه علمیعروضی ثابت کردید، نمونهی دوم دارای سکتهی قبیح است، آن زمان است که سخن حق بر زبان راندهاید. امیدوارم اینبار نفرمایید؛ ((به تصریح بزرگانی چون ...))
لطف بفرمایید، در گذشتهتر نوشتههای خود را به عروضدانی که کمابیش به دانش عروضی مسلط باشد، نشان دهید تا به سبک، سنگین کردن آن بپردازد، بعد برای اینحقیر ارسال فرمایید!
در مطالب گذشتهیتان بیراهه رفتهاید و به من میگویید؛
((در برابر منطق متواضع نیستید))؟
کدام استدلال؟ کدام منطق؟ اگر نمونهی معیارِ سنجشِ منطق، مغلطهکاریها و فتواهای بدون توجیه علمی شما باشد که دنیا پر از آدم بیمنطق بود! شما در نوشتههای خود حتا یکبار هم از اصطلاحهای عروضی بهره نبردهاید تا خوانندگان دریابند، از حیث دانش عروضی در چه مایه و چه پایهای قرار دارید!
فرمودهاید:
((چرا خود را میپیچانید؟))
پاسخ؛
دیگر هجمهها را از حد گذراندهاید! این چه لحن سخن گفتن است؟ گویا شما شهوت کلام را با عفت کلام اشتباه گرفتهاید!
من میگویم؛ بحث ما علمی و دربارهی وصل "ع" است، شما بهجای توجیه علمی و استدلال، نقل قولی از آن بزرگوار میآورید که؛
((ایشان وصل حرف "ه" را در شعر عارف قزوینی مردود شمرده است))
بسیارخب، اولا؛ این چه ربطی به بحث ما دارد؟ ما دربارهی وصل "ع" صحبت میکنیم یا وصل "ه"؟
ثانیاً؛ اگر مردود شمرده، پس چرا آن وصل را برای شاعران امروزی قابل توجیه و بلامانع دانسته است؟
دوست عزیز! ما دربارهی عروض صحبت میکنیم، شما میگویید؛ آن بزرگوار فرموده؛
((عارف قزوینی دارای اشکالات دستوری است؟))
خب، عارف قزوینی و اشکالهای دستوری او به من و مطلب مورد بحث چه مربوط است؟ حالا من خودم را میپیچانم یا شما خود را میپیچانید؟
از شما میپرسم؛ چرا وصل "ع" به ماقبل خود جایز نیست!
در پاسخ میفرمایید؛
((علامه شفیعی کدکنی تصریح کرده که این کار با ملاکهای شعر سنتی مورد ایراد است))
دوباره میپرسم، حرف خود را تغییر میدهید:
((چه در عروض سنتی و چه در عروض جدید به تصریح بزرگانی چون؛ علامه شفیعی کدکنی وصل حرف "عین" که در حقیقت به حذف آن میانجامد اشتباه محض است))
میگویم؛ فرمایش ایشان قابل احترام، میخواهم دلیل علمی آن را بدانم، میفرمایید:
((علامه شفیعی کدکنی میگوید؛ وصل حرف "عین" اشتباه محض است))
میگویم؛ بسیارخب! این نوع اتصال از نظر شما و ایشان دارای ایراد عروضی است اما لطفا بهصورت علمی توضیح دهید!
دوباره میگویید؛ .....
همینطور تا روز رستاخیز میخواهید، با عبارات نامربوط به تکرار مطالبتان بپردازید!
برادر من! این کار شما کارشناسی نیست و علاوه بر آن در بیانِ کلامِ نامربوط، زیادهروی کردهاید. لطفا دربارهی دانشی که بدان واقف نیستید، سخن بر زبان نرانید!
حال اینکه؛ چرا مطلب خود را تغییر دادهاید، خود ماجرایی دارد، شنیدنی!
داستان از این قرار است که حضرت عالی زمانی که دهان به اعتراف گشودید و فرمودید؛
((علامه شفیعی کدکنی تصریح کرده که این کار با ملاکهای شعر سنتی مورد ایراد است))
بیآنکه خود بدانید، خود را در بنبست واقعیت گرفتار کردید و زمانیکه با توضیح من دریافتید، پاسخ خود را دادهاید و بحث تمام است، فرمودید:
((چه در عروض سنتی و چه در عروض جدید به گفتهی علامه شفیعی کدکنی وصل حرف "عین" که در حقیقت به حذف آن میانجامد اشتباه محض است))
باور بفرمایید؛ ادعایی ندارم و همواره عرض کردهام، هر چه آموختهام، از مردم بوده اما گویا شما با دانش نداشتهیتان گمان کردهاید، با شخص تازهکاری طرف هستید و هر چه از دهان مبارکتان بیرون میآید، بهعنوان نظر کارشناسی ارائه میدهید اما بد نیست، بدانید که اینحقیر ضمن بیادعایی کامل بیش از چهل سال است که در زمینهی دانش عروضی تحقیق و تفحص و حدود سی و پنج سال است که فقط دربارهی وصل "ع" بحث میکنم و شما هنوز به مکتب نرفته و در زمینهی دانش عروضی درسی نخوانده، راحت به صدور فتوای غیر علمی میپردازید؟
از آنجا که بیدی نیستم تا به باد اهانتهای دیگران بلرزم، میدانم، جز سخن علمی کلامی بر لب نرانده و در نتیجه از سردمهریها و ناملایمتیهای برخی از عزیزان آزردهخاطر نمیشوم و به راه خود ادامه میدهم. این ادعای پوچ نیست، اتکا بهنفسی صادق است! میان ادعا و اتکا بهنفس فاصلهای است از زمین تا بینهایتها!
در یکی از مطلبهای خود به این حقیر فرمودید؛
((اگر ذرهای تقوای علمی دارید، حرف خود را پس بگیرید و بگویید؛ وصل حرف "ع" خلاف عروض است))
پاسخ؛
چقدر علمی سخن میگویید! چه توجیه استادانهی نابی! حسابی غافلگیرم کردید، استاد! چه پند حکیمانهای! واقعا دستمریزاد!
اما نه بهجان شما امکان ندارد، پس بگیرم، لطفا اصرار نفرمایید!
اول اینکه؛ آیا شما اصولا میدانید، عروض چگونه دانشی است؟
دوم اینکه؛ چرا پس بگیرم؟
این به آن میماند که کسی با خون دل برای خود خانهای فراهم سازد و شخصی بدون دلیل به او بگوید؛ خرابش کن!
اگر داعیهداری که این نوع وصل را خطا میشمارد، نتواند ادعایش را با دانش عروضی ثابت کند، باید بپذیرد، مدعیِ بیخاصیتی است که بهطور قاچاق در حوزهای ممنوع الورود پای نهاده که میتواند، پیشینهاش را لکهدار و اعتبارش را زیر سوال برد.
برادر گرامی!
چند دهه است که در انجمنهای ادبی دربارهی اتصال "ع" با دوستان عروضشناس که دارای تحصیلات عالیهاند، بحث و تبادل نظر میکنم! میدانید، سر اثبات درستی همین وصل تا چه حد زحمت کشیدهام؟ به همین راحتی میگویید؛
((اگر ذرهای تقوای علمی دارید، حرف خود را پس بگیرید و ...))؟
اگر بگویم یا نگویم؛ وصل "ع" خلاف قواعد عروضی است، چه سود و زیانی بهحال شما دارد؟ چطور به خود اجازه میدهید، به دیگران اهانت ورزید و دربارهی دانشی که بدان اشراف ندارید، به صدور فتوا بپردازید؟ این را من باید به شما بگویم، نه اینکه شما به من یادآوری کنید. من برای باورهای ادبی خود، نه روزمره بلکه شبانهروز تلاشهای بیشائبهای صورت دادهام و در حقیقت محصول مطالعهها، تعمقها، تفحصها، مشورتها، تحقیقها، تجزیه و تحلیلها، غور و غوته در متون پیشینیان و آثار بزرگان است.
بنابر این آن را از سر راه نیاوردهام که بخواهم، به یک اشارت حضرتِ عالی دور آن را قلم بگیرم!
بنابر همین ملاحظه چنانچه شما ذرهای وجدان کاری، صداقت علمی و تعهد ادبی دارید، فتوای بدون توجیه خود را پس بگیرید و بهصورت کاملا علمیعروضی منظور خود را بیان کنید که در غیر این صورت ما را بخیر و شما را به سلامت!
خواهش میکنم، برای یکبار هم که شده، دیگر عرایض گذشتهی خود را تکرار نکنید و چنانچه مایلید، بحث تداوم یابد، اندکی از آن وقت گرانبار و وزین خود را هم به خواندن پاسخهای اینحقیر اختصاص دهید، بعد به اظهار نظر غیر علمی بپردازید!
در دبیرههای گذشتهتر فرمودهاید؛
((شما را ارجاع میدهم به کتاب با چراغ و آینه از علامه شفیعی کدکنی ...))
