قافیه چیست؟

در تعریف قافیه آورده‌اند:
«از پی‌رونده»
اما در اصطلاح علم قافیه، به حروف مشابه و مشترک واژگانی گفته می‌شود که معمولا در آخر مصاریع شعر یا نظم، بسامد می شوند و می‌بایست نه حروف الحاقی بلکه بخشی از واژه‌ی قافیه به‌شمار روند. معادل قافیه، در زبان فارسی «پساوند» است که در نظم و شعر، آوايى دلنواز و از ضروريات شعر به‌شمار مى‌رود.
*

ردیف
اگر تمام حروف واژگان هم‌معنی، از ریشه‌اى واحد تغذيه كنند و در شعر تکرار شوند، به آن نه قافيه، بلكه ردیف می‌گویند!
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

در پایان مصرع‌های اول و زوج در واژگان (کنعان. گلستان. سامان) "ان" تکرار شده است که این واج‌های مشترک «قافیه» نام دارد و واژه‌های مذکور که این واج‌های مشترک در آن‌ها آمده است، «واج‌های قافیه» نامیده می‌شوند.
بدیهی است که جمله‌ی «غم مخور» در این سروده «ردیف» محسوب می‌شود.
*

كاربرد و تأثير قافيه در شعر:
قافيه، بر رونق و تأثير سخن مى‌افزايد و از راه گوش در دل و جان آدمی طنين‌انداز می‌گردد و روح را نوازش می‌دهد.
«قافیه»، موجب فهم مخاطب، در آغاز و پایان یافتن جمله‌ها یا مصرع‌ها می‌شود.
تأثیرات موسیقی قافیه بر روح و روان، غیر قابل انکار است. گوش‌نوازی و رونق یافتن کلام موزون و نثر و ... از تأثیرات مهم قافیه بشمار می‌روند.
جدا از تأثیرهای مثبت قافیه، این امتیاز می‌تواند، از سوی قافیه‌پردازان، به عیوب شعر بدل گردد که در پایین‌تر بدان اشارت خواهد شد.
نیما می‌گوید:
شعر بی‌قافیه مانند آدم بدون استخوان است!
قافیه در نزد قدما بر طبق یک تمایل موزیکی بوده است. قافیه در نظر من زیبایی و طرح‌بندی است که به مطلب داده می‌شود و موزیک کلام طبیعی را درست می‌کند!
مهدى سهیلی نیز می‌گوید:
قافيه بايد مانند برخورد دو جام گوش شنونده را نوازش دهد!
*
سروده‌هایی که دارای دو قافیه باشند، ذوالقافیتین نام دارند.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:
ذوالقافیتین نزد بلغاء عبارت است، از تشریع و آن، آن است که شاعر شعر خود را بر دو قافیه بنا سازد. بر دو وزن از بحور یا بر دو گونه از بحر واحد.
چنانکه در لفظ تشریع گذشت لکن در جامع الصنایع و مجمع الصنایع می‌گوید که ذوقافیتین آن است که شاعر در بیتی رعایت دو قافیه کند و هر دو را در پهلوی یکدیگر بیاورد.
مثال شعر:
دل در سر زلف یار بستم
وز نرگس آن نگار رستم

قافیه‌ی اول «یار و نگار» و قافیه‌ی دوم «بستم و رستم» و اگر در شعری رعایت زیاده از دو قافیه کنند آنرا «ذوقوافی» گویند و معطل نیز
مثال آنچه بر سه قافیه باشد:
گر سعد بود طالع اختر یارت
دارا شودت تابع پر زر دارت
ور زآنکه نداری چو عطائی طالع
رنج تو بود ضایع ابتر کارت

قافیه‌ی اول بر «عین» و دوم بر «را» و سوم بر «تا»
مثال آنچه مبنی است بر چهار قافیه:
نوبهار آمد ز کیهان صورت خود را دمید
باد نوروزی به بستان طلعت دیبا کشید
زینت خود را ندیدستی بیابان را ببین
این شگفت اندر بیابان صورت خود را که دید

قافیه‌ی اول بر «نون» و دوم بر «تا» سوم بر «الف» و چهارم بر «دال»
پس قافیه‌ها اگر پیوسته بود آنرا «مقرون» خوانند و اگر کلمه‌ای در میان قوافی واسطه بود آنرا «متوسط» گویند. مثال:
رخ نگارم چون ارغوان پر قمر است
بر نگارم چون پرنیان پر حمر است
هر آنگهی که بخندد لبان شیرینش
درست گوئی چون ناردان پر گهر است

کلمه‌ی «پر» میان دو قافیه که «ارغوان» و «قمر» باشد. واسطه شده تا آخر مکرر گردیده در پارسی این است.
*
اگر سروده‌ای جدا از قافیه‌های پایانی هر مصراع، دارای قافیه‌های درونی هم باشد، سروده به نظم یا شعر مسجع بدل می‌شود.
به عبارتی دیگر؛
اگر شاعر خود را ملزم کند که در میانه‌ی سطرهای نثر و یا در هر مصراع یا نیم‌مصراع‌ شعر، قافیه‌ای جدا از قافیه‌ی اصلی قرار دهد، آن نثر یا شعر، دارای قافیه‌‌ی درونی یا میانی می‌شود که به آن نثر یا شعر مسجع می‌گویند.
قاعدتا قافیه از امتیازات و شاخص‌های شعر و نظم شمرده می‌شود اما این بدان معنا نیست که می‌بایست تنها مختص شعر و نظم تلقی شود. چرا که چنین پدیده‌ای در نثر هم می‌تواند ورود یابد.
مانند نثر مسجع سعدی:
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می‌رود ممدّ حیاتست و چون برمی‌آید مفرّح ذات! پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب!
*
هم‌چنین در شعر مانند:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم زخم درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن‌کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم
وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا!
طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود
«سعدی شیرازی»

