«را»
علامت مفعول بی‌واسطه یا نشانه‌ی معرفه؟ و یا ...

نشانه‌ی (را) در جمله جایگاه ویژه‌ای برای خود دارد و پس از مفعول صریح می‌نشیند اما برخی از شاعران و نویسندگان از این قاعده عدول و حتا آن را در یک جمله، دوبار تکرار کرده‌اند و یا اصولا زمانی که به‌ وجود آن نیازی نبوده به گونه‌ای در عبارات جای داده‌اند!
به نمونه‌های زیر توجه فرماييد:

عبارت اول [او کتاب خود را که خوش خط بود و جلد نفیسی هم داشت را گم کرد]
و:
عبارت دوم [او دوست خود که بسیار نازکدل بود را رنجاند]
و:
عبارت سوم [آن کتاب را که دیروز خریدم؛ مفقود گردید]
و:
عبارت چهارم [آنها مقاله‌ای را نوشتند]

در عبارت اول؛ علامت (را) دو بار تکرار شده، اولی بعد از مفعول صریح و دیگری بعد از فعل "داشت" آمده است!

در عبارت دوم؛ این نشانه باید پس از مفعول صریح (دوست خود) بیاید.

در عبارت سوم؛
نشانه‌ی «را» زائد است، زیرا (آن کتاب) مفعول صریح فعل (خریدن) نیست و فقط فاعل (مفقود گردید) می‌باشد!
یعنی اگر جمله‌ی معترضه را (که دیروز خریدم) حذف کنیم، آن‌چه که به‌جا می‌ماند، این است:
(آن کتاب را مفقود گردید)
استعمال «را» پس از متمم هم درست نیست. مانند:
(دربان خروج اتومبیل از بیمارستان را ندید)
در اینجا نشانه‌ی «را» می‌بایست پس از اسم «اتومبیل» بیاید.
یعنی (دربان خروج اتومبیل را ...)

در عبارت چهارم؛
دکتر ابوالحسن نجفی در این زمینه معتقد است [[نشانه‌ی (را) حشو قبیح است. زیرا این نشانه با (ای) نکره، متناقض است و یک کلمه نمی‌تواند در عین حال هم معرفه باشد و هم نکره!
یعنی؛ برای مثال ما نباید بگوییم (کتابی را خواندم) و از دید این بزرگوار برای نمونه در شعر مولوی: (دید موسی یک شبانی را به راه) «شبانی» نکره است و «را» علامت معرفه است]]
اما در این زمینه سوال‌هایی وجود دارد! چراکه گمان می‌رود، دکتر ابوالحسن نجفی دچار اشتباه فاحشی شده باشند! یعنی این‌که دلیل وجود «را» در جملات، متعدی بودن فعل یا وجود اسم مفعول می‌باشد، نه معرفه بودن اسم و ...
همان‌طور که می‌دانید: فعل لازم، فعلی است که نیاز به مفعول نداشته باشد یا بدون مفعول پیام جمله را به پایان رساند! مانند:
شیرین رفت!
و فعل متعدی، فعلی است که به مفعول نیاز داشته باشد یا با وجود مفعول، معنایی را افاده کند! مانند:
شیرین اتومبیل را آورد!
در جمله‌ی زیر نیز به علت «لازم» بودن فعل، «معرفه» بودن اسم بدون وجود «را» کاملا مشهود است!
ساختمان مدرسه ویران شد!
در اینجا (ساختمان مدرسه) معرفه است! آیا در آن نشانه‌ی مفعولی «را» مشاهده می‌شود که در عین حال نشانه‌ی معرفه نیز باشد؟
حال در جمله‌ی زیر:
بیماری ایدز هزاران نفر را کشته است (چه کسانی را؟)
آیا نشانه‌ی «را» موجب (معرفه شدن) اسم شده است؟
در جمله‌ی زیر:
احمد چه کسی را با خود به شمال می‌برد؟
آیا «چه کسی» معرفه است؟
آیا می‌توانیم در عبارت اول (ساختمان مدرسه ...) نشانه‌ی «را» بیفزائیم و در عبارت دوم و سوم (بیماری وبا هزاران ...) و (احمد چه کسی ...) نشانه‌ی «را» را حذف کنیم؟

شایان ذکر است، نشانه‌ی «را» همیشه نشانه‌ی مفعول صریح نیست، مانند: (منت خدای را) یعنی: (منت برای خدا) و (بزن آبی بر این آتش خدا را) یعنی: (برای خاطر خدا آبی بر این آتش بزن) و (احمد را گفتم) یعنی: (به احمد گفتم) و (احمد را پرسید) یعنی: (از احمد پرسید)
فضل الله نکولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
Www.nazarhayeadabi.blogfa.com
تهران. دی ماه. ۱۳۷٦

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در پنجشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۰ |

سیمین بهبهانی . نکولعل آزاد

به: سیمین بهبهانی، بزرگ بانوی شعر ایران در آستانه‌ی سفر به خارج از سرزمین شعر و ادب

مسافر شهر غریب

ای مسافر! که می‌روی ز دیار شعر
بسته‌ای از چه کوله‌بار سفر به دوش؟
کس کلام ترا نمی‌شنود دگر
 گر روی، شعر تو دگر نرسد به گوش