اینحقیر نیز شما را ارجاع میدهم، به کتاب آسمانی قرآن کریم که خداوند حکیم میفرمایند؛
گیرم به آنچه علم دارید، مجادلهیتان روا باشد، چرا دربارهی آنچه علم ندارید، بهگفتوگو میپردازید؟
《آیهی ۶۶ سورهی آل عمران》
بزرگوار اجازه دهید، مطلبی را بیپرده بگویم، چون معتقدم؛ چشمپوشیها و کوتاهیها در امر اطلاعرسانی و تعریف و تمجید دروغین و چاپلوسی دیگران خیانتی است، بزرگ به طرف مقابل! از آنجا که رسالت علمی آدمی را متعهد میکند که واقعیتها گفته شوند، پس از شما اجازه میخواهم، بهطور صریح عرض کنم؛ از مطالب چند ماههی حضرت عالی چنین پیامی استنباط میشود: شما یا به دانش عروضی واقف نیستید تا با اصطلاحهای ویژهی آن مطالب خود را بیان کنید، یا معنای ''توجیه علمی" را نمیدانید! همین قدر بدانید، وارد مبحثی شدهاید که در حیطهی تخصصی شما نیست! پس اینکه فرمودهاید؛ (بهزعمتان پاسخ مرا میدهید) نقدی دارد و آن اینکه انگیزهی درک نکردن شما همانا نداشتن سواد عروضی است، وگرنه به روشنی پاسخ مطالب سست و فاقد ارزش علمی آن کس را که میخواهید، برایش بزرگی کنید و در این مقال سنگش را به سینه میزنید، دادهام!
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست
عِرض خود میبری و زحمت ما میداری؟
در ابتدای اولین مطلبتان آنچنان تند و بیپروا نوشتهاید؛
((مطالب شما را در برابر استدلالهای قوی و قویم جناب ابراهیم حاج محمدی بسیار سست و بیمنطق دیدم))
که هر کس عروض نداند، گمان میکند، شما صاحبنظری سترگ و همرتبهی استادان پرویز خانلری، ابوالحسن نجفی و سیروس شمیسا هستید و در زمینهی دانش عروضی چند کتاب تخصصی با نظرهای جدید نوشتهاید!
نه بابا، یک دفعه بفرمایید، یک کارگاه عروضی در یکی از دانشکدههای ادبی دایر کنید و به تدریس دانش عروضی بپردازید. اصلا خجالت نکشید!
کدام استدلال قوی و قویم؟ ترهات یخ ایشان مانند طامات و اراجیف شما سرتاسر مغلطهکاری بود! با خواندن همان اولین بافتهی آشفتهیتان دستگیرم شد که چیزی از دانش عروضی نمیدانید و اصولا سوراخ دعا را گم کردهاید، زیرا توجیه غیر علمی همپالگی شما که از آن به دفاع پرداخته بودید، سرتاسر پرت و به دور از منطق و دانش عروضی بود اما با وجود این باز به شما مهلت دادم تا علمی سخن بگویید که نگفتید! ایشان خود دریافتند که سرتاسر مطلبشان نادرست بود و همهی اظهار نظرهایشان را از سایت خود حذف کردهاند اما در حیرتم که چرا شما تاکنون آن را درنیافتهاید!
زهی توهّمهای پوشالی!
زهی ادعاهای توخالی!
گویا هرچه کوتاه میآیم و با شما بهنرمی سخن میگویم، رفتهرفته جسورتر و گستاختر میشوید!
اصولا از حیث دارا بودن اطلاعات عروضی، شما که هستید تا دربارهی مطالب عروضی و ادبی دیگران نظر دهید؟ مبالغه هم حد و مرزی دارد. آیا شرم نمیکنید، با هتک حرمتهای خود، بدون اطلاعات عروضی بهصدور فتوا میپردازید؟ از قول دیگران دروغ میگویید! مطالب مهم بزرگان را به نفع خودتان حذف میکنید و آن وقت دم از منطق و تقوای علمی میزنید! آیا از خدا نمیترسید؟ شما دیگر چگونه موجودی هستید؟ با تحکّم سخن گفتن و اینگونه بهصدور فتوا پرداختن دربارهی مطالب عروضی، مختص شما نیست بلکه برازندهی عروضشناسی است که دستکم چند دهه در این زمینه استاد و یا مدرس دانشکدهی ادبیات باشد!
لطفا حد خود را بدانید و بیش از این یاوهگویی نفرمایید. بدیهی است که این گندهگوییهای زیادی به شما نیامده است!
از اینکه در طول پاسخگویی، اندکی با لحن و زبان خودتان صحبت کردم و جایجای بخشی از کلامتان را به خودتان حوالت دادم، از شما پوزش میطلبم!
شما میفرمائید؛ دکتر با اتصال "ع" مخالف است و میگویم؛ گیریم بیشتر شاعران با ایشان همنظرند، منظورتان چیست؟ عرض کردهام؛ کسانی که با دانش عروضی سر و کار دارند، به چند سوال من جواب دهند! آیا درخواست غیر معقولانهای را صورت دادهام؟
کسی که بیتعمقانه میگوید؛
((مطالب شما را بسیار سست و بیمنطق دیدم))
بدین معناست که خود را در زمینهی عروضی صاحبنظر دانسته و خواسته تشخیص خود را بیان کند!
بسیارخب، با توجیه علمی بفرمائید، کجای مطلبم سست و بیمنطق است! از این سادهتر؟
فرمودهاید؛
((عروض اعم از سنتی و مدرنش قواعدی دارد که تخطی از آنها منجر به ایراد شعر میشود))
پاسخ؛
نه بابا! راست میگویید؟
ببینم؛ این را شما به تنهایی تشخیص دادید یا از کسی کمک گرفتید؟
این تحقیق ارزشمند، کار یک هیئت علمی بود، چطور به تنهایی از عهدهی آن برآمدید؟
واقعا چه خوب شد، دانش عروضی خود را از اینحقیر دریغ نفرمودید، وگرنه با بیش از چهل سال پیشینهی غور در دریای دانش عروضی، تاکنون گمان میکردم؛
عروض اعم از سنتی و مدرنش قواعدی ندارد و تخطی از [آن] منجر به ایراد [وزن] شعر نمیشود!
ممنونم آقا! واقعا نمیدانم، این لطف شما را چگونه جبران کنم تا از خجالتتان درآیم! خدا خیرتان دهد، از شما تشکر میکنم که نکتهی به این مهمی را به اینحقیر گوشزد فرمودید!!!
آقای محترم، آقای محترم!
قباحت دارد، کمی هم شرم و حیا در دستور کار خود قرار دهید. اندکی احترام به خرج دادن چیز بدی نیست! این مهملات چه معنایی دارد؟ دیگر کارتان به گزافهگویی رسیده است! یعنی تا کنون از فهم چنین مطلب سادهای درمانده بودهام که نیاز داشته باشم، شما به من گوشزد بفرمایید؟
شما با این ادعاهای پوچ و بیاساستان نمیتوانید، حتا یک جمله را درست بنویسید یا درست بخوانید و درست متوجه شوید، با این توصیف چگونه بهخود اجازه میدهید، وارد گفتوگوهای تخصصیِ عروضی شوید؟
یعنیچه، منجر به ایراد شعر میشود؟ منجر به ایراد شعر یا وزن شعر؟
این حرفهای عجیب و نامربوط چیست که میبافید؟ چرا توضیح واضحات میفرمایید؟ هر عروضشناس ولو تازهکار به خوبی میداند؛ عروض دارای قواعد است، منتها نه قواعد من درآوردی شما و همپالگیتان! قواعد عروضی را در یکی از فنیترین مطلبم (سکتههای رایج در شعر فارسی) ذکر کردهام! 👇👇👇
https://lalazad.blogfa.com/post/701
در ابتدای مطلبم عرض نکردم، بیگدار به آب نزنید؟ عرض نکردم، با نوشتن مطالب مغرضانه، خود را تباه نسازید؟
عرض نکردم خود را سکهی یک پول نکنید؟ میتوانستید، گفتوگو را ادامه ندهید و دستکم در این مقاله بر لبهایتان مهر خاموشی بزنید اما به تذکرهایم توجه نکردید و با ارائهی مطالب بیمقدارتان فقط خود را سنگ روی یخ کردید و در نتیجه با آب شدن یخهای ذهنتان بهوسیلهی پاسخهای محکم عروضی من حباب ادعای بیجایتان ترکید!