که درباره‌ی قافیه‌های درونی سروده‌ی فوق، نیازی به توضیح مشاهده نمی‌شود.
یا:
یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه‌های آتشین، وز خنده‌های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه‌ای، چابکتر از پروانه‌ای
رقصم بر بیگانه‌ای، وز خویش بیزارش کنم
«سیمین بهبهانی»

در سروده‌ی فوق {هجر، زجر، خوار، آتشین، دلنشین، ساغری، دلبری، آزار، افکنم، منم، قهر، مهر، پروانه‌ای، خانه‌ای، بیگانه‌ای} همه قافیه‌ی درونی سروده‌ی فوق محسوب می‌شوند.
*
در قالب مسمط نوعی قافیه‌ی درونی مشاهده می‌شود. به شعری که از بندهای گوناگون پديد آيد و قافيه‌ی هر رشته متفاوت باشد و در هر رشته همه‌ی مصراعها به‌جز آخرین مصرع هم‌قافيه باشند؛ مسمّّط گویند.
*
مراعات کردن قیافه‌های میانی در نثر و شعر، موجب تقویت موسیقی شعر می‌گردد اما همانطور که آگاهی دارید، رسالت شاعری، قافیه‌پردازی و بهره بردن از علم بدیع و دیگر علوم شعری نیست بلکه در بیان احساس و اندیشه خلاصه می‌شود و چنان‌چه احساس بر شاعر غلبه یابد؛ «قالب شعر، وزن، قافیه، آرایه‌های ادبی، معانی و بیان» به‌طور خودکار چون عروس سپیدپوشی، در ذهن شاعر به‌رقص درمی‌آید و جلوه‌گری می‌کند.
بنابر این کسانی که برای سرودن شعر اول قافیه‌ها را در سمت چپ دفتر به زیر هم می‌نویسند و چون سربازان به فرمان قافیه به چپ و راست می‌روند و از روی قافیه غزل می‌سازند؛ بدانند که از رسالت شاعری دور بوده‌اند و در حقیقت سیر قهقرایی پیموده‌اند!
چرا که می‌بایست قافیه را پیش پای بیان احساس و اندیشه سر برید و حکومت مستبدانه‌اش را واژگون کرد.
از آنجا که قافیه، همانند وزن شعر، سدی است در برابر موج خروشان بیان احساسات شاعری، می‌تواند؛ در بستن دست و پای شاعر کاملا موثر واقع شود.
پس این توانایی در «قافیه» هست که شاعر را از بیان مقاصد اصلی باز دارد.
از این روی، قافیه پردازی یا پرداختن به قافیه که موجب عدم بیان احساس و اندیشه‌ی شاعر گردد؛ به هیچ عنوان توصیه نمی‌شود.
*

واک چیست؟
در واژه‌نامه‌ی تصویب شده‌ی فرهنگستان ادب آمده است:
ارتعاش تار آواها در تولید گفتار را واک نامند. یعنی: «آواهایی که از حنجره‌ی آدمی برمی‌آید و ساختارشان با لرزش یا ارتعاش تار آواها گره خورده است» اما در مجموع «واک» اصطلاحی است در ارزیابی آواهای گفتار که به ارتعاش یا لرزش پرده‌های صوتی، به منظور تولید یک واج اشاره می‌کند.
*

حرف رَوّى چيست؟
آخرین حرف اصلی قافیه را «رَوّی» می‌نامند.
براى نمونه؛ در واژگان شراب و سراب (ب) رَوّی به‌شمار مى‌رود و در واژگان (اندازيم) و (سازيم) «ز» آخرين حرف قافيه شمرده مى‌شود و (يم) بخش الحاقى آن به‌حساب مى‌آيد!
بيا تا گل بر افشانيم و مى در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحى نو دراندازيم
(حافظ شيرازى)

در شعر فوق (اندازيم) رديف و (ساغر) و (در) قافيه بشمار مى‌روند كه هجاى بلند دوم (ساغر) با (در) شبيه و بخش اصلى قافيه شمرده مى‌شود.
به عبارتی دیگر:
آخرین واک اصلی که کوچکترین واحد آوایی زبان است، واژه‌ی قافیه یا «روی» گویند. یعنی: حرف «روی» آخرین واج واژه‌ی قافیه است؛ مانند: «ن» در واژگان «طوفان» «کنعان» و برای مشخص کردن حرف «روی» می بایست «واک‌»های نامربوط را از «واک» مربوطه مجزا کرد. این تکواژه‌های الحاقی، شامل: شناسه‌ی فعل، پسوندها، نشانه‌های جمع، ضمایر متصل و نون مصدری هستند.
*
تفاوت واکها و واجها

«واک» همان «واج» است؛ منتها تفاوت این دو در این است که «واک» نوع ارتعاش صوتی «واج» را بیان می‌کند.
*
«شناسه‌ی فعل» چیست؟