ای سخن‌ساز پرهنر، ای دلنواز!
شعر تو نور افکند به سرای تار
رازها در کلام تست، پیام عشق
می‌تراود ز جان و سینه‌ی بی‌غبار

آه ... آن طبع نکته‌سنج و لطیف تو
از درون آمد و به سینه‌ی ما نشست
روح اعجاز، خلق کرد، کلام ناب
کان پیام تو، بند شعر کهن گسست

آن برلیان خوش‌تراش کلام تو
خوش درخشید در سرای ستارگان
آه ... ای بانو، ای ستاره‌ی شعر روز!
اوستادی تو در معانی و هر بیان

یاد باد آن زمان که شعر ظریف تو
ازگلوی تو، می‌رسید به گوش ما
می‌سرودی کلام عشق، ز جان و دل
می‌سرودی سخن ز جوش و خروش ما

تهران ۱۳۸۵/۱/۴

استعمال وزن (فاعلاتن، مفاعلن، فَعَلَن) در شعر کهن و معاصر بی‌سابقه نیست اما وزن قطعه‌ی فوق با یک هجای بلند یا کشیده‌ی اضافه در انتهای وزن (نسبت به وزن مذکور) بعید به نظر می‌رسد تاکنون مورد استعمال قرار گرفته باشد. در هر صورت جستجو و تکاپو در مورد استعمال یا عدم استعمال آن وزن، در حوصله‌ی این حقیر نبود!
 Www.lalazad.blogfa.com
http://faznekooazad.blogfa.com/
فضل الله نكولعل آزاد

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در یکشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۰ |

جاه طلبی و ریاکاری شرک است 
«رسول گرامی اسلام»

وای بر ریاکاران که جزایشان باطل است! بدرستی که ریاکار را ایمانی نیست. زیرا اگر ایمان آورده بود به اینکه خدای هر چه را می بیند و اینکه قصاص می کند گناه را به کیفر ترسناک، هر آینه دل خود را پاک می‌کرد. بدرستی که ریاکار چون گوری است که (درونش تاریک و) از بیرون سفید (روشن) است اما از فساد و کرمها پر است!
انجیل برنابا فصل ۴۵ آیات ۱۷_ ۲۱_ ۲۲_ ۲۴_ ۲۳
★*

قبری با پنجره ی شیشه ای

ریاکار 
سرتاسر هر پیام تو حرمان است
چشم دل آدمی ز تو گریان است

فرجام پیام تو دروغ است؛ دروغ
هر کس که نظر کنیم بدپیمان است

از روح ریاکاریت ای مظهر شرک!
امروز بدون مشتری ایمان است

از راه خدا بدر مکن مردم خود
هر کس که شود مرید تو نادان است

ترس من از آدمی است نه از ابلیس
چون دست نشانده ی شما شیطان است
فضل الله نکولعل آزاد
تهران ۱۳۸۸
Www.lalazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در شنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ |

آیا خداوند می‌تواند سنگی بیافریند که خود نتواند آن را بلند کند؟

از پیش از انقلاب و به‌ویژه بعد از آن، گروهی مادی‌گرای مغرض این پرسش را مطرح کرده‌اند: آیا خدا می‌تواند سنگی بیافریند که خودش هم نتواند آن را بلند کند؟ و نمونه‌های مشابه آن: آیا خدا می‌تواند شتری را از سوراخ سوزن بگذراند، بدون این‌که سوراخ بزرگ شود یا شتر کوچک شود؟ یا جهان را در یک تخم مرغ جای دهد، بی‌آن‌که جهان کوچک شود یا تخم مرغ بزرگ گردد؟

من برای اولین بار پاسخ این پرسش را که در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ آقایی که عقاید ماتریالیستی داشت در جمع دوستان مطرح کرد، به‌صورت کاملاً روشن بیان کردم و هنوز هم بر آن باور استوارم. این‌گونه پرسش‌ها در تاریخ اندیشه‌های دینی دارای پیشینه است و حتا در زمان پیامبر اسلام هم شنیده می‌شده است. اگر هدف پرسشگری علمی و حقیقت‌جویانه باشد، ارزشمند است، اما اگر صرفاً برای جدل و انکار دین باشد، بیشتر به دشمنی و بازی زبانی می‌ماند تا جستجوی حقیقت.

پرسش «سنگی که خدا نتواند بلند کند» در درون خود تناقض دارد؛ یعنی هم «توانایی» و هم «ناتوانی» را درباره‌ی یک موضوع واحد می‌خواهد که این همان «جمع نقیضین» و از نظر منطق محال است. پس این سؤال انحرافی است و برای پرسش نادرست نمی‌توان پاسخی درست در نظر گرفت.

برای روشن‌تر شدن موضوع می‌توان مثال زد: «آیا خداوند می‌تواند کاری کند که فصل بهار هم تابستان سوزان باشد و هم زمستان یخبندان؟» این‌گونه پرسش‌ها چه معنایی دارند؟ بهار همان بهار است، تابستان همان تابستان، و هیچ‌کدام نمی‌توانند در آن واحد جای دیگری باشند. این موضوع را نمی‌توان به حساب ناتوانی خدا گذاشت، بلکه ذات پرسش بی‌معناست.