دیدید، با خود چه کردید؟ خود را در بیاستدلالی، بیمنطقی و بیسوادی انگشتنما کردید! بیشتر مطالبتان نامربوط و نادرست از آب درآمد! به نکتههای دستوری هم که اشراف نداشتید! پاک آبروی خود را بردید! حال چگونه میخواهید، این لکهی ننگ را از چهرهی خود پاک کنید، خدا میداند! باز اگر بحث شما دوستانه بود، میتوانستید، با اندکی خوشزبانی مطلبتان را با خوشی به پایان برسانید اما شما ضمن اهانتها مطلب خود را بسیار طوفانی آغاز و در نتیجه پل پشت سر خود را خراب کردید و اکنون راه بازگشتی ندارید! بنا بهگفتهی خودتان که فرمودید؛
((مطالب مرا نشر دهید تا خوانندگان خود بهقضاوت بنشینند)) آن را نشر دادهام تا خوانندگان محترم عروضشناس نوشتههای نامربوط شما را بخوانند و بر لبانشان لبخند تمسخرآمیز معناداری نقش بندد!
لطفا کمی به خودتان بیایید. اگر نمیتوانید، علمی و منطقی به گفتوگو بپردازید، بهتر است، سکوت اختیار کنید!
ببینید، برای بار آخر میگویم؛ اگر باز میخواهید، توهین کنید، بیراهه بروید و غیر علمی سخن بگویید، باید خدمتتان عرض کنم؛ به نشانهی تسلیم دستهای خود را بالا میبرم، چون تحمل و حوصلهی خواندن مطالب بهدور از منطق و تکراری شما را ندارم. شما مطالب خود را به یک عروضشناس واقعی عرضه کنید تا ببینید، تا چه حد بیربط و غیرعلمی به گفتوگو پرداختهاید!👇
آقای مرتضی اژدری گرامی! بدانید که ما در زمینهی ادبیات چیزی به نام فتوای ادبی بدون توجیه علمی نداریم که صاحبنظری مطلبی بدون توضیح دقیق ارائه دهد و دیگران به دنبالش راه بیفتند و کورکورانه از او پیروی کنند. برای نمونه؛ شما اگر آثار دکتر پرویز خانلری را مطالعه کنید، میبینید؛ نمونههای خود را با توجیه کامل علمی بیان کردهاند!ِ البته جناب دکتر شفیعی کدکنی نیز چنین است اما بهطور استثناء این نمونهای که از ایشان ذکر کردید، فتوایی است که با توجیه علمی همراه نیست! من نمیگویم؛ خدای ناکرده شیوهی بیان ایشان نادرست است، یعنی دقیقا و تحقیقا همان چیزی را که شما میخواهید، بگویم و بعد از آن بحث را به بیراهه بکشانید.
اینکه ایشان در زمینهی ادبیات، شخصیتی توانمندند، تردیدی نیست اما بارها و بارها از شما تقاضا کردم، بیایید، از در گفتوگوی علمیعروضی وارد این گفتوگو شویم. البته بعید میدانم، ایشان چنین چیزی بیان کرده باشند، چون در کتابی که بدان اشارت داشتید، چنین چیزی نیامده بود!
سرور ارجمند!
لطفا چنانچه در توانتان بود، پیام خود را با دانش عروضی همراه سازید و اگر این توان را در خود نمیبینید، برای همیشه سکوت را برگزینید. از این به بعد اگر کلامی غیر علمی و نامربوط ارسال فرمایید، پاسخ شما را نمیدهم و فقط طبق فرمودهی خودتان نظرهای شما را موبهمو در همین بخش درج میکنم تا عروضشناسان محترم ولو مخالف عقیدهی من، بخوانند و خود به قضاوت بنشینند که آیا من علمی صحبت میکنم یا شما!
ضمنا در مطلب فوق باید میفرمودید؛ (تخطی از آن) نه (تخطی از آنها)
ببینید دوست عزیز، در زبان انگلیسی صفت اشاره در مورد جمع خود بهصورت جمع میآید، مانند؛ (Those books) یعنی؛ (آنها کتابها) اما در زبان ما عکس آن صادق است. چراکه در زبان فارسی صفت اشاره در مورد اشارهی جمع خود مفرد میآید، نه جمع! بنابر همین ملاحظه (آن کتابها) درست است، نه (آنها کتابها) یعنی با یک اشاره چند کتاب نشان داده میشود. در اینجا هم اشارهی شما به "قواعد" است و میخواهید، بگویید؛ (تخطی از آن قواعد) پس عبارت (تخطی از آنها) درست نیست! از آنجاکه در سطرهای بالاتر از "قواعد" بهره بردهاید، میبایست برای اشاره به آن از صفت اشاره سود جویید، نه ضمیر اشاره!
دیگر اینکه؛ در مطلب فوق فرمودهاید؛
(چرا نظریات مرا تایید نمیکنید بلکه به دلخواه خودتان «گزیدههایی» از آن را «انتخاب» کرده و به زعم خودتان جواب میدهید؟
انصاف این است که «نظرات» بنده را بیکم و کاست تایید کنید!)
حال که دریافتید، اینجا جای سنگاندازی نیست و توان گفتوگوهای عروضی را ندارید و نیز نمیدانید چگونه مطلب خود را به پایان ببرید، بحث را عوض میکنید و به حاشیه میروید؟ توضیح اینکه؛
جدا از اینکه معنای "نظریه" و تفاوتش را با "نظر" نمیدانید، از "گزیده" همان معنای "انتخاب کرده" اراده میشود و یکی از آن دو حشو قبیح است. میتوانستید، بنویسید؛ (بخشی از آن را انتخاب کردهاید) یا (گزیدههایی از آن را درج کردهاید) چنانچه علامه دهخدا در فرهنگ خود میفرمایند:
گزیده
انتخاب کرده شده.
(برهان قاطع) (آنندراج)
دیگر اینکه؛
در زبان عربی سهحرف و سهحرف کمتر با ات جمع بسته نمیشوند! نظرات جمع نظره یا نظرت به معنای؛ یک نگاه است. مانند؛ حضرات جمع حضرت بنابراین نظرات را که در متن خود بهعنوان جمع نظر بهکار بردهاید، درست نیست. در زبان فارسی جمع نظر میشود؛ نظرها و در زبان عربی جمع نظر را انظار گویند که در زبان فارسی بهعنوان جمع نظر کاربرد ندارد، چراکه فارسیزبانان از انظار معنای منظره را اراده میکنند! بدیهی است، نظرات دارای نشانهی جمع عربی است و آن را نمیتوان به حساب زایایی زبان فارسی گذاشت!
ضمن اینکه در مطلبتان هیچ نظر یا نظریهای هم یافت نشد! چه میتوان کرد؟ بیسوادی و در کنار آن داعیهداری هم عالمی دارد!
در پایان امیدوارم، از پاسخهای اینحقیر نهایت لذت و بهره را برده باشید.
دوست گرامی! از این به بعد کوشش کنید، بدون کوچکترین اهانت، با آرامش خیال به نقد مطلبی بپردازید. اگر سلامتی دیگران برایتان ارزشی ندارد، دستکم مراقب سلامتی خودتان باشید و حرص نخورید که برای قلبتان زیانآور است! خونسردی خود را حفظ و بر احساسات خود غلبه کنید که در غیر این صورت ممکن است، خدای ناکرده، بر اثر هیجانهای ناشی از آن سکتهی قبیح بفرمایید!!
و من الله التوفیق
شاگرد ادبیات فارسی؛ فضل الله نکولعل آزاد
☆
حال نگاهی میاندازیم، به عکسنوشتههای زیر؛👇👇👇👇
🖕🖕🖕
((ازُقبا= از عُقبی!!! فتوای اکید ما بر این است که حذف حرف عین ولو به ضرورت از قبائح اکیده است و نتوان به هیچ ضرورتی حتی ضرورت وزن حرف عین را از تقطیع عروضی حذف کرد و این به موجب اقوی ادلّهی عقلیه أعنی {{خیف اللُّبس}} است!!! و ما را رأی بر این است که حتی در مواردی که هیچ خوف التباسی نیست، نیز از این قباحت اجتناب شود. ولیکن در این مورد خاص به موجب قاعدهی فلسفیهی معروف: {مَا مِن عامٍ الّا و قَد خُصَ} چون اثرمان طنز بوده است، خود خلاف فتوای خویش عملیدهایم. مقلّدین ما میتوانند، در این مسأله به فالأعلم رجوع کنند و اگر او را نیز همین فتواست، به فالأعلمِ از او! و هلمَّ جَرّا!!))
پاسخ؛
عبارات ایشان ممکن است، در وهلهی اول به مذاق افراد کمتعمقِ بدونِ مطالعه خوش آید اما واقعیت چیز دیگری است. این نمونه نیز مانند دیگر نمونههایشان سست و غلطانداز است و طبق معمول اوزان عروضی را از دریچهی نوشتاری و دیداری مشاهده فرمودهاند، نه شنیداری!!