«شناسه» یک بخش الحاقی از فعل است که زمان فعل و اول یا دوم یا سوم «شخص» مفرد و جمع را تعیین می‌کند. مثلا: «رفتم. رفتی. رفت» که آخرین حرف هر سه فعل فوق شناسه‌ی فعل به‌شمار می‌روند. برای نمونه؛ حرف «م» در «رفتم» شناسه‌ی فعل اول شخص مفرد است.
*
«واج» چیست؟
واج در لغتنامه‌ی دهخدا و دکتر معین به معناى: حرف، صوت، گفتار، سخن و كلام است و در زبان‌شناسى فارسى به كوچكترين بخش واژگان، واج گويند.
هر حرف، صورت نوشتار هر واج و هر واج، صورت به لفظ در آمده‌ی آوایی هر حرف است و به عبارتی دیگر؛ «واج» همان حرف است اما حرف، نوشتاری است و به روی کاغذ می‌آید اما واج، تلفظ آوایی همان حرف است و از حنجره برمی‌خیزد و از گلو خارج می‌شود.
هر واژه به وسيله‌ی «واج»ها كه كوچكترين واحد آوايى (صوتى) مجزا محسوب مى‌شوند؛ ساخته مى‌گردد.
براى نمونه:
واژه يا اسم (پا) از دو واج (پ) و (ا) بوجود آمده است!
*
هجای قافیه کدام است؟
آخرین واک روی، هجای قافیه نام دارد.
در کلمه‌ی «گسست» هجای قافیه «سَست» است.
*
در واژگان تک سیلابی، واژه‌ی قافیه و هجای قافیه یکی است. مانند: سد. بد. رد.
*
واژگان اصلی قافیه در حرف روی مشترک‌اند.
اگر بعد از حرف روی، پسوند یا فعل یا ... بیاید، می‌بایست در مصراع دیگر همان‌گونه تکرار گردند!
برای نمونه، اگر در شعری، قافیه‌ی آن «پرداختند» و «ساختند» باشد، حرف «روی» آن دو فعل ماضی جمع، حرف «ت» است!
زیرا بخش الحاقی «ند» که همان شناسه است؛ مکررا آمده است.
*
قاعده‌های قافیه:

۱- هرگاه مصوت‌های بلند «آ» و «او» بعد از هر حرف ‌ظاهر شود، می‌تواند، به ایجاد قافیه بپردازد.
مانند: «پا»، «ما» و «سو»، «رو»

۲- اگر بعد از حرف «روی» یک یا چند حرف الحاقی آمده باشد، می‌بایست، آنها نیز مشترک باشند. مانند:
خفته‌اند، گفته‌اند، نهفته‌اند، شنفته‌اند و ...
*
قافیه‌شناسان، حرف «روی» را بر دو بخش تقسیم کرده‌اند.
۱ - روی متحرک
۲ - روی ساکن

رَوی متحرک آن است که قبل از مصوتی آمده باشد. در کتابهای کهن ادبیات فارسی، «روی متحرک» را «روی مطلق» و «روی موصول» نیز گفته‌اند و واژه‌ی قافیه‌ای را که از روی موصول، سود جسته بود، «قافیه‌ی موصوله» می‌نامیدند.
به عبارتی دیگر؛
اگر بعد از حروف «روی» هیچگونه مصوتی قرار نگیرد، به آن روی ساکن می‌گویند. در کتابهای کهن قافیه، حرف «روی ساکن» را «روی قید» مینامیدند.‌
*
حروف قافیه
دارندگان دانش قافیه، حروف قافیه را بر دو بخش تقسیم کرده‌اند:
۱- حروف پیش از حرف روی
۲- حروف پس از حرف روی

که توضیح درباره‌ی دو مورد فوق ضروری به نظر نمی‌رسد. چراکه اصولا تقسیم‌بندی آن و انواع قوافی، کاری است، بیهوده و عدم آگاهی از آن دو ضرری را متوجه سراینده نمی‌سازد.
از این روی از توضیح آن چشم می‌پوشیم و تنها به ذکر نام حروف و حرکات قافیه می‌پردازیم:
حروف پیش از حرف «روی»:
تاسیس. دخیل. ردیف. قید.

حروف بعد از حرف «روی»:
وصل. خروج. مزید. نایره.

همچنین حرکات قافیه:
رس. اشباع. حذو. توجیه. مجری. نفاذ.
*
ردالقافیه چیست؟
صنعت «ردالقافیه» در دانش بدیع، عبارت است از بکار بردن دوباره‌ی قافیه‌ی مصراع اول غزل یا قصیده و قرار دادن آن در مصرع چهارم بیت دوم، مانند:
عاشق بی دل کجا با خلق عالم کار دارد؟
بگذرد از هر دو عالم هر که عشق یار دارد

کار ما عشق است و مستی، نیستی در عین هستی
بگذر از خود پرستی، هر که با ما کار دارد
«پروین اعتصامی»

گروهی از روی بی تعمقی «ردالقافیه» را آرایه ی ادبی و موجب زیبایی شعر فرض میکنند اما باید دانست که این اقدام، به زیبایی و رونق کلام نمی افزاید و میبایست به ضرورت بیان احساس و اندیشه صورت پذیرد، نه از روی تفنن و سرگرمی که در صورت چنین پدیده ای سراینده راه هرز را پیموده است.
*
اختیارات شاعری در قافیه
قافیه های مصنوع یا تصنعی

در دوران پر افتخار شعر فارسی همواره قواعد ادبی با تبصره ها و استثناها همراه بوده است.
از زمان کهن تا یک قرن گذشته در دانش قافیه، تبصره ای موجود بود، به نام قافیه‌ی «مصنوع» یا «تصنعی» که اگر در تلفظ یکی از قافیه ها با دیگر قوافی تفاوتی حاصل شود؛ شاعر این اختیار را داشت که تلفظ قافیه ی تصنعی را با دیگر قوافی یکسان سازد. مانند:
کلمه ی مرکب «سالخورد» و فعل «کرد» در این بیت زیر:
چه گفت آن سراینده ی سالخورد «سالخَرد»
چو اندرز انوشیروان یاد کرد