نمونه‌های مشابه دیگر: «آیا خدا می‌تواند یک توپ دایره‌ای مربع درست کند؟» یا «آیا می‌تواند انسانی قدبلندِ کوتاه بیافریند؟» این‌ها مغالطه‌ی منطقی‌اند؛ نه شدنی‌اند، نه نشان‌دهنده‌ی ناتوانی خدا. در هر دو صورت، پرسشگران می‌خواهند نتیجه بگیرند خدا، توانای مطلق نیست، در حالی‌که اشکال از خود پرسش است.

این سؤال در فلسفه‌ی کلاسیک معروف به «پارادوکس سنگ» یا «پارادوکس قدرت مطلق» است. «قدرت مطلق» یعنی توانایی بر همه‌ی کارهای ممکن، نه کارهای ذاتاً محال. ساختن دایره‌ی مربع یا سنگی که هم قابل بلند کردن و هم غیرقابل بلند کردن باشد، موضوعِ قدرت نیست.

برای خداوند قانون جاذبه و وزن به معنای انسانی‌اش وجود ندارد، چون او آفریننده‌ی این قوانین است. خداوند اجسام و سیاراتی آفریده میلیون‌ها بار بزرگ‌تر از زمین که به اراده‌ی او در حرکت‌اند. آیا خداوند برای به گردش درآوردن آن‌ها دست و بازو به کار می‌گیرد و خسته می‌شود؟ قطعاً خیر! پروردگار جسم نیست که مانند مخلوقاتش با انرژی و عضله چیزی را تکان دهد؛ همه‌چیز به اراده‌ی اوست.

پس اگر پرسشگران منصف بودند، بهتر بود این‌گونه بپرسند: آیا خدا می‌تواند اراده کند سنگی آفریده شود و در عین حال نتواند اراده کند که از جا بلند شود؟ و صد البته این هم باز به تناقض می‌رسد، چون اراده‌ی خداوند در آفرینش تابع قوانینی است که خود وضع کرده و سنت خداوند چنین است که جمع نقیضین محال باشد.

برای نمونه، از حرکت زمین شب و روز پدید می‌آید. خدا خواسته است که یا شب باشد یا روز؛ یا هوا روشن باشد یا تاریک. کسی که می‌پرسد آیا خدا می‌تواند کاری کند که زمان هم روز باشد و هم شب، باید بداند که این بی‌معناست. عدم تحقق این‌گونه موارد به دلیل ناتوانی خدا نیست، بلکه به دلیل قوانینی است که او خود در آفرینش نهاده است.

حضرت علی علیه‌السلام نیز در پاسخ به پرسش «آیا خدا می‌تواند جهان را در تخم‌مرغی جای دهد که نه به کوچک شدن جهان بینجامد و نه به بزرگ شدن تخم مرغ؟» فرمود: «خداوند به ناتوانی وصف نمی‌شود و آنچه را که پرسیدی، موجود نمی‌شود.» یعنی مسئله اصلاً واقعیت ندارد که بخواهد به توانایی یا ناتوانی نسبت داده شود.

همین‌جا باید به نکته‌ای مهم توجه کرد: مفاهیمی مانند بزرگ و کوچک، سنگین و سبک، نسبی‌اند. وقتی می‌گوییم؛ «این کوه بزرگ است»، آن را با چیز دیگری می‌سنجیم. اگر معیاری برای مقایسه نباشد، این مفاهیم بی‌معنا می‌شوند. حتی در منطق ارسطو فلسفه‌ی کانت و در فیزیک هم همین اصل پذیرفته شده است.

بنابراین، پرسش معروف «آیا خدا می‌تواند سنگی بیافریند که خودش نتواند آن را بلند کند؟» در واقع یک بازی زبانی است، نه سنجشی واقعی از توانایی خدا. این پرسش می‌خواهد هم «توانستن» و هم «نتوانستن» را هم‌زمان به خدا نسبت دهد که از نظر منطق محال است. غیرممکن بودن انجام پدیده‌ای محال از ناتوانی خدا نیست؛ بلکه ناشی از بی‌معنایی خود پرسش است!
و من الله التوفیق
فضل الله نکولعل آزاد
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۰ کرج