البته در گذشتهتر دربارهی خام بودن نمونههایشان به تفصیل سخن بر زبان رانده و به نمونههای مشابهی از وصل همزه اشارت داشتهایم و به باور من دیگر نیازی به توضیح یا ارائهی نمونههای بیشتر به چشم نمیخورد اما حال که ایشان نمونهی ساختگی «از عُقبی» را پیش میکشند و آن را در صورت وصل «ع» به صورت «ازقبا» مینویسند و دلیلی بر مردود شمردن وصل «ع» فرض میکنند و بر این باورند؛ حذف حرف «ع» صورت پذیرفته، بد نیست که ما نیز بهمنظور وارد ساختن ضربهی نهایی در مقام مبالغه برآییم و نمونهای مشابه نمونهی خودشان از وصل «همزه» ارائه دهیم تا بیش از پیش متوجه ناپختگی کلام خود بشوند و از بلندپروازیهای خود بکاهند و از ارائهی چنین نمونههای بیفایده و بیمغزی دست بردارند!
اگر به عکسنوشتهی بالا از کتاب لغتنامهی دهخدا نگاهی بیندازیم، با واژهای روبرو میشویم، به نام «اَغبی» و در لفظ چیزی شبیه به نمونهی ایشان؛ «عُقبی»
ما نیز میتوانیم، بگوییم؛ در «از اَغبی» یا به قول دوست عزیزمان؛ «ازغبا» حذف همزه صورت پذیرفته، بسیارخب! این چه چیزی را ثابت میکند؟ آیا این حذف میتواند، دلیلی بر مردود شمردن وصل همزه به شمار رود! آیا بهباور عروضشناسان چنین فتوایی درست است؟!
قطعا خیر!!! چراکه؛ برای هر دو نمونه، یک حالت پیش آمده است!
اگر ایشان میپندارند، در نمونهیشان «ع» حذف شده، باید بپذیرند که در نمونهی ما نیز همزه حذف شده است! ایشان دو راه بیشتر پیش رو ندارند یا باید درستی وصل هر دو واج یا به قول مبارکشان هر دو حرف را بپذیرند و یا درستی وصل هر دو را مردود بشمارند!
البته میپذیریم که در اینجا، هم وصل «ع» زیاد خوش ننشسته و چنگی به دل نمیزند و هم وصل همزه اما هر دو وصل درست است و در وزن شعر موجب سکتهی قبیح نمیشود!
حال اینکه چرا برخی در نوشتار حذف همزه را مثلاً در (که از این=کزین) مد نظر قرار نمیدهد، جنبهی روانشناسی دارد. چون در شعر شاعران فارسیزبان این نوع وصل بسیار بیشتر از وصل «ع» معمول بوده و بر اثر کاربرد زیاد ملکهی ذهن شاعران گردیده، به چشم نمیآید!
ضمن احترام به دوست گرامیمان بر این باورم که ایشان در جایگاهی نیستند که در موارد حساس عروضی، حتا اظهار نظر فرمایند، چه رسد، به اینکه بخواهند، به صدور فتوا بپردازند! حال ممکن است، شخصی مدرس عروض هم باشد اما این دلیل نمیشود که خود را همسطح بزرگان عروض فرض کند، چراکه دانش عروضیِ آموزشدهندگان نیز یکسان نبوده، بلکه نسبی است!! حال ممکن است، مدرسی در دانش عروضی سرآمد باشد و آموزشدهندهای دیگر معمولی و متوسط!!!
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف!
من نمیدانم، وقتی بزرگانی چون؛ استاد همایی، دکتر پرویز ناتل خانلری، سیروس شمیسا و ... در مردود شمردن وصل «ع» به ماقبل خود سکوت کرده و سخنی بر زبان نراندهاند، ایشان که در زمینهی دارا بودن دانش عروضی در جایگاهی نیستند که در موارد ظریف عروضی حتا به اظهار نظر بپردازند، به چه جراتی خود را نه هم پایهی آن بزرگان بلکه بالاتر دانسته و بدون کوچکترین توجیه علمی به صدور فتوا پرداختهاند؟
خود را در ردیف و بالاتر از بزرگان جای زدن کاری است، ناشیانه و ناپسند که از بیتعمقی و ناآگاهی آدمی سرچشمه میگیرد!!! البته نمیگویم؛ نامبرده از حیث دارا بودن دانش عروضی کاملا تهیدستند، نه! بلکه ایشان بهگونهای سطحی با اوزان عروضی آشنا هستند اما با قواعد، عمق و زیربنای دانش عروضی ناآشنایند. برای نمونه؛ اوزان دوری را از غیر دوری خوب تشخیص میدهند و به اوزان متفق الارکان، مختلف الارکان و متناوبالارکان واقفند اما این برای اظهار نظر دقیق و عمیق در موارد فنیِ دانش عروضی کافی بهنظر نمیرسد، چرا که قضاوت دربارهی اینگونه موارد در گرو دانستن نکاتی ظریف و فهم ریزهکاریهایی بسیار عمیق است که در ایشان چنین نشانههایی بهچشم نمیخورد!
جان کلام و پایان سخن اینکه؛ عروضشناس به معنای واقعی کلمه، کسی است که به جزئیات و زیربنای دانش عروضی واقف باشد، نه اینکه هر مزخرفی را به عروض ارتباط دهد و بگوید؛ قواعد عروضی به صدور چنین حکمی پرداخته است! به ایشان توصیه میکنم، در این زمینه یک کتاب عروضی ارائه دهند و این متن را در آن بگنجانند که؛ (آدم عاقل «ع» را به ماقبل خود وصل نمیکند و فتوای ما بر این است که «ع» را نمیتوان بهضرورت وزن مانند همزه حذف کرد و ...) و واکنش دانشجویان و تشنگان دانش عروضی را مشاهده کنند که با چه تمسخری به مطالب کتابشان مینگرند!
البته در گذشتهتر گفتیم؛ در این میانه تنها دکتر ابوالحسن نجفی این وصل را به دلیل اینکه با ملاک شعر سنتی مغایرت دارد، مردود شمردهاند. حال ضمن اینکه ایشان نه شاعر بوده تا بدانند، حلقهی عروضی به خودی خود تنگ است و نباید آن را تنگتر کرد و نه برای اثبات درستی فتوای خود به توجیه علمی پرداختهاند. در واقع باید گفت؛ چنین فتوایی فاقد هرگونه ارزش علمی به شمار میرود.
دیگر اینکه؛ 👇👇👇👇
در تصویر فوق فرمودهاند:
و آیا سعدی و حافظ و مولانا و رودکی و فردوسی ... چنین کردهاند؟
جلوتر گفته شد که عدم اتصال "ع" بهوسیلهی بزرگان شعر دلیل قطعی بر مخالفتشان با این نوع وصل نیست و دیگر پاسخهای لازم را در سطرهای فوق دادهایم اما جناب محمدی از مولانا مولوی شاهدمثال خواستند و این در صورتی است که در بخش اول همین مطلب از مولوی شاهدمثال آوردهام. بفرمایند دوباره مرور کنند.
♡
نمونهای از نظرهای مشابه ایشان در دیگر سایتهای ادبی!
توضیح اینکه؛ نظر آقای حاج محمدی دربارهی نادرست بودن حذف "ع" در آخر واژگانی چون؛ طلوع، فروع، شروع و ... کاملا علمی و درست است و بحث اصلی ما دربارهی اتصال "ع" بهماقبل خود است که میان این دو تفاوت بسیاری است که ایشان گویا میان این دو مبحث تفاوتی قائل نشده و هر دو را از یک دریچه ارزیابی کردهاند!
در ضمن نظر خانم طباطبایینیا که معیار سنجش وزن عروضی را بر مبنای شنیداری بودن عنوان کردهاند، مورد تایید من است!
👇👇👇👇👇👇👇
ابراهیم حاج محمدی
چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۱:۴۶
درود بر شما خانم طباطبائینیای گرامی
فرض کنید، شاعری این بیت را بسراید:
بر سر گرفته کاجی اگر تاج از آبها
از ما گرفتهاند بسی باج عذابها
بدیهی است که مصرع دوم را بخاطر این که لغزش وزنی نداشته باشد، باید اینگونه بخوانیم:
از ما گرفتهاند بسی باجَذابها= باجَزابها= باجَضابها=باجَظابها
حالا چون در آموزش برای کودکان ابتدایی معلمین و متون درسی فرقی در تلفظ "ذ" و "ز" و"ظ" و "ض" نمیگذارند، این کار جایز است؟ کدام عقل سلیمی حکم به جواز چنین کاری میدهد؟ این هم شد، استدلال؟
کدام عقل سلیمی تجویز میکند که [فروع] را [فرو] و "هلوع" را "هلو" و (منوع) را (مَنُو= من او) و "رکوع" را "رکو= رُک او" و (طلوع) را (طلُو = تُل او) بخوانیم؟ و آیا سعدی و حافظ و مولانا و رودکی و فردوسی و سنایی و ملکالشعرای بهار و پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد و نیما و شاملو و ... چنین کاری کردهاند؟
☆
میترا طباطبایینیا
درود بر شما بزرگوار!
چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۵:۲۹
همان عقل سلیمی که تقطیع را بر اساس خوانش شعر بنا نهاده نه بر اساس املای آن
مثالهای شما همه در باب املای شعر هستند، نه خوانش آن ...