همانطور که از متن فوق پیداست؛ قاعده ی قافیه ی تصنعی مربوط به پیشینیان است و امروزه مورد بهره برداری قرار نمی‌گیرد و با توجه به اینکه زبان شعر می بایست زبان معیار و به محاوره نزدیک باشد؛ امروزه بهره بردن از این قاعده کاری بیهوده و خطاست و از آنجا که ضعف شاعری تلقی میشود، به شاعران اکنونی پیشنهاد نمی شود.
*
قافيه و عيوب آن

عیوب ملقبه‌ی قافیه بر چهار نوع است:
اقوا، اکفا، ایطا، شایگان
*

عیوب قافیه در شعر و نظم «ملقبه و غیرملقبه»

يك _ اِقوا:
زمانى كه در قافیه نوعی هماهنگى (در علائم: فتحه. ضمّه. كسره. يعنى: اَ. اِ. اُ) نباشد، آن عیب را اِقوا مى نامند. مانند:
مزن بر دهان گنه كار مُشت
كه رفته جهنم كه شد در بهِشت

علامت ضمّه ى (مُشت) و نشانه ى كسره ى (بهِشت) در اين بيت موجب بوجود آمدن عيب قافيه ى (اِقوا) شده است.
دو _ اکفا:
قافیه هایی که حرف آخر (رَوّی) آنها در لفظ یکى یا شبيه به هم ولی در نگارش با يكديگر متفاوت باشند.
مانند:
برو ياد هنگامه ى مرگ كن
شدى پير ديگر گنه ترك كن

واژگان (مرگ) و (ترک) بخاطر وجود حرف (ك) و (گ) در اين بيت باعث پديد آمدن عيب قافيه ى اِكفا شده است!
*¹ بسيارى معتقدند كه قافيه قرار دادن حرف رَوّى (غ) با (ق) جز عيب قافيه ى (اكفا) است. مانند: (باغ با اتاق)
قافيه قرار دادن (غ) و (ق) همچنين(ذ) و (ظ) و (ز) و (ض) و همچنين (ط) و (ت) در زبان عربى گناهى نابخشودنى محسوب مى شود.
براى نمونه، چون (ظ) به گونه اى و (ز) به گونه اى ديگر به لفظ در مى آيند اما از آنجا كه در زبان فارسى هر دو به يك نوع تلفظ مى شوند و معيار سنجش قافيه گوش و التذاذ از شعر سماعى است، نه ديدارى، لذا از نظر من در قافيه قرار دادن آنان اشكالى وارد نيست!
فراموش نشود، هستند؛ مردمان سرزمينى كه فارسى صحبت مى كنند اما خطشان فارسى نيست. آيا قافيه قرار دادن مثلاً (باغ و اتاق) براى آنان هم كه (غ) و (ق) ندارند؛ خطا بشمار مى رود؟
چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر
همه روستایند و شیراز شهر
«سعدی شیرازی»

به نام خداوند تنزیل وحى
خداوند امر و خداوند نهى
(فردوسى توسى)

ملاحظه فرماييد؛ در شعر فوق (ح) و (ه) هر دو به يك گونه تلفظ مى شوند اما در نوشتار با هم متفاوتند و اين بدان معناست كه از نظر فردوسى، التذاذ از شعر، شنيدارى است نه ديدارى!

آنروزها به جان کسان کینه ای نبود
در سینه مى شکفت گل اشتیاق ها

در باغ ها به تخت گل و مسند چمن
از لاله بود در کف مردم ایاغ ها
(مهدى سهيلى)

شاعر سروده ی مذکور نیز معتقد بود لذت از شعر شنيدارى است!
*
سه _ ایطا:
ایطاء از عيوب قافيه شدن كلمات تركيبى است و آن زمانى روى مى دهد که قافیه را بر مبناى تکرار بخش دوم کلمه مرکب قرار دهند كه تكرار قافيه محسوب مى شود و خطاست.
ایطاء بر دو نوع است:
١ _ ایطای جلّی يا آشكار
و آن زمانى روى مى دهد که تکرار بخش دوم واژه ى قافیه شده کاملاً روشن و آشکار باشد.
براى نمونه:
ديدار تو حل مشكلات است
صبر از تو خلاف ممكنات است

ترسم تو به سحر غمزه يكروز
دعوى بكنى كه معجزات است

زهر از قبل تو نوش دارو است
فحش از دهن تو طيبات است
(سعدى شيرازى)

كه در شعر فوق (ممكنات. مشكلات. معجزات) ايطاى جلّى بشمار ميرود. همینطور:
شب سیاه بدان زلفکان تو ماند
سپید روز به پاکی رخان تو ماند
«دقیقی»

٢ _ ایطای خفی
اگر تکرار بخش دوم پنهان باشد و به خوبى در اذهان مردم آشکار نشود؛ ايطاى خفى نام دارد.
يعنى: زمانى که کلمه ى مرکب بر اثر کثرت استعمال عوام، حکم استقلال را پیدا کرده باشد! (( كلمه ى مركب خود به صورت يك واژه ى مستقل در ذهن مردم جا افتاده باشد)
براى نمونه:
روزى كه تو آمدى بدنيا عريان
جمعى به تو خندان و تو بودى گريان
كارى بكن اى دوست كه وقت مردن
جمعى به تو گريان و تو باشى خندان
(شيخ بهايى)

در شعر فوق (خندان) و (گريان) ايطاى خفى قلمداد مى شود. چون ذات واژه، (خنده) و (گريه) است و حرف روّی در شعر فوق (د) و (ى) است كه نادرست مى باشد!