https://lalazad.blogfa.com/

یک اعتراض 🖕🖕🖕
بدون کوچکترین تحریف 👇👇👇👇👇
(((سلام متن رو خوندم چنتا مشکل داشت
اولن متن به هیچ عنوان منطقی و بی طرفانه نبود و کاملن جبهه گیری شده بود
دومن شما طوری از قاعده طبیعت و جهان هستی حرف میزنید و نتیجه گیزی میکتید که گویی خود با کمک خدا آنرا با دستانتون ساختین !!
ضمن اینکه شما به گروهی از انسان ها که طبق حرف قرآن «انسان ها باهم تفاوتی ندارن مگر در ایمان» توهین کردین و اظهار داشتین کم عقل و نادان ان در صورتی که طبق گفته های قرآن « تمومی انسان ها نادان و عجول و زیانبار » هستن ولی شما خود را در گروهی برتر میدانید که این خود یک گناه نسبت به سخنان خداست
درمورد متنتون هم بگم که هیچ پاسخ قانع کننده ای ندادین و فقط یه پاسخ همیشگی رو دادین که «انسان درک نمیکند» در صورتی که اگه انسان قرار نبود درک کند یا سوال کند خدای متعال هیچ وقت عقل و خرد را برای او نمیافرید (طبق حرف قرآن در مورد کسانی که خردمندن و می اندیشند و این نعمت خداست)
اگه انسان قرار بود هیچی رو در این دنیا درک نکنه و همگی یک نظر و عقیده داشته باشن پس در واقع عقل و اختیار یک افرینش بیهودس پس خدا چیزی رو بیهوده خلق کرده و این از دین و خدا به دور است پس شما نمیتونین در این پافشاری کنید که حرف سما درست است و حرف بقیه اشتباه اگه بقیه اشتباهیم میکنن با تجازه خدا اینکار رو میکنن نه شما نشون به اون نشون که خود شیطان هم برای گول زدن انسان ها از خدا اجازه گرفت
شما سوال رو که جواب ندادین گروهی از انسان ها و شماتت کردین و درمورد جهان هستی و خلقتش و چیزی که انسان ببشتر از هرچیزی درموردش چیزی نمیدوند اظهار نظر قطعی میکنید و نگاهی از بالا دارید
در ادامه هم شما صورت سوال رو کلن پاک میکنید با این اظهار که این سوال عقلانی نیست انگار که میدونی چی عقلانیه و چی عقلانی نیست مطمئنن اگه داستان های حضرت نوح ، موسی ، آدم ، الیاس ، عزیر ، سلیمان و ... منطقی باشند این سوال هم به همان اندازه منطقی هست
اگر هم این سوال سفسطه است گفتن جمله « درکتان نمیرسد » ،« نمیشود فهمید »,«بعضی چیزهارو انسان بهتر است نداند» ، « انسان توانایی درک را ندارد » سفسطس و حتی اشتباه!!
قرآن به وضوح نوشته «آسمان ها و زمین را تحت اراده شما در آوردیم» اونوخ چطور شما با قطعیت میگید انسان توانایی درک دنیارو ندارد پس شما از قرآن بهتر میدانید؟!
)))

پاسخ؛
سلام بر شما
در وهله‌ی اول اجازه دهید که به رفع ایراد متن حضرت عالی بپردازیم، چراکه دارای ایرادهای بسیاری در نگارش، فاصله‌گذاری، املاء و حتا ساختار جمله به چشم می‌خورد!
۱. غلط‌های املایی و تایپی
«چنتا» که باید «چند تا» یا «چندتا» نوشته شود.
«اولن»، «کاملن»، «دومن» که باید «اولا»، کاملاً»، «ثانیا» نوشته شود.

توضیح این‌که تا سازمان فرهنگستان زبان و ادب فارسی چنین نگارشی را تایید نکرده باید از به کار بردن آن خودداری کرد!
«نتیجه گیزی میکتید» که باید «نتیجه‌گیری می‌کنید» نوشته شود. (اشتباه تایپی)
«تمومی« که «تمامی» صحیح است. در مطالب علمی و ادبی و ... مطلب نباید به صورت محاوره‌ای نوشته شود! متاسفانه چنین اشتباهی به این یک نمونه ختم نمی‌شود و نویسنده میان زبان معیار و محاوره همچنان سرگردان و سردرگم مانده است و برخی واژگان محاوره‌ای را بدون توجه به متن رسمی به کار برده است. این کار باعث کاهش اعتبار علمی یا ادبی متن می‌شود و خواننده را از فهم دقیق مطلب بازمی‌دارد. برای حفظ انسجام و دقت، بهتر است تمامی واژه‌ها و ساختارها با زبان معیار همخوانی داشته باشند و استفاده از شکل‌های محاوره‌ای محدود به نقل قول یا گفت‌وگوی واقعی باشد.
«بیهودس» باید «بیهوده است» یا «بیهوده‌ست» نوشته شود.
«سما» «شما» درست است. (اشتباه تایپی)

با «تجازه» که با «اجازه» درست است. (اشتباه تایپی)
«کلن» که «کلاً» صحیح است.
«سفسطس» که «سفسطه است» صحیح است.
«دنیارو» که «دنیا را» (با فاصله) صحیح است.
«پیام رو» که باید «پیام را» نوشته شود.
«اونوخ» که باید «آن وقت» نوشته شود.

۲. مشکلات فاصله‌گذاری
بین کلمات و علائم نگارشی (ویرگول، نقطه، علامت تعجب، علامت سؤال) فاصله رعایت نشده یا جاهایی زیاد است.
قبل از «،» نباید فاصله باشد ولی بعد از آن باید فاصله باشد.
قبل از «!» و «؟» نباید فاصله باشد ولی بعد از آن باید فاصله باشد.
نقل‌قول‌ها («...») در برخی جاها فاصله‌های ناهمگون دارند.