☆
ابراهیم حاج محمدی
چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۲۳:۳۱
سرکار خانم طباطبائینیای گرامی
دربارهی حرف عین اگر چه در افواه فارسیزبانان تلفظ یکسانی با حرف همزه دارد، لیکن اساتید فن عروض بر عدم جواز حذف آن {همچون همزه} در ابتدای کلمات در اثر اتصال به کلمات ماقبل تصریح کردهاند و دلیل آن هم واضح است. مطمئن باشید که شباهت تلفظ حرف عین و همزه منجر به حذف یکی از این دو حرف از الفبای زبان فارسی نخواهد گردید و مطمئن باشید که حضرت حافظ و سعدی و مولانا و سنایی و رودکی و ... توجه داشتهاند که تلفظ این دو حرف در زبان فارسی یکسان است و در عین حال از حذف حرف عین بر خلاف حرف همزه به جد میپرهیزیدهاند.
حضرت عالی بهخوبی متوجه هستید که حتی حذف حرف همزه نیز در همهجا و در همهی کلمات روا نیست. وجود علیحدهی حرف عین در برابر همزه و حروف ظ و ض و ذ در برابر حرف ز در یک زبان در عین حالیکه تلفظ یکسانی دارند، مقتضی است که تفاوتی میان آنها باشد و این تفاوت صرفا محدود به املای کلمات نیست و قواعد عروضی را نیز شامل میشود. عقل سلیم از این نظر بدین امر حکم میکند که باصطلاح عربها [خوف التباس] پیش میآید و نمونهی این التباس را در [فروع] و [فرو] میبینید. تصریح به اینکه هیچ عقل سلیمی به چنین امری حکم نمیکند، اهانتی نیست. همهی اساتید فن عروض تصریح کردهاند که شرط نخستین تقطیع هر سرودهای خوانش صحیح آن است. از شما میپرسم، کدام صاحب عقل سلیمی [فروع] را [فرو] میخواند. التباسِ {فروع} و {فرو} برای کدام عقل سلیم نیازمند استدلال و توضیح است؟
این التباس در همان مثالی که سرکار عالی زدهاید، نیز وجود دارد. دقت بفرمائید: «در عالم» و «در آلم» باید با هم فرقی داشته باشند یا نه؟ کدام عقل سلیم است که بگوید؛ اینچنین التباسی پیش نمیآید؟ و آیا امثال حافظ و مولانا و رودکی و سنایی و فردوسی و ... عقلشان نمیرسیده است که مثلا در اشعارشان (در عالم) را به نحوی بکار ببرند که به ضرورت وزن حرف عین از آن مانند همزه در «در آلم» حذف شود؟ یا عقلشان میرسیده و بخاطر اجتناب از التباس از این کار میپرهیزیدهاند؟
☆
ابراهیم حاج محمدی
چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۹:۴۶
درود مجدد خانم طباطبائی
هیچ عقل سلیمی خوانش فروع و فرو و رکوع و رکو= رک او، را یکسان نمیداند.
عقل سلیمی که تقطیع را بر اساس خوانش میداند، اولین شرطش درست خواندن شعر است و هیچ انسان عاقلی فروع را فرو و رکوع را رکو= رک او
نمیخواند.
☆
میترا طباطبایی نیا
چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۵:۰۰
درود خدمت جناب حاج محمدی گرانقدر
چیزی که در مورد آموزش حرف ع عنوان کردم، کاملا صحت دارد و نمیدانم، شما بر چه اساسی با قاطعیت میفرمایید که آموزش تغییر نکرده و اینجا قاطعانه از سواد و عقل سخن به میان میآورید. آیا هر کس چیزی جدیدتر و متفاوت از آموزههای کهنه بیان کند، بیسواد و بیعقل است؟؟!!
ادبیات پرخاشگرانهی شما و توهینهای شما هم زیبا نیست. مگر تا همین دو دهه قبل به ما در مدرسه آموزش ندادند که املا و انشا یک همزهی کوچک ششمانند کنارش دارد؟! ولی الان خبری از آن نیست، راستی تکلیف این همزه در تقطیع در گذشته و زمان حال چیست؟! قطعا با اطلاعاتی که از شما میشود، استنباط کرد، به این امر واقف هستید که حرف ع در نهایت از قواعد همزه تبعیت میکند، نه یک نشانه مثل "س" و "م"
برای مثال اگر یک صامت قبل از حرف ع بیاید، مثل (در عالم) ما در تقطیع آن را (دَ را لم) در نظر میگیریم و اما اگر همین «در» با «ر» صامت قبل از «س» بیاید، مثلا "در ساحل" ما آن را به صورت ("در" "سا" "حل") در نظر میگیریم! پس مشخص است که حرف «ع» در واقع همزه در نظر گرفته میشود. با تمام این توضیحات باز هم تاکید میکنم که نه تحصیلات و نه درجهی معلومات بنده در حد نظر دادن در مورد تغییرات اساسی نه تنها در این زمینه بلکه در هیچ زمینهی دیگری نیست، فقط تفاوتی است و شاید ابهامی است که برای هر باسواد و بیسوادی ممکن است، پیش بیاید و ربطی به عقل و شعور انسانها ندارد.
☆
این بزرگوار در سطرهای بالاتر عرض کرده، عروض دیداری است، نه شنیداری و گاه هر دو را تایید کردهاند اما در تصویر فوق دهان به اعتراف گشوده و چیزی دیگر فرمودهاند. ملاحظه بفرمایید؛
((با وجود اینکه عروض (و نه وزن عروضی) شنیداری است، نه نوشتاری!))
در مطلب تصویری فوق دقیقا از لفظ این حقیر ("شنیداری" و نوشتاری") بهره بردهاند و این نشانهی آن است که دستکم در تغییر عقیدهیشان در زمینهی شنیداری و نه نوشتاری بودن اوزان عروضی سهم بسزایی داشتهام! چون قبلتر عکس این را عرض میکردند و میگفتند؛ (عروض شنیداری نیست و نوشتاری است)
اول اینکه؛ گذاره یا گزاره؟
دوم اینکه؛ دربارهی مطلب یادشدهی بالا عرض شود که در اینجا حق کاملا با جناب حاج محمدی است و پیشنهاد بارد حذف «ع» از آخر واژگان و مثال بیمزهی جناب عزیزیان بسیار سطحی، غیر علمی و نامربوط است.
"ع" ساکن در آخر واژگان مانند هر واج دیگر میبایست بهلفظ درآید و در عروض بهعنوان هجایی کوتاه تقطیع گردد. ضمن اینکه تغییر در نظام آموزشی ربطی به دانش عروضی ندارد.
ضمنا مثال ایشان نامربوط بود، چون خریدار باید میگفت؛ "رب" نه "ربع" و ایشان عکس واقعیت را دریافتهاند!
وصل ع به همزهی مابعد خود
از نظر اینحقیر گفتوگو دربارهی وصل "ع" به ماقبل خود با آن دو معترض گرامی به پایان رسیده، بهویژه جناب مرتضی اژدری گرامی که مدتهاست، مهر سکوت بر لبهای خود زده، تو گویی با خواندن پاسخهای علمی اینحقیر به طرز عجیبی دچار شوک روحی گردیدهاند تا جاییکه از بیم رسوایی بیشتر، قالب تهی و عکس خود را از گوگل حذف کرده و علاوه بر آن حساب اینستاگرام خود را بستهاند و این درحالی است که واقعا راضی نبودم، ایشان با نوشتن اینگونه خزعبلات تا این حد خود را تحقیر کنند. پرواضح است که ایشان پاسخهایم را بهدلیل قاطع بودن آن تحمل نکرده و همه را با دلی آشفته، در چند نوبت خوانده و بعد از آن نیز هر کجا که به مطلبم برخورد کرده، مو بر تنش راست شده و به سرعت از کنار آن عبور کرده و یا هراسان و لرزان تنها نیمنگاهی بدان انداخته و میاندازند. باشد تا دربارهی دانشی که از آن بیاطلاعند، سخن نقدآمیز بر زبان نرانند!
از اینها که بگذریم، در یکی از سایتها از اولین معترض گرامی مطلبی خواندم که در پاسخ به یکی از هموندان سایتی خود نوشته است؛
((در مورد مثالی هم که از خودتان عرض کردید، یعنی؛ [[دو نوع ایمان]] = [[دو نوعیمان]] = [[دو نوایمان]] هم به همین ترتیب است. ممکن است، فردی که ادیب فرهیخته و فرزانهای نباشد، در سرودن شعری مرتکب چنین خَبطی شود و مثل مردم کوچه و بازار سخن بگوید اما حذف حرف [[عین]] جز در کار طنز روا نیست و در آثار جِدّ فقط افراد ناشی و کمسواد مرتکب چنین خَبطی میشوند. علت روایی حذف حرف {{عین}} در کار طنز هم این است که خود اینکار میتواند، دستمایهی طنزیت اثر ادبی باشد و من نمونههایی سراغ دارم.))