توضيح بیشتر درباره ى قافیه ى شایگان⬇️

((قافيه اى است كه پسوند (ان) واژگانى مانند: صفات فاعلى (گريان و خندان) با (ان) كلمات مستقلى مانند: (جان و روان) كه به (ان) مختوم شده اند؛ قافيه گردد.
قافيه هاى شايگان بر دو نوعند:
١ _ شایگان خفی:
شايگان خفى در قافیه آن است که هرگاه پسوند (ان) واژه اى که دليل بر صفت فاعلى باشد؛ مانند: پسوند (ان) صفات فاعلى (گریان و خندان) با (ان) وابسته به واژگانى مانند: (جهان و كمان) قافیه گردد یا آنکه (ین) نسبتى مانند: (زرين) با (ین) وابسته اى مانند: (كمين) قافیه شود.
٢ _ شایگان جلّی:
در قافیه آن است كه هرگاه (ان) نشانه ى جمع مانند: (همراهان) با (ان) وابسته اى مانند: (باران) قافیه گردد.
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
(حافظ شيرازى)

در شعر فوق؛ حرف روّی (ب) و (د) در واژگان (خوب) و (رند) است و (انم) بخش الحاقى آن محسوب مى شود!))
چهار _ عیوب «غیرملقبه» يا «غلوّ»، «قافیه‌ی معموله یا معمولی»:
به قافیه‌ای می گویند که شاعر یکی از حروف دیگر قافیه را حرف «روی» قرار دهد و آنرا با کلمه‌ای بسیط (غیر مرکب) قافیه کند.
مانند:
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
«شیخ بهایی»

چراغ روی ترا شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو یا حال خویش پروا، نه
«حافظ شیرازی»
*
اگر در مصرعى حرف روّی ساکن و در مصرعى ديگر متحرک آورده شود؛ سروده دچار نقیصه میگردد و چنین عیبی را غلو در قافیه یا عیب غیر ملقبه نام نهاده اند.
گویا شاعران از این مورد قافیه، آگاهانه استفاده می‌کرده‌اند. براى نمونه:
به تازی همی‌بود تا گاهِ نصر
بدان‌گه که شد در جهان، شاهْ نصر
«شاهنامه ی فردوسی»

یا:
شعر معروف مثال زدنى حافظ شيرازى:
صلاح کار کجا و منِ خرابْ کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
(حافظ شيرازى)

یا:
گر شریف‌اند و گر وضیعْ همه
کرم او شود شفیعِ همه
«سنایی. حدیقه»

یا:
نظر کرد پوشیده در کارِ مرد
خلل دید در راه هشیارْ مرد
«بوستان سعدی»
*
سناد: هر زمان شاعر در قافیه کردن دو واژه ی یک نوع «رِدف» پیرو اصلی با زائد و نشانه ی قید را مراعات نکند، قافیه عیب سناد دارد. مانند: خطاب با خطیب یا شیران با شیرین یا امان با امین یا کمان با کمین یا زمان با زمین که امروزه کسی دچار این عیب قافیه نمی‌شود!


به‌کارگیری ایراد قافیه‌ی شایگان بیش از یک بار جایز نیست، آن هم در صورتی که شاعر نخواهد، مصرع نابی را از دست بدهد، آن زمان است که می‌تواند، هر دو مصرع را که دارای قافیه تکراری هستند، در شعر خود حفظ کند.
چند قرن پیش در سبک هندی نیز چنین پدیده‌ای مرسوم بود که شاعر در غزل مثلاً ده بیتی خود هشت بیت را قافیه‌ی تکراری می‌آورد. نه این‌که بگوییم، از الحاقی بهره می‌برد، نه! بلکه مثلا بیشتر ابیات را با به اصطلاح قافیه‌ی و ردیف (انسان باش) و مانند آن پوشش می‌داد.
همان‌گونه که می‌دانید، قافیه می‌بایست گوش‌نواز باشد، نه گوش‌آزار!
بنابراین وقتی شنونده یا خواننده فقط یک واژه را به عنوان قافیه می‌شنود یا می‌بیند، از این تکرار خسته می‌شود و حاضر نیست تا پایانِ غزل را گوش کند. زیرا از این تکرار آزرده‌خاطر می‌شود!

اعنات يا لزوم مالايلزم

اعنات در شعر و نثر، صنعتى است كه شاعر يا نويسنده، به منظور آرايش سخن، كارى را كه انجامش لازم نيست بر خود التزام كند. مانند اينكه:
در شعر و نثر مسجّع، حرف پيش از حرف (رَوى) را هم رعايت كند.
براى مثال:
(مايل) مى تواند با (كامل) و (شامل) و (سائل) قافيه گردد اما شاعر حرف پيش از (رَوى) را هم در نظر مى گيرد و آنرا با (فضايل) و (حمايل) قافيه مى كند.
مثال ديگر اينكه؛
(گيسو) مى تواند با (مو) هم قافيه گردد اما شاعر آنرا با (سو) هم قافيه مى كند.
در آينه ديد تا پريشان، گيسو
گيسوى پرند خويش را زد يك سو
(نگارنده)
و يا اينكه:
شاعر بر خود التزام مى كند در هر مصرع يك كلمه را تكرار كند! مانند:
(وقتى) در انتظار يكى پاره استخوان
(وقتى) هوا، هواى تنفس، هواى زيست
(وقتى) دروغ داور هر ماجرا شود
(وقتى) به بوى سفره ى همسايه، مغز و عقل
(وقتى) كه سوسمار صفت پيش آفتاب
(وقتى) كه دامنِ شرف نطفه گيرِ شرم
(سيمين بهبهانى)

در شعر فوق؛ وجود چند قید زمان (وقتى) اعنات يا لزوم مالايلزم بشمار مى رود.
شايان ذكر است در صورتى كه اعنات يا لزوم مالايلزم شاعر را از بيان واقعيت باز دارد؛ اين صنعت را مى بايست قربانى بيان احساس و انديشه كرد و از آن دورى جست.
لازم به توضيح است كه صنعت اعنات يا لزوم مالايلزم را (اعتاب، تشديد، تضييق، التزام مالايلزم) هم ناميده اند!