۳. مشکلات ادبی و ساختاری
برخی جمله‌ها از نظر منطق دچار تکرار یا تناقض‌اند.

حال ایشان با این دقت و سواد چه ایده‌ی مهمی را می‌خواهند افاده کنند، بر من پوشیده است. اکنون به نقد و بررسی آن می‌پردازیم؛

خانم یا آقای «ناشناس» محترم!
مطلب شما تا اندازه‌ای سست، بی‌معنا، نامربوط، پر ایراد و از حیث موضوعی پراکنده است که متاسفانه بیش از نود درصد ارتباط نوشته‌های‌ شما را با مطلب خود درنیافتم. صدالبته نباید به پاسخ‌گویی چنین متن‌ها و سوال‌های سستی پرداخت اما چون شما خود تقاضا کردید به پاسخگویی بپردازم برای روشن شدن ذهنتان عرایض ناچیزی را به عنوان پاسخ به شما تقدیم می‌کنم!
مواردی را که مرقوم فرموده‌اید، به شدت مورد ایراد است و به چند دلیل ناشی از برداشت ناقص یا غلط شما از مطلب من به شمار می‌رود.
در نوشته‌ی خود به‌روشنی توضیح داده‌ام که چرا برخی پرسش‌ها «مانند "پارادوکس سنگی" که خدا نتواند بلند کند» در اصل دارای تناقض منطقی است و ربطی به توانایی خدا ندارد و ا
ین بسیار متفاوت است با نوشته‌ی شما که فرموده‌اید: «شما صورت سوال رو کلن پاک میکنید با این اظهار که این سوال عقلانی نیست»
ظاهراً متن را دقیق و کامل نخوانده، نظر خود را مرقوم فرموده‌اید. چند بار فرموده‌اید؛ «شما پاسخ قانع‌کننده‌ای نداده‌اید» اما خود وارد بررسی منطق استدلال‌تان نشده و تنها برداشتی کلی و احساسی داشته‌اید.
پیام بسیار روشن و شفاف است.
عرض کرده‌ام: سوال در درون دارای تناقضی آشکار است و قابل پاسخ‌گویی نیست. نه این‌که بخواهم صورت مسئله را پاک کنم و بگویم از آنجا که سوال ناپسند، نادرست، زشت و قبیح است، نباید به آن پاسخ داد!
این‌که گفتم؛ سوال، بی‌معنا یا غلط است و پاسخی ندارد، یعنی سوال مربوطه، ساختار درستی ندارد، نه این‌که «ساکت باش، سوال تو غلط و ناپسند است!»

این به آن مانند است که از کسی بپرسیم؛ «نام شما چیست؟ لطفا با بله یا خیر جواب دهید»
بسیارخب، آیا این امکان‌پذیر است؟ البته می‌دانیم که درون این سوال تناقض بیانی وجود ندارد و تنها خواستم این موضوع را یادآور شوم که بعضی از سوال‌ها به دلیل نادرست بودن پاسخی ندارند. بنابراین اگر بگوییم؛ این سوال غلط است و پاسخی ندارد، نباید به فرار از گفت‌وگو و پاک کردن صورت مسئله تعبیر شود!
بزرگوار!
شرط نخستِ نقدِ یک نوشته آن است که پیش از هر چیز، به‌درستی بر معنای متن مورد نظر اشراف یابید.
نوشته‌ی شما سوءتفاهمی است، درباره‌ی نقش عقل در دین!
جایی نگفته‌ام؛ عقل بی‌فایده است، بلکه پیام من تأکید بر این بوده؛ برخی پرسش‌ها از دید منطقی ذاتا بی‌معنا هستند اما شما این سخن را چنان برداشت کرده‌اید که من «عقل آدمی را تعطیل» کرده‌ام که این برداشت حضرت عالی با متن من سازگار نیست.
ایراد شما از نظر دقت و استناد سست و نادرست است و بر پایه‌ی سوءبرداشت استوار است و این‌گونه تلقی کرده‌اید که در حال فرار از پاسخ‌گویی‌ام که چنین برداشتی می‌تواند نشانه‌ی بی‌دقتی، بی‌تعمقی یا ضعف در فهم منطق متن باشد.
در واقع، وقتی کسی متن را کامل و دقیق نمی‌خواند، استدلال اصلی را نادیده می‌گیرد و به جای نقد منطقی، برداشت کلی یا احساسی ارائه می‌دهد و این یا نشانه‌ی کم‌تجربگی در بحث‌های منطقی است یا نشانه‌ی عدم تمایل به فهم موضع طرف مقابل (یعنی با پیش‌فرض مخالفت وارد شده و به دنبال تأیید همان پیش‌فرض بوده)
حتا در برخی موارد، این رفتار به خاطر مهارت پایین در تفکیک بین سؤال فلسفی و سؤال مغالطه‌آمیز است، که خودش نوعی ضعف سواد فلسفی به‌شمار می‌رود.
بسیارخب، این تحلیل را بر اساس متن شما منتقد گرامی انجام می‌دهم تا به‌گونه دقیق نشان‌دهنده‌ی آن باشد، کجای مطلب ضعف فهم و بی‌سوادی منطقی خودش را بروز داده است:

۱. سوء برداشت از محتوای اصلی
فرموده‌اید:
«شما هیچ پاسخ قانع‌کننده‌ای ندادین و فقط یه پاسخ همیشگی رو دادین که انسان درک نمی‌کند»
در متن اصلی من به روشنی توضیح داده شده که سؤال ذاتاً مغالطه‌آمیز است و به تناقض منطقی منجر می‌شود، نه این‌که صرفاً «انسان درک نمی‌کند و باید خاموش بنشیند»
این نشان می‌دهد که برداشتِ شما تنها در سطح ظاهرِ متن مانده است. شما بخش اصلیِ استدلال، یعنی ماهیتِ پارادوکس را یا نخوانده‌اید، یا درنیافته‌اید و یا دامنه‌ی مطالعه‌های علمی‌تان در مایه و پایه‌ای نبوده که معنای آن را دریابید!
بزرگوار گرامی!
این کاستی از بی‌دقّتی در خواندن متن و ناتوانی در درک منطقی سرچشمه می‌گیرد. اظهار نظر درباره‌ی چنین موضوع تخصصی نیازمند آگاهی از مقدمه‌های علمی آن است اما متاسفانه در گفتار شما هیچ نشانی از این دانش به‌چشم نمی‌خورد. خواهشمندم از ورود به این‌گونه گفت‌وگوهای تخصصی پرهیز فرمایید!

۲. خلط مفهوم «محال منطقی» با «محدودیت قدرت خدا» فرموده‌اید؛ «پس شما از قرآن بهتر می‌دانید؟!»
این جمله‌ی شما به وضوح نشان می‌دهد که مفهوم «محال منطقی» برای شما روشن نیست.
شما فکر کرده‌اید، منظورم از گفتار: «این کار ذاتاً ممکن نیست» محدود کردن توانایی خداوند بی‌انتهاست، در حالی‌که در منطق فلسفی، محال ذاتی اصلاً در موضوع قدرت واقع نمی‌شود!
به عبارتی دیگر؛ در منطق فلسفی، محال ذاتی هیچ ربطی به توانایی پروردگار متعال ندارد!
این نداشتن سواد در فلسفه و کلام است که حتا در متون مقدماتی علم کلام و منطق توضیح داده شده است.

۳. استفاده از آیه‌ی قرآن کریم بدون ارتباط دقیق به گفت‌وگو
«قرآن فرموده؛ آسمان‌ها و زمین را تحت اراده‌ی شما درآوردیم …»
این آیه ربطی به موضوع سؤال ندارد (سؤال درباره‌ی تناقض ذاتی قدرت است، نه تسخیر طبیعت) یعنی؛ موضوع بحث ما محدودیت‌های ذاتی مفاهیم است، نه گستره‌ی استفاده‌ی انسان از طبیعت.
آوردن آیه‌ای بی‌ربط، نشانه‌ی ضعف در استدلال بر اساس متن دینی است و بیشتر به خودنمایی یا تزئین گفتار (زینت‌المقاله) ماننده است تا استدلال. آیات قرآنی همواره باید متناسب با موضوع گفت‌وگو باشند.

۴. حمله‌ی شخصی به‌جای نقد منطقی
فرموده‌اید؛ «شما نگاهی از بالا دارید… گروهی از انسان‌ها را شماتت کردید…»
این بخش یک «حمله‌ی شخصی» (Ad hominem) به شمار می‌رود.
بزرگوار گرامی!
در نقد منطقی، حمله به باور، نیت و شخصیت نویسنده درست نیست!
این متن شما نشان می‌دهد که مهارت کافی در تفکیک شخصیت نویسنده از استدلال ندارید.

۵. قاتی کردن مثال‌های داستانی با پرسش منطقی
فرموده‌اید؛ «اگر داستان‌های نوح، موسی… منطقی باشند، این سؤال هم منطقی است»
استدلال شما مغالطه‌ی قیاس مع‌الفارق است، چون داستان‌های پیامبران هیچ تناقض ذاتی ندارند، ولی سؤال «سنگی که خدا نتواند بلند کند» ذاتاً متناقض است.
این نشان می‌دهد که شما توانایی تشخیص تفاوت بین محال عقلی و امور خارق‌العاده را ندارید.
آری!
این نوع نقد نشانه‌ی بی‌سوادی فلسفی و ضعف درک منطقی است، به‌خصوص در حوزه‌ی پرسش‌های کلامی!
شما به‌جای درک ساختار استدلال من، بیشتر با نگاه احساسی و پیش‌فرضِ مخالفت، با مغالطه‌های متعددی وارد گفت‌وگو شده‌اید، چراکه؛ پاسخم صرفاً "انسان درک نمی‌کند و باید خاموش بنشیند" نبود.
اصل گفت‌وگوی من این بود که سؤال مطرح‌شده ذاتاً «محال منطقی» است، نه یک مسئله‌ی واقعی که در چارچوب قدرت الهی معنا داشته باشد. همان‌گونه که در گذشته‌تر عرض کرده‌ام، «محال ذاتی» اصولاً در حوزه‌ی قدرت قرار نمی‌گیرد که کسی بخواهد آن را محدود یا نامحدود فرض کند.