☆
دربارهی وصل "ع" آخر واژگان به همزهی مابعد خود، عرض شود؛ این همان وصل همزه به ماقبل خود است و هیچگونه منع عروضی ندارد.
"ع" نیز مانند هر واج دیگر قابلیت وصل شدن به همزهی مابعد خود را دارد. مانند؛
سماع از بهر جانِ بیقرارست
(مولوی غزل شمارهی ۳۳۸)
سماع آرام جان زندگان است
سماع آنجا بکن کان جا عروسی است
سماع از بهر وصل دلستانست
(مولوی غزل شمارهی ۳۳۹)
وصل "ع" آخر (سماع) به همزهی (از، آرام، آنجا و از)
و؛
تا چو شمع از سر بسوزم تا قدم
(سعدی)
وصل "ع" آخر (شمع) به همزهی (از)
و؛
بسکه ما را شعلهی درد وداع از هم گداخت
آب گشتیم و روان از دیدهی یاران شدیم
(بیدل دهلوی)
وصل "ع" آخر (وداع) به همزهی (از)
و؛
به وداع از بر من رفت و در این خلوت غم
(مجید شفق)
وصل "ع" آخر (وداع) به همزهی (از)
و اما دربارهی وصل "ع" آخر، به همزهی مابعد در عبارت (دو نوع ایمان) میتوان آنرا فقط در رکن «مفاعیلن» بهکار گرفت، نه «فعلاتن» چراکه؛ واژهی (نَوع) هِجای کشیده به حساب میآید و نباید آن را به صورت بلند یعنی؛ (نُع) بهلفظ درآورد و اگر کسی با چشم بسته ننگرد، درمییابد که "نوع" no[w]ä در رکن "فعلاتن" بهضرورت آهنگ کلام، میبایست بهصورت هِجای بلند "نُع" noä تلفظ شود، نه کشیده و همین امر یعنی لفظ نادرست موجب میشود، افرادی که دانش عروضی را سرسری فراگرفتهاند، گمان کنند؛ این خوش ننشستن، مربوط به وصل "ع" آخر به همزهی مابعد قلمداد میشود.
[حرف (ä) در دبیرهی لاتین حکم "ع" ساکن را دارد. مانند؛ سعدی (saädi) که در کتابی به دبیرهی لاتین آمده بود]
بهعبارتی بهتر؛
انگیزهی این بد نشستن، بلند به حساب آوردن هِجای کشیدهی "نَوع" است و نمیدانم، چرا گروهی از بزرگواران در ریشهیابیِ بد نشستن برخی از اتصالها به بنبست که میرسند، تمام کاسهکوزهها را سر وصل "ع" به ماقبل و همزهی مابعد خود میشکنند و سخن از حذف "ع" به میان میآورند، در حالیکه "ع" به همزه وصل شده و اگر قرار باشد، حذفی صورت پذیرد، این همزه است که حذف میشود، نه "ع"
البته اینحقیر میان وصل و حذف، تفاوتهای بسیار چشمگیری قائلم و بر این باورم، حذف واقعی در واژگان تخفیف داده شده، صورت میگیرد، نه وصل! در وصل همزه به ماقبل خود، در واقع همزه به صورت یکی از حرکتهای کوتاه فتحه، کسره و ضمه (اَ، اِ، اُ) یا حرکت بلند (آ ای او) به روی ساکن قبل از خود قرار میگیرد.
برای نمونه در (زین) مخففِ (از این) اولین همزه حذف و دومین همزه وصل شده است و قطعا میبایست میان حذف همزه و وصل آن تفاوتی در نظر گرفته شود.
همچنین در "ز" مخففِ "از" حذف همزه صورت پذیرفته و این بسیار متفاوت است، با وصل همزه!
ایشان که توگویی جز "ع" واج دیگری جلوی دیدگانشان به رقص درنمیآید، اگر در این مورد تردیدی در دلشان موج میزند، از عروضشناس کارکشتهای که به جزئیات و ریزهکاریهای عروضی ورود داشته باشد، بخواهد تا برایشان توضیح بیشتری ارائه دهد!
حال اینکه ایشان چرا در چاه چنین اشتباهی گرفتار شده، دلیلی کاملا علمی دارد!
در این بخش گفتوگوی ما دربارهی (دو نوع ایمان) در رکن "فعلاتن" است. از آنجا که تلفظ "ع" و همزه در زبان فارسی یکی است و در (دو نوع ایمان) هر دو بههم وصل و در هم هضم شدهاند، ایشان از آنجاکه احترام زیادی برای این واج یا بهقول خودشان این "حرف" قائلند، توجهشان به حذف"ع" رفته، نه وصل "ع" آخر واژه به همزهی مابعد!
در اینجا وصل همزه بهماقبل خود که بهعبارتی دیگر؛ اتصال "ع" به همزهی مابعد نیز بهشمار میرود، موجب شده تا از دو هملفظ "ع" و همزه اینطور بهنظر برسد که تنها یکی بهگوش میرسد، یعنی؛ گوش متوجه وجود هر دو لفظ "ع" و همزه نمیشود اما در رکن "مفاعیلن" چنین موردی دیده نمیشود!
در واقع واو در واژهی "نَوع" نشانهی اُ یا ضمه نیست بلکه هجای بینابین است، (مصوتی میان بلند و کوتاه) که به واژهی "نَوع" مَد یا کشش میدهد و آن را به سیلاب کشیده نزدیک میسازد و برای همین است که وقتی جمع بسته میشود، لفظ واو در "انواع" به روشنی به گوش میرسد!
در بخش آخر مطلب که فرمودهاند؛ ((علت روایی حذف حرف {{عین}} در کار طنز هم این است که خود اینکار میتواند، دستمایهی طنزیت اثر ادبی باشد و من نمونههایی سراغ دارم.)) باید عرض کنم؛ بسیارخب! اشکالی ندارد، ایشان به جای توجیه علمیعروضی بیراهه رود و به گفتوگوهای نامربوط بپردازد.
حال ممکن است، گروهی شوخچشم این نوع اتصال را در کارهای طنز خود قرار دهد، اما این دلیلی بر مردود شمردن وصل «ع» بشمار نمیآید و با توجیه عروضی و گفتگوهای علمی فاصلهی بسیار زیادی دارد. در مجموع کلام ایشان چیزی را ثابت نمیکند و از آن تنها این پیام اراده میشود؛ شاعران درگذشته؛ فخرالدین عراقی، مولانا مولوی، غنی کشمیری، سید اشرفالدین قزوینی، ابوالقاسم لاهوتی، میرزاده عشقی، حسین منزوی و ... همگی طنزپردازند که به نظر من این کلام زیبایی نیست!
اینکه ایشان با این سردرگمیها اتصال "ع" بهماقبل خود را به طنز ارتباط میدهد، نشانهی عدم آشنایی دقیقشان با دانش عروضی است. از اینها که بگذریم و صد البته که قابل گذشت نیست؛ در مثالشان یعنی؛ (دو نوع ایمان) این همزه است که به ماقبل خود وصل گشته، نه "ع" اما نمیدانم، چرا ایشان همیشه روی سخنشان به سوی وصل "ع" بهماقبل خود و در نتیجه حذف آن واج نشانه میرود که اگر کسی عمیق بیندیشد و از سطحیاندیشی پرهیز کند، واقعیت را بهخوبی درمییابد!
☆
جناب ابراهیم حاجمحمدی در یکی از سایتها فرموده است؛
((یکی دو سال قبل در سایت شعر ایران آقایی شعری گذاشته بود که به ضرورت وزن کلمهی «قرآن» را باید «قُران» بر وزن «فلان» میخواندی!!! نقدی نوشتم، مبنی بر اینکه همزهی وسط کلمه طبق قواعد عروضی وصل نمیشود. شما طبق چه قاعدهای این بلا را سر نام کتاب خدا آوردهای؟))
☆
پاسخ؛
آیا ایشان خود متوجه شدند که چه فرمودند؟ چه ربطی به قواعد عروضی دارد؟ قواعد عروضی همان است که در یکی از مطالبم به نام (سکتهی ملیح) و (سکتهی قبیح) عرض کردهام. نامبرده این حرفهای غریب را از کجا استخراج میکنند؟ آیا هر موردِ لفظی را که به مذاق آدمی خوش نیاید، باید برخلاف قواعد عروضی دانست؟ یکی نیست بیاید و بگوید، ایشان مردم، بهویژه عروضشناسان را چه فرض کردهاند که اینگونه بیخیال به صدور فتوا میپردازند؟
حقیقت امر این است که ما فارسیزبانان هیچزمان حتا در گفتوگوهای روزمره یا نوشتههای خود (قرآن) را (قُران) نمیگوییم و نمینویسیم و از آنجا که اسم خاص است و همواره همینگونه بهلفظ درآمده، چنانچه کسی از لفظ "قُران" بهجای "قرآن" بهره برد و همینگونه نیز بنویسد، بدین معناست؛ به تغییر نامی پرداخته که در زبان فارسی کاربرد ندارد. هرچند که برخی در گفتوگوهای روزمرهی خود بهمنظور سوگند یاد کردن عامیانه میگویند؛ "به قُران" که البته بهکار بردن آن در شعر و عبارات فصیح و حتا در گفتوگوهای روزمره کار پسندیدهای نیست! البته فراموش نمیکنیم، هر مرز و بوم دارای نظام لفظی و صوتی مربوط به خود است. مثلا انگلیسیها میگویند؛ «کُران» و کوچکترین خردهای بر آن وارد نیست اما فارسیزبانان ایران میگویند؛ (قرآن) نه «قُران» باز اگر «قُران» در گفتوگوهای روزمرهی مردم کاربرد داشت، آن زمان قابل توجیه بود و دیگر کسی نمیتوانست ایرادی بر آن لفظ وارد سازد!
بدیهی است، این ربطی به قواعد عروضی ندارد و ایشان در اینجا نیز طبق معمول عکس واقعیت را دریافتهاند! عروض چه کار به این کارها دارد که کسی در شعر خود به ضرورت وزن "قرآن" را "قران" و "فوقالعاده" را "فوقالاده" بیاورد یا نه؟ اینها را میگویند؛ غلط لفظی، [چون در زبان فارسی «قُران» کاربردی ندارد] نه اینکه خلاف قواعد عروضی باشد! عروض جایی اجازه نمیدهد، اقدامی صورت پذیرد که که آن حرکت موجب سکتهی قبیح شود. مثلا جایی که واژه میبایست بر وزن «فَعَل» یا بهقول جناب ابراهیم حاج محمدی «فُلان» بیاید، اگر بخواهیم، «قرآن» را بیاوریم، سکته روی خواهد داد و عروض اجازهی چنین کاری را نخواهد داد.
حال اگر کسی در محاوره یا سخنِ ناموزونِ خود بهجای (قرآن) بگوید و بنویسد؛ (قُران) آیا درست است، شخص عروضشناس به او بگوید؛ در گفتوگوهای روزانه و نثرها بهکارگیری چنین لفظ خلاف قواعد عروضی است؟
قطعا درست نیست! چراکه دیگر در اینجا سر و کار کسی با شعر نبوده است!
یعنیچه؛ ((همزهی وسط کلمه طبق قواعد عروضی وصل نمیشود))
کدام بیتعمقِ بیسوادی چنین چیزی را تجویز کرده است؟ ایشان این قاعدههای ساختگی را از کدامین منبع غیر علمیِ خطرناکی استخراج میکند؟ کدام عروضدان بیملاحظهای چنین حکمی صادر کرده و در کتاب خود آورده که؛ اتصال "آ"ی درونواژگانی خلاف قواعد عروضی است، نه خطای لفظی؟!
برای نمونه فردوسی در وزن؛ فعولن فعولن فعولن فعل (بحر متقارب مثمن محذوف) میگوید؛
به نام خداوند جان و خرد
ن - -/ ن - -/ ن - -/ ن -
شاعر در سومین هجای کوتاه رکن اول یعنی؛ «م» در (نام) را در مقام هجای بلند بهکار برده است و طبق قاعدهی عروضیِ «اشباع» کار درستی صورت داده است.
بنابراین اگر کسی بپرسد؛ در سومین هجای رکن اول یعنی؛ «لُن» که آخرین هجای (فعولن) است، شاعر میبایست از هجای بلند بهره میبرد اما چرا از هجای کوتاه سود جسته است، میتوان گفت؛ شاعر از قاعدهی عروضی «اشباع» استفاده کرده است! یعنی؛ قاعدهی عروضی «اشباع» به شاعر چنین اجازهای را داده است، بدان معنا که جایجای در شعر میتوان آخرین هِجای کوتاه متحرک واژگان را به عنوان هجای بلند به کار برد، به گونهای که خوش بنشیند و در وزن شعر خللی ایجاد نشود!
یا این مصراع مهدی سهیلی؛
سرخی نارنجش نارنجک است.
که در وزن؛ (مفتعلن مفتعلن فاعلات) و در بحر؛ (بحر سریع مطوی مکشوف) سروده شده است.
- ن ن - / - ن ن - / - ن - ن
که اگر کسی بپرسد، چرا شاعر در دومین رکن بهجای دو هجای کوتاه یک هجای بلند آورده میتوان گفت؛ شاعر از قاعده (تسکین) عروضی بهره برده است.
حال از ایشان یک سوال دارم و آن اینکه فرمودهاند؛ (همزهی وسط کلمه طبق قواعد عروضی وصل نمیشود) اگر نمیتوانند که هرگز نمیتوانند چگونگی آن قاعدهی عروضی را توضیح دهند، فقط و فقط بفرمایند؛ نام آن قاعدهی عروضی چیست؟ همین! از این سادهتر؟
طرف در شعر خود اشتباه نوشتاری داشت و (سپاسگزار) را به اشتباه نوشته بود؛ (سپاسگذار) شخصی به او اعتراض کرد که این خلاف قواعد عروضی است، باید با "ز" نوشته شود!
بسیارخب، این یعنی چه؟
یعنی درک اینکه؛ عروض معیاری است، برای سنجش وزنها و بحرهای کلام موزون تا اینحد دشوار است که برخی هر دشواری را به عروض نسبت میدهند؟
و اگر بخواهیم، چیز دیگری بر توضیح یادشده بیفزاییم، باید بگوییم؛ بهوسیلهی دانش عروضی میتوان سَکتها را شناسایی و از سلامت یا عدم سلامت وزن شعر آگاه شد!
بسیارخب! ممنوعالوصل بودن همزهی وسط کلمه چه ربطی به تعریف ذکرشده و در نتیجه به دانش عروضی دارد؟ مگر در مورد یادشدهی ایشان وصل همزهی میانی وزن شعر را مختل کرده که به دانش عروضی مربوط شود؟ همچنین مگر از قاعدهی قلب بهره برده شده که عروضشناس بخواهد، آن را مورد ارزیابی قرار دهد تا دریابد، به تغییر وزن شعر انجامیده یا نه؟!
سطحیاندیشی و بیتعمقی هم حد و مرزی دارد!
به ایشان دوستانه توصیه میکنم، قبل از نشر مطالب خود، نوشتههایشان را از نظر عروضشناسی کارکشته یا دستکم عروضدانی متوسط که کمابیش دانش عروضی را سرسری مطالعه نکرده باشد، بگذراند، بعد در سپهر رایانه (فضای مجازی) در معرض نمایش همگان قرار دهد!
اگر عروضشناسی دربارهی نادرست بودن وصل "آ"ی میانی نامها سخنی هم بر زبان رانده باشد، به ضرس قاطع بدین معنا نیست که آنرا برخلاف قواعد عروضی دانسته است. البته میدانیم، ایشان شعری را نقد کرده اما اشتباه سراینده را نباید به حساب برخلاف قواعد عروضی بودن گذاشت، بلکه خطایش را باید به او اینگونه گوشزد کرد؛
چه در گفتوگو، چه در نثر و چه در شعر، نباید مصوت بلند "آ"ی درون واژگان را به ماقبل خود وصل کرد. زیرا استقلال «آ» میبایست حفظ شود و چنانچه به ماقبل خود وصل گردد، نامها تغییر کرده و در نتیجه غیر قابل فهم میشوند!
شخصی بهضرورت وزن شعر "اسماعیل" را در سرودهی خود بهصورت "اسمال" استعمال کرده بود و معترضی ناسزاگویان به او گفت؛ طبق هیچ قاعدهی عروضی شاعر مجاز به انجام چنین کاری نیست، چون به حذف "ع" انجامیده است و این در حالی است که ایشان این اشتباه ناپسند را نباید خطای عروضی قلمداد میکرد و از آنجا که اقدام ایشان منجر به تغییر نام شده بود، باید آن را خطای لفظی مینامید!
اینکه وصل "آ" به ماقبل خود در میان واژگان بهویژه نامها خطایی آشکار است، در آن گفتوگویی نیست اما قواعد عروضی کاری به این حرفها ندارد. عروض معیاری است، برای سنجش یا شناسایی وزنها! دانشی است، برای معلوم کردن سکتههای گوناگون و خارج شدن شعر از حوزهی وزن مربوطه! برای نمونه؛ اگر در شعر سکتهای موجود باشد، (مانند دو تسکین متوالی) یا (یک تسکین و یک اشباع) یا اینکه در شعر حرفی زاید یا کم باشد، با دانش عروضی میتوان آن را شناسایی کرد اما این مورد را که ایشان به ایراد عروضی نسبت داده، میگویند؛ خطای لفظی! عروض فقط با وزن شعر کار دارد. یعنی؛ در لفظ "قُران" هیچ نوع سکته یا خروج از وزن دیده نمیشود که بتوان گفت، برخلاف قواعد عروضی بنا شده است. آیا "قُران" که در سرودهی سراینده آمده، ایجاد سکتهی قبیح کرده که این خطای لفظی را خطایی عروضی نامیدهاند؟ حال آقای ابراهیم حاج محمدی بفرمایند، این توجیههای من است که پایه و اساس علمی ندارد یا توجیههای شخص خودشان است که بر مبنای دانش عروضی استوار نیست!
در حقیقت عکس گفتهی ایشان صادق است. چراکه قواعد عروضی این اجازه را به شاعر داده تا همزهی وسط کلمه را به ماقبل خود وصل کند و شعر را از خطر سکتهی قبیح دور سازد اما باید دانست این کارِ غیر اصولی است.
خود ایشان در مطلب یادشده، فرموده؛ ((به ضرورت وزن باید "قرآن" را "قران" خواند [تا وزن شعر خراب نشود])) پس واژهی "قُران" وزن شعر را مختل نکرده که بشود، آن را به عروض نسبت داد!
بدیهی است، اگر شاعر گرامی به ضرورت وزن شعر دست به چنین کاری زده و در سرودهی خود "قرآن" را "قران" آورده، خطایش منع عروضی ندارد، بلکه نقیصهاش دارای منع لفظی است.
اظهارات این دوست گرامی مرا یاد مطلبی انداخت. از قضا در تلگرام شاعری بهضرورت وزن در شعر خود عامدا تشدید "امّا" را از قلم انداخته بود و در سبک نیمایی در بحر هزج سالم وزن مفاعیلن. مفاعیلن .... سروده بود؛ (اما آن سینه از سنگ است) و شخصی در اعتراض به او بهجای اینکه بنویسد؛ این عمل شما کاری است، غیر اصولی، مانند این دوست گرامی نوشت؛ برداشتن تشدید برخلاف قواعد عروضی است و شاعر چه خوب پاسخ داد؛ (اصولا کار من خطایی ادبی است، نه عروضی، وقتی با برداشتن تشدید وزن شعر از سکته دور میشود، بدان معناست که عروض آن را پذیرفته است و شما باید میفرمودید؛ تغییر لفظی حرف شرطی «امّا» موجب سردرگمی شنونده میشود تا منظورتان را درنیابد)
☆
دوست عروضشناسم، استاد (مهدی شعبانی) که سالها پیش کتابی دربارهی دانش عروضی نوشته، در مورد مطالب اینحقیر میگوید؛
(((با کل مطالب شما [درستی وصل «ع» به ماقبل خود] موافقم! من با وصل عین به ماقبل خود مشکلی ندارم اما اگر باعث شود که کلمه در تلفظ دومش معنی دیگری بدهد، احتراز از این اختیار کمتراستفادهشده و کمترپرداختهشده، شایستهتر است و اما بحث «دو نوع ایمان»
چه کسی، در چه کتابی یا در چه مقالهای گفته؛ وصل همزه به عین ماقبل نادرست است؟
(آقای ابراهیم حاجمحمدی) تا روز رستاخیز مهلت دارند تا به این سوال پاسخ دهند. وصل عین به ماقبل خود بحث دیگری است و با شرایطی که گفتم، مخالف آن نیستم! ایشان هر زمان نظرهای خود را در کتابی فراهم آوردند، آنگاه به نقد کتابشان میپردازم)))
☆
با تشکر از اقای مهدی شعبانی که نظر خوب و قابل توجهی را ارائه دادند!
یکی از دوستان کارشناس اینحقیر (محمدرضا مومننژاد) در سپهر رایانه تلگرام، دربارهی وصل (ع) به ماقبل خود پیامی به این شرح برای اینحقیر فرستاده است:
شما شاهدمثالهای بسیار جالب و خوبی آوردهاید، اتفاقا من افتخار همگروهی با آقای ابراهیم حاج محمدی در فضای مجازی تلگرام را داشتم. ایشان انسان باسوادی هستند اما مثالی که دربارهی "باجعذابها" آورده بودند، شما در برابرش به درستی "تاج از آبها"ی خودشان را مثال زدید!
با احترامی که برای ایشان قائلم، چون در زمینهی ادبیات چند لباس بیشتر از من پاره کردهاند اما با آقای (ع. ک. خ) به نقد و بررسی سرودههای دیگران میپرداختند و هر وقت میخواستند، به دفاع از نظر خود بپردازند، از حضرت حافظ و سعدی شاهدمثال میآوردند و هر زمان که ما برای اثبات نظر خود از آن بزرگانِ سخن، شاهدمثال میآوردیم، میگفتند؛ مگر خط قرآن است، حافظ و سعدی هم اشتباه میکنند!
اما از آنجا که نیشابوری هستم و ''ع" را خیلی غلیظ بهلفظ درمیآورم، خود این وصل را در سرودههایم بهکار نمیبرم اما با وجود این، آن را رد هم نمیکنم. مثلا ما عینِ "علی" را خیلی غلیظ بهلفظ درمیآوریم!
و اما شما دوست عزیز! آنچنان استادانه ایشان و همفکرانش را به چالش کشیده بودید که تا روز رستاخیز نه ایشان را یارای پاسخگوییهای مناسبی است و نه هماندیشگانش!
بگذریم اما واقعا این وصل جایجای جواب میدهد!
یک نظر دیگر از آقای محمدرضا مومن نژاد در ستون نظرهای وبلاگم
نویسنده:محمدرضا مومن نژاد چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۳ ساعت: ۱۷:۱۹
درود و عرض ادب خدمت نگارندهی این مقاله و منتقدین عزیز!
چند خطی نظراتم را در خصوص مبحث ذکرشده خدمتتان عرض میکنم:
شاعران و منتقدان زیادی در خصوص (وصل عین به ماقبل خود) قلمفرسایی کرده و نظرات موافق و مخالف زیادی داشتهاند.
اما نظر بنده این است که در زبان و ادبیات فارسی با توجه به واجگاه یکسان واج عین و همزه که هر دو واجگاهی (چاکنایی) دارند، بایستی در برخورد یکسان عمل نمود.
به این معنی که وصل عین به ماقبل خود با رعایت دو نکته فاقد ایراد خواهد بود.
البته ذکر این نکته را واجب میدانم که شخص بنده به عنوان دانشآموز ادبیات همواره کوشیدهام تا حد ممکن از وصل عین به ماقبل خود خودداری کنم. چرا که هستند و خواهند بود، منتقدانی که بر این قانون نانوشته خرده بگیرند. پس فقط در صورت ضرورت (واژه در وزن) این اتصال را بهکار میبرم.
اما نکات:
۱) حتماً و حتماً قبل از عین، واج ساکن قرار گرفته باشد.
این نکته بابت آوردن مثال یکی از منتقدان ذکر شد که عبارت "به عدم" را مثال قرار داده بودند که در صورت اتصال باید آن را "بدم" تلفظ کرد.
۲) دقت نمود که از استعمال کلماتی که واج آخر آنها واجگاه نرمکامی دارد [حال چه نحوهی تولید آن واج انسدادی باشد، مثل (ق . غ) و چه نحوهی تولیدشان سایشی باشد مثل "خ" پرهیز نمود. هرچند استفاده از آنها مانند قاعدهی حذف همزه بدون اشکال است اما به سبب ثقل تلفظ و بیان، بهتر است، استفاده نشوند (این همان مبحث بسیار مهم خوش نشستن یا خوش ننشستن واژه در وزن و ریتم است)
در خصوص شاهدمثالی که منتقدین ذکر کرده بودند، هم بایستی عرض کنم، اگر مبنای معنا را صرف شنیدن قرار دهیم، بابت نوع تلفظهای گوناگون و سرعت و کندی در خوانش، قطعاً معانی متفاوتی برداشت خواهیم کرد. این نکته از این بابت ذکر شد که در زبان فارسی تلفظ همزه و عین کاملاً یکسان هست.
مثال شاهد "تاج از آبها" و "باج عذابها" که ذکر شد، باید "باجذابها" خوانده شود و همچنین "از علی" که باید "ازلی" تلفظ شود، از این دست واژگان میباشند.
همهی اینها به وزن ریتم، اتصال و سکون و در نهایت معنای کلی مصرع یا بیت برخواهد گشت و این مسئله برای شنوندهی باسواد قطعاً قابل تمیز خواهد بود. برای شنوندهی بیسواد هم که دوغ و دوشاب فرقی نخواهد داشت.
محمد رضا مومن نژاد
پاسخ؛
با تشکر از دوست گرامی جناب مومننژاد
واقعا ممنونم که بهدقت مطالعه و نظر دقیق و قابل توجهی ارائه فرمودید! بسیار عالی بود!
بخش چهارم (وصل "ع" به ماقبل خود در زبان فارسی) 👇👇👇
http://lalazad.blogfa.com/post/1150/
فضل الله نکولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com