تهران ١٣٦٧ - ١٣٦٨ - ۱۳۸۱
فضل الله نكولعل آزاد
Www.lalazad.blogfa.com
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

*¹ نظر این حقیر و دیگر دوستان درباره ی قافیه ی خطی

با توجه به اینکه التذاذ از اوزان عروضی شعر و قافیه سماعی است آیا واژگانی را که در لفظ مشترکند اما در نوشتار متفاوت، میتوان با یکدیگر قافیه قرار داد؟
برای نمونه؛ لذیذ با تمیز و حضیض
«باغ» با «اتاق» و «اجاق» و ...

از نظر من قافیه قرار دادن حروف (ع. ا. ء) (غ. ق) (ظ. ض. ز. ذ) (س. ث. ص) (ت. ط) (ح. ه) در دادگاه شعر عرب، جرم ادبی محسوب میشود اما از آنجا که در شعر فارسی ذات شعر [وزن و قافیه] سماعی و التذاذ از آن دو نیز شنیداری است و با توجه به اینکه حروف مذکور همه با مشابه خود به یک گونه به لفظ در می آیند؛ لذا قافیه قرار دادن آنها (مانند: نوح و کوه) اشکالی ندارد ولو بحث برانگیز باشد و قافیه شناسان به مخالفت برخیزند.
فراموش نشود که صورت نوشتاری، ملاک درستی قافیه نیست. چرا که زبان فارسی تنها مختص ایرانیان نیست و کشورهای پارسی زبانی وجود دارند که دارای خط مخصوص خود هستند و عاری از حروف مذکور با نوشتارهای متفاوت!
اگر از شاعران و ادبای مخالف قافیه قرار دادن حروف هم لفظ «روی» که دارای یک صورت نوشتاری نیستند؛ پرسیده شود، پس چرا واژگان (خواب و آب) و نظایر آن را با یکدیگر قافیه قرار میدهید؛ مانند اردک در گل فرو خواهند ماند. برخی عامدا و عالما و بعضی از روی کم دانشی، تنها صورت نوشتاری را در قافیه قرار دادن واژگان، در نظر میگیرند. به چهار مصرع زیر که بوسیله ی یک خانم تازه کار سروده شده است، توجه فرمائید:
اینچنین ما را نوازش میکنی له میشوم
بی نیاز از آدمیت چون زباله میشوم
میشوم قاطی محصولات ناز از بازیافت
بیقرار از پاکی ام، چون استحاله میشوم

جدا از ضعف تالیف و نوشتار غلط «قاتی» به صورت «قاطی»، سراینده تفاوتی میان «های ملفوظ و های غیر ملفوظ» قائل نشده است. یعنی اینکه: «ها» در «له» ملفوظ و در «زباله» و «استحاله» ناملفوظ است که این از عیوب اصلی قافیه شمرده میشود. گروهی میگویند: اگر برای کسی غزلی بخوانیم که در آن رعایت خطی یا نوشتاری قافیه نشده باشد، اولین حادثه ای که روی میدهد، این است که صورت نوشتاری قافیه در ذهنش به تصویر کشیده میشود و بلافاصله متوجه عیب آن میشود و این بدان معناست که کسی خواندن و نوشتن نمی داند از قافیه ی شعر لذت نمیبرد!

همانطور که در جریان هستید، صفت «بی سواد» به کسی نسبت داده میشود که خواندن و نوشتن نمی داند. حال جای این سوال باقی است که آیا مردم زمان سعدی ها و حافظ ها همه باسواد بودند و خواندن میدانستند تا تمیز دهند که مثلا حرف «روی» فلان مصرع از حیث نوشتاری با دیگر حروف «روی» هماهنگ نیست؟

آیا سروده های سعدی که به فرموده ی خودش:
(ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و آوازه ی سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجَیب حدیثش که همچون شکر می خورند)، سینه به سینه نقل شده بود که پای خود را تا کاخ پادشاهی هندوستان نهاد یا در جایی انتشار یافته بود؟
سروده های حافظ را چگونه ارزیابی میکنید که میگفت: کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گهر نباشد
پر واضح است که مردم هر زمان از حیث شنیداری از شعر لذت برده و میبرند و طرح قافیه های خطی ساخته و پرداخته‌ی معاصرین است.

مهدی سهیلی در یکی از سروده‌های خود که به صورت نوشتاری قافیه اهمیت نداده و می‌گوید:

مهدی سهیلی

کرج ۲٤ خرداد ۱۳۹۸ - فضل الله نکولعل آزاد

*
نظر چند تن از عزیزان را که دارای دکترا و کارشناسی ارشد ادبیات هستند؛ در این زمینه جویا میشویم:
مهدی شعبانی کارشناس ارشد ادبیات فارسی در این باره میگوید: برخی معتقدند قافیه صوتی درست نیست. چون در گذشته به مقدار کافی نبوده و از استثنا قاعده نمی‌سازند و برخی معتقدند چون نیمی از قافیه خط و صورت و نیمی دیگر آهنگ و صوت است، پس قافیه ی صوتی هم داریم. من معتقدم اشکالی ندارد.
همان‌طور که حروف ناخوانا چون «ه» و «و» قافیه می‌شده‌اند.
مانند: «خود» با «شُد»
«خویش» با «ریش»
امروزه هم معتقدم می‌توانیم قافیه صوتی بسازیم و چه بسا به‌جا از قافیه هم‌مخرج هم بهره بگیریم!
دکتر قیصر امین‌پور 👇
اول آبی بود این دل، آخِر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
سربزیر و ساکت و بی ‌د‌ست ‌و پا می‌رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش (پرت) شد
و .....

حروف قافیه‌ی شعر حرف «د» است. قافیه صوتی که امروزه رایج هم شده می‌تواند، حتی فقط هم ‌مخرج باشد.
در این‌جا شاعر از ظرفیت صوتی هم‌ مخرجی «د» و «ت» بهره برده و به بهانه ی حواس‌پرتی، «پرت» را با «درد» و «زرد» و «گرد» و ... قافیه کرده است.

*

کامیار وحیدیان می گوید:

قافیه‌ خطی

قافیه بر مبنای زبان، یعنی صورت ملفوظ حرف یا حروف است نه مکتوب. با این همه شاعران علاوه‌بر رعایت وحدت موسیقی قافیه که از راه گوش حس می‌شود، وحدت نوشتاری را که از راه چشم حاصل می‌شود نیز رعایت کرده‌اند؛
گرچه حروف (ز) و (ض) در فارسی تلفظ یکسانی دارند، اما به‌ سبب اختلاف شکل خطی در قافیه با هم به‌کار نمی‌روند.
با این‌ همه بعضی شاعران قافیه خطی را رعایت نکرده‌اند.
منبع ارجاع : وزن و قافیه شعر فارسی، وحیدیان کامیار، تقی؛ تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۹، دوم، ص ۹۹.

چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر/ همه روستایند و شیراز شهر

*

جناب مهدی شعبانی درباره ی فرموده ی جناب وحید کامیاران می‌گوید:

البته مثال زنده‌یاد وحیدیان در اختلاف حرف قید است. «شهر» و «بحر» چون [سیلاب] کشیده‌اند دو حرف قافیه دارند که دومی همیشه ساکن است و قید نام دارد. «مرگ» و «ترک» و «وحی» و «نهی» هم از مثال‌های رایج این عدول از قاعده است. بعضی تاکید به روی زبان دارند و به لفظ بیش از مکتوب بها میدهند و این اختلالاتی برای ادبیات ما بوجود آورده است.
بعضی دیگر شکل نوشتاری را هم مهم می‌دانند که من هم البته با شکل نوشتاری و حفظ شکل و فرم صحیح کلمات بیشتر موافقم، در غیر این صورت کلماتی که «واو» ناخوانا دارند، مانند: «خواهر» و «خواهش» و ...
هم در شعر باید به «خاهر» «خاهش» تغییر شکل دهند و یا برداشتن تنوین، مثل «حتمن» به جای «حتما» و «اصلن» به جای «اصلا» و اشتباهات دیگری که امروزه شاهدش هستیم و این کاملا غلط است!

*

جناب هادی خورشاهیان در مورد قافیه‌های خطی می‌فرماید:
وقتی کلمه‌ای را می‌شنویم، شکل نوشتاری‌اش را نیز مجسم می‌کنیم. به این دلیل قوافی سماعی نیستند و تصویری‌اند. بنابراین این گونه قوافی غلطند.

*

جناب شعبانی در پاسخ می‌گوید: شکل نوشتاری در قافیه نیمی از کار است و نیم دیگر قافیه صوت است. وگرنه «گره» و «زره» و «مه» که «های» ملفوظ دارند با «پنجره» و «فرفره» که «های» ناملفوظ دارند، قافیه می‌شد!

*

بابک چترایی در این باره می‌گوید: از نظر بنده، قسمت اول سوال، با نفس مسئله بی‌ارتباط هست. «التذاذ از اوزان عروضی»
در مورد اصل سوال هم باید عرض کنم، قافیه گرفتن کلماتی که از لحاظ صوتی در ردف و روی هم‌آوا هستند؛ اشکالی ندارد. چرا که در فارسی معیار مخرج اصوات حروف این چنینی از دهان، فارغ از املای آنها یکی است.
البته محل اشکال بودن این مسئله در گذشته کاملا بحق بوده است. چرا که مثلا در زمان سعدی هنوز سایه‌ی زبان عربی بر فارسی مشاهده می‌شده و طبیعتا تلفظ کلماتی مانند «ز، ظ، ذ» یا «س، ث، ص» یکی نبوده و در هارمونی واژه‌ها تضاد ملموس ایجاد می‌کرده است. مسئله‌ای که در روزگار ما کاملا بی‌معنی و منسوخ است.

این حقیر نیز در پاسخ به ایشان عرض میکنم: هر گونه التذاذ از شعر، شنیداری است نه دیداری! منظور از التذاذ از قافیه، همانا لذت روحی از قافیه است. همانگونه که از ریتم یا وزن شعر التذاذ می‌جوئیم. قافیه نیز خود نوعی موسیقی درونی شعر است و همچون وزن به کلام، روح میبخشد و موجب التذاذ روحی شنونده می شود و به ضبط شعر در حافظه کمک شایان توجهی میکند. بنابر این لذت بردن از صورت نوشتاری شعر، مربوط به نقاشی و خطاطی می شود، نه شعر! چرا که کار قافیه و وزن شعر ایجاد لذت روحی شنیداری، به مخاطب است. البته در سطور بالاتر از ویژگیها و شاخصهای قافیه مطالبی ذکر کرده‌ام:

*

جناب مهدی شعبانی در پاسخ به جناب بابک چترایی گفت:

این که تا زمان سعدی حروف عربی، عربی تلفظ می‌شده نیاز به اثبات دارد!

و این حقیر نیز عرض کردم: احتمالا منظور جناب چترایی عزیز این است که آنزمان واژگان عربی به صورت عربی به‌لفظ درمی‌آمده است.

جناب چترایی خطاب به آقای شعبانی می گوید: در مورد ادعای بنده منابع بسیارند. برای نمونه مراجعه کنید، به کتاب «از کوچه رندان» نوشته استاد عبدالحسین زرین‌کوب و اگر اشتباه نکنم بین صفحات پنجاه تا شصت. نکته‌ی دیگر اینکه؛ سعدی شیرازی را محض نمونه آوردم و [در متن نیز] تاکید کردم، «برای مثال»

*

پیام های خوانندگان مطالب این سایت
شخصی بنام شهرتی در ستون نظرها نوشته‌اند: در این زمینه با شما هم عقیده‌ام. بسیاری از شاعران معاصر را می‌شناسم که با شما هم رأی نیستند اما خودشان مثلا، مهر را با سحر قافیه کرده‌اند!
​​​​پاسخ:
از قضا روزی بحثی میان من و مرحوم حسین منزوی در همین مورد صورت گرفت. ایشان می‌گفت: واژگانی که از حیث تلفظ با یکدیگر هم آوا هستند اما از لحاظ نوشتاری متفاوت، نمی توانند با یکدیگر قافیه شوند و وقتی دلیلش را جویا شدم گفت: وقتی که غزلی خطاطی شود چقدر بد منظره خواهد شد که دو نوع خط قافیه در آن مشاهده شود.
پرسیدم التذاذ از وزن و قافیه ی شعر، شنیداری است یا دیداری؟
گفت: شنیداری اما آیا میدانید که اگر شعر نفیسی، با خط زیبا به ثبت برسد، چقدر ارزشمند میشود؟ سروده ای گرانبها با خطی نفیس!
گفتم: رسالت شاعری چیست؟ مگر به غیر از این است که میبایست بیان کننده ی احساس و اندیشه باشد؟ آیا از نگاه شما رسالت هنری آن است که صاحب اثر تنها به زیبایی اثر بیندیشد و اثرش نیز تنها بر پایه ی زیبایی استوار باشد یا سروده ای بیافریند و دل خود را به این خوش کند که آنرا به دست خطاط سپرده است؟
اگر کسی دوست دارد به تماشای خط زیبا بپردازد، خطاطی‌های استادان را در زمینه‌های دیگر جستجو کند یا دست کم اگر مایل است، به تماشای خطاطی سروده‌ها بنشیند، به سروده‌ای توجه کند که تمام قوافی آن دارای یک خط قافیه باشد.

به‌راستی کسانی که اعتقاد به سماعی بودن وزن و قافیه دارند و در عین حال به زیبایی خطی قافیه هم می‌اندیشند و می‌گویند که از صورت تصویری قافیه نیز می‌بایست لذت برد، پس چرا خود «خواب» را با «آب» ردیف و «خورد» را با «برد» قافیه قرار می‌دهند؟
امشب ستاره های مرا آب برده است/ خورشید واره های مرا خواب خورده است!
هر چند که مثال من دقیقا همان مورد بحث نیست اما همین منظور اصلی مرا می‌رساند.
فضل الله نکولعل آزاد
تهران. ۲٤ خرداد ۱۳۹۸

اعنات يا لزوم مالايلزم
اعنات در شعر و نثر، صنعتى است كه شاعر يا نويسنده، به منظور آرايش سخن، كارى را كه انجامش لازم نيست، بر خود التزام كند. مانند اينكه:
در شعر و نثر مسجّع، آوردن حرف پيش از حرف (رَوى) را هم رعايت كند.
براى مثال:
(مايل) مى‌تواند، با (كامل) و (شامل) و (سائل) قافيه گردد اما شاعر حرف پيش از (رَوى) را هم در نظر مى‌گيرد و آنرا با (فضايل) و (حمايل) قافيه مى‌كند.
مثال ديگر اينكه؛
(گيسو) مى‌تواند با (مو) هم قافيه گردد اما شاعر آنرا با (سو) هم قافيه مى‌كند.
در آينه ديد تا پريشان، گيسو
گيسوى پرند خويش را زد يك سو
(نگارنده)
و يا اينكه:
شاعر بر خود التزام مى‌كند، در هر مصرع يك كلمه را تكرار كند!
مانند:
(وقتى) در انتظار يكى پاره استخوان
(وقتى) هوا، هواى تنفس، هواى زيست
(وقتى) دروغ داور هر ماجرا شود
(وقتى) به بوى سفره‌ی همسايه، مغز و عقل
(وقتى) كه سوسمار صفت پيش آفتاب
(وقتى) كه دامنِ شرف نطفه‌گيرِ شرم
(سيمين بهبهانى)
در شعر فوق، وجود چند (وقتى) اعنات يا لزوم مالايلزم بشمار مى‌رود.
شايان ذكر است در صورتى كه اعنات يا لزوم مالايلزم شاعر را از بيان واقعيت باز دارد؛ اين صنعت را مى‌بايست قربانى بيان احساس و انديشه كرد و از آن دورى جست!
لازم به توضيح است كه صنعت اعنات يا لزوم مالايلزم را (اعتاب، تشديد، تضييق، التزام مالايلزم) هم ناميده‌اند!

تهران ١٣٦٨
فضل الله نكولعل آزاد

www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
Www.nazarhayeadabi.blogfa.com

*
***


برچسب‌ها: علم قافیه
نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در یکشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۸۸ |