دوباره یادآوری می‌کنم که در متن شما، چندین جا به نیت یا لحن من اشاره شده که عملاً به‌جای نقد منطقی، وارد حوزه‌ی قضاوت شخصی گردیده است. این نوع استدلال کمکی به روشن‌تر شدن اصل موضوع نمی‌کند.
در پایان، خوشحال می‌شوم اگر گفت‌وگو بر محور منطق و معنای دقیق پرسش‌ها باشد، چون هدف همه‌ی ما رسیدن به فهم روشن‌تر است، نه اثبات برتری بر دیگری!
ان‌شاءالله از این پس، پیش از این‌که دست به قلم شوید، مطالب را دقیق مطالعه فرمایید، و چنانچه از فهم آن عاجز بودید، حتماً با فردی آگاه مشورت فرمایید، بعد به اظهار نظر بپردازید!

نویسنده: بی‌طرف دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴ ساعت: ۱۸:۱۹

سلام استاد آزاد عزیز!
متن شما و نقد خانم یا آقای ناشناس را خواندم و با کسب اجازه از شما نظر خود را بیان میکنم!
الف. عرض شود که شما به درستی اشاره فرمودید که پرسش «آیا خدا می‌تواند سنگی بیافریند که خودش نتواند بلند کند؟» یک پارادوکس منطقی نیست‌ و در جواب سوال نادرست نمی‌توان پاسخ صحیحی ارائه کرد!
عرائض شما کاملاً درست است و در فلسفه‌ی ادیان الهی هم آمده: «قدرت مطلق به معنای توانایی بر انجام ممکنات است، نه محالات ذاتی» مثل «دایره‌ی مربع» یا «انسانِ قدبلندِ کوتاه» این بخش از متن شما بسیار منطقی و دقیق است اما در مجموع مطلب‌تان اندکی طولانی است!
نکته‌ی کلیدی این‌که: در نهایت پاسخ اصلی همان است که شما فرمودید و در فلسفه‌ی کلاسیک هم آمده، یعنی؛ چنین پرسشی دارای بیانی متناقض‌ است، پس عدم پاسخ به آن نشانه‌ی «ناتوانی خدا» نیست، بلکه نشانه‌ی «بی‌معنایی پرسش» است.
ب. درباره‌ی نقد جناب ناشناس عرض شود که دارای ضعفی جدی است، جدا از اینکه متن‌شان از جنبه‌ی دستوری به شدت دارای اشکال است، کمی تند و با عصبانیت نوشته شده و به جای نقد ساختاری، بیشتر به نیت و شخصیت شما حمله کرده است. مثلاً گفته: «شما خود را بالاتر می‌دانید» که این هم در مقام خود، نوعی جبهه‌گیری از سوی شخص ناشناس است و در حالی که در متن شما هیچگونه خود بزرگ‌بینی به چشم نمی‌خورد.
از نظر منطقی، نقد ایشان توضیح نمی‌دهد که چطور می‌توان پرسش سنگ را پاسخ داد. صرفاً می‌گوید «شما جواب ندادید» و همانطور که شما فرمودید از آنجا که سوال دارای جمع نقیضین است، پاسخ آن نمی‌تواند با بله یا خیر انجام پذیرد!
نتیجه نهایی اینکه، ایشان در برابر متن ارزشمند شما نقد قابل توجهی برای ارائه کردن نداشتند!

*

در باب تمایز دو اصطلاح «جایزالخطا» و «ممکن‌الخطا»

گفت‌وگو درباره‌ی ماهیت انسان و حدود توانایی‌های او در خطا کردن، از کهن‌ترین مباحث فلسفی و الهیاتی است. اندیشمندان از دیرباز کوشیده‌اند نسبت انسان با «خطا» را بررسی کنند، این‌که آیا انسان «جایزالخطا» است یا «ممکن‌الخطا»؟ این پرسش در نگاه نخست ساده می‌نماید، اما در ژرفای خود به یکی از بنیادی‌ترین مسائل فلسفه‌ی اخلاق و انسان‌شناسی اشارت دارد.
مقصود از «جایزالخطا بودن» این نیست که انسان جواز یا اجازه‌ی خطا کردن دارد و یا مجاز است به‌صورت پیوسته مرتکب اشتباه شود. این بحث در اصل فلسفی است و معنای آن چنین است که انسان از حیث آفرینش و ماهیت وجودی، بالقوه توانایی خطا کردن را دارد، نه اینکه بالفعل جواز خطا کردن داشته باشد. توانایی‌ها و استعدادهای نهفته در انسان را «قوه» می‌نامند و هنگامی که این توانایی‌ها در عمل بروز یابند، از آن به «فعل» تعبیر می‌شود. بنابراین، هنگامی که گفته می‌شود انسان جایزالخطاست، مقصود آن است که در ساختار وجودی‌اش قابلیت خطا کردن نهاده شده است، نه این‌که خداوند متعال به او مجوز خطا کردن داده باشد.
از این دیدگاه، تعبیر «ممکن‌الخطا» از نظر معنوی به مفهوم «خطا کردن» نزدیک‌تر است، زیرا در این ترکیب سخن درباره‌ی «وقوع» خطا است، در حالی که «جایزالخطا» به «قابلیت» انسان در امکان خطا اشارت دارد. باید دانست که بسیاری از مردم ترکیب‌ها را تنها واژه‌به‌واژه معنا می‌کنند و از مفهوم فلسفی یا عرفی آنها غافل می‌شوند. ترکیب‌هایی از این دست، افزون بر معناهای لغوی، دارای بارهای مفهومی گوناگون نیز هستند. برای نمونه، همان‌گونه که در ترکیب «عدم وجود» نمی‌توان آن را لفظ‌به‌لفظ «نبودِ بود» معنا کرد، در ترکیب «جایزالخطا» نیز نباید «جایز» را صرفاً به معنای «روا» یا «مجاز» گرفت.
در زبان فارسی یکی از معانی واژه‌ی «جایز» داشتن «احتمال» و «امکان» است. بدین ترتیب، «جایزالخطا» را می‌توان به معنای «دارای امکان خطا» دانست، مفهومی که با «ممکن‌الخطا» هم‌پوشانی دارد. در فرهنگ فارسی معین، واژه‌ی «جایز» چنین معنا شده است: «روا، مباح، لغزش‌پذیر، دارای احتمال و امکان اشتباه.» در لغت‌نامه‌ی دهخدا نیز «جایزالخطا» چنین آمده است: «آن‌که روا بود بر او خطا کردن؛ انسان مرتکب خطا می‌شود؛ از او خطا سر می‌زند.» همین تعریف‌ها نشان می‌دهد که فرهنگ‌نویسان علاوه بر معنای لغوی، به بعد فلسفی ترکیب نیز توجه داشته‌اند. دکتر عمید نیز در فرهنگ خود «جایزالخطا» را چنین معنا می‌کند: «ویژگی کسی که امکان خطا و اشتباه دارد.»
بدین ترتیب، معنای درست «جایزالخطا» همان است که در فرهنگ‌های معتبر فارسی آمده: انسان در سرشت خویش لغزش‌پذیر است. در نتیجه، آن گروه که این ترکیب را نادرست می‌پندارند، به تفاوت میان معناهای لغوی و مفهومی توجه نکرده‌اند. در داوری علمی، تنها کسی می‌تواند به نقد چنین موضوعی بپردازد که با مبانی زبان‌شناسی و فلسفه‌ی زبان آشنا باشد و بتواند نظر خود را با استدلال و شاهدمثال تقویت کند.
باید یادآور شد که هر خطا الزاماً گناه به‌شمار نمی‌رود. چنان‌که دهخدا «خطا» را «سهو و اشتباه» و «نقیض صواب» دانسته است، بی‌آن‌که از گناه سخن بگوید. برای نمونه، اگر کسی بر اثر فراموشی نمازش را سه یا پنج رکعت بخواند، این خطا از سر عمد نیست و گناه محسوب نمی‌شود. پس در گفتار روزمره نیز وقتی گفته می‌شود «انسان جایزالخطاست»، مقصود این است که انسان موجودی بی‌نقص و همیشه هشیار نیست و امکان خطا و اشتباه در کردار و پندار و رفتار او وجود دارد.
از این دیدگاه، واژه‌ی «جایز» در ترکیب «جایزالخطا» نه به معنای «اجازه داشتن»، بلکه به معنای «امکان» و «توانایی» است. چنان‌که در فلسفه نیز «امکان» به معنای پنجاه‌پنجاه بودن نسبت میان وجود و عدم است، یعنی چیزی می‌تواند باشد یا نباشد. در همین معنا، «ممکن‌الخطا» یعنی از انسان بالفعل احتمال خطا می‌رود، اما میزان آن در افراد متفاوت است. در مقابل، «جایزالخطا بودن» بر ظرفیت عام و بالقوه‌ی همه‌ی انسان‌ها در امکان خطا دلالت دارد، بی‌آن‌که به کسی جواز خطا داده شود.
بنابراین، می‌توان گفت که تعبیر «جایزالخطا» از نظر کاربرد زبانی و فلسفی رساتر و فراگیرتر از «ممکن‌الخطا» است. زیرا در «جواز» نوعی پذیرش طبیعیِ امکان خطا نهفته است، در حالی که در «امکان» نسبت برابر میان بودن و نبودن مطرح است.
جان کلام آن‌که «جایزالخطا بودن انسان» بیانگر حقیقتی فلسفی است: انسان به حکم سرشت و ساختار وجودی‌اش لغزش‌پذیر است، نه آن‌که مجاز به لغزش باشد.

فضل الله نکولعل آزاد
آبان ماه ۱۳۹۰ تهران

https://lalazad.blogfa.com/
https://nekooazad.blogfa.com/
https://f-lalazad.blogfa.com/
https://nekoolalazad.blogfa.com/
https://fazlollahnekoolalazad.blogfa.com/
https://faznekooazad.blogfa.com/

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در یکشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